هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱:۲۶:۳۵ دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۳:۰۰:۵۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6795
آفلاین
همه نگاه ها از مارخام گرفته شد و به سمت لرد سیاه برگشت.

و این دقیقا همان چیزی بود که لرد سیاه می خواست. توجه!
در حالی که لرد داشت از توجهات جمع شده، استفاده معنوی می کرد، بقیه شروع به پچ پچ کردند.

- دستگیرش کرده!
- واقعا خودش به تنهایی لرد سیاه رو دستگیر کرده...
-پس...
-نتیجه می گیریم که...
-لرد سیاه، چندان هم ترسناک و خفن نبوده.
-این همه سال بیخودی ازش ترسیدیم. یه جادوگر ناشناخته موفق شده شکستش بده.

این نتیجه گیری چندان مورد پسند لرد، واقع نشد.
- حالا چندان هم ناشناخته نیستیم. اینا ما را می شناسند.

مرگخواران تایید کردند.

کسی برای تاییدشان تره هم خرد نکرد!

- نه دیگه...شواهد نشون می ده که لرد سیاه زیاد هم سیاه نبوده. شهرت الکی در کرده. اینا رو باید تو روزنامه های فردا چاپ کنیم. باید رعب و وحشت ایجاد شده رو از بین ببریم.

درجه حرارت لرد سیاه داشت بالا و بالاتر می رفت. طنابی را که به دور گردن مارخام انداخته بود شل تر کرد.
- آزادش می کنیما... کنیم؟

ماموران کمی دست و پایشان را جمع کردند.

-اممم.... خب... حالا حرف می زنیم. شاید به توافق رسیدیم. تو که دستگیرش کردی برای تحویل دادنش جایزه می گیری. خوبه؟




پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۰:۱۵ دوشنبه ۶ تیر ۱۴۰۱

گریفیندور، مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۲:۴۸:۴۳ یکشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
پیام: 227
آفلاین
خلاصه: وزیر جدید میخواد یه ملک توی هاگزمید بسازه و متوجه میشه یکی از زمین‌های هاگزمید، متعلق به لرد سیاهه، برای همین مشاور خودش، مارخام رو به سمت لرد میفرسته تا باهاشون مذاکره کنه، لرد متوجه میشه که که وزارت، ملک هاگزمیدشون رو شناسایی کرده و مامورهای آموزش‌دیده‌ای جلوی در خونه‌ش هستن و میخوان فرمانده‌ی مرگخوارها رو دستگیر کنن. برای همین مارخام رو میندازه جلو و اعلام میکنه که مارخام، تموم این مدت فرمانده‌ی گروه سیاه مرگخوارا بوده.
______________________________________________________________
-

برای مامورین خاص و آموزش‌دیده‌ای که تمام عمرشون رو منتظر این لحظه بودن یکم سخت بود تا متوجه بشن رهبر گروه شیطانی و فاسد مرگخوارا تموم این مدت یه مرد قد کوتاه و عینکی و نحیفه که داره میلرزه.
-جدی خودتی؟ شوخی که نمیکنی؟

مارخام به لرد نگاه کرد تا اگر ذره‌ای رحم و شفقت در نگاهش بود، متوجه شود و به عنوان تحت تعقیب ترین جادوگر روی زمین به زندان نیفتد. برای همین به چشمان قرمز لرد سیاه برای پیدا کردن ذره‌ای از مهربانی خیره شد.
-
-

هیچ مهربانی‌ای آنجا نبود.
-آره خودمم! من لرد سیاه و ترسناکی هستم که همه ازم میترسیدن! هدف من گرفتن جهان بود ولی ای هوار ای داد که شما منو گرفتین! ای کاش می‌توانستم همه‌تان را به ذره‌ای ناچیز تبـ...

بلاتریکس که تحمل این همه جلف‌بازی را نداشت زد پس کله‌ی مارخام. مرد ساکت شد و البته که لرد سیاه هم تحمل نداشت تمام کارهایی که در کارنامه شیطانی‌اش بود به وسیله این مرد جلف از بین برود. دوست نداشت ابهتش را از دست دهد.

