پلاکس که گیج شده بود گفت:
-مگه اینا خوراکیه؟
پیتر گفت:
-آره چجورم! میگن که آب دریا باعث افزایش آی کیو آدم میشه. مگه نه ردولف؟
اما ردولف نمیدانست آیکیو چیست.
-ها؟
-میگم آب دریا باعث افزایش آیکیو میشه دیگه! مگه نه؟
-ها؟ آره آره!
بلاتریکس داشت توی آب دریا جوهر ها را از روی صورتش پاک میکرد. اما لعنتی مگر پاک میشد؟
-اه! چرا پاک نمیشه؟!
او دستش را بالا برد تا کروشیویی نثار جوهرهای پاکنشونده بکند ولی یادش آمد به صورت خودش میخورد. ناراحت از اینکه یک موقعیت کروشیو زدنش از دست رفته بود( با ذکر این نکته که کروشیوی خونش هم افتاده بود) چوبدستی اش را در انگشتانش چرخاند و به سمت اولین کسی که مناسب به نظر میرسید کروشیویی شوت کرد.
-واهاهاهاهاهاهابییییی!
پلاکس که استخوان هایش از کروشیوی بلا درد گرفته بود، از جا بلند شد و ناله کرد:
-چراااا من؟!
پیتر لبخند موذیانه ای زد.
-کروشیو باعث کاهش آیکیو میشه. الان باید پلاکس آب دریا بخوره تا آی کیوش بره بالا. مگه نه ردولف؟
جوابی نیامد.
-ردولف؟
ردولف همانجا ایستاده بود. ولی جوابی نمیداد. پیتر رد نگاه او را گرفت و چشمش افتاد به یک زن خوشاندام.
زنی که لباس های برگی به تن داشت. زنی که وحشی بود.
پیتر سوت زد. اما هنوز سوتش تمام نشده بود که جمعیت زیادی از زنهای وحشی آنها را محاصره کردند.
-عه! چی شد؟!
ملانی گفت:
-ما به دست... به دست... به دست ساحره های وحشی محاصره شدیم!
پلاکس جیغ زد:
-چرااااا من؟!
دختری تنها در میان باد و طوفان...
آیا او را رهایی خواهد بود از این شب غربت؟
یا مامانش دوباره او را به خانه راه خواهد داد؟
او در کوچه ی سرد قدم برمیدارد ومی اندیشد:
آیا ریختن آبلیمو در قهوه ی مادر کار درستیست؟