هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۲:۳۹ پنجشنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۰

رابرت هیلیارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۲ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۷:۲۲ یکشنبه ۲ آبان ۱۴۰۰
از بغل ریش بابا دامبلدور!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 80
آفلاین
هافلپافی ها هنوز داشتند اسکورپیوس را با نگاه سرزنش آمیزی می نگریستند، اما دریغ از اینکه اسکورپیوس معنای نگاه آن ها را بفهمد! این سکوت برای مدتی ادامه داشت تا اینکه علیرضا گورکن صدای "عر عر" از خود در آورد...

-هوی مردک! بلند شو از رو علیرضای عزیزمون!
-راست میگه، بلند شو مردک!

بالاخره اسکورپیوس از روی علیرضا بلند شد و دستش را به کمرش گرفت و با صدایی گرفته که حاکی از درد سقوطش بود، گفت:
-حالا که هستین، خب زود باشید علائمش رو بگین دیگه!

آگلانتاین عصبی شده بود، یعنی چی که آنها وارد مذاکره با اسکورپیوس، اجل معلق آگلانتاین بشوند! و از طرف دیگر، یعنی چه که یک نفر نصف سود را بگیرد و یک گروه ۱۰۰ نفره هم نصف دیگر سود! مطمئنا درصد سود یک گروه باید بیشتر از درصد سود یک نفر باشد!

-هوی، تو اسکورپیوس! می خوای سر هافپافی ها رو کلاه بذاری؟ از نظر خودت این کار امکان پذیره؟ اون هم با وجود منِ تیزهوش؟

اسکورپیوس سرش را خاراند، مثل اینکه رو دست خورده باشد عصبی شد و با پرخاش و حالتی حق به جانب گفت:
-خب فیفتی فیفتیه دیگه! چون من ایده رو دادم من باید بیشتر بگیرم! اما از روی اینکه من خیلی منصفم پنجاه پنجاه کردم!
-فکر کردی با یه دسته گاو طرفی، احمق؟ هشتاد بیست، من پایین تر نمیام!

اسکورپیوس جوش آورده بود،‌ او می خواست جواب آب داری به اگلانتاین بدهد که ناگهان صدای رز را شنید...

-یعنی چی؟ شما روی غیرتتون قیمت گذاری می کنید؟ هرگز اجازه نمی دم چنین کاری بکنید! علیرضا نفس منه... عشق منه... و همینطور همه ما!

اگلانتاین و اسکورپیوس، هر دو چشمانشان از ناراحتی و تعجب پر شد! اگلانتاین بر خود لعنت می فرستاد که چرا اعتراض کرده است و اسکورپیوس نیز بر او لعنت می فرستاد که چرا اعتراض کرده است!

-رز، این بچه مو سفیده گفتش علیرضا رو عین روز اول میده بهمون دیگه! تازه سهممون هم بیشتر کرده!
-نه هیچ راهی نداره! من نمیذارم علیرضا رو بازیچه دستتون بکنید!

آگلانتاین اسکورپیوس را به گوشه ای دور از رز کشید و در گوشش گفت:
-این بیشرفی محضه! ولی می تونیم بدزدمش! اما اگه شرط هشتاد بیستیم رو قبول کنی!

اسکورپیوس آهی کشید و در ذهنش با خود به این نتیجه رسید که باز هم بهتر از هیچ چیز است و بعد با صدایی غمگین گفت:
-باشه!


ویرایش شده توسط رابرت هیلیارد در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۲۱ ۱۳:۰۷:۲۱
ویرایش شده توسط رابرت هیلیارد در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۲۱ ۱۵:۲۸:۰۷
ویرایش شده توسط رابرت هیلیارد در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۲۱ ۱۷:۴۸:۴۴
ویرایش شده توسط رابرت هیلیارد در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۲۱ ۱۷:۵۱:۲۶

بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۱:۰۱ سه شنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۰

بریج ونلاک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۸ یکشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۶:۱۵ شنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۱
از کچل بودن، دست نمی کشم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 33
آفلاین
اسکورپیوس جوش آورده بود، اگلانتاین و هافلپافی ها همانطور می زنند و می رقصیدند و او نگاه می کرد؟ آیا این انصاف بود؟ صد در صد خیر!

