هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۲:۵۷ شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۰:۳۵ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
ایوا که پس از تکه پاره شدن به گوشه ای پرت شده بود و هیچ کس توجهی به او نداشت، به مرگخواران خوشحالی که علاقه ی زیادی به او و وزارت خانه اش نشان میداند، لبخند نگرانی زد.
-چیز میگم... راحت باشید تو رو خدا. خونه ی خودتونه. فقط... چیزه... میشه بیاید منو جمع کنید از این جا؟ حس میکنم دارم نقش تام جاگسن رو ایفا میکنم.


هیچ یک از مرگخوارانی که برای بدست آوردن جایی مناسب برای بنا کردن دفتر مخصوص خودشان هول میزدند، یک نگاه هم به او نکرد.
ایوا نگاهش را از بلاتریکسی که پیتر را کشان کشان میبرد تا تنبیه کند برداشت و با آن یکی چشمش که روی زمین کنار دیوار افتاده بود ملتمسانه به لرد ولدمورت نگاه کرد.
لرد در حالی که ردایش را برق می انداخت روی صندلی وزارت نشسته و اخم کرده بود.
-بهمون میاد! وزارت زیر پای ماست!

سپس چشمش به آن چشم ایوا که ملتمسانه خیره شده بود، افتاد.
-عه ایوا! عیبی نداره. الان بیشتر از قبل کج و کوله شدی. هویتت الان دیگه کاملا در کج و کولگی خلاصه میشهو خوشحال باش.
-ارباب... بله ارباب! خیلی دارم ذوق میکنم به خاطر این موضوع. ولی ارباب پس کلاه گذاری...

لرد ولدموت دستش را برای ساکت کردن ایوا تکان داد:
-به اون هم میرسیم ایوا. نگران نباش. الان وزارت در تصرف ماست... فعلا میخواهیم کمی با آن حال کنیم.




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۲:۵۳ شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰

پلاکس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۸ شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۰:۴۹:۲۸ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۴۰۲
از ما هم شنیدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 219
آفلاین
در حینی که لینی بیهوش بود و استراحت می‌کرد، پلاکس در راه رو ها قدم میزد.
تمام تابلو های نقاشیِ وزارتخانه را با دقت بررسی کرده بود و می‌خواست سراغ تابلو های داخل دفتر ها برود که صدای زمزمه مانندی مانع شد:
_ ولی من شنیدم کار تو وزارت خونه حقوقش از همه کارها بیشتره.
_ آره منم شنیدم اینجا حتی اگه یه مداد دست بگیری و رو دیوارا خط بکشی، گالیون گالیون بهت پول میدن!

بخشی از وجود پلاکس به کنکاش افتاد، سلول های قلمو شکل مغزش بالا پایین پریدند و سطح پایینی که بافتی شبیه بوم نقاشی داشت رنگی کردند.
این عملیات باشکوه نشانه ذوق بود.
پلاکس بلافاصله از آن دونفر دور شد و پس از چند قدم، گوشه خلوتی ایستاد و به عظمت وزارتخانه و عظمت دیوار های سفیدش خیره شد.
برق در چشمانش نشانگر خوشحالی درونی اش بود. بدون لحظه ای مکث وسایل نقاشی را از کوله پشتی کوچکش بیرون آورد و در حالی که فریاد می‌زد:
_ آرههههه! شغل مورد علاقه مو پیدا کردم.

مشغول کار شد.
طولی نکشید که زمینِ راه رو ها، دیوار ها، در های دفترِ سو، پاتیل های هکتور و قسمتی از دست ایوا که گوشه ای افتاده بود، به شکل زیبا و دلنوازی رنگ آمیزی شدند.
حتی عنکبوت های جان فدای لینی هم، تبدیل به لشکری از آبنبات های برتی باتز با شش پا شده بودند.

کمی دورتر، گابریل با صورت برافروخته و دندان هایی که به هم ساییده میشد، دنبال مسبب تمام کثیفی های مقابلش بود.



پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۲:۱۴ شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
لینی که به تازگی هکتور رو ترک کرده بود و برای پیدا کردن گوشه‌ای دیگه تو راهروهای وزارتخونه به پرواز در اومده بود، با دیدن وضعیتی که گابریل وسط راهرو به راه انداخته بود، دفترچه‌شو در میاره.
حالا که راهروها در اختیار گابریل بود و همه جا تمیزکاری می‌شد، جایی برای اون و خدمت گزارانش، یعنی عنکبوت‌ها، نبود. پس راهرو رو از لیست بلندی که تو دفترچه بود خط می‌زنه. اگه لازم بود بعدا می‌تونست گوشه‌ای از راهرو رو هم به مالکیت خودش در بیاره!

پس بال‌بال‌زنان به حرکت ادامه می‌ده تا این که به دری بسته می‌رسه.
- این در چرا بسته‌س؟

اصولا درهای بسته مانع بزرگی برای یه حشره کوچیک حساب نمی‌شدن. اما وقتی دری هوشمند باشه که سوراخی برای ورود کلیدهای سنتی و گشوده شدنش نداشته باشه، شرایط کمی سخت می‌شه!
- چرا باز نمی‌شی تو؟ نمی‌بینی می‌خوام برم تو.

لینی یک ریونکلاوی سخت‌کوش بود که اگه هوشش غلبه نکرده بود، تو هافلپاف جا خوش کرده بود و بعنوان سمبل سخت‌کوشی تو تاریخ گروه ثبت می‌شد. بنابراین با دیدن یک مانع متوقف نمی‌شه و هرچی زور داره خرج می‌کنه و خودشو هی به در می‌کوبه بلکه باز شه.

که باز هم می‌شه!
و نتیجه‌ش این می‌شه که لینی با کله پرت می‌شه تو اتاق و بر اثر شدت ضربه‌ی وارده بیهوش نقش زمین می‌شه.

علت باز شدن در هم سویی بود که بعد از راه‌اندازی دفتر کارش، به مقصد مرلینگاه اونجا رو ترک کرده بود و در اتوماتیک به روش باز شده بود.
احتمالا لینی اونقد کوچیک بود که سنسورهای در هوشمند اونو آدم حساب نکرده بودن. خب آدم نبود، حشره بود!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۱:۳۵
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
گابریل در حین انجام وظیفه‌اش به مانعی برخورد که چندان مایه‌ی خشنودی‌اش نبود. درست وسط یکی از راهروها جمع کثیری از مرگخوارانِ تازه‌وارد و کارمندان سابق وزارتخانه دراز کشیده و تظاهر به خوابیدن می‌کردند. تنها کسی که واقعا در خواب به سر می‌برد، سدریک بود که در صدر جمعیت، درست زیر پای او خروپف می‌کرد.

- بلند شید ببینم! چه خبره اینجا؟ کف این راهرو باید تی کشیده بشه!

برخلاف همیشه، سدریک این بار حتی یک چشمش را هم باز نکرد.
- اینجا دفتر منه گابریل. اینا هم هم‌پیمانان منن که سوگند یاد کردن تا پای جونشون دنباله‌روی من باشن. برای تی کشیدن اینجا باید مجوز داشته باشی.

چشمان بسته‌ی سدریک، امکان دیدن صورت برافروخته‌ی گابریل و دسته تی‌اش که لحظه به لحظه بیشتر تکان می‌خورد را به او نمی‌داد. همچنین توهمِ شغل دولتی و قدرتی که خیال می‌کرد به دست آورده، باعث شده بود تا ترسی را که مدت‌ها پیش پس از تجربه‌‌ی غرق شدنش در وایتکس به جانش افتاده بود، فراموش کند.

و نتیجه‌ی این فراموشی، دسته تیِ وحشی گابریل بود که با قدرت بر سر و صورتش کوبیده شده و او را مورد لطف ضربات خود قرار می‌داد. در چنین مواردی که افراد در برابر پاکیزگی از خود مقاومت نشان می‌دادند، چوبدستی کفایت نمی‌کرد و گابریل باید مطمئن‌ میشد که تک‌تک اجزای صورت شخص موردنظر را با تی وفادار و هرازگاهی پاهایش، خرد می‌کند.
پس از اینکه حسابی سدریک را له و لورده کرد، از روی سایر هم‌پیمانان او نیز به همان شیوه گذشت و با رضایت، به راهروی پیش رویش که حالا پوشیده از خون اما خالی شده بود، خیره شد و نظافت را شروع کرد.


