هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۹:۲۱ سه شنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۹:۳۱ جمعه ۳ فروردین ۱۴۰۳
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 216
آفلاین
مرگخواران بی نوا!مرگخواران بدبخت!مرگخواران بد شانس!...این صفت هایی بود که در ان لحظه میتوانستی مرگخواران را صدا کنی و تنها این نبود باید هم باتری لرد را عوض میکردند هم شارژر نوکیا جدیدی می گرفتند و حتی مراقب باشند که گیر نیوفتند...این همه کار و مرگخوارانی بد شانس که هر لحظه اوضاع را بدتر میکردند.

بلا با عصبانیت شروع به دید زدن همجا با دقت شد و بعد از چندین ثانیه سوال خود را تکرار کرد.

_گفتم کی جرعت کرد به من اسیب بزنه؟
چیز خاصی نیست بلا!
مرگخوار مورد نظر نظر توسط بلاتریکس از بین رفت و به چندین قسمت نامساوی تقسیم شد.
_بلا!کارنویسنده قبلی بود!اغلط اشتباه کرده!بیا و با بی توجهی بهش ناکارش کن.

بلاتریکس با خود فکر کرد و همچنان فکر کرد و با خود سبک سنگین کرد که نه الان دستش به نویسنده قبلی می‌رسد نه وقتش را دارد پس با خود مجازات این فرد را به زمان دیگری موکول کرد و از افکار خود بیرون اومد و شروع به زیر نظر گرفتن یک یک مرگخواران شد تا شاید بتواند کاری انجام دهد.


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۲۹ ۱۹:۳۲:۳۸



پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۲:۴۵ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

تری بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
امروز ۱:۵۲:۵۲
از پشت ویترین
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
ناظر انجمن
پیام: 268
آفلاین
پلاکس از روی بلا بلند شد ولی بلا تکان نمی خورد.
-مُرد؟؟!
-نه فک کنم هنگ کرد.
-خب بهتر حالا بریم سراغ شارژر!
-اِاِاِاِکسی آدرس شارژر فروشی دومیه رو میدونه؟
-فک کنم فقط بلاتریکس بدونه.
-اِاِاِ یعنی بلندش کنیم؟
-چجوری؟

مرگ خوار ها همانجا که بودند نشستند و مشغول فکر کردن شدند که چطور بلا را بیدار کنند.
ناگهان ایوا داد زد:
-یافتم!یافتم! ... باید ریستارتش کنیم.

باقی مرگخوارها با تعجب به ایوا نگاه میکردند.
-ینی اون دکمه پس کلشو فشار بدین.

رودولف به طرف بلاتریکس حرکت کرد.
-اینجا که چیزی نیست

ایوا گفت:
-پشت موهاشه دیگه!

رودولف موهای بلاتریکس را کنار زد و با دکمه قرمز رنگ کوچکی مواجه شد.
-ینی الان فشارش بدم؟
-آره دیگه!

رودولف کمی فکر کرد و ادامه داد:
-به نظرتون الان همینجوری بهتر نیست؟ اینجوری راحت تره ها . تازه میتونیم بریم پیش ساحره های باکمالات.

در همان لحظه پیتر به جایی بلا کروشیویی به سمت رودولف روانه کرد.
پلاکس جلو رفت و با ترس و لرز دکمه را فشار داد.
چشم های بلاتریکس باز شدند.
ناگخان قرنیه چشم خایش شروع به چرخیدن کردند.
پیتر گفت:
-فک کنم داره لود میشه.

درست در همان زمان بلاتریکس از جا پرید.
-کی بود؟کی جرئت کرد بگه منو میکشه؟

صورت بلاتریکس از خشم سرخ شده بود و داشت منفجر میشد.




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲۰:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰

