هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳ سه شنبه ۹ آذر ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
- ولی این کار مهمیه. کار بزرگیه. فقط شما می تونین انجامش بدین. جامعه جادویی به شما احتیاج داره.
- نشستن توی ویترین؟
- اینجوری بهش نگاه نکنین. این کار، ظاهرا ساده اس. ولی هر کسی از پسش بر نمیاد. این مرگخوارا نتونستن مثلا.

دامبلدور داشت با حرف های بلاتریکس، قانع می شد. او همیشه در هر جایی که به او نیاز داشتند حضور داشت و حالا، این جا به او نیاز داشتند.

- ولی کارام چی می شن پس؟

در حالی که مادربزرگ پلاکس داشت دامبلدور را گردگیری می کرد، دو مرگخوار تنومند، او را برداشته و داخل ویترین گذاشتند.
- شما اصلا نگران نباشین. ما ملانی رو می فرستیم که کاراتون رو انجام بده.

دامبلدور ساده لوح بود و باور کرد و داخل ویترین نشست. تقریبا کل ویترین را گرفته بود و مرگخواران زیاد دیده نمی شدند. اسکورپیوس از پشت دامبلدور سرک می کشید و ایوا سرش را از لای ریش دامبلدور بیرون می آورد که دیده و پسندیده و خریداری شود.

- سعی کن قشنگ به نظر برسی. مشتری جذب کن!

دامبلدور سعی خودش را کرد... و نتیجه این شد که هری پاتر با فریاد بلندی به داخل مغازه پرید!
- همه رو خلع سلاح می کنم! دارین از دامبلدور استفاده ابزاری می کنین؟ پدر و مادر هم ندارم و یتیم و بی کسم.

لرد سیاه از این که کسی نظم مغازه اش را به هم بزند اصلا خوشش نمی آمد. مخصوصا وقتی که مشتری جدیدی وارد مغازه شده باشد.

مشتری، هری پاتر را بررسی کرد.
-این به چه دردی می خوره؟ آشپزی بلده؟ زخمی هم که هست. تخفیف می دین؟




پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۶:۴۴ پنجشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۰

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۹:۳۱ جمعه ۳ فروردین ۱۴۰۳
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 216
آفلاین
خلاصه: لرد ولدمورت مغازه ای باز کرده که اونجا مرگخوارهاش رو بفروشه. ولی کارش زیاد رونق نداره. مرگخوارها یا فروش نمی رن و یا وقتی فروش رفتن، پس داده می شن. مادربزرگ پلاکس هم توی مغازه اس و توی کاراشون دخالت می کنه.
مادربزرگ پلاکس دامبلدور رو میاره توی مغازه و همون موقع یه مشتری میاد و درخواست یه محفلی می کنه.
***


لرد سیاه از حرف مشتری خوشش نیامده و از مادربزرگ پلاکس هم عصبانی بود.
مگر میشد با وجود مرگخوار هایش به مشتری محفلی بفروشد.

- نه ما محفلی نداریم...اگر هم داشتیم نمی فروختیم.
پولی خوبی میدما؟
- نه هنوز هم مایل نیستیم.

انگار لرد سیاه به هیچ وجه قصد نداشت به درخواست مشتری تن بدهد.

- اما من فقط محفلی میخوام.

لرد از میزان پافشاری مشتری در خریدن محفلی و نخریدن مرگخوار هایش هم تعجب کرد و هم عصبانی شد.

- تام...با فروختن من عشق و محبت رو بهش هدیه بده و اشتباهات گذشته ات رو جبران کن.
- نه ما از هدیه دادن منتفریم و قصد داریم تا با گذاشتن تو در ویترین مان کاری کنیم جنس هایمان متنوع تر برسد...در ضمن تو هم از مغازه مان برو بیرون تا کاری نکرده ایم ستون فقراتت از کمرت بیرون بزند.

به یک ثانیه بعد از حرف لرد سیاه نکشید که مشتری با ترس و لرز فرار کرد.

- اوم باباجانیان...من کار دارم باید برم.

ظاهرا لرد باید دامبلدور را راضی میکرد تا در ویترین مغازه بماند.






پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ چهارشنبه ۱۷ شهریور ۱۴۰۰

کروینوس گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۶ پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱
از عمارت پر شکوه گندزاده کش گانت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 19
آفلاین
-چی؟
-چـــرا مامان بزرگ؟ چــــــرا؟
-این مردک حق ندارد پایش را در مغازه ما بگذارد!

