سالازار اسلیترین مردی نبود که بگذارد کسی زیر قولی که به او داده است بزند، پس دستانش را که از فرط پیری و کهولت سن چروک شده بود بالا برد و گفت:
-پس حمام وایتکسمان کو؟
مدیر موزه از ترس لرزه بر اندامش افتاده بود, گابریل هم داشت لرد را بدرقه می کرد و از او طلب بخشش می نمود که همه با شنیدن صدای سالازار سرشان را برگرداندند و به او خیره شدند، سالازار که خوشش نمی آمد یکسره به او زل زده باشند با صدای جیغ مانندی گفت:
-چیه؟!
چتونه؟!
چرا به من زل زدین؟!
خب برین دوش وایتکس منو بیارین دیگه!
لرد که عصبی بود رو به گابریل گفت:
-بفرما، جمع کن دست گلت رو گب!
-نه من نکردم ارباب! ارباب حرف این خادم بدشانس رو باور کنید! تو رو مرلین!
و بعد گابریل با نگاهی اتهام آمیز و شرلوک هلمزی به مدیر موزه نگاه کرد و گفت:
-یه کاسه ای زیر نیم کاسه است!
چرا روتو بر می گردونی مدیر؟
مدیر از ترس رویش از نگاه به گابریل برگرداند و داشت از ترس تعداد آثار موزه را می شمرد...
-هی، مدیر با توام!
مدیر که می دانست دیگر راه فراری نیست سرش را برگرداند و به اطراف نگاه کرد و شروع به دویدن کرد، لرد در همین حین با حالتی متفکرانه گفت:
-نه گب! او متهم نیست!
مگر جد ما از کسی دستور می گیرد؟ صد در صد خیر!
گابریل داشت از درون منفجر می شد! او شروع به ویبره رفتن کرد و گفت:
-پس... چرا... فرار... کرد ارباب؟
لرد کمی فکر کرد و بعد دست به چانه گفت:
-شاید از ابهتمان ترسید!
گابریل داشت جلز و ولز می کرد، صد در صد دلیل فرار مدیر موزه و جیغ و دادش ابهت لرد و سالازار نبود، مطمئناً او کاری کرده بود که سالازار اکنون عاشق دوش وایتکس بود ولی گابریل چیزی بروز نداد و گفت:
-ارباب... خب حالا چی کار کنیم؟
لرد چیزی به ذهنش برای پاسخ به گابریل نیافت پس سعی کرد به جای ایده دادن، مسئولیت را از روی دوش خودش بردارد...
-کنیم؟
کنیم درست نیست! کنی درست است! تو یک کار می کنی گابریل!
گابریل کمی فکر کرد و باز هم فکر کرد و باز هم فکر کرد که ناگهان صدای یک نفر را شنید که در دو خیابان آن ور تر داشت می گفت:
-مننن کردمممممممم! منننننن کردممممممممممممممم!
گابریل به دور از چشم لرد سریع در موزه را بست و با سرعتی هم اندازه سرعت نور به دو خیابان آن ور تر رفت و با صحنه عجیبی رو به رو شد... او مدیر موزه را دید که دیوانه شده بود! و بعد گابریل با حالتی به معنای «ما اینیم!» به مدیر موزه نگاهی انداخت و گفت:
-بالاخره پیدات کردم، وقتشه که اعتراف کنی به جرم سنگینت!
و بعد دست و پای مدیر موزه رو گرفت و پیش لرد برگشت...
-سلام ارباب! من برگشتم با گناهکار این گناه!
لرد عصبی بود چرا که تاکنون داشت با سالازار پیر سر و کله می زد پس با خشم و غضب به گابریل گفت:
-تا الان کجا بودی گب؟
مگر نمی دانی جد ما تحمل وقت تلف کردن را ندارد!
ویرایش شده توسط الکساندر ویلیام در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۱۵ ۲۰:۰۶:۰۳