-بــــــس کـــــنید!

اما هافلپافی ها هیچ چیز نشنیدند، آن ها در بهر جشن و سرور بودند، و حواسشان به هیچ چیز نبود، حتی اگلانتاین هم داشت آن وسط پیپ کشان قر ریزی می داد و مردم را مستفیض می کرد!

-بــــــــــــــــس کــــــــــنید! هـــوی با شمام!

این دفعه هافلپافی ها سرشان را برگرداندند و به اسکورپیوس نگاه کردند، اما اول از همه علیرضا گورکن سرش را برگردانده بود و بعد رز، بعد آموس، بعد سدریک، بعد نیکلاس و بعد تمام هافلپافی ها سرشان را برگرداندند و در نهایت اگلانتاین هم سرش را برگرداند و سپس هافلپافی ها با نگاهی سرزنش برانگیز به اسکورپیوس نگاه کردند...

-به چه حق تولد علیرضا، عزیز دل ننه هلگا و ما رو خراب می کنی؟
-بزنم دک و دهنت رو پایین بیارم مو سفید؟
-ای مالفوی بــــــی شــــــــرفــــــــــ!

اسکورپیوس به مرز جنون رسیده بود! او که نمی خواست از هافلپافی ها کم بیاورد شروع به پرت کردن وسایل دور و اطرافش از پنجره به پایین کرد، تا اینکه دیگر هیچ وسیله ای در اتاق نمانده بود و بعد ناگهان خودش هم از پنجره پایین پرید...
شلپ!
او روی علیرضا گورکن فرود آمده بود! جمعیت هافلپافی دورش جمع شده بودند و چوبدستی هایشان را به سمت او کشیدند...

-ای آدم گستاخ!
-آشـــــــــغال! به چه حق روی علیرضای عزیزمون فرود میای؟
-تو... تو... لایق زنده موندن نیستی! خودم لت و پارت می کنم!

رز از آن ور میدان که دنبال چماقش رفته بود، گفت:
-ای مردک رذل!

اما اگلانتاین آرامش خودش را حفظ کرده بود، او دستش را رو به اسکورپیوس گرفت و گفت:
-هافلی ها ولش کنین! اگه لت و پارش کنین نفرین هلگائولیسم کامل کار نمی کنه!

اسکورپیوس با شنیدن جمله آخر عین بید بر خود لرزید و بعد جرقه ای در ذهنش زده شد...

-نظرتون چیه مذاکره کنیم؟ یعنی...

از آن میان بریج هفتاد و هفت ساله گفت:
-من معمولا کار های مذاکراتی هافلپاف رو انجام می دم! لازم نیست به من معنای مذاکره رو یاد بدی، داوش...

اسکورپیوس با چشمانی از حدقه درآمده گفت:
-خب من از نفرین شما برای پول در آوردن سنت مانگو استفاده می کنم یعنی باهاش مردم رو گول می زنیم که فکر کنن دچار این نفرینن... راستی اصلا این نفرین چیه؟ اما حالا ولش کن، و بهتون قول میدم... قول میدم... قول میدم که گورکنتون رو عین روز اول بهتون پس میدم! جزئیات رو بعدا می گم الا بگین هستین یا نه؟

هافلپافی ها کمی فکر کردند، بعد یک صدا جیغ کشیدند و گفتند:
-هستیم!

اسکورپیوس لبخند رضایت آمیزی روی لبانش نقش بست، از این راه می توانستند ۱۰ برابر مقدار پول قبلی، پول درآوردند و این خیلی خوشایند بود، هم برای سنت مانگو هم برای اگلانتاین و هم برای اسکورپیوس!


ویرایش شده توسط بریج ونلاک در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۱۹ ۲۱:۰۶:۳۷
ویرایش شده توسط بریج ونلاک در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۱۹ ۲۱:۴۳:۲۱

کچلی رو عشقه!