مرگخواران هر چه وسیله دم دستشان بود را به سمت دامبلدور می خواستند پرتاب کنند اما مادربزرگ پلاکس جلوی دامبلدور می ایستد و با سرزنش رو به مرگخواران می گوید:
-ارباب گوگولی پلاکس! دوستای مرگخوار گوگولی پلاکس! این طرز رفتار با یک نفریه که می خواد به ما کمک کنه؟ شما نباید خصومت های شخصی تون رو قاطی زندگی حرفه ای تون کنید!

اما انگار مادربزرگ پلاکس از مرحله پرت بود! برای مرگخواران زندگی شخصی و یا زندگی حرفه ای هیچ معنی ای نداشت، دامبلدور و محفلی ها در هر صورت دشمنان آنها بودند!

-اربـــــــاب! از همین جا هم معلومه اون با محفلیاست و لیاقت نداره در خدمت شما باشه! الحمدالمرلین که زود فهمیدیم!

گابریل که مادربزرگ پلاکس را دشمن خود می دانست، از هر فرصتی برای شکست او استفاده می کرد. او از این فرصت نیز استفاده کرد تا اعتماد لرد را از مادربزرگ پلاکس سلب کند و دوباره جایگاهی را که در نزد لرد از دست داده بود، بدست آورد.
-بله ارباب! این شد از نتیجه‌ی اعتماد کردن به یک آدم نالایق! باید به من اعتماد می کردین، نه اون...
-گب! ساکت شو و بگذار به مجازات این داکسی صفت ها برسیم! تو حق نداری تصمیمات ما را زیر سوال ببری، نیمه پریزاد وایتکس خوار!

گابریل با شنیدن این حرف های لرد، از او دور شد و گوشه ای با چهره ای در هم رفته کز کرد. لرد چوبدستی اش را به سمت مادربزرگ پلاکس و دامبلدور گرفت و با حالتی تهدید آمیز گفت:
-هوی تو... تو نه، همون آدم ترسویی که پشتت قایم شده!
-من؟
-آره، تو... پشمک حاج گودریک! به چه حق به خودت اجازه دادی که پات رو تو ملک من بذاری؟

دامبلدور که حال متوجه این شده بود که پشت یک زن قایم شدن، کار زشت و ترسو مآبانه ای بود؛ از پشت مادربزرگ پلاکس درآمد و با آرامش رو به لرد گفت:
-تام... زشت نیست این طوری با ما و این خانم محترم صحبت کنی؟
-نه ملعون! برو گمشو از اینجا! هر چه زودتر برو گمشو!
-من برای کمک اومدم تام... نه برای دعوا! این خانم محترم حرف بسیار خوبی زد، زندگی حرفه ای...
-ســـاکـــــت شــــو! خودتو اون جاسوس دوجانبه هر چه زودتر فرار کنید، تا نکشتمتون!

همینطور که دامبلدور و لرد مشغول جر و بحث بودند، ناگهان مشتری ای به مغازه میاید و از آنها می پرسد:
-میگم محفلی هم میفروشین؟ آخه تابلوی مرگخوار فروشی رو دیدم، فکر کردم محفلی هم باید بفروشین دیگه؟




پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۰:۰۲ دوشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۰

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
گابریل، همان طور که سعی میکرد در افق محو شود، به مادر بزرگ پلاکس، چشم غره میرفت. در واقع، از میشد با نگاه کسی را کشت، مادر بزرگ پلاکس تا حالا تکه تکه شده و جلوی دیوانه ساز ها، افتاده بود.

- مامان بزرگ، بسته ها رسید.

مادربزرگ پلاکس، با خوشحالی رفت و به بسته ها نگاهی انداخت.
- تا شما بسته ها بیارین داخل مغازه، منم میرم کسی رو که قراره کمکمون کنه، اینجا بیارم. مثلی که راهو گم کرده.

مرگخواران، با سردرگمی به هم نگاه کردند. گابریل، با عصبانیت جلو آمد.
- مگه من مردم که شما...

و با نگاه مرگخواران سکوت کرد. هر کس که در غذای مردم وایتکس میریزد، پای لرزش نیز مینشیند.
پس از چند دقیقه حمل باز و عرق ریختن مرگخواران، پنج درصد بار ها به داخل مغازه منتقل شد.

- بفرمایید داخل!

مادربزرگ پلاکس، برگشته بود؛ و... دامبلدور را با خودش آورده بود.
- این پیرمرد مهربون، قبول کردن که بهمون کمک کنن.