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۲ ۱۱:۵۸:۳۱
ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۲ ۱۲:۰۱:۱۸

فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
توی همین بحبوحه که هر مرگخواری برای خودش بخشی را پیدا کرده ‌‌تبدیل به سازمان شخصی می‌کرد، گابریل از این‌که لازم نیست دنبال یک دفتر برای خودش بگردد بسیار خوشحال و ذوق‌زده بود. او اصلا احتیاجی به سازمان مشخص نداشت... همه جا سرای او بود و او می‌توانست بدون نیاز به بحث و جدل با دیگران از یک گوشه شروع می‌کرد و به انتها می‌رسید و از همان انتها دوباره به گوشه بر می‌گشت و این چرخه رو تا بی‌نهایت ادامه می‌داد.

سپس، همینطور که دستگاه‌های تمیزکنِ خودکار را فعال می‌کرد تا از سر و روی وزارتخانه بالا بروند و کثیفی‌ها را هورت بکشند، به طرف در ورودی رفت و تابلوی وزارت جدید را کمی کنار زد و تابلوی جدیدی را کنارش نصب کرد.


دولت کج و کوله، ملت گوشت و دنبه، همه در کنار هم برای پاکیزگی جامعه تِی در دست می‌گیریم!



و با بوسه‌ای به تِی بنفش و خوشگلش، به وزارتخانه برگشت تا تک تک سازمان‌ها را از دم تِی و شوینده بگذراند.


گب دراکولا!


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۱:۰۹ شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰

گریفیندور، مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۹:۴۱:۵۲ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
پیام: 234
آفلاین
-ارباب؟
-پیتر؟!
-اربـاب؟!
-پیتر؟!

لرد ولدرمورت، سعی داشت بالاخره در وزارتخانه‌ای که متعلق به خودش و مرگخوارانش بود جایی برای مستقر شدن و اعلام وزارتخانه به عنوان یکی از دارایی‌هایش از این به بعد بکند و قطعا دوست نداشت که یک نفر همین‌طور دنبالش باشد و بخواهد که به او نزدیک باشد. هرچه باشد.. لرد یک ارباب بود و حتی ارباب‌ها هم نیاز به تنهایی و آرامش دارند و حضور پیتر جونز... قطعا آرامشی برای لرد نداشت.
-پیتر، ما دستور میدهیم که بروی.
-چرا برم ارباب؟

و لرد کسی نبود که حتی حرفی از نیاز بزند و جلوی مرگخوارش بگوید که نیاز به تنهایی دارد و پیتر دارد آرامشش را برهم میزند. برای همین گفت:
-میخواهیم زودتر برای خودت مقام و جایی برای مستقر شدن پیدا کنی.

پیتر لبخند زد و یک قدم جلوتر آمد.
-ولی ارباب، من مقاممو پیدا کردم! من مقامی دارم که هیچکس نداره! مقام لرد-یاریه! من هم همیار شمام و هم بادیگاردتون! این یعنی من تا ابد بهتون چسبیدم!
-نیازی به بادیگارد نداریم. اربابی هستیم قدرتمند و خودکفا.

پیتر همراه با لرد از کنار دعوای هکتور و لینی رد شد و این نکته را گوشزد کرد:
-این که صددرصد مثل وجودتون شفاف و خالصه. ولی منم هستم تا بیشتر از قبل خودکفا بشین! من عمرمو برای لرد-یاری گذاشتم کنار!