برای همین نقشه‌ای بی‌نقص کشید، نقشه‌ای که فقط از ذهن ارباب شرور مرگخواران به عمل می‌آمد و باعث میشد ابهت خودش را حفظ کند و کارنامه‌اش را سنگین‌تر. به همین جهت ماسکی از گبی گرفت. کلاه هکتور را برداشت و سعی کرد با چشمان شرورش ظاهری مهربان‌تر بگیرد.
- ما دستگیرش کردیم.

نتوانست. چشم‌های لرد سیاه هیچوقت نمی‌توانند مهربان‌تر باشند.


ویرایش شده توسط پیتر جونز در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۶ ۱۲:۱۶:۱۰



پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۳:۰۰:۵۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6795
آفلاین
- خب بشوند. که چی؟

مرگخوارِ سراسیمه که متوجه شد خبر مهمش تاثیر خاصی روی لرد سیاه نداشته، سعی کرد قضیه را جدی تر جلوه بدهد.
- الان با مامورین خاص و آموزش دیده دارن میان ما رو دستگیر کنن. و البته جسارته ها... ولی شما رو نیز هم!

لرد کمی آزرده خاطر شد. او تمایلی نداشت دستگیر بشود. از بچگی دوست داشت قسر در برود. پرونده اعمالش هنوز به اندازه کافی سیاه و سنگین نشده بود.
- مارخام! جلوی دستگیری ما را بگیر. وگرنه هر چه دیدی از چشم خودت دیدی.

مارخام داشت فکر می کرد که این تهدید چه معنایی دارد و مگر پیش از این از چشم شخص دیگری چیزی می دیده، که ماموران وزارتخانه سر رسیدند.

یکی از آن ها که به وضوح می لرزید و رنگش پریده بود جلو رفت.
- مسئول و رهبر گروه زیر زمینی و سیاه و غیر قانونی و شیطانی مرگخواران کیه؟

همه سکوت کردند.

لرد سیاه لگد نامحسوسی به پشت زانوی مارخام زد و باعث شد یک قدم جلو بپرد!

مامور رو به مارخام کرد.
- شمایین؟

مارخام به لرد سیاه نگاه کرد و در همین یک نگاه مطمئن شد که مسئول گروه خودش است.
- ظاهرا که همینطوره.

-همه قتل و غارت ها و اغتشاش ها و قانون شکنی ها رو شما انجام دادین؟




پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۸:۰۴ یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۰

آرتمیسیا لافکین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۶ یکشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۱:۵۸ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۰
از فلورانس، خیابان نورلند
گروه:
کاربران عضو
پیام: 56
آفلاین
_خب او....
_لطفا میشه اول بریم یکجا بشینیم
_باشه! راه بیوفت
همگی به دنبال لرد سیاه به راه افتادند. لرد سیاه نیمکتی پیدا کرد و به همگی گفت:
_میریم اونجا بیاید!
وقتی به نیمکت رسیدند ارباب گوشه نیمکت نشست و مارخام گوشه ی دیگر.
کل اعضا سریعا نیمکت را تصاحب کردند و برای جا به سر و کله ی یکدیگر میزدند.
_برو اونر یکم
_اینجا جای من کسی حق نداره اینجا بشینه
یکی از اعضا از عصبانیت زیاد یکی دیگر را با لگد به دومتر آنطرف تر پرتاب کرد به طوری که برروی زمین افتاده بود.

_پس که دلت کتک میخواد
_نه بابا بیا جلو ببینم چند مرد حلاجی؟
هردو به سمت هم دویدند و برروی زمین پرتاب شدند. روی زمین مشغول کشتی گرفتن باهم بودند و از سرو کول همدیگر بالا میرفتند.
_بسه دیگه
صدای ارباب در کل محوطه پیچید. آن دو سریعا بلند شدند و دست به سینه ایستادند.
_برید یک جای دیگه! سریعا
همگی سریعا بلند شدند و پا به فرار گذاشتند. لرد سیاه رو به مار خام گفت:
_بیا بشین
مار خام بدون اینکه حرفی بزند روی نیمکت نشست.
_اول از همه باید به وزیر نزدیک بشی ماهم هر لحظه پشتتیم و متوجه حرفاتون میشیم گول زدن وزیر باتوئه بعد از این هاگزمید باید مال مرگخواران بشه یا حداقل نصف هاگزمید
_اما من.... آخه چجوری...
_چجور و چطورش به من مربوط نیست این کاریه که باید انجام بدی
لرد سیاه بلند شد و روبه مار خام گفت:
_حالا تصمیم داری جزوی از مرگخواران بشی یا نه؟
_ارباب! ارباب
آرکوارت که از ان طرف به سمت لرد سیاه میدوید فریاد میزد.
_چی شده؟
_وزارتخونه!... وزارتخونه متوجه شدن که ما توی هاگزمیدیم