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۳:۱۰ دوشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۰

آلانیس شپلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۹ چهارشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 128
آفلاین
قبل از اینکه لرد چیزی بگوید مادربزرگ پلاکس به سمت قفسه آمد.
- وای، وای وای! این قفسه رو ببین! جذب مشتری با این قفسه ی های کهنه؟ خب مهم نیست! الان من هستم که به اینجا یک سرو سامونی بدم.

مادربزرگ پلاکس بلند شد و به سمت تلفن رفت.
- الو؟ سلام، لوازم خانگی جادوبلوم؟... خب من چند تا قفسه ی قشنگ چوبی، تابلو های قشنگ برای جذب مشتری و لوازم شست و شو و شوینده می خوام... مرسی... لطف دارید... نیم ساعت دیگه میارید؟...خدانگهدار!

مادربزگ پلاکس رو به لرد کرد.
- ارباب گوگولی پلاکس! من چند تا وسیله سفارش دادم، همینطور شوینده و این جور چیزها، مال گابریل خیلی کثیف و کهنه است.

قیافه ی گابریل در آن لحظه دیدنی بود.

- و من همینطور می خوام چند تا پرده ی قشنگ برا پنجره ی ها بدوزم و برنامه دارم که...

ناگهان گابریل از کوره در رفت.
- هی تو! چرا فکر می کنی از همه بهتری؟ مطمئنم تو به اندازه ی من پاکیزه نیستی! من هر روز بیش از ده لیوان وایتکس می خورم که بدنم میکروب نداشته باشه! حتی من با وایتکس حموم می کنم! می دونستی من یواشکی تو همه ی غذا ها شوینده می ریزم که همه سالم بمونن؟ من مطمئنم هیچ جای خونه ی ریدل نیست که حداقل یک بار در اثر وایتکس رنگش نرفته باشه! این چیزها تمیزی است نه پاک کردن همه جا با دستمال و سفارش دادن وسایل قشنگ!

- گب! تو توی غذا های ما وایتکس می ریختی؟



پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۳:۲۸ سه شنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

تری بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
دیروز ۱:۵۲:۵۲
از پشت ویترین
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
ناظر انجمن
پیام: 268
آفلاین
همون لحظه نقشه ای به ذهن گابریل رسید.
با خودش گفت:
-آره فکر خوبیه اگه من یواشکی همه چیو خراب کنم لرد فکر میکنه مامابن بزرگ پلاکس خرابکاری کرده و میندازه‌اش بیرون.

گابریل یواشکی به طرف قفسه های جدیدی رفت که مامان بزرگ پلاکس آورده بود.چوبدستیش رو به سمت یکی از پایه هاش گرفت و گفت :
-دیفندو

پایه قفسه ترک بزرگی برداشت.
بعد با خنده ای شیطانی ادامه داد:
-حالا خوب شد وقتی مامان بزرگ بخواد چیزی این بالا بذاره این خراب میشه و لرد هم شوتش میکنه.بیرون ایول به مخ گنده خودم.

همون لحظه مامان بزرگ پلاکس گفت:
-گابریل جان بیا این خرت و پرتا رو تمیز کردم بذارشون رو همون قفسه ای که کنارش وایستادی.

گابریل به دردسر افتاده بود.اگر کاری مامان بزرگ گفته بود را انجام می داد حتما قفسه خراب می شد.
-اِاِاِاِاِاِ

لرد که خسته شده بود گفت:
-بدو دیگه گابریل عجله داریم.

گابریل به تته پته افتاده بود:
-اِاِاِ ... چیزه آخه ... ولی ...من
-زود باش دیگر وگرنه میدهیم بانو نجینی بخوردت.
-ولی آخه ... اِاِاِ چشم ارباب

گابریل در حالی که از ترس ویبره می رفت وسایل را برداشت و به سمت قفسه به راه افتاد.
باید فکری میکرد وگرنه باید اشهدش رو می خوند و ریق رحمتو سر میکشید.
-فهمیدم از یه افسون بی وزنی استفاره می کنم.

