هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: ۱۹:۳۶ یکشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۰
#62

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
- این همه بدبختی محاله، محاله، محاله!

مرگخواران، شیون کننان این بیت را میخواندند و گریه شان بیشتر میشد.

- ارباب! نموندین عروسی کردنمو ببینین.
- ارباب! تابلوم تازه داشت تموم میشد! همشم در وصف شما بود!

کنار مراسم عزای لرد سیاه، مراسم عزای دیگری بود، که تابوتی دقیقا شبیه تابوت لرد سیاه داشت.
سر بلاتریکس، لحظه ای بالا آمد و پایین رفت. پس از چند ثانیه با بالا آمد و با دقت به تابوت مراسم بغلی خیره شد.

- پیست! کسی اونجاست؟ مارا از این مکان تاریک بیرون بیاورید!

بلاتریکس، گوشش را به تابوت چسباند.
- ارباب! اصلا نگران نشین. قول میدم نقشم اینبار بگیره.


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: ۱۲:۰۸ یکشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۰
#61

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
-اون... اون قبر برای اربابمونه؟

تنها اشاره لینی به قبر برای رعشه کردن بلاتریکس کافی بود. هنگامی که بدن بلاتریکس شروع به لرزیدن کرد، زنگ خطر در سر تمامی مرگخواران فعال شد و در کسری از ثانیه پشت هر چیزی که توانستند پناه گرفتند.
لرزش بلاتریکس بالا گرفت و باعث ایجاد یکی دو ترک شد، سپس یک مرحله ارتقا پیدا کرد: شلیک مو!
موهای بلاتریکس شروع به سیخ شدن کردند و در کسری از ثانیه در چشم و چال هر کسی که در شعاع پنج متری‌اش بود، فرو رفتند.
در این بین، هکتور بار دیگر از خود شجاعت نشان داد و با ملاقه فرق سر او کوبید. زنگ خطرها خاموش شدند و بلاتریکس آرام گرفت.
مرگخواران کم کم به او نزدیک شدند.
-بلا؟ می‌دونی همه چی فرمالیته‌اس؟ می‌دونی قرار نیست بلایی سر ارباب بیاد؟

نگاه بلاتریکس دوخته شد روی مرگخوار گوینده.
-یک خراش... فقط یک خراش روی سر ارباب بیوفته، تو رو قبل از همه رنده می‌کنم. متوجه شدی؟

مرگخوار بخت برگشته متوجه شده بود.

-اهم اهم!

مسئول مراسم کفن و دفن، در حالی که موهای بلاتریکس را از گوش و حلق و بینی‌اش بیرون می‌کشید، به مرگخواران نزدیک شد.
-اگه مراسم تیغ پراکنیتون تموم شده، ما شروع کنیم مراسم رو.

پلاکس صدایش را بغض آلود کرد.
-مرگخواران عزیز... جیغ و داد و فغان کنین که اربابمون رفتن!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵ چهارشنبه ۷ مهر ۱۴۰۰
#60

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
نقشه بصورت ناگهانی عوض شده بود!
مرگخواران با دیدن مجسمه بسیار خوشحال شدند.

- خیلی خوبه. سفیده.
- از دفن شدنش خیلی هم خوشحال می شم.
- امیدوارم زودتر بپوسه!
- مجسمه که نمی پوسه!

آلانیس، شادمانی مرگخواران را قطع کرد!

ولی فرصتی برای سرزنش او نبود.

- بعدا سرزنشت می کنیم.
- این کارت خیلی زشت بود.
- ما داشتیم شادمانی می کردیم و تو نذاشتی.
- اون چیه مامورا دارن میارن؟

چیزی که جیسون به آن اشاره می کرد، تابوتی با مهر وزارتخانه بود.

-ای بابا! این که مهر و موم شده. بستنش.

مرگخواران متوجه شدند که نمی توانند مجسمه را با لرد سیاه جایگزین کنند و پلاکس که از لحظه اول چشمش دنبال مجسمه سفید بود، آن را برداشت و قُلی نامید و داخل کوله پشتی اش گذاشت .

مرگخواران گریان و نالان به دنبال تابوت حرکت کردند.

-ارباب... پیست... ارباب... اون تویین؟ نگران نباشین. بعد از این که دفنتون کردن ما بر می گردیم و نجاتتون می دیم. کمی تحمل کنین.