Magic bridge for different hostsʕ´•ᴥ•`ʔ


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۴:۴۹ یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۰

گریفیندور، مرگخواران

جیسون سوان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۴ سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۰:۴۶:۴۳ یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۲
از پشت سرت
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
گریفیندور
مرگخوار
پیام: 146
آفلاین
- یه جای کار می لنگه.
-بله؟
- کر که نیستی! گفتیم یه جای کار می لنگه! من چرا باید به حرف تو اعتماد کنم؟

لرد سیاه ، اربابی باهوش بود. سال ها سر و کله زدن با مرگخوارانی که تفریحشان دست انداختن مشنگ ها و کلاه برداری از آن ها بود ؛ او را محتاط کرده بود.

- ارباب؟ میخواید ازش حرف بکشیم ببینیم هدف واقعیش چیه؟

لرد سیاه نگاهی به جیسون که دست به سینه کنار آرکویی ویبره زن ایستاده بود ؛ انداخت.
- هوم ...

و همین کافی بود تا سیل عظیم مرگخواران به سمت مارخام هجوم بیاورند ؛ هر یک گوشه ای از بدنش را گرفته و با اخرین قدرت به سمت خود بکشند.
- بدینش به من ! به نظرم اگه وایتکس بریزیم تو حلقش به حرف بیاد. تازه یکمم تمیز میشه. چیه این دندونا؟
-اون وقت دیگه دهنی براش نمیمونه که حرف بزنه گب.
-آنکی! من بگم؟ اینقدر با چاقو بزنم تو ریه و طحال و معده و ...
-کی گفت معده؟چیکارم دارید؟
-بهترین راه کروشیو زدنه!
-میخواید مار پخته بهش بدیم ببینیم چی میشه؟

مرگخواران هر یک راهی برای به حرف آوردن مارخام پیشنهاد میکردند که از طرف سایرین رد میشد. گابریل طی و وایتکس به دست ، کنار جیسونی که سعی در جدا کردن آرکو از خودش داشت؛ ایستاده بود و با بلا بحث میکرد. ایوا کمی آن طرف تر ، مرگخواری مجهول النام را قانع میکرد تا اگر قرار شد مار پخته به مارخام بدهند بگذارند او هم آن را امتحان کند.
مارخام حال خوبی نداشت! هر یک از اعضای بدنش به بی رحمانه ترین شکل ممکن توسط مرگخواران کشیده میشد.
- بسه دیگه! شما رو به مرلین ولم کنید!

لرد سیاه این وضعیت را دوست نداشت. خانه ی ریدل مدت ها بود برای مرگخواران کوچک شده بود و مرگخوارانی که هم اتاقی شده بودند اغلب با یکدیگر سازگاری نداشتند. لبخندی بر لبان لرد سیاه نقش بست. او باید تمام واحد های مسکن اکتبر را تصاحب میکرد و برای این کار به کسی نیاز داشت که به وزیر نزدیک باشد.
- کافیه!

مرگخواران همگی ساکت شدند و به اربابشان چشم دوختند.لرد سیاه به طرف مارخامی که با فرمت " " میان مرگخواران گیر افتاده بود حرکت کرد.
-میخوای اعتماد ما رو جلب کنی؟
- بله!
-برات یه ماموریت داریم!




پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ دوشنبه ۱ شهریور ۱۴۰۰

گریفیندور، مرگخواران

اركوارت راكارو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۴ سه شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲:۱۶:۵۰ پنجشنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۲
از سی سی جی!
گروه:
مرگخوار
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
پیام: 128
آفلاین
با لگدی که لرد سیاه روانه کتف ایوان کرد، تعادلش به خورد اما درست در لحظه ای نزدیک بود نش بر زمین شود، برای اینکه بیشتر تنبیه نشود، تعادل خود را حفظ کرد.
مارخام با دیدن این صحنه آب دهانش را قورت داد.