چوبدستی اش رو به سمت وسایل گرفت و افسون رو اجرا کرد و همه وسایل به طرز عجیبی سبک شدند.
البته هنوز ویبره رفتنش تموم نشده بود.
خیلی آروم به طرف قفسه رفت و به آروم ترین حالت ممکن اونارو گذاشت رو قفسه.
قفسه یه تکون تهدید آمیز کرد و باعث شد شدت ویبره های گابریل ۲ برابر ‌بشه و همین کافی بود تا سه بسته صابون از تو جیبش بیفتن زمین.
ولی خوشبختانه قفسه دیگه تکون نخورد گابریل هم نفس راحتی کشید.
-گابریل چرا اسلوموشن می روی؟حوصلمان سر رفت.
صدای لرد بود و همین کافی بود تا گابریل هول شه و پاش روی صابون ها بره.
صدای جیغ گابریل تو صدای برخوردش با قفسه و نابود شدن اون گم شد




پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۵:۰۱ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰

مایکل رابینسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۲ دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۴۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
و سر انجام مایکل رابینسون گرسنه از راه رسید...

-سلام ارباب، سلام گب، سلام مادربزرگ پلاکس!

-سلام مایکل.

-چرا اخمات تو همه گب؟

گب او را به بیرون از مغازه برد و به او گفت:

-از اون مادربزرگ پلاکس ناراحتم در تمیزی رو دست من زده!

-عه چه جالب فکر نمی کردم کسی رو دست تو بزنه!

-الان وقت شوخی نیست!

-باشه... خب می خوای چی کار کنی؟

-می خوام بفرستمش پی نخود سیاه تا ارباب دوباره اعتمادش بیش از پیش به من جلب شه!

-خب من چی کار کنم؟

-تو طعمه میشی و میگی می خوای حیاط تالار رو تمیز کنی و اونو میبری پیش خودت و مشغول کارش می کنی، به همین راحتی!

از نظر مایکل به همین راحتی نبود اما چون می خواست به گب کمک کنه گفت:

-باشه اما...

-اما چی...؟!

-یک شرط دارم و اونم اینه که باید تا دو ساعت دیگه که وقت غذامه تموم بشه کار!

-مطمئنا تموم میشه!

و بعد گب سراسیمه وارد مغازه میشه و پیش پاشم مایکل میاد.

-مامان بزرگ پلاکس میشه بیاید به کمک من برای تمیز کردن حیاط؟!

لرد وقتی این صحبت را شنید گفت:

-به چه جرئت می خواهی کسب و کارم رو بهم بزنی. آوووودااااکددداووووارا!

و مایکل بلافاصله جاخالی می دهد و بر خود می لرزد!

گب دوباره اخم هایش تو هم می رود و مایکل پا به فرار می گذارد...



پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۱:۳۶ جمعه ۲۱ خرداد ۱۴۰۰

گریفیندور، مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۹:۴۱:۵۲ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
پیام: 234
آفلاین
آیا گبی فکر می‌کرد روزی کسی قَدَرتر از خودش را توی تمیز کردن و ضدعفونی و گردگیری پیدا کند؟
مسلما نه.
مادربزرگ پلاکس راه میرفت و از تمیزی مغازه، از شاد بودن آن و از همه چیز ایراد میگرفت.

-اینجا یه لکه‌ست! واقعا تاسف‌باره که این لکه رو جا انداختین!
-واقعا فکر کردین با این قفسه‌های قدیمی میتونین مشتری جذب کنین؟
-وای! این پوسترا رو باید عوض کنین! با این وضع هیچکس نمیاد سمت مغازه!
-بازم که گردوخاک اینجاست!

و کم‌کم همانطور که انتظار می‌رفت، مادربزرگ پلاکس اعصاب همه را، به خصوص لرد و گابریل را به هم ریخت، و لرد برای این حوصله مادربزرگ پلاکس را نداشت چون که او از همه چیز مغازه لرد ایراد میگرفت و او را با القاب ناشایست صدا می‌زد!
-ارباب گوگولی پلاکس! میشه به لحظه بیای؟!

لرد همه کار می‌کرد تا مادربزرگ پلاکس را از مغازه‌اش بیرون کند. به سمت او رفت و خواست بدون هیچ رحمی به او بگوید که جایش اینجا نیست. ولی مادربزرگ امان حرف زدن نداد.
-من یه چندتا نقشه دارم! اول شروع میکنم به تمیز کردن 100 درصدی اینجا، از قرار معلوم کسی که اینجا رو تمیز کرده آماتوری بیش نبوده. و دوم چندتا راهکار دارم برای جذب مشتری!

و برای تایید حرفش از مغازه بیرون رفت و شروع کرد به تبلیغ کردن.
-بیا این ور بازار! مرگخوارای متنوع! سیاه و تمیز! در حد نو! برای هرکاری! از غذا پختن تا هرچیزی که فکرشو بکنین!