طولی نکشید که به محل برگزاری مراسم گریه و زاری برای لرد سیاه رسیدند.




پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: ۱۶:۱۶ شنبه ۳ مهر ۱۴۰۰
#59

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
مرگخواران، در حالی کنار هم قوز کرده بودند، و داشتند ذهنشان را برای بدست آوردن راه حلی زیر و رو میکردند، با صدای هن و هنی، سرشان را بالا آوردن.

- ام... کتی؟

کتی، در حالی که نصف بیشتر وزن جعبه ای را روی قاقارو انداخته بود، عرقش را پاک کرد.
- کمک نمیدین؟
- نه خیر! ما سیاهیم. پلیدیم. کمک بدیم؟

مرگخواران، جوری کتی را نگاه کردند، انگار گناه کبیره کرده بود.

- خب، اشکال نداره. منم به ارباب میگم شما از کمک کردن بهشون، سرباز زدین.

چند لحظه بعد، مرگخواران، با جان و دل در حمل جعبه، کمک کردند.

- حالا این چی هست؟

پس از باز شدن در جعبه، مرگخواران، با مجسمه ی سفیدی مواجه شدند، که قرار بود، جای اربابشان خاکش کنند.


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: ۲۲:۲۲ پنجشنبه ۱ مهر ۱۴۰۰
#58

جیسون سوان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۴ سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۰:۴۲:۰۵ جمعه ۶ بهمن ۱۴۰۲
از پشت سرت
گروه:
کاربران عضو
پیام: 146
آفلاین

خلاصه:

لرد ولدمورت در طی یک مسابقه از دامبلدور شکست خورده و طبق شرطی که قبل از مسابقه بسته بودن، لرد باید کشته بشه. ولی بعد از اعلام پشیمانی لرد از کارهای گذشته، حکم به حبس ابد تغییر پیدا می کنه.


—————


-درست شنیدیم؟

مرگخواران میدانستند چه شنیده اند اما بازگو کردن آن چه شنیده بودند برای لرد سیاه حکم مرگشان را داشت.

-حبس ابد؟
-دقیقا.

با پاسخ داده شدن این سوال توسط قاضی مرگخواران نفس راحتی کشیدند. آرکو با دیدن چهره ی درهم لرد سیاه به سمت او رفت.
-ارباب؟ برم همشونو قیمه قیمه کنم بعد با هم در بریم؟
- ارکو اولا ما قراره تو این ممکلت زندگی کنیم! دوما بنده با شما هیچ جا نمیام.
- پس برید باهاشون ارباب ما درتون میاریم!
-لینی الان داری میگی ما بریم زندان؟
-موقته ارباب! درتون میاریم!
- چه طوری؟
-

لرد سیاه نگاهی به مرگخوارانی که چانه شان از شدت خاراندن زخم شده بود انداخت و چشم هایش را چرخاند.
- باز هم خودمان باید خودمان را نجات دهیم. از شما آبی گرم نمیشه.
-ارباب نابغش خوبه حتی.
-باید ببرمتون.داره دیر میشه.

صدا متعلق به نگهبانی بود که پشت سر لرد سیاه ایستاده بود و مدام ساعتش را نگاه میکرد.

-الان میاییم. صبر کن با یارانمون خداحافظی کنیم.

لرد سیاه به مرگخوارانش نزدیک شد و به آرامی چیزی به آن ها گفت.

-حل شده بدونینش ارباب!

ساعتی بعد

- بدبخت شدیم!
-ارباب هنوز جوون بود!
-ارباب زندش خوب بود.
- چه بلایی سر لردمون اوردید؟
-دیگه واسه کی ادم سلاخی کنم؟

رئیس زندان که میدید تلاش هایش برای آرام کردم مرگخواران نتیجه ای ندارد نگاه ملتمسانه ای به نماینده ی وزارت سحر و جادو انداخت.
- خب همون طور که میدونید لرد سیاه به محض رسیدن به سلولشون سکته کردن و فوت کردن.ما حدس میزنیم بار عذاب وجدانشون زیاد بودهْ! شایدم صرفا سوسک دیدن ولی خب ...
-وا مصیبتا! وا اربابا!
- داشتم میگفتم ...
- صبر کنید!