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۰:۰۴ پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰

الکساندر ویلیام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۱۳ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
از وسط شجاعت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 13
آفلاین
اگلانتاین خسته و کوفته بود، بعد از اینکه این همه بیمار را تیغ زده بود وقت پیپ کشیدن و استراحت کردنش رسیده بود...
-تو چرا اینجایی؟!
این صدای اسکورپیوس بود، همون تازه واردی که برای بیشتر پول درآوردن سنت مانگو آمده بود. اگلانتاین از او اصلا خوشش نیامده بود، چرا که بالاخره علاوه بر اینکه باید پول هایش را تقسیم می کرد، یک ناظر هم بالای کاراش بود...
-تو اینجا چی کار می کنی؟!
اسکورپیوس با حالتی متفکرانه و دانشمندانه گفت:
-اومدم دنبال تو اگلا!
اگلانتاین او را می شناخت، اما پیگیر بودنش را خیر! اگلانتاین با خشم و غضب گفت:
-خب الان وقت استراحتمه!
-وقت استراحت؟! واقعا وقت استراحت؟! انسان ها برای موفقیت باید از استراحت...
دوووم، دوووم، داباستی دوبوسکی!
ناگهان زمین سنت مانگو لرزید و صدای پیری که سعی می کرد فریاد بزند از پنجره به گوش می رسید...
-گورکن ننه هلگا!
اگلانتاین و اسکورپیوس به سمت پنجره رفتند و جمعیتی از هافلپافی ها را دیدند که می گفتند:
-گورکن ننه هلگا! عشق ما، عشق ما!
اگلانتاین تازه فهمیده بود چه شده است، آن روز تولد علیرضا بود! معروف به گورکن ننه هلگا!
اگلانتاین چون خودش هم هافلپافی بود یک دست به سمت اسکورپیوس نشان داد و گفت:
-بای بای اس اس بابا!
و بعد اگلانتاین از پنجره پایین پرید و به جمع هافلپافی ها پیوست، حال که اسکورپیوس متعجب مانده بود حوضش!


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!


الکساندر ویلیام!


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۰:۳۸ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۰۱:۵۸
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 216
آفلاین
اگلانتاین لحظه ای با خودش اندیشید او که اصلا پول نقد همراه خود نداشت و ان چیزی که از او دزدیده بودند چیزی جز دست و پا تام بیچاره نبود که بعنوان جریمه از او گرفته بود و حالا که دست پا تام گم شده بود اتفاق خوبی نیز افتاده بود چون وقتی تام برای پرداخت جریمه و گرفتن دست و پایش به سنت مانگو می امد اگلا پول را از او می گرفت و در جواب می گفت دست و پایت را دزد برد و سپس گارد امنیتی را خبر می کرد تا تام را از سنت مانگو بیرون بیندازند.

اگلا در حال فکر بود که ناگهان زمین شروع به تکان خوردن کرد و اگلا از افکارش جدا و توجه خود به واقعیت داد و تصمیم گرفت به مرکز زمین لرزه برود.
رز در حال ویبره رفتن و قربان صدقه علیرضا گورکن ننه هلگا بود و این کارش منجر به تشکیل شدن زمین لرزه های شدیدی شده بود که هر لحظه محفل ققنوس را تکان میداد.

_گورکن ننه هلگا یکی باشن...واسه نمونه باشن!
_اشنا بنظر میاد؟!

اگلا نوشته هایی به دفترچه اش اضافه کرد و سعی کرد بیشتر دقت به خرج دهد تا شاید پول بیشتری به خرج دهد.

گورکن ننه چه نازه...موهاش چقدر درازه!
اگلانتاین چیزی های دیگری در دفترش نوشت و خواست که به کارش ادامه دهد که اسکورپیوس از ناکجا ظاهر شده و برگه ای را به اگلا نشان می دهد که در الان نوشته شده سنت مانگو برای کسب در آمد بیشتر کسی به نام اسکورپیوس را فرستاده تا به اگلا کمک کند و روی کار او نظارت کند.

_این چجور کار کردنیه؟
بنظر می امد اسکورپیوس اجل معلقی بیش نیست چه برای خودش چه برای دیگران.


