(1) یک رول بنویسید که طی اون رودولف توسط نوربرتا و لینی و ریگولوس و ارنی با وسایلی که نام بردم شکنجه میشه. ( 30 نمره )آنها رودولف را کشان کشان به جلوی کلاس آوردند. البته به این صورت که سر رودولف را در انتهای حلق خود فرو برد، ریگولوس و ارنی شانه های وی را گرفتند و لینی هم پشت موهای او را که از دهان نوربرتا بیرون مانده بودند، در دست گرفت. آنها با مشقت تمام رودولف را که چشمانش پر از اشک بود جلو آوردند.
آنها رودولف را روی زمین انداختند و پرسشگرانه به استاد جادوی سیاه نگاه کردند. استاد جادوی سیاه هم به آنها نگاه کرد. نگاه های آنها در هم گره خورد. دانش آموزان هم بدون توجه به تابلوی "خوردن خوراکی در سر کلاس"، که روی دیوار مقابلشان نصب شده بود، از درون جیب های ردایشان پاپ کورن بیرون کشیدند و نشستند به تماشای نمایش شکنجه مقابلشان.
در ابتدا، ریگولوس به آرامی به سمت جعبه رفت. پوکرفیس وارانه دستش را وارد آن کرد و سپس قیچی و پنجه بکس را از درون آن خارج کرد. سپس به سمت رودولف رفت.
- دهنتو باز کن که هواپیما میخواد قام قام کنه بیاد تو.
لینی با شنیدن این حرف گفت:
- بچه نمیخوای غذا بدی که. بکوب تو دهنش و بعدشم سیبیلشو بزن دیگه!
- عه... راست میگی. خب پس، رودولف... دهنتو باز کن تو در هر صورت.
رودولف همچون یک کودک که از دست مادرش رها شده، مظلومانه و با چشمان پر از اشکش به ریگولوس نگاه کرد.
- من اینطوری اصلا...
بلافاصله پنجه بکش به صورت عمودی وارد دهان رودولف شد تا او نتواند دیگر حرفی بزند. ریگولوس پوکرفیس وارانه به بلاتریکس نگاهی کرد. سپس سرش را به سوی رودولف برگرداند و گفت:
- هیچی نیست رودولف. به ساحره... به همسر عزیزت فکر کن. هیچی نیست. تو هم خوب میشی حتی.
ریگولوس این را گفت. ریگولوس تلاش میکرد فکر کند که با قیچی اش چه کار های ممکن و ناممکنی میتواند انجام دهد.
در نهایت ناگهان یکی از چشمان ریگولوس روی قیچی ثابت ماند و دیگری هم روی سیبیل های رودولف. در نتیجه کله خالی از مغز ریگولوس به سرعت به او فرمان داد و...
لحظه ای بعد پنجه بکس از میان لب های رودولف به بیرون پرید تا عربده وی به آسمان ببرد. سپس رودولف به سرعت یکی از دستانش را به روی صورتش کشید تا جای سیبیل نصف شده اش را لمس کند.
- شما مردونگیمو از بین بردید. مرلین مردونگیتونو از بین ببره!
- من که اصلا سیبیل ندارم.
- میتونی بشینی سر جات ریگولوس. راضی بودم. خوب بود. بعد از کلاس یه کروشیو به عنوان جایزه بهت میدم!
ریگولوس در حالی که دستش را بالا می آورد و فریاد "من متعلق به همه شما هستم" را سر میداد، برگشت و روی صندلی خودش در انتهای کلاس نشست.
پس از ریگولوس، این ارنی بود که با قدم هایی صاف و استوار جلو آمد. او در ابتدای کار تصمیم گرفت با استفاده از طناب دستان رودولف را ببندد.
او نگاهی به چهره پر از اشک و وحشت زده رودولف انداخت. سپس متوجه شد که فرو رفتن یک میخ در بینی رودولف میتواند بسیار به زیبا شدن او کمک کند. در نتیجه او میخ و چکش را برداشت تا اینکار را انجام دهد.
ارنی پس از انجام این عملیات سخت و بغرنج، بلافاصله ناخن گیر را هم برداشت و وصلش کرد به گوش رودولف. نتیجه نهایی این حرکت شده بود رودولفی با یک سیبیل نصفه، پیچی در بینی و ناخن گیری به عنوان گوشواره.
ارنی هم ژست قهرمانانه ای به خود گرفت و در میان تشویق های پر شور هم گروهی هایش به میز خود برگشت و عینک ریبن اصلش را به چشم زد.
پس از ارنی، این لینی وارنر بود که به آرامی در حالی که بال های ظریفش را تکان میداد جلو آمد. او به سرعت به طرف جعبه رفت و از درون آن کیف کوچکی را بیرون کشید.
سپس آن را باز کرد و با مشاهده انواع و اقسام ابزار آلات آرایش گری و البته یک عدد اره فلزی و زنگ زده، لبخندی زد.
همچنان که لینی دستان کوچکش را جلو می آورد تا ابزار مورد نیازش را بردارد، لبخندش هم پر رنگ تر شد.
لینی ابزارش را برداشت و با بال های ظریفش به سوی رودولف رفت. رودولف به سختی تلاش میکرد بغضش نشکند. رودولف نمیخواست گریه کند. او یک رودولف با سیبیلی نصفه نیمه بود. ولی به هر حال او رودولف بود. با این وجود طرف مقابلش لینی وارنر بود.
- خب رودولف، بریم واسه کار روی ناخن هات.
لینی این را گفت و سپس با اره افتاد به جان ناخن های دستان رودولف تا آنها را تمیز کند. لینی ناخن های رودولف را تمیز و براق کرد. لینی اولین شخصی بود که موفق به انجام چنین کاری شده بود. تا پیش از آن هرکس چنین قصدی داشت، توسط قمه رودولف قیمه قیمه میشد. ولی لینی اینکار را انجام داد. لینی کارش درست بود و البته این را هم میدانست. پس با لبخندی یک لاک سرخابی از درون کیف کوچک بیرون کشید و چشم در چشم به رودولف نگاه کرد.
پس از این نگاه، به سرعت به سمت ناخن های رودولف حرکت کرد و در میان جیغ های وحشت زده رودولف به کار مشغول شد...
دقایقی بعد، رودولف به سختی به ناخن های سرخابی رنگ خود نگاه میکرد و لینی هم بالای نیمکتش بال بال میزد. پس از تمام این اتفاقات و در حالی که به نظر میرسید رودولف آزادی اش را به دست آورده است، یک عدد نوربرتا، خوشحال و شاد و خندان، دوان دوان آمد جلوی او. این اژدهای سیاه اصولا موجود خشن و بدی نبود اصولا. ولی به گروهش و نمره ای که میگرفت، اهمیت خاصی میداد.
نوربرتا به آرامی و در حالی که با هر حرکتش زمین کلاس را میلرزاند به طرف جعبه وسایل شکنجه رفت و یک سیخ بلند و آهنی را برداشت.
او سیخ را از میان طنابی که به دور رودولف بسته شده بود گذراند. سپس یک طرف سیخ را که حاوی رودولف بود، گذاشت روی میز بلاتریکس و طرف دیگرش را هم فرو کرد داخل دیوار.
نوربرتا نگاهی به رودولف به سیخ کشیده شده انداخت و سپس یک فوت آتشین به زمین زیر او کرد.
رودولف با دیدن آتشی که زیرش روشن شده است، وحشت زده فریاد کشید:
- باو برنامت این بود که شکنجه بشم! نه اینکه بمیرم!
- تو بمیر، من برنامه پنج سال آیندمو میذارم روی دیوار کلاس حتی!
- لااقل بذار اون ساحره که دیروز بهش ابراز علاقه کردمو واسه بار آخر ببینم.
بلاتریکس ناگهان به سمت او هجوم برد، سپس به سرعت سیخ حاوی رودولف را برداشت و از کلاس خارج شد.
- به ساحره ابراز علاقه میکنی دیگه؟ یک حالی از تو بگیرم من!
- آی ننه لسترنج کجایی که ببینی پسرتو...
ادامه فریاد رودولف همزمان با بسته شدن در قطع شد و دانش آموزان هم که متوجه شدند کلاس به اتمام رسیده است با اندوه تمام پاپ کورن ها و سایر وسایلشان را جمع کردند تا بروند کلاس بعدی.
(2) یک پاراگراف بنویسید که در آن از هفت عبارتِ " قیچی - کوفته قلقلی - عینک - ژاکت - مرلین - ساعت برنارد - میخ " استفاده شده باشد و در متن یک نفرشکنجه شود.(مخصوص دانش آموزان رسمی ) ( 5 امتیاز )مرلین ناگهان در بارگاهش در عالم بالا ظاهر شد، سپس
ساعت برنارد را گذاشت داخل جیبش و خود برنارد را هم از درون جیبش انداخت روی زمین. به محض انجام اینکار یک عدد
کوفته قلقلی چرب شده با روغن مورچه را انداخت توی حلق برنارد، سپس
عینک خود را به چشم زد،
ژاکت پیغمبری اش را از تن در آورد و بعد یک
قیچی از روی زمین برداشت و زد با آن گوش برنارد را برید که دیگر بچه خوبی باشد. سپس برای آنکه تاثیر کارش را افزایش دهد ساعت برنارد را با یک
میخ فرستاد ته حلق وی تا عبرتی باشد برای آیندگان.