نگاه نماینده وزارت به جیسونی افتاد که مسقیم و بدون احساس به او زل زده بود. جیسون اما از درون خوشحال و مفتخر بود.تظاهر به مرگ و خروج از زندان نقشه ی هوشمندانه ی اربابش بود و وی بخش مربوط به خود را به خوبی انجام داده بود. حالا نوبت به مرگخواران رسیده بود.

-چی شده اقای سوان؟
- شما باید پیکر ایشون رو به ما تحویل بدید تا مراسمی در شان ایشون برگزار کنیم.
-درباره ی اون مورد اقای سوان باید بگم که وزارت سحر و جادو مدت هاست خودش وظیفه کفن و دفن مجرم ها رو برعهده گرفته. اصلا نگران نباشید مراسمی درخور شان ایشون برگزار میشه! کم نمیذاریم... خودتون هم میتونید تو این مراسم شرکت کنید.
-

مرگخواران به آرامی از اتاق رئیس زندان خارج شدند و در سکوت به یکدیگر نگاه کردند. لینی کمی بعد این سکوت را شکست.
-قراره ارباب زنده به گور شه!
- نمیذاریم! فقط باید دنبال راهی بگردیم که ارباب رو طوری دفن کنیم تا زنده بمونن و بعدا بریم سراغشون و نجاتشون بدیم.
-چه راهی؟
- باید فکر کنیم و چند تا راه رو پیدا کنیم. این مسئله جای ریسک نداره.
-


ویرایش شده توسط دیزی کران در تاریخ ۱۴۰۰/۷/۳ ۱۰:۰۷:۳۲


پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
#57

ریونکلاو، مرگخواران

تری بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
امروز ۱:۵۲:۵۲
از پشت ویترین
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
ناظر انجمن
پیام: 268
آفلاین
بلا کنار لرد رفت و در گوشش گفت:
-ارباب قرار شد وانمود کنین تا کشته نشین.

لرد که نزدیک بود از دو سوراخ دماغ نداشته‌اش دود بیرون بیاد خودشو کنترل کرد و نفس عمیقی کشید و گفت:
-بسیار خب اما فقط همین یکبار.
-خیلی ممنون ارباب.
-ولی فقط به شرطی که پس از این ماجرا رودولف و داوران را بکشیم البته پس از اینکه نفری یک کروشیو نثارشان کردیم.
-قبوله ارباب.

لرد به سمت جمعیت برگشت و گفت:حق با دامبلدور است.
ما معنای عشق را درک نمودیم و در عالم برزخ به کار های بد خویش پی بردیم.

دامبلدور گفت : دیدید فرزندانم؟
خودتان شنیدید که تام چه گفت!
پس با این حساب نیازی به اعدام او نیست.

داوران که هم مشکوک بودند هم متعجب فریاد زدند:
-جلسه اضطراری داوران.

سپس حلقه زدند و شروع به حرف زدن کردند.

....................

نیم ساعت بعد

....................

داوران حلقه را باز کردند و از وسط حلقه داور اول که بیرون آمد.
سپس داور اول دستش را در جیبش کرد و چکشی بیرون آورد و بر فرق سر داور چهارم فرود آورد و فریاد زد:
-حکم را اعلام میکنیم.

همه نفس هایشان در سینه حبس شده بود و منتظر حکم داور اول بودند.
-بر اساس شهادت دامبلدور و به دلیل اعتراف لرد ... جناب لرد لازم نیست اعدام بشه.

مرگخواران از خوشحالی سر از پا نمی شناختن و داشتن موج مکزیکی میرفتن و لرد و بالا پایین مینداختن که :

-حبس ابد

صدای داور اول بود که به گوش رسید و بعد از آن صدای برخورد دوباره چکشش بر سر داور چهارم به گوش رسید.




پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: ۲۱:۲۳ جمعه ۲۵ تیر ۱۴۰۰
#56

رابرت هیلیارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۲ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۷:۲۲ یکشنبه ۲ آبان ۱۴۰۰
از بغل ریش بابا دامبلدور!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 80
آفلاین
-بله، بله! عاشق شدن!
داوران می خواستند به دامبلدور بگویند که خفه شود، اما چون اگر می گفتند مورد استیضاح قرار می گرفتند، سریع و با چشمانی بی احساس گفتند:
-جناب دامبلدوز... عه نه دامبلدور! اگه دفعه بعد به جای ایشون صحبت کنید، از اینجا اخراج می شید! این تذکر آخر است!
دامبلدور با چهره ای مظلوم و چشمانی پر شده گفت:
-فرزندک نازم؟! چرا دل این پیرمرد پر غصه بی هدف رو می شکنی؟! من هیچ هدفی جز کمک کردن به تو فرزندک نازم و دیگر فرزندکان نازم ندارم!
مرگخواران داشتند با تعجب نگاه می کردند، که لرد گفت:
-ساکت شید دیگر! ما خیلی کار ها بلدیم... مثل کشتن آدم های بی لیاقتی مثل شما!
داوران می خواستند چیزی بگویند اما زبان همه خشک شده بود!


بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven


پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: ۲۰:۱۷ جمعه ۲۵ تیر ۱۴۰۰
#55

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۹:۳۱ جمعه ۳ فروردین ۱۴۰۳
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 216
آفلاین
اما دامبلدور دیگر ول کن ماجرا نبود و تمام تلاشش را به کار گرفته بود تا مانند مرگ‌خواران داوران را مجبورقانع کند که تام عشق را درک کرده است و از کارهای قبلی اش را دیگر تکرار نمیکند اما داوران سخت گیر و ریز بین تر از این حرفا بودند
_مگه نه تام؟
_

ولی انگار تام موضوع رو نفهمیده بود و چهره ای خمشگین به خود گرفته بود و موجب کم اهمیت شدن حرف های دامبلدور شده بود و در همین جهت نیز مرگخواران نیز فرصت را غنیمت شمردند تا اربابشان را راضی کنند تا حرف های دامبلدور ها را گوش دهد.

_ارباب!
_با ما سخن نگویید!
_ارباب می‌دونستید که شما باهوش ترین فرد روی زمین هستید و باید با این هوش به حرف دامبلدور گوش بدید و داور ها فریب بدید!

لرد با خود فکر کرد که این فکر خوبی است و می تواند کارساز شود و او را از مرگ نجات دهد پس با فکر مرگخواران خود موافقت کرد و اماده اجرا این نقشه شد .

_این تام رو اینجوری نگاه نکنید تو دوران مدرسه یه نویسنده تمام عیار بود و یه دفتر چه به نام دفتر تام ریدل نوشت که مثل گوگل مشنگا بود!
_کجاست؟
_دولت الکساندرا توقیفش کرد!

داوران که از چرت و پرت صحبت های دامبلدور خسته شده بودند نگاهی به ولدمورت انداختند و نگاهشان را روی ولدمورت متوقف کردند.
_کاریم بلده؟


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۲۵ ۲۰:۲۱:۰۷
ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۲۵ ۲۰:۲۵:۵۳



پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: ۳:۱۸ جمعه ۱۱ تیر ۱۴۰۰
#54

ریونکلاو، مرگخواران

تری بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
امروز ۱:۵۲:۵۲
از پشت ویترین
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
ناظر انجمن
پیام: 268
آفلاین
-اِاِاِاِاِ...چیزه.ما انقد از مرگ اربابمون ناراحتیم که هرکی بخواد بهش نزدیک بشه عصبانی میشیم.شما به دل نگیرین.
داور به آرامی به سمت سطل آشغال پشت لرد رفت ولی موقع برگشتن پاش به یه سنگ گیر کرد و پرت شد رو لرد.

لرد هم اصلا جریان مردن و فراموش کرد و چنان فریادی کشید که تو هاگزمید هم شنیده شد.
داورا و محفلیا با هم از جاشون پریدن و داد زدن:
-این که هنوز زنده اس.
مرگخوارا هم همشون انکار میکردنو میگفتن:
-نه اصلا ارباب مردن.
و چنان رو زمین میغلتیدن و زار میزدن که دل سنگ هم آب شد.
ولی همچنان داورا با قیافه عبوس بهشون نگاه میکردن و گفتن:
-کارشناس بره.
مروپ جلو رفت و با قیافه ای خشمناک به داورا نگاه کرد
-زدین شلیل مامانو کشتین طلبکارم هستین؟؟؟
برای اولین بار تو چهره داورا آثار نگرانی و ترس به چشم می خورد.
-حالا که انقد طلبکارین باید منتظر عواقبشم باشین.هر کی خربزه می‌خوره پای لرزشم میشینه.
و از کیفش مقدار زیادی میوه بیرون آورد و تو چشم و دهن نزدیک‌ترین داور فرو کرد و با چنان شدتی این کار رو کرد که داور از روی صندلیش افتاد.
بعدش هم بقیه داورا رو میوه مهمون کرد بقیه مرگخوار ها هم رفتن کمکش و یه عالمه میوه تو هوا داشتن پرواز میکردن و اینور و اونور میرفتن.