رابرت هیلیارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۲ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۷:۲۲ یکشنبه ۲ آبان ۱۴۰۰
از بغل ریش بابا دامبلدور!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 80
آفلاین
-چیپس از کجا در اومد؟! غرفه از کجا در اومد؟! ما به چیپس فروشی رفتیم یا شارژر فروشی؟!
-عه... خب بلا داشتیم به پلاک می گفتیم...
-چی می گفتین؟!
و بعد بلا با عصبانیت به مرگخواران بی خیال نگاه کرد...
-یعنی دو دقیقه نتونستین خودتون رو جمع کنین... خاک بر شما، ننگ بر شما، افت...
-بلا جان، عزیزم ما رو عفو نما!
بلا که هنوز عصبانی بود، تصمیم گرفت گوشت تک تک مرگخواران را پیشکش ارباب کند، پس چوبدستی اش را در میرفت و داشت یکی را نشانه می رفت که ناگهان یکی از مرگخواران گفت:
-بلا برو بابا، تو دیگه کی هستی؟ ساکت شو! قبل از اینکه تو ما رو بکشی ما میکشیمت، آوره!
مرگخواران از ترس نزدیک بود که دار فانی را وداع بگویند اما قبل از وداع گفتن، صدای بلا را شنیدند که گفت:
-چی؟! این جرأت از کجا نشات می گیره؟! کررروووووووو... شترق!
پلاکس با کوله باری از وسایل خرید شده، بر روی بلا فرود آمد و گفت:
-عهههههههههه! بلا تو اینجایی ندیدمت!
و بعد مرگخواران شروع به بوسیدن دستان پلاکس کرد و پلاکس با تعجب گفت:
-ای مرلین اینجا چه خبره؟!


بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۹:۵۳ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰

مایکل رابینسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۲ دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۴۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
شاید! شاید پلاکس از جون خویش سیر شده بود!

مرگخواران باز هم با تعجب نگاه کردند...

این بار وارد فروشگاه شدند آن دو...

پلاکس که انگار به بهشتی تازه وارد شده بود عین پروانه در میان قفسه ها حرکت می کرد و هرچیزی که جلوی دستش می آمد را می خرید...!

رودولف با اخم داشت به او نگاه می کرد و بعد...

-واو... اینها کنج حقیقی هستند... چیییییییییییییییییییپس چقدر خوبه!

مرگخواران با خود گفتند:

-یا مرلین ما را از اینجا نجات ده!

-هی پلاکس بیا چیپس بخور! مطمينم این رو مشنگا نساختن!

-باشه رودولف. وووویییی چقدر خوبه!!!!!!!!!!!!!! عالییییییییییی...!

-آره اینو یه جادوگر خیلی حرفه ای ساخته!!!!!



پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۷:۱۹ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۰:۲۴
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آنلاین
خلاصه:
لرد سیاه بطور ناگهانی خاموش شده. مرگخوارا فکر می کنن شاید شارژ لرد تموم شده باشه و باید شارژش کنن.
برای این کار از فروشگاه اپل‌استور یه شارژر می‌گیرن تا لردو شارژ کنن ولی باتری لردو خراب می‌کنه و متوجه می‌شن علاوه بر باتری باید شارژر نوکیا می‌خریدن. از طرفی چون پول مشنگی نداشتن و با اسکناس تقلبی شارژر اپل رو گرفته بودن تحت تعقیب هستن. حالا مرگخوارا برای خریدِ دوباره، به خیابون اومدن که می‌بینن پلیسا همه جا پخش شدن...
~~~~~~~~~~~~~~~~~

مرگخوارا با دیدن این صحنه اختیار از کف می‌دن.
- این چه وضعشه؟ چرا همه پلیسا اینجان؟
- حتی اگه پولم داشتیم با این وضع نمی‌شد رفت خرید که!
- بمیرم برای گلابی مامان که بدون شارژ این گوشه افتاده و حالا مرگخواراش از یه مشت پلیس مشنگ ترسیدن.

همونطور که مروپ هم انتظار داشت، به ابهت و غرور مرگخوارا برمی‌خوره.
- نترسیدیم که!
- فقط هنوز تصمیم نگرفتیم چی بهتره!
- اصن الان خودم می‌رم یه آوادا به همه‌شون می‌زنم و برمی‌گردم. فقط تماشا کنین.
- منم میام هرکی جا موند قورت می‌دم.
- منم نیش می‌زنم.
- اگه ساحره با کمالات بینشون هست منم بیام!

پیتر راه میفته و ایوا بدو بدو و لینی بال‌بال‌زنان به دنبالش می‌رن. رودولف هم قبل از حرکت دستشو سایه‌بون چشماش می‌کنه تا ببینه ساحره‌ای بین جمعیت می‌بینه تا باشون بره یا نه. اما یهو بلاتریکس جلوشون قد علم می‌کنه.
- کجا کجا؟ اربابِ بدونِ شارژ همراهمونه! همینطوری که نمی‌شه رفت. باید نقشه بکشیم!

پلاکس شاید در نقشه کشیدن مهارت نداشت، اما در نقاشی کشیدن که داشت! پس نقاشیشو در قالب نقشه رو می‌کنه:
- به نظرم تو و رودولف این شکلی تغییر چهره بدین و در نقش زن و شوهری خوشبخت برین خرید کنین و بیاین. پلیسا هم تشخیصتون نمی‌دن.

مرگخوارا با دیدن نقاشی با وحشت نگاهی به بلاتریکس می‌ندازن. آیا پلاکس از جونش سیر شده بود؟


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲۳:۴۵ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۰

لوسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۶ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۲:۱۶ دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 252
آفلاین
- اسم اون یکی خیابونه چی بود؟
-نمیدونم یادم نیست..
نجینی جان؟

نجینی هیس تحدید آمیزی کرد و مرگخواران متوجه شدند باید دنبال راهی به جز پرسیدن دوباره از دکتر باشند.
- فکر کنم گفت... بکشتر... اره..اره.. خیابون بکستر!
-بریم!
-ولی بلا... ما تحت تعقیبیم...
-اره ولی اونجا نه.

پیغ!

-ارباب رو نیاوردیم!
-از شارژ کشیدینشون؟ نسوزن!
-آتیش میگیرن ها ارباب!
-بر گردیممم!

پیغ!

وقتی که مرگخواران برگشتند، شارژر در پریز آتش گرفته بود و از باتری لرد سیاه دود بلند می شد.

- یا مرلین! ارباب!
مرگخواران به سمت لرد سیاه هجوم بردند و باتری را چک کردند.
باتری لرد سیاه باد کرده و سوخته بود.
-وای! باتریشون سوخت! حالا باید علاوه بر شارژر باتری هم بخریم!
- نظرتون چیه یه باتری شارژ شده بخریم؟
- خب بعد شارژ اونم تموم میشه!
- باید سریع بریم، یه باتری هم جور کنیم.

پیغ!


مرگخواران به محض خارج شدن از پس کوچه های لندن و رسیدن به خیابان اصلی که همان بکستر بود با صحنه ی غیر منتظره ای مواجه شدند.
پلیس های ماگل برای پیدا کردن سارقین همه جا پخش شده بودند و چیز هایی در ماسماسک های در دستشان می گفتند.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۵:۱۰ سه شنبه ۸ تیر ۱۴۰۰

آلانیس شپلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۹ چهارشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 128
آفلاین
- معمولا نقشه های سرهم کردنی و الکی جواب نمی دهند! یکهو دیدی به خاطر دزدیدن شارژر افتادیم زندان ماگل ها !

- چه حرفا ! اصلا تاحالا دید نقشه های من حتی سرهم کردنی هایش اشتباه از آب دربیایند ؟ نه که ندیدی.

- می دونم ! فقط برای احتیاط بهتر نیست از بقیه هم بپرسیم؟ شاید اونا یک نقشه ی درست حسابی داشتند؟

- مطمئنم که ندارن ! دارن ؟

مرگخواران که از حالت نگاه بلاتریکس ترسیده بودند فورا جواب دادند:

- نه اصلا! همیشه نقشه های تو جواب میده نه نقشه های من.
- آره ! موافقم
- من یک بار نقشه کشیدم بعد...
- با نقشه ی تو پیش می ریم.

بلاتریکس هم پس از نگاه ترسناک و سرزنش امیزی به مرگخواری که از نقشه ی نداشته اش شکایت کرده بود مرگخواران را به آن یکی شارژ فروشی هدایت کرد.




