هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۱:۲۰ یکشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۰

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۹:۳۱ جمعه ۳ فروردین ۱۴۰۳
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 216
آفلاین
- همین الان انداختنم بیرون!

بله همانطور بود که اسکورپیوس فکر می کرد. او را به طور نامحسوسی از وزارتخانه بیرون کرده بودند و حالا چاره ای نداشت تا از پنجره ، وزارتخانه را نگاه کند.
ولی او به همین زودی ها تسلیم نمیشد ، پس به خود قول داد و تصمیم گرفت هر جور که شده و از هر راهی به داخل وزارتخانه نفوذ کند.


- خب...خب!از چه راهی میشه وارد وزارتخانه شد؟ در، که نمیشه! پنجره ها هم که قفلن! بهترین راه فاضلاب‌ هست.

چندین ساعت بعد زیر وزارتخانه فاظلاب


- یادم نیست از کدوم راه اومده بودم؟
- حالا چکار کنم؟از سوژه عقب موندم.

-,اگه بدون منم ایوا رو بهم وصل کنن چی؟




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۰:۱۹ یکشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۰

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
ایوان سعی کرد به نحوی، جایی غیب شود. اما سرعت عمل پایین، باعث شد در کانون توجه جمع قرار گیرد.
-خب...

نفس عمیقی کشید که باعث شد استخوان ریزی از قفسه سینه‌اش به سمت چشم چپ پیتر پرتاب شود؛ استخوان در کسری از ثانیه توسط بلاتریکس مهار شد. پیتر باید تمام و کمال و صحیح و سالم می‌ماند تا به وقتش خودش حسابش را برسد!

ایوان که کمی به استخوانهایش مسلط شده بود، استخوان پرتاب شده‌اش را پس گرفت و سرجایش گذاشت.
-داشتم می‌گفتم... نه اینکه بخوام بگم نه و نمی‌تونم ها! می‌تونم! اما شما این مجسمه رو ببین! استخونه! مجسمه استخونه! آناتومی داره؟ نداره! یک تکه استخونه! آناتومیش کو؟

کمی از کوره در رفته بود و تا خواست نفس عمیق بعدی را بکشد، جماعت مرگخوار وارد گارد دفاعی شدند و بلاتریکس، پیتر را چون سپر جلوی صورت لرد گرفت.
ثانیه‌ای بعد بحران مدیریت شده و به اتمام رسید.

-تموم شد ایوان؟ استخونی چیزی نمی‌خوای پرت کنی؟ داد و بیداد دیگه‌ای نداری؟
-تموم‌ شد ارباب!
-پس حالا بشین و ایوامون رو سرهم کن! مثل روز اولش... حالا شبیه روز دوم هم شد قبوله. فقط...

لرد نگاهی بین مرگخواران انداخت.
-سو! از تعداد دقیق استخونای ایوا صورت جلسه تهیه کن و بعد بده دست ایوان... ضعف استخون داره!



I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱:۳۰ یکشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۷:۰۶:۱۰
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
- خب ارباب حالا باید چیکار کنیم؟

لرد کروشیویی نثار گوینده گمنام مجهول الهویه کرد تا بیش از این سطح هوش حضار را پایین نیاورد و بعد گفت:
- یک بار دیگه کاملا شمرده میگم، باید...ایوا...بهم...چسبونده...بشه!

ایوان دستش را بالا گرفت و از میان جمع بیرون آمد:
- ارباب من که الان بهم متصلم، یعنی اتصالاتم هیچ مشکلی نداره!

بلا در حق فامیلش لطف کرد و قبل از اینکه لرد دست به طلسم شود پس گردنی محکمی نثار ایوان کرد که باعث شد فک پایینش از جا کنده شود!
- ایوان نه!ایوا! وزیر نگون بخت سحر و جادومون!

همه به اطراف نگاهی انداختند اما در ارتفاعی که به دنبال ایوا میگشتند کسی را ندیدند! بلا که از این وضع خسته شده بود به سمت یکی دو تکه پراکنده ایوا رفت و در حالی که با هر دو دست به آن‌ها اشاره میکرد گفت:
- ایوا اینجاست! فهمیدین؟ به ردای لرد قسم اگه کسی سوال چرت و