محفلی ها هم که شوکه شده بودن میوه هایی که رو زمین افتاده بود رو ورمیداشتن و پرت میکردن سمت مرگخوارا.
داورا هم رو زمین سینه خیز دنبال سرپناه بودن و خلاصه آشوبی به پا شده بود که بیا و ببین.
یدفه یکی از داورا داد زد
-اونجارو
همه به داور نگاه کردن و بعد به جایی که اشاره میکرد لرد نشسته بود و داشت تیکه های یک گلابی له شده رو از رو صورتش پاک میکرد.
داور گفت:
-پس زنده‌س!!!!!!
مرگخوار ها هم دیگه حرفی برای گفتن نداشتن و مجبور بودن که قبول کنن لرد زندست.
دامبلدور گفت:
-تام من میدونم که پشیمونی.تو عشق رو پیدا کردی.تو تقریبا مردی مطمئنم که حالا که مرگو تجربه کردی پشیمونی.ببخشیمش.من مطمئنم که هدایت شده.
لرد گفت:
-دیگه مطمئن شدیم قبل از مسابقه یه چیزی به خوردت دادن.این خزعبلات چیست که میگویی.
داورا اما همچنان با همون قیافه عبوس نگاه میکردن:
-گردن زنی یا سم؟؟؟




پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: ۱:۰۹ سه شنبه ۸ تیر ۱۴۰۰
#53

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۱:۳۵
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
- فهمیدم! قاعدتا اولین نفری که به ارباب نزدیک شه کارشناسه. خیلی نامحسوس کمین می‌کنیم تا ببینیم کی زودتر از بقیه حرکت می‌کنه، بعدم آروم به آرکو علامت می‌دیم!

مرگخواران که هیچ یک ایده‌ی دیگری نداشتند، موافقت کردند. سپس بطور کاملا غیرحرفه‌ای و محسوسی در گوشه و کنار سالن و لابه‌لای داوران متفرق شدند. عده‌ای هم که جایی برای چپاندن خودشان پیدا نکرده بودند، همانجا میان سالن کنار یکدیگر ایستاده و با لبخندی مصنوعی بر لب، به مقابلشان زل زدند.

محفلی‌ها که با تعجب به مرگخواران و رفتار عجیبشان خیره شده بودند و تلاش می‌کردند بفهمند چرا ماکسیم با آن هیبت عظیمش سعی دارد از لوستر بالای سر داوران آویزان شود یا رودولف با بالاتنه‌ی لختش روی زمین دراز کشیده و وانمود می‌کند جزئی از پارکت است، تصمیم گرفتند چیزی نگویند و قضاوت را به داوران بسپارند. که تقریبا مطمئن بودند به سود خودشان خواهد بود.

در همین هنگام، مردی از جمع داوران به طرف لرد حرکت کرد. بلافاصله صدای جیغی متعلق به قبیله‌های سرخپوستی شنیده شد و پلاکس که سرتاپایش را با شاخ و برگ درختان پوشانده بود، سوار بر طنابی آویزان از سقف، از این سوی سالن به آن سو به پرواز درآمد؛ مرگخواران همگی از محل‌های اختفایشان بیرون پریدند و به سوی آرکو دویدند، درحالی که صدای داد و فریادشان تمام سالن را پر کرده بود، دیوانه‌وار با دست به مرد اشاره می‌کردند.
- خودشه! کارشناسه!
- زود باش کارشو یه سره کن!
- تو که گفتی هیچوقت تو کارت شکست نمی‌خوری‌! چیشد پس؟

در همین میان صدای مرد مرگخواران را به خودشان آورد.
- چی میگین بابا، فقط می‌خواستم آشغال آبمیوه‌مو بندازم تو سطل آشغال که پشت این اربابتونه.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.