- گفتیم قابل معامله ایم! چرا حرف نمی زنی؟

مارخام نفس عمیقی کشید، دست پلاکس را از یقه ش جدا کرد و به لرد سیاه نزدیک تر شد.
- خب همونطور که متوجه شدین من مشاور وزیرم...

لرد سیاه درحالی که سعی داشت بیشترین فشار را بر بدن نحیف و استخوانی ایوان وارد کند، تا بهانه ای برای تنبه اون داشته باشد، منتظر ادامه سخن مارخام شد.
- خب؟

از نظر مارخام آرام بودن و قابل مزاکره بودن لرد سیاه کمی مشکوک به نظر می رسید.
- وزارت قراره یه مسکن به نام مسکن اکتبر به سازه به یه زمین تو هاگزمید نیازمنده و اون زمین خوش شانس زمین شماست!
مارخام این جمله را یک نفس و با سرعت زیاد ادا کرد.
لرد پایش را رو جمجمه اسکلتی ایوان گذاشته بود.
- خب اینا رو که از اولش می دونستیم! شرایطش چیه از فروش خونه و ساختن ساختمان به ما چی می رسه؟

خب گویا قسمت سخت ماجرا تازه شروع شده بود.

- خب شما سهمتون از فروش خونه رو خواهید داشت.

چهره لرد در هم رفت، از جایش بلند شد و همین بلند شدن فشار زیاد به ستون فقرات ایوان استخوانی وارد کرد؛ در یک چشم بهم زدن استخوان های ایوان روی زمین پخش بودند.
- این اسکلت رو ببرینش بعدا می دونیم باهاش چی کار کنیم.
لرد سیاه نگاهش را از مرخوارانی که سعی در جمع کردن استخوان ها داشتند، گرفت و به مارخام خیره شد. قلب مارخام به تند در تلپ و تلوپ بود. مطمینا امروز از اینجا سالم بیرون نمی رفت.

- تو نفهمیدی ما کی هستیم؟ همین الان از تخت استخوانیمون حرف زدیم! تو فکر کردی می تونی سر ارباب ترین ارباب دنیا کلاه بذاری؟
با شنیدن "کلمه کلاه گذاشتن"، صد جین مرگخوار از قسمت های مختلف خانه، ظاهر شدند. در حالی که هر کدام اسلحه ای در دست داشتند، با نگاه های تهدید آمیزی مارخام را برانداز کردند.
- کی می خواد کلاه بذاره سرتون ارباب؟ خونش رو بکنم تو شیشه؟
- ساما دستور بدن همین الان اعضای بدنش رو تیکه تیکه کی کنم، می دم خدمتتون!
- معجون مرگ هکتور رو امتحان نکرده!
- ارباب من یه نیش مخصوص دارم که فقط مخصوص این گونه از افراده!

لرد سیاه دستش را به نشانه سکوت بالا برد.
- هنوز زوده برای این کارا. ما اربابی بسیار ملاحظه کننده و انعطاف پذیر هستیم مایلم بدونیم حرف حسابش چیه!

مارخام مامور بود که به هر نحوی شده خانه را بدست بیاورد، بنابراین بدون فکر گفت:
- خب سهم فروشتون سرجاش، یه قرار داد شراکتی هم می ذاریم که بعد از ساخت مسکن اکتبر شما هم شریک سود ما بشین؛ خوبه؟

لرد سیاه کمی فکر کرد.
- برای هر کدوم از مرگخوارامون هم باید یه واحد جداگانه در نظر گرفته شه.

چنین چیزی امکان نداشت اما به هر حال، قرار نبود شراکتی صورت بگیرد، مارخام صرفا برای راضی کردن لرد این حرف را زده بود.
- قبوله!




پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۳:۰۰:۵۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6795
آفلاین
-می خواستم ببینم ماری در بساط دارید؟ خام و پخته بودنش خیلی هم مهم نیست.

مارخام، مشاوری ترسو بود و جرات نکرد به محض رسیدن بگوید که برای مذاکره آمده.

در فاصله ای دورتر از در ورودی، در اتاقی باشکوه، لرد سیاه روی تخت سلطنتش نشسته بود.
-اربابی هستیم شکوهمند. در طی سالیان دراز، جنگ های زیادی کردیم، جان های زیادی گرفتیم و تخت سلطنت خود را روی استخوان های آن ها بنا نهادیم.

