یه ذوق زده دیگه اومد!
نقل قول:
سلام و درود بر لرد خیلی سیاه
"خیلی سیاه" رو خیلی پسندیدیم. درست تشخیص دادی. ما خیلی سیاهیم.
بررسی
پست شماره 209 گلخانه تاریک، ایزابلا سامربای:
نقل قول:
_ارباب یه دونـــــــــــــــــــه باشن... واسه ی نمـــــــــــــــــــونه باشن.
شروع قشنگ و پر شور و نشاطی داشتی. به خواننده انرژی می ده.
جمله هایی که استفاده کردی، چیزایی هستن که هکتور توی امضاش نوشته و استفاده از این جمله ها وقت و نکته سنجی شما رو می رسونه. خیلی خوب و به جا بود. این که هکتور توی آزمایشگاهش تنهاست و در واقع داره با خودش حرف می زنه، بامزه ترش کرده. چون هکتور یه شخصیت خل و چله و این کار براش عادیه.
نقل قول:
_اول تو.
_نه اول تو.
_من در میزنم، تو حرف بزن.
توی یکی از نقدهای آخرم که یادم نمیاد برای کی بود، گفته بودم شخصیت های مرگخوارا رو می شه ساده لوح، لوس، مهربون یا بچه جلوه داد؛ ولی اولا باید حد و مرزش رعایت بشه، چون به هر حال اینا مرگخوارن. دوما باید با توجه به موقعیت، این کار انجام بگیره.
این دیالوگی که شما نوشتی هم بچگونه اس... ولی درسته. اینجا هم موقعیت کمک کرده و هم زیاده روی نشده. اگه در این حد باشه، می شه قبولش کرد.
نقل قول:
در با سر و صدا باز شد و ثانیه ای نگذشته بود که هکتور با پرتاب انواع معجون از آنها پذیرایی کرد...
_معجون ضد جوش. معجون پیری. معجون جوونی. معجونِ معجون.
خوب بود این صحنه.
معجونا رو می شد کمی غیر عادی تر، خنده دارتر و عجیب تر انتخاب کرد. ولی به هر حال صحنه خوبی بود.
هکتور شما خیلی خوبه! چرا هکتور شما اینقدر خوبه!
نقل قول:
با جیغ و داد کتی نه تنها هکتور واکنش نشون داد؛ بلکه صدای رودولف هم از اتاق کناری به گوش رسید.
_ساحره های باکمالات مساوی جیغ های باکمالات.
رودولف کمی اضافه بود. می تونست نباشه.
نقل قول:
_هکتور، ملاقهت رو نیاز داریم. همین حالا بده به من.
_شرط داره.
_چه شرطی؟
_باید از معجونی که تازه پختم؛ یه ذره بخورین تا ببینم چی میشه!
شرط هکتور خوب بود. و برای همین می شه گفت سوژه رو خوب پیش بردی.
نقل قول:
ایوا و کتی به هم نکاه کردند، تا الان خطر های زیادی رو به جون خریده بودن؛ این یکی هم روی بقیه!
صحنه و موقعیت رو خیلی خوب توضیح می دی. کوتاه، ولی کامل و جالب.
نقل قول:
_این شما و این معجون قهوه!
_قهوه چیه؟
_خوردنیه؟
_پوشیدنیه؟
_بوییدنه؟
_خودمم نمیدونم چیه. از یه دختره که میخواست بیاد توی خونه؛ به عنوان باج گرفتم. فکر کنم خیلی خوشمزه باشه چون سه ساعت داشت درموردش توضیح میداد.
سوژه رو کمی جلو بردی و ادامه رو به عهده نفر بعدی گذاشتی. کار خوب و مفیدی بود.
شخصیت ها خوب بودن. هر کدوم مستقل و سر جای خودشون. نه زیاد پررنگ شدن و نه بی مصرف! از هر کدوم به اندازه استفاده کردی.
سوژه خوب و به اندازه پیش رفته.
طنز پست ملایم، ولی قشنگه. حرکات مضحک هکتور، موقعیت رو خنده دار کرده.
پست شما هیچ مشکل بزرگ و اساسی ای نداشت.
شخصیت ها رو خوب بشناس. که البته اینطور که می بینم خودت هم داری همین کار رو می کنی.
برای وارد کردن شخصیتی به سوژه و موقعیت، احساس اجبار نکن. توی هر موقعیتی از شخصیتی که برای اون موقعیت، جالب یا مفیده استفاده کن.
در مورد ایزابلا... نظر من اینه که قهوه نمی تونه سوژه باشه. فقط باعث می شه احساس کنی مجبوری ازش استفاده کنی. این کار هم فقط خودتو محدود می کنه. دست و پاتو می بنده. نوشیدن قهوه یا خود قهوه جالب نیست. خنده دار نیست. نمی شه تغییرش داد و ازش استفاده های مختلف کرد. همینه که بعدها جلوتو می گیره. مگه این که بتونی به شکلی خاص و متفاوتش کنی... که حداقل به نظر من کمی بعیده.
من در قدم اول برای پیدا کردن سوژه برای یه نفر، معرفی شخصیتش رو می خونم. که ببینم نکته قابل توجهی توش پیدا می شه یا نه. که اگه نشه هم هیچ اشکالی نداره. طرف باید صبر کنه تا نکته قابل توجه، پیدا بشه.
در مورد شما خوشبختانه ایزابلا محدود به قهوه نشده. ویژگی های دیگه ای داره که می شه روشون کار کرد. ذوق زدگی و شور و هیجان ایزابلا هم خیلی جالب و دوست داشتنیه.
ویبره زنان از ما دور شو ایزابلا!