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۵:۱۳ یکشنبه ۶ تیر ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

تری بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
امروز ۱:۵۲:۵۲
از پشت ویترین
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
ناظر انجمن
پیام: 268
آفلاین
بلاتریکس گفت :
-حالا یه کوچولو که اشکالی نداره.
-بلااا.ارباب خراب میشه.
-خیله خب بابا . بریم تو آشپزخونه یه چیزی بخوریم تا ارباب شارژ بشه.

همه مرگخوار ها به سمت آشپزخونه رفتند و سر راه از کنار همون چند تا گربه وحشی هم رد شدند که چند تا مرگخوار سعی داشتند آرومشون کنن ولی از قرار معلوم گربه ها قصد آروم شدن نداشتن و بیشتر به مرگ خوار ها به چشم میان وعده نگاه میکردن.

خلاصه همه مرگ خوار ها وارد آشپزخونه شدن و تا نشستن بلاتریکس یهو از جاش پرید گفت :
-آخ کلا یادم رفته بود . نجینی جان می تونی اون جناب دکترو هضمش کنی دیگه لازمش نداریم.
نجینی با نگاه تشکر آمیزی به بلاتریکس نگاه کرد و گوشه آشپز خونه خودشو جمع کرد و شروع کرد به هضم جناب دکتر.
.
هنوز ۵ دقیقه نشده بود که از تو هال یه صدای انفجار اومد.
-وای خاک بر سرم ارباب ترکیدن.
-زبونتو گاز بگیر خدا نکنه.
-دیین گفتم باید بکنیم تو چشمشون.هی گفتم ولی شما ها گفتین بزنم تو سوراخ دماغشون.
-حالا هنوز که نمی دونیم چی خبره بیاین بریم شاید اصن ارباب شارژ شده باشه.
مرگخواران پشت سر بلاتریکس به سمت هال رفتند و دیدند که شارژر منفجر شده و جناب لرد هم از شدت انفجار رفتن تو دیوار و همچنان خاموش هستند.
رودولف گفت :
-ای بابا نکنه شارژرش فیک بوده.
-کیک بوده؟؟؟؟؟
-نه گفتم شاید فیک بوده یعنی تقلبی؟
-از بقالی سر کوچه که شارژر نخریدیم از اپل استور گرفتیم.
-شاید شارژرش زیادی قوی بوده.
-خب چه ربطی داره.
-مدل ارباب چیه.
-نمی دونم.
-خب برین نگاه کنین.
رودولف جلو رفت و پشت ردای لرد را بالا زد.
-اووووووووووووهههه.
-چی شده؟
-ارباب چه قدیمیه!
-مگه چیه؟
-ارباب نوکیاست.
-خب حالا شارژر نوکیا از کجا گیر بیاریم.
-اون یارو دکتره آدرس یه شارژر فروشی دیگه رو هم داد بریم اونجا.
-خب پول نداریم که.
-یه کاریش میکنیم دیگه.
-یعنی نقشه داری.
بلاتریکس که داشت از در خارج میشد برگشت و گفت :
-نه بابا بریم همین جوری الله بختکی یه کاریش میکنیم دیگه.




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۴:۰۷ شنبه ۵ تیر ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۳:۵۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آنلاین
_ سوراخ دماغ که دارن. کارمون هم اینجوری راحت تر می شه.

پیتر سر شارژر را به طرف بینی لرد سیاه برد.
_ حالا مطمئنین نباید تو چشمشون فرو کنم؟

_ کور می شن که.
_ بهتر از خاموش شدنه.
_ من شک دارم‌ که بهتر باشه. کاش بیدار بودن از خودشون می‌پرسیدیم.

ولی لرد سیاه خاموش بود و مرگخواران باید تصمیم می‌گرفتند‌.

بالاخره در مورد سوراخ دماغ به توافق رسیدند و شارژر را به لرد وصل کردند.

علامتی روی پیشانی لرد سیاه ظاهر شد. علامتی به شکل باتری کوچک سبز رنگ که در حال پر شدن بود.

لرد سیاه در حال شارژ شدن، بسیار با شکوه به نظر می رسید.

بلاتریکس دست لرد را گرفت.

ولی ایوا فورا دست بلاتریکس را پس زد.
_ وقتی داره شارژ می شه نباید باهاش کار کنیم. اینو از سدریک شنیدم.




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۵:۵۶ یکشنبه ۲۳ خرداد ۱۴۰۰

لوسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۶ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۲:۱۶ دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 252
آفلاین
-آپارت کنیم!
-چرا به فکر خودم نرسید... هکتور فکر منو گفت! آپارت میکنیم!

پیغ!

مرگخوارا به خونه ی ریدل آپارات کردن ولی یه چیزی کم بود...
هیچکدوم دست و پا نداشتن!
- برمی گردیم

پیغ!

مرگخوارا...

پیغ!
---
راوی-بابا یه لحظه وایسین توضیح بدم خب!
-نمیتونیم وقت نداریم!
-باشه بابا...
---
-خب ارباب رو بزن تو شارژ.
-چجوری؟
-من چمیدونم!
-به نظرم اول اونو باید بزنی تو برق...اون دو شاخه رو...
-خونه ی ریدل پریز برق داره؟
-بله! معلومه که داره! داره،خوبشم داره! چطور جرعت میکنی بگی نداره؟
-
-به جای اینکارا اینو بزنین برق!
-زدممم!
-ولی چجوری؟...
-فکر کنم اونور سیم رو باید وصل کنیم به ارباب...
-به ارباب؟
-
-فکر کنم باید بکنیم توی سوراخ دماغشون...
-ولی ارباب که دماغ ندارن...


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.