-ارباب... اون ایوان روزیه اس!

مرگخوار اسکلت نما، زیر سنگینی لرد در حال خرد شدن بود. ایوان پوکی استخوان داشت و از آن جایی که در مواد اولیه اش چیزی جز استخوان یافت نمی شد، کل ایوان پوک بود.

-وای به حالت اگر فرو بریزی... کله پاچه ات می کنیم. نمی دانیم چیست... ولی این کار را می کنیم.

ایوان مقاومت کرد و سعی کرد کمتر تکان بخورد.

درست در همین لحظه، پلاکس که یقه مشاور وزیر را گرفته بود، او را کشان کشان وارد اتاق کرد.
-ارباب این مارخامه... اعتراف کرد که اومده با شما در مورد خونه مذاکره کنه. ارباب چقدر تکون می خورین... گفتم اونقدر آب کدو حلوایی ننوشین ها!

لرد سیاه لگدی روانه کتف ایوان کرد.
-قابل مذاکره ایم!




پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۸:۱۳ پنجشنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۰

گریفیندور، مرگخواران

لوسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۶ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۲:۱۶:۵۱ دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 252
آفلاین
- و...ولی قربان!

-ولی نداریم مارخام. همین الان میری خونه ی ریدل و با اسمشو نبر مذاکره میکنی وگرنه اخراج میشی و سابقه ی خانوادگی ات خراب میشه!
-ب...بله چشم قربان الان میرم.


دقایقی بعد،تاکسی


-خب کجا میری؟
-بی زحمت، خونه ی ریدل.
- خونه ی ریدل؟ اونجا چیکار داری؟ نکنه میخوای بری مرگخوار شی؟ به وزارت گزارش کنم پدرت رو دربیاره؟
-نه،نه، عزیز من مارخام هستم مشاور وزیر،ایشون خودشون منو فرستادن،با اسمشو نبر یه کاری دارن.
-اوه...جسارت رو ببخشید آقای مارخام الان میریم.


جلوی در خانه ی ریدل

-اقا بفرمایید رسیدیم.
-ممنون.
پولش رو وزارت پرداخت میکنه

تق تق تق!

-پلاکسسسس! برو این درو باز کن سرم رفت!
- امروز نوبت لینی هست!
-اخه لینی با اون جسه ی کوچیکش چطور در رو باز کنه؟
-چمیدونم نوبتشه بره باز کنه!

-پلاکس؟ برو در رو باز کن
-باشه باشه رفتم.

-هان چته انقدر در میزنی؟ شما؟

مارخام کلاهش رو بر میداره و تعظیم کوتاهی میکنه
-سلام خانم،بنده مارخام مشاور وزیر هستم.
-خب اینجا چیکار داری؟


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۲:۰۳ چهارشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۰۵:۱۸ سه شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 1443
آفلاین
سوژه جدید

- بفرمایین جناب وزیر. دفتر تحویل شما. هر امری داشتین فقط زنگوله رو به صدا در بیارین. همه کارمندان وزارت سحر و جادو در خدمتتون هستن.

وزیر جدید که از شدت ذوق ناشی از بودن در دفتر کار وزیر نیشش تا بناگوشش باز بود گفت:
- بله بله ممنونم پسر جان. حتما مزاحمتون میشم. حالا لطف کنین منو تنها بگذارین تا وسایل شخصیم رو داخل دفتر بچینم.

مامور تعظیمی کرد و از دفتر خارج شد. وزیر جعبه ای که در دست داشت را روی میز گذاشت و روی صندلی چرمی و چرخان وزیر نشست.
- آخییییش! چقدر برای رسیدن به این صندلی تلاش کرده بودم. بالاخره به چیزی که لایقش بودم رسیدم.

دکوراسیون دفتر بنابر سلیقه وزیر جدید تزئین شده بود. تابلوهای نقاشی قرن ۱۸، گلدان های نقره‌ای بزرگ، پرده‌های سفید ابریشمی طلادوز و یک دست بیل و کلنگ طلایی درست در بالای شومینه اتاق!