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۳۰ ۲۱:۴۳:۱۴



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰

رابرت هیلیارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۲ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۷:۲۲ یکشنبه ۲ آبان ۱۴۰۰
از بغل ریش بابا دامبلدور!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 80
آفلاین
نفر بعدی، رابرت هیلیارد بود که داشت پول هایش را بو می کشید و می شمرد!
آگلانتاین که حسابی دهانش آب افتاده بود، گفت:
-نفر بعدی!
-عهههههه! پولای عزیز و نازنینم! به خدمت مبارکتون می رسم!

۱۰ دقیقه جادویی بعد، پس از وداع رابرت از پولاش!

-خب سلام رابرت عزیز!
رابرت با ناز گفت:
-سلام آگلانتاین نا عزیز!
-هه هه! فکر کنم شما مرض...
-چییییییی؟! من برای تشخیص مرض خودم نیومدم که! برای دزدی اومدم! یالا هرچی داری بده بیاد!
آگلانتاین که در مرز سکته بود، گفت:
-نهههههههههه!... عهه، عهه! نهههههههه! عهه، عهه! جونم رو بگیر پولم رو نگیر!
-هه هه! الان پولات رو می زنم!
و بعد رفت به سمت صندوق و پول ها را برداشت و بعد دوان دوان رفت!
آگلانتاین که داشت می مرد، گفت:
-پوههلااااممم!
و بعد دار فانی را وداع گفت، اما به رحمت مرلین نرفت! چون صندوق دار به موقع رسید و گفت:
-کلی پول بیرونه ها!
و بعد دوباره زنده شد!


بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۱:۲۱ سه شنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

تری بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۴:۰۸:۵۹ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از پشت ویترین
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
ناظر انجمن
پیام: 268
آفلاین
اگلانتاین که چیزی نمونده بود همون چند تا سلول عصبی باقی مونده هم از مخچه‌ش بپرن و خودکشی کنن داد زد:
-نفر بعدی.

رون ویزلی وارد اتاق شد.
اگلانتاین خودشو آروم کرد تا بتونه حسابی ازش پول بسلفه ولی نمی دونست داره به کاهدون میزنه.
-خب اول از همه این همه جوش روی صورتت از کجا اومده؟
-اینا کک و مکه بابا
-هیس رو حرف دکتر حرف نزن
-خب آخه اینا کک و ...
-گفتم ساکت.خب اینا اِاِاِاِاِاِ چیزن ... آها چیزه آبله مرغون جادویی فیل هندی‌ان.
رون که حالا کمی نگران به نظر میرسید گفت:
-خب اینی که گفتی چی هست اصن.
-چیزه ... یه نوع بیماریه دیگه.
-خب درمانش چیه؟
-اِاِاِاِاِاِ ... باید دو ساعت توی ... یه بشکه پر از عنکبوت زنده بشینی و با روده وزغ روپایی بزنی.

رون جیغ کشید:
-نههههههه عنکبوت نهههههههههههههه.

اگلانتاین خوشحال بود که نقطه ضعف رون را پیدا کرده بود.
-خب یه راه دیگه هم داره باید با لیزر جادویی برشون داری که یکم قیمتش بالا تره
-هر چی می خواد باشه فقط عنکبوت نه
-خب ... هزینه درمانت با لیزر میشه ۱۰۰۰ گالیون و ۴ سیکل و ۳ نات
-ولی من کلا ۳ گایلون و ۵ نات دارم
-چی منو خر گیر آوردی؟خب از اول همینو می گفتی دیگه
-نمیشه مجانیش کنی؟
-یا خود مرلین.

بعدی




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰

مایکل رابینسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۲ دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۴۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
نفر بعد!

بعد از دامبلدور آ‌گلایتان چشمش به مایکل رابینسون افتاد که جلوی بینی و دهانش را گرفته، به او گفت:

-چیزی شده رابینسون؟

-نه چون مدیر آب نباتی جلوم بود حالم بد شد! حالا چش بود؟!

-هیچی. چکاپ!

-عه... که اینطور! خب پس من رو هم برای ۲۰ دقیقه چکاپ کن!

