نام: سالازار
نام خانوادگی: اسلیترین
چوب دستی: هرچی به چوب دستیم نگاه می کنم یادم نمیاد که چی توشه!
ظاهر: جون خودت همین امروز رفتم جلوی آیینه خودمو دیدما ولی اصلا یادم نمیاد چه شکلی بودم. ولی من میگم خوشگلم، شما هم بگین خوشگلم.
گروه: اسم گروهو از رو من برداشتن!
زندگینامه ی کوتاه: بالاخره رسیدیم جایی که من یادمه. دقیقم یادمه. آقا من زمانی به دنیا اومدم که جادوگر و ساحره با یه مشت مشنگ هم سفره بودن. من تا زمانی که بزرگ بشم، آقا بشم از این مسئله فشار می خوردم ولی کاری نمی کردم. چون کسی منو آدم حساب نمی کرد.
یه بار توی یه باری بودم داشتم کره ای می زدم و عشق می کردم که دیدم سه نفر سر میز دارن در مورد تاسیس یه مدرسه جادوگری حرف می زنن. همون موقع بود که یه فکر خفن به ذهنم زد. از سر جام بلند شدم و رفتم سر میزشون و خیلی جنتلمنطور گفتم که:
-قصد استراغ سمع نداشتم ولی صداتونو شنیدم و خواستم بگم که آیا تا حالا شنیدین تا چهار نشه، بازی نشه؟
سه نفرشون جذب جنتلمن بودن من شدن. نگاهشون دوخته شده بود به نگاه من.
-نه!
-نه!
-صد در صد نه!
-عه! واقعا نشنیدین؟ اشکال نداره الان شنیدین.
و به همین راحتی من وارد گروهشون شدم و تاسیس مدرسه رو کلید زدیم.
یکم از تاسیس گذشت و جادو آموزا سرازیر شدن و همه چی افتاد روی غلتک. دیگه وقتش شده بود که نقشهمو عملی کنم. رفتم سمت اتاق مدیریت. درو باز کردم. سه تا مدیر دیگه اونجا داشتن با هم حرف می زدن.
-آقا دیگه وقتشه!
-وقت چی؟
-این که جادو آموزایی که به سطح خوبی رسیدن جمع کنیم و بریم مشنگا رو به خاک و خون بکشیم.
سه صورت متعجب داشتن بهم نگاه می کردن.
-این چه حرف زشتی بود که زدی؟ پس مشنگیسم چی میشه؟ اونا هم اندازه ی ما حق بقا دارن. دیگه هیچوقت این حرف رو ازت نشنوم که ناراحت می شم و قهر می کنم.
-خب پس دلیل تاسیس این مدرسه چیه؟ مگه تربیت جادوگرا برای شکست مشنگا نیست؟
-معلومه که نه! تاسیس اینجا فقط برای گرفتن شهریهس! حتی تو فکر این هستیم که با شعار مشنگیسم، از مشنگایی که پتانسیل انجام جادو دارن هم دعوت کنیم که بیان. هرچی جادو آموز بیشتر، پول بیشتر!
من آدم خیلی پولداری بودم و برای همین پول آخرین چیزی بود که برام مهم بود. در نتیجه از اتاق رفتم بیرون و در رو پشتم محکم بستم. با عصبانیت رفتم سمت دستشویی تا یکم ریلکس کنم. توی دستشویی، داشتم به این فکر می کردم که این مدرسه انقد کثیفه که دستشوییش، تمیز ترین جاشه. برای همین همون لحظه، همونجا برای خودم یه تالار درست کردم.
-مگه قرار نبود یه زندگینامه ی کوتاه باشه؟ کی قراره تموم بشه این حرفات؟
-کدوم حرفام؟
-همینایی که داری میگی دیگه!
-من چی گفتم؟ تو کی ای؟
-
-من اینجا چیکار می کنم؟ من الان باید برم سر قرار با هلگا! بعدا به حسابت می رسم که باعث شدی دیر به قرارم برسم.
حواس برای آدم نمی ذارن که. قبل قرار بگم که اینم شناسه ی قبلیمه:
رابستن لسترنجتایید شد. خوش برگشتی!
ویرایش شده توسط سالازار.اسلیترین. در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۳۰ ۲۳:۵۲:۴۷
ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۳۰ ۲۳:۵۵:۵۹