وزیر همان طور که وسایلش را از جعبه خارج میکرد نگاهی به بیل و کلنگ کهنه که به صورت ضربدر به دیوار آویزان شده بودند انداخت و با خودش گفت:
- خانواده من یک عمر در کار ساخت و ساز بودن. من با تکیه به همین سابقه خانوادگی تونستم نظر اون جادوگرهای از خود راضی رو جلب کنم. بهتره اولین کار بعد از مقام ریاستم چیزی باشه که به همین موضوع ربط داشته باشه.

بعد ریسمان قرمز رنگ کنار میز را پایین کشید و زنگوله به صدا درامد.

- بله قربان؟
- لطفا به مشاورم بگین سریعتر بیاد اینجا.

مامور تعظیم کنان از اتاق خارج شد و مشاور وزیر "کنی مارخام" تعظیم کنان وارد شد!

- اوه کنی! تو همبنجا پشت در بودی؟
- بله جناب وزیر من همیشه گوش به زنگ شما هستم. همون طور که تمام خاندان مارخام همیشه در خدمت وزرای مختلف بودن.

وزیر قلم پرش را برداشت و گفت:
- این همه اسم. اخه چرا مارخام! این اصلا معنی ای هم داره؟

کنی به وزیر نزدیک شد و با اندوه گفت:
- جد جد جد بزرگ ما همیشه عادت داشت مار ها رو خام خام بخوره. برای همین ما به این فامیلی مشهور شدیم قربان. بیاین در موردش صحبت نکنیم...

وزیر با شوق دستش را به روی میز کوبید که باعث شد قلم پرش بشکند. قلم را به کناری انداخت و دوباره روی میز کوبید و گفت:
- کنی اون پرونده هایی که خواستم رو آماده کردی؟ میخوام اولین اقدام وزارتم سریعا انجام بشه و از این لحاظ بین تمام وزیران سابق رکورد دار بشم. طرح مسکن اکتبر هاگزمید، مسکنی ارزان قیمت برای تمام اعضای آسیب پذیر جامعه جادویی!

کنی پرونده ها را روی میز جلوی وزیر به ترتیب قرار داد، عینکش را برداشت و همان طور که آن را تمیز میکرد گفت:
- بله جناب وزیر. پرونده ها آماده است...ولی یه مشکلی داریم.

چهره وزیر از شدت عصبانیت سرخ شد:
-مشکل؟ هیچ مشکلی حق نداره سر راه تحقق وعده‌های انتخاباتی من قرار بگیره! مشکل کجاست؟

نی به پرونده ها اشاره کرد:
- متاسفانه در هاگزمید هیچ زمین قابل ساخت آزادی وجود نداره قربان. همه زمین‌ها مالک شخصی دارن و هیچ کدوم راضی به فروش زمین یا همکاری برای ساخت نیستن. به نظرم بهتره مسکن اکتبر رو جای دیگه ای بسازیم.

وزیر با عصبانیت از روی صندلی بلند شد و در حالی که مصت گره کرده اص را در هوا تکان میداد گفت:
- این امکان نداره! خانواده من اولین بنایی که ساختن در هاگزمید بوده و من هم باید اولین مسکن اکتبر خودم رو در هاگزمید بسازم. یعنی از تمام این مالک ها هیچ کدوم راضی به فروش نیستن؟

- تقریبا هیچ کدوم قربان.

چشم‌های وزیر از خوشحالی برق زد:
-تقریبا؟ یعنی کسی هست که تردید داشته باشه؟

- نه قربان، به این علت گفتم تقریبا چون از یک مالک پرس و جو نکردیم. تمام مالکین دیگه مخالف بودن...آخرین زمینی که باقی میمونه...متعلق به....اسمشو نبره!

باد وزیر خوابید و به آرامی روی صندلی اش پهن شد:
-لعنت به این شانس! اسمشو نبر هم توی هاگزمید زمین داره و وزارت خونه نداره؟! شرم اوره! کنی مارخام؟ تو به صورت رسمی وظیفه داری بری و با اسمشو نبر یا اون مرگخوارهای وحشیش مذاکره کنی و راضیشون کنی تا زمین رو به وزارت خونه بفروشن. اگه اون آخرین زمینیه که امکان داره بدست بیاریم، باید به دستش بیاریم!

کنی آب دهانش را قورت داد:
- ولی جناب وزیر! راضی کردن بقیه مالک ها از راضی کردن...اسمشو نبر راحت تره!