-چرا ۲۰ دقیقه؟

-چون وقت غذا میشه ۲۰ دقیقه دیگه!

-او! باشه، باشه.

و بعد با نگاهی پر از تعجب نگاه کرد!

-خب بیا اینجا بشین.

-نشستم کارتو انجام بده.

و بعد او شروع به چکاپ مایکل کرد.

-خب کارت تموم نشد؟

-چرا تموم شد!

-خب مشکلی نداری. هزینه و فاکتور رو مو هات گذاشتم.

-جاااااان؟! چقدر زیاد.

-دیگه دیگه! قیمت ویزیت فوری بیشتره دیگه.

-باشه مرلین یارت!

و بعد مایکل پول را داد و با گذشتن ۱ دقیقه از زمان غذا گرسنه شروع به دویدن به سمت آشپزخونه کرد و در یک صدم ثانیه غذایش را تمام کرد و گفت:

-مرلین را شکر!



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۵:۵۲ جمعه ۱۱ تیر ۱۴۰۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
ریش هی می‌گفت و می‌گفت و آگلانتاین هم بدون کوچک‌ترین اعتراضی هی می‌نوشت و می‌نوشت. به کیس خوبی برخورد کرده بود و پول حسابی‌ای می‌تونست بابتش به جیب بزنه!

ریش هم که تا به حال تو کل عمرش چنین گوش شنوایی پیدا نکرده بود، هرچی بیشتر می‌گفت، بیشتر انرژی و انگیزه می‌گرفت که بیشتر بگه.
- هرکیم می‌رسید به ریش دامبلدور، بله یعنی من، قسم می‌خورد که دامبلدور بهش اعتماد کنه. اونم اعتماد می‌کرد، اما این وسط من فدا می‌شدم. پیرمرد به هرکی می‌رسه اعتماد می‌کنه و جورشو من باید بکشم. داری می‌نویسی دیگه؟ چیزی از قلم نندازی.

آگلانتاین با شنیدن این حرف دست از نوشتن برمی‌داره. ریش داشت پررو می‌شد!
- خیله خب دیگه خیلی غر زدی. مشکلات جسمی و روحی فراوانیو صاحبت درگیرشه... بگیر این صورت حسابو بده دامبلدور پرداخت کنه.

آگلانتین با صدای خشی، برگه‌ای می‌کنه و می‌چسبونه به ریشی که همچنان در حال غر غر بود. بعدش راه میفته تا بره و یقه نفر بعدیو بگیره. با خودش فکر می‌کنه همچین هم بد نیست که اعضا و جوارحشون به سخن بیان و پته مته صاحبشونو بریزن رو آب!

تو همین فکرا بود که یهو دستی رو شونه‌ش قرار می‌گیره.
- فرزندم نمی‌خوای منو معاینه کنی؟

آگلانتاین برمی‌گرده و این‌بار به جای ریش، با خود دامبلدور مواجه می‌شه که لبخندی بر لب زده بود.
- نخیر جناب، ریشتون هرچی لازم بود گفت. هزینه‌شم چسبوندم به ریشتون، در اسرع وقت پرداخت کنین.

آگلانتاین برمی‌گرده بره که دوباره دست دامبلدور روی شونه‌ش قرار می‌گیره. باورش نمی‌شد تو یه روز دو بار دامبلدوری شده بود!

- به حرف منم گوش بده دیگه.

با این که اصلا حوصله‌ش رو نداشت، ولی چرا که نه! شاید حتی بیشتر می‌تونست پول به جیب بزنه!




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ چهارشنبه ۹ تیر ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
- ایییییسسسسست!

آگلانتاین ایستاد. با دیدن نفر بعد، پوزخندی زد.
-پروفسور دامبلدور؟ خیلی مشتاق بودم شما رو معاینه...

-من پروفسور دامبلدور نیستم! فقط بخشی از اون هستم.

آگلانتاین به دنبال منبع صدا گشت. صدا از خود دامبلدور به گوش می رسید.

- اینجا... اینجا... داری کجا رو نگاه می کنی؟ من این بالام! ناراحتم... ناراضیم... شاکیم!