لرد سعی کرد از پیتر فاصله بگیرد ولی هردفعه پیتر بیشتر از قبل به خدمت لرد-یاری‌اش وفادار می‌شد و بیشتر و بیشتر تلاش می‌کرد.
لرد برای بار سوم ردایش را محکم تکان داد تا پیتری که به آن آویزان شده بود را روی زمین بیندازد و همانطور که با کلافگی راه میرفت، ناگهان چشمش به راه نجاتش افتاد. بلا را در یکی از راهروهای وزارت دید و نقشه‌ای هوشمندانه کشید.
-اهم.. بلایمان!

بلا برگشت و به لرد نگاه کرد و با دیدن اربابش گل از گلش شکفت و با دیدن پیتر که به لرد چسبیده بیشتر از قبل اخم کرد، منظور لرد را فهمید و با قدم‌های محکم به سمت لرد و لردیارش قدم گذاشت. لرد نیز از موقعیت استفاده کرد و پیتر را روی زمین انداخت و با آرامشی بیشتر از قبل به سمت محلی برای استقرار رفت و در آن طرف، بلا با خشم و عصبانیت بالای سر پیتر ایستاده بود.




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۷:۲۲ شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
جنب و جوش بی سابقه ای در وزارت خانه به راه افتاده بود. نیمی از مرگخواران به نحوی مشغول تخلیه بخش کاذب هیجانشان بوده و نیم دیگر بخش کاذب هیجانشان تخلیه شده و مشغول ساماندهی دفاترشان بودند. در این بین گاهی نیز توجه‌شان جلب بلاتریکسی می‌شد که به همراه سه مامور سابق وزارتی، چهارزانو وسط سالن نشسته بود.
-سازمان ساماندهی فداییان لردسیاه... هوم... بعد کارمون چیه؟!

مامور بخت برگشته که ثانیه‌ای پیش شاهد درآمدن چشم همکارش از حدقه بود، سعی کرد هرچه زودتر شرح وظایفی دقیق برای سازمان جدید بلاتریکس جور کند.
-ام... آها! رسیدگی و ساماندهی به فداییان لرد سیاه دیگه! فدایی پیدا می‌کنین و بعد از رسیدگی بهشون، ساماندهیشون می‌کنین!

بلاتریکس از جایش بلند شد و در محوری فرضی شروع به چرخیدن دور ماموران کرد.
-اسمش رو دوست دارم... اما کارش رو نه! هوم... می‌تونم تو سازمانم مخالفین ارباب رو بگیرم و فدای ارباب کنم! خوبه نه؟

قطعا نه تنها خوب نبود، بلکه مخالف نصف قوانین و تعهدات قانون اساسی وزارتخانه هم بود. اما اینکه چرا آن سه مامور فلک‌زده مثل جوجه هیپوگریف تازه از تخم درآمده، مشغول تایید بلاتریکس بودند، ریشه در ترس‌های بچگیشان داشت!

-به هیچ دردی نخوردید! خودم آخر شرح وظیفه دادم... لااقل پاشید برام دفتر درخور شئوناتم پیدا کنین! پاشید ببینم!


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۲ ۷:۲۶:۰۱

I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱:۰۶ شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
هکتور می‌ره که داشته باشه سازمان جدید رو، اما صدای ویز ویزی که به گوشش می‌رسه اونو از حرکت بازمی‌داره. صدا بسیار براش آشنا بود و هرکیم نتونه این صدا رو تشخیص بده، هکتور به خوبی تشخیص می‌داد!
- لینی نگو که اینجا هم قرار نیست دست از سرم برداری؟

لینی بال‌بال‌زنان بالای سر هکتور دوری می‌زنه.
- کاری به تو ندارم که، اومدم سازمانم رو گسترش بدم.

هکتور چند ویبره می‌زنه تا بتونه لینی رو تو هوا بقاپه ولی موفق نمی‌شه.
- ولی اینجا به تسخیر من در اومده. برو یه جا دیگه پیدا کن برا خودت.
- پیدا کردم. اینجا.

لینی اینو می‌گه و با جهشی روی تار عنکبوتی فرود میاد. انگار که تار عنکبوت تختی برای استراحت باشه، هم‌چون پادشاهان روش ولو می‌شه و تاب می‌خوره. همون موقع عنکبوتی سر می‌رسه و لیوانی مینیاتوری که محتوایی نارنجی رنگ داشت و نی‌ای ازش بیرون زده بودو تحویل لینی می‌ده.