وزیر دوباره ایستاد و در حالی که سرش را با زاویه ۴۵ درجه رو به افق گرفته بود گفت:
- نخیر. همین که گفتم. من اون زمین رو میخوام. همین الان برو خانه ریدل و با...اسمشو نبر...مذاکره کن!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱:۲۰ چهارشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۳:۰۰:۵۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6795
آفلاین
پست پایانی


همه منتظر تاثیر معجون ماندند. منتظر انفجار ایوا یا حداقل تبدیل شدنش به هزارپایی غمگین.

ولی نشد!

هیچ اتفاقی نیفتاد.

-هک... این معجون برای چی بود؟

-برای افتادن همه اتفاق ها با هم!

طبیعی بود که اتفاقی نیفتد.

جغد یک پا، دوباره سر رسید. با نگاهش به دنبال بلاتریکس گشت که در دورترین فاصله از او فرود بیاید.
این بار افلیا نامه را گرفت و باز کرد.
-ارباب... وقتشه!


وزارتخانه... دادگاه ویژه رسیدگی به جرائم لرد سیاه!

قاضی پرونده را باز کرد.
- خب... طبق بررسی های ما، وظایف خدماتی به بهترین شکل ممکن انجام گرفته و رای دادگاه مبنی بر پاکسازی پرونده جناب آقای لرد ولدمورت...

فردی در را باز کرد و کاغذی را دوان دوان به قاضی رساند.

قاضی عینکش را به چشم زد و سرگرم خواندن شد.
-خب... راستش الان اطلاعاتی به من دادند که روند رسیدگی به پرونده و رای دادگاه رو کلا تغییر می ده. شکایتی از شما شده.

لرد سیاه مطمئن بود که "شما" ی مورد نظر او نیست. ولی این اطمینان باعث نشد که واقعا او نباشد! خود خودش بود.

-شکایت؟ از ما؟ چه کسی؟ حتما همان یارویی که آشغال هایش را پرتاب کردیم... یا معتاد توی پارک؟ یا پیرزن چهار چنگولی؟

قاضی سری تکان داد.
-هیچکدوم. آقای رودولف لسترنج... ایشون گفتن شما طی روز گذشته، سه همسرشون رو به قتل رسونده و یکی رو هم مفقود کردین! به این شکل پرونده تون پاکسازی نمی شه. شما از همین لحظه بازداشت و در صورت فرار، تحت تعقیب خواهید بود.

لرد سیاه احساس کرد دمای بدنش بالا و بالاتر می رود. چهره خندان رودولف را تصور کرد.
-لعنتی! می خواد جای ما رو بگیره! همیشه می خواست! لعنتی!

کلمه آخر را فریاد زد و فریادش به طوفانی تبدیل شد که دادگاه را به هم ریخت.

طی چند ثانیه اثری از خودش و یارانش در ساختمان وزارتخانه باقی نماند.


چند ساعت بعد!

-فکر کردی پیدات نمی کنیم؟ لعنت بهت...می کشیمت... نابودت می کنیم. ما قصد داشتیم با پاکسازی پرونده مون در انتخابات شرکت نموده و وزیر سحر و جادو شده و از اتاق اسرار کلی چیز میز اسرارآمیز برداریم.

لرد سیاه دور خانه ریدل ها به دنبال رودولف می دوید و بلاتریکس هم او را همراهی می کرد. اجسام مختلف سخت و سنگین را به لرد می داد که به طرف رودولف پرتاب کند. این بار شکنجه و مرگ جادویی، لرد سیاه را آرام نمی کرد.

رودولف می دوید و تیم لرد- بلا به دنبالش.

بلاتریکس چکشی به دست لرد سیاه داد.
-ارباب... این یکی جادوییه. صاف می ره می خوره تو فرق سر دشمنتون.

لرد سیاه چکش را پرتاب کرد...

و چکش از بالای حصار دور خانه ریدل ها به پرواز در آمد.

رفت و رفت و رفت و رفت...

تا این که دشمن را شناسایی کرد!


روز بعد، خبر مرگ هری پاتر در اثر اصابت چکش، جامعه جادویی را غرق در بهت و حیرت کرد...
شایعه قتل هری پاتر و خورده شدنش توسط ایوا دهان به دهان می چرخید.


و لرد سیاه به یاد چیزی افتاد که مدتها به دنبالش بود.


ابر چوب دستی!


پایان!










شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.