و همینطور بود که چندمشتری به سمت مغازه جذب شدند. لرد ابرویش را بالا برد؛ شاید نگه داشتن مادربزرگ پلاکس کار خوبی بود.
و صدالبته از نظر گابریل... نبود. گابریل هنوز هم درحال کشیدن نقشه برای شکنجه کردن مادربزرگ پلاکس بود و علاقه‌ای به وجود یک نفرِ از او برتر نداشت.


ویرایش شده توسط پیتر جونز در تاریخ ۱۴۰۰/۳/۲۱ ۱۱:۴۴:۱۴



پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۰:۱۱ جمعه ۲۱ خرداد ۱۴۰۰

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
خلاصه: لرد ولدمورت مغازه ای باز کرده تا در اون مرگخوارهاش رو بفروش برسونه، ولی کارش زیاد رونق نداره! مرگخوارها یا فروش نمیرن و یا وقتی فروش رفتن، پس داده میشن! نقشه‌های لرد برای فروختن مرگخورا شکست می‌خورن، تا اینکه یه مشتری میاد و درخواست یه کتاب خاص می‌کنه. پلاکس موفق می‌شه اون کتاب خاص رو پیدا کنه، اما برای آوردنش باید بره خونه‌ی مادربزرگش، و وقتی بر می‌کرده، مادربزرگش رو هم با خودش آورده.
از طرفی هم، دیزی اومده دنبال پلاکس تا بره خونه‌ی مشترکشون و ظرفا رو بشوره.


..................................


- پلاکس، یا میای و ظرفا رو می‌شوری، یا به گبی می‌گم بشوردت.

صدای مادربزرگ پلاکس بلند شد:
- ظرف؟ ظرف نَشُسته داریم؟ مگه من مردم که تو خونه‌ی نوه‌م، ظرف کثیف باشه؟ خودم میام و می‌شورمشون... فقط قبلش باید یه دستی به سر و روی این مغازه بکشم. چقدر کثیف، این چه وضعیه آخه؟

همه‌ی نگا‌ه‌ها به طرف گابریل برگشت که به وضوح نقشه‌ی شکنجه‌ی مامان‌بزرگ پلاکس رو توی سر داشت.
- من تمام جاهایی که قراره برم رو با انواع و اقسام شوینده‌ها برق می‌ندازم! کوچکترین لکه‌ای نه روی خودم، نه بقیه، نه روی کل دنیا گذاشتم. من حتی تنفسم رو هم ضدعفونی می‌کنم، چه برسه به اتاق! از مادر زاییده نشده کسی که تمیزکاری من رو زیر سوال ببره!

گابریل می‌توانست تا صبح غر بزند، اما متاسفانه کسی آن‌جا گوش شنوایی نداشت و او با دیدن گرد و خاکی که مادربزرگه از توی لامپ مغازه بیرون آورد، ساکت شد. گابریل حقیقتا فکر نمی‌کرد از توی لامپ هم بتوان چیزی یافت، و این شکست بزرگی بود.

- از ریخت و قیافه‌ی مغازه‌تون معلومه که چرا فروش نداری ارباب گوگولی پلاکس. تو باید یکم به وضع اینجا برسی و کلی وسایل قشنگ بیاری و تبلیغات جالب بکنی. منم از حالا برای کمک به شما حاضرم.


گب دراکولا!


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۶:۵۴ شنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۰

ایزابلا سامربای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۹ جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۴:۳۰ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 17
آفلاین
_ارباب که گوگولی نیست؛ ارباب پر ابهته.

با این حرف، ایزابلا اختیار از کف داد و به پلاکس حمله کرد!

_به جای این که از ابهت ارباب بگی برو ظرفتو بشور که مجبور نشیم سه ساعت تو کل لندن دنبالت بگردیم.

پلاکس احساس خطر کرد.

_ظرف چی؟ ظرف کی؟ اصلا ظرف چیه؟

آبگوشت دیزی از تنبلی پلاکس خسته شده بود پس به روش خودش که در واقع تقلیدی از روش های سامورایی بلاتریکس بود، دست به کار شد.

_الان نشونت میدم ظرف چیه!

همزمان با گرفتن یقه پلاکس توسط دیزی؛ جیغش به هوا رفت.

_من هنوز جوونم؛ میدونی چقدر کارِ نکرده دارم که میتونم تو زمان هایی که ظرف میشورم انجام بدم؟


ویرایش شده توسط ایزابلا سامربای در تاریخ ۱۴۰۰/۳/۱۵ ۹:۵۳:۴۳

Only Hufflepuff







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.