خلاصه:
لرد ولدمورت در طی یک مسابقه از دامبلدور شکست خورده و طبق شرطی که قبل از مسابقه بسته بودن، لرد باید کشته بشه. ولی بعد از اعلام پشیمانی لرد از کارهای گذشته، حکم به حبس ابد تغییر پیدا می کنه.—————
-درست شنیدیم؟
مرگخواران میدانستند چه شنیده اند اما بازگو کردن آن چه شنیده بودند برای لرد سیاه حکم مرگشان را داشت.
-حبس ابد؟
-دقیقا.
با پاسخ داده شدن این سوال توسط قاضی مرگخواران نفس راحتی کشیدند. آرکو با دیدن چهره ی درهم لرد سیاه به سمت او رفت.
-ارباب؟ برم همشونو قیمه قیمه کنم بعد با هم در بریم؟
- ارکو اولا ما قراره تو این ممکلت زندگی کنیم! دوما بنده با شما هیچ جا نمیام.
- پس برید باهاشون ارباب ما درتون میاریم!
-لینی الان داری میگی ما بریم زندان؟
-موقته ارباب! درتون میاریم!
- چه طوری؟
-
لرد سیاه نگاهی به مرگخوارانی که چانه شان از شدت خاراندن زخم شده بود انداخت و چشم هایش را چرخاند.
- باز هم خودمان باید خودمان را نجات دهیم. از شما آبی گرم نمیشه.
-ارباب نابغش خوبه حتی.
-باید ببرمتون.داره دیر میشه.
صدا متعلق به نگهبانی بود که پشت سر لرد سیاه ایستاده بود و مدام ساعتش را نگاه میکرد.
-الان میاییم. صبر کن با یارانمون خداحافظی کنیم.
لرد سیاه به مرگخوارانش نزدیک شد و به آرامی چیزی به آن ها گفت.
-حل شده بدونینش ارباب!
ساعتی بعد - بدبخت شدیم!
-ارباب هنوز جوون بود!
-ارباب زندش خوب بود.
- چه بلایی سر لردمون اوردید؟
-دیگه واسه کی ادم سلاخی کنم؟
رئیس زندان که میدید تلاش هایش برای آرام کردم مرگخواران نتیجه ای ندارد نگاه ملتمسانه ای به نماینده ی وزارت سحر و جادو انداخت.
- خب همون طور که میدونید لرد سیاه به محض رسیدن به سلولشون سکته کردن و فوت کردن.ما حدس میزنیم بار عذاب وجدانشون زیاد بودهْ! شایدم صرفا سوسک دیدن ولی خب ...
-وا مصیبتا! وا اربابا!
- داشتم میگفتم ...
- صبر کنید!
نگاه نماینده وزارت به جیسونی افتاد که مسقیم و بدون احساس به او زل زده بود. جیسون اما از درون خوشحال و مفتخر بود.تظاهر به مرگ و خروج از زندان نقشه ی هوشمندانه ی اربابش بود و وی بخش مربوط به خود را به خوبی انجام داده بود. حالا نوبت به مرگخواران رسیده بود.
-چی شده اقای سوان؟
- شما باید پیکر ایشون رو به ما تحویل بدید تا مراسمی در شان ایشون برگزار کنیم.
-درباره ی اون مورد اقای سوان باید بگم که وزارت سحر و جادو مدت هاست خودش وظیفه کفن و دفن مجرم ها رو برعهده گرفته. اصلا نگران نباشید مراسمی درخور شان ایشون برگزار میشه! کم نمیذاریم... خودتون هم میتونید تو این مراسم شرکت کنید.
-
مرگخواران به آرامی از اتاق رئیس زندان خارج شدند و در سکوت به یکدیگر نگاه کردند. لینی کمی بعد این سکوت را شکست.
-قراره ارباب زنده به گور شه!
- نمیذاریم! فقط باید دنبال راهی بگردیم که ارباب رو طوری دفن کنیم تا زنده بمونن و بعدا بریم سراغشون و نجاتشون بدیم.
-چه راهی؟
- باید فکر کنیم و چند تا راه رو پیدا کنیم. این مسئله جای ریسک نداره.
-