نگاه آگلانتاین روی ریش دامبلدور متوقف شد.
-تویی؟ ریش؟ مقداری ریش چه شکایتی می تونه داشته باشه؟

ریش دامبلدور که بعد از سالها، گوش شنوایی پیدا کرده بود، گشت و گشت و لیستی را از لای خودش بیرون آورد.
- دارم! گوش کن. من زده نمی شم! الان سالهاست که زده نمی شم. همینجوری فقط دارم دراز می شم. پر از حشره و شپش شدم. همین ده دقیقه پیش سمت راستم عروسی بود. یه زنبوره با یه شته رفتن خونه بخت. این پیرمرد هر دفعه می خواد فکر کنه، دستی به من می کشه. این کار هم اصلا درست نیست. از بچگی با هر کی دعوا کرد، طرف، منو گرفت و کشید. و بله... دامبلدور از بچگی ریش داشت. از همه بدتر. با قاشق غذا نمی خوره. عادت داره با دست غذا بخوره. و حدس بزن تنها غذایی که اینجا گیر میاد چیه؟ سوپ پیاز! می تونی تصورشو بکنی که سر هر وعده غذایی چه بلایی سر من میاد؟ حالا درباره وقتایی که تصمیم می گیره سوپ رو از توی کاسه مستقیم سر بکشه چیزی نمی گم...




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۰

آموس دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۰ پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۱:۴۶ پنجشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۰
از بچم فاصله بگیر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 89
آفلاین
- نه، چیز... منظورم اینه که... خب...

ولی منظورش دقیقا همین بود؛ فقط به درستی بیان نکرده بود. تا بخواهد فکر کند که چطور به درستی بیانش کند، صدای سر کادوگان، بار دیگر افکارش را پاره کرد.
- همرزم؟ رودولف مودولف اینا که نیستی؟
- نه.
- مطمئنی؟
- مطمئنم.
- مطمئنه.

تا آگلانتاین بخواهد به خودش بیاید، با یک دسته گل و یک جعبه شکلات، روی مبل نشسته بود و سر کادوگان در تابلویی جلویش.

- خب، بریم سر اصل مطلب. باید خونه و ماشین داشته باشی، شغل پر درآمد هم داشته باشی، مدرک دکترا هم داشته باشی. داری؟

سر کادوگان خیلی در نقشش فرو رفته بود. آگلانتاین فکر کرد.
- یه خونه نقلی دارم، ماشین هم یه تراکتور قرمز خوشگل دارم، تو بیمارستان هم کار میکنم...
- به به، یه خواستگار دکتر! دخترم، چایی رو بیار!

هر دو چند دقیقه ای منتظر نشستند، ولی از چایی خبری نشد. بعد از چند دقیقه دیگر انتظار، سر با دست به پیشانی خود زد.
- ای وای، تابلوی دخترمان بسیار کوچک است، نمیتواند چای بیاورد. چرا به ذهن تو نرسید، همرزم دکتر؟
- خب... صدای شما یه بار افکارمو مچاله کرد، یه بار پاره. نمیتونم فکر کنم.

سر کادوگان آه عمیقی کشید و به صدایش دستور داد افکار آگلانتاین را درست کند. صدا با بی حوصلگی به سمت افکار آگلانتاین رفت و بلافاصله بعد از اینکه تعمیرشان کرد، داد و فریاد آگلانتاین بلند شد.
- آقا یه ساعته مارو علاف کردین. اینجا ایرانه مگه؟ اینجا انگلیسه. ما اینجوری خواستگاری نمیکنیم که! شما هم مشکل "دختر شوهر ندهنده" دارین که میشه پونصد گالیون. تازه خرج افکار پاره و مچاله مو هم باید بدین که میشه صد گالیون. عزت زیاد!

راهش را کشید که برود، که سر از جا پرید.
- یعنی دخترم را گول زدی، همرزم؟
- نه، حلقه نیاوردم. دفعه بعد با حلقه میام
آگلانتاین این را گفت و به سمت نفر بعدی در محفل حرکت کرد.


گاد آو دوئل

با عصا







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.