- آخ جون. آب پرتقال دوس دارم!

هکتور با اقصاد شوم و شیطانی سرگرم بررسی تار و لینی می‌شه.
- به تارا چسبیدی نه؟ الان باید حشره‌ای در تله عنکبوت باشی!

لینی با صدای بلندی از آب پرتقالش هورت می‌کشه و جواب می‌ده:
- پارتیم کلفته هکولو. این عنکبوتا الان طرف منن، واسه همین تارهاشونم منو به چشم رفیق می‌بینن.

هکتور که آماده بود لینیو به چنگ بگیره و از اعضا و جوارحش برای معجوناش استفاده کنه، با شنیدن این حرف برمی‌گرده تا سازمان خودش رو راه بندازه. به وقتش می‌تونست از شر لینی خلاص بشه!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۰:۴۵ شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
هکتور در حالی که پاتیلش رو روی زمن قل میداد دنبال مکان جدید برای تاسیس سلسله ی دگورثیان بود.
- باید جایی باشه که آب داشته باشه، پاتیل داشته باشه، آتیش داشته باشه و همه بیان اونجا...

زیر پاتیلی که دور سر هکتور داشت میچرخید روشن شد.
- فهمیدم!

در کمتر از یک دقیقه هکتور پشت در آشپرخونه و محل پخش غذای وزارتخونه بود.

- اینجا همون جاییه که لازم دارم.
- آهای تو! مگه نمیبینی نوشته ورود افراد متفرقه ممنوع؟

فرد ملاقه به دستی این رو به هکتور گفت.
- اینجا مال ماست! کل وزارتخونه مال ماست. منم اینجا رو برای سازمان ی جدیدم انخاب کردم.
- سازمان چیه؟ اینجا آشپزخونه است. قلب تپنده ی وزارتخونه. بدون ما حتـ...

بقیه ی جمله ی ملاقه به دست هرگز شنیده نشد چون در کسری از ثانیه در حال حل شدن در جدید ترین معجون هکتور بود.
- بریم که داشه باشیم سازمان جدید رو!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ جمعه ۱ مرداد ۱۴۰۰

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۲:۳۶ یکشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۲
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
مرگخواران، هر یک در سویی می‌دویدند و تلاش می‌کردند دفتر کار مناسبی برای خود پیدا کنند. اما در این میان باید حواس خود را جمع می‌کردند تا با مانعی که با سرعت در حرکت بود، برخورد نکنند؛ و آن مانع چیزی نبود جز سو!

سو، بسیار خوشحال و هیجان زده از اینکه دیگر محدودیتی برای عبور از در ندارد، دو دستش را باز کرده و فریاد زنان در اتاق ها و راهروها می‌دوید و از تمام در ها عبور می‌کرد. با هر بار رد شدن از در هم جیغ می‌کشید و کلاهش را در هوا تکان می‌داد. تا اینکه هنگام عبور از راهروی اصلی طبقه همکف، سر جایش میخکوب شد.
- این... این... این بی نظیره!

نفس سو با دیدن صحنه‌ی روبرویش بند آمده و اشک در چشمانش جمع شده بود. از آخرین باری که به وزارت سحر و جادو آمده بود، مدت زیادی می‌گذشت و نمی‌دانست چند ماه قبل، نگهبان ورودی وزارتخانه از غیبت وزیرِ وقت استفاده کرده و بخش عمده‌ای از بودجه را خرج تهیه درب هوشمند کرده بود. دری که با عبور از جلوی آن، خود به خود باز می‌شد!

-من شغل رویاهامو پیدا کردم! و البته درِ رویاهامو!

چند دقیقه بعد، سو پشت میزی که در فاصله دو متری از در قرار داشت، نشسته بود. روی میز هم کاغذ تا شده‌ی برعکسی قرار داشت که رویش نوشته‌ی "سو لی (مسئول در)" با اندازه‌ی قابل توجهی به چشم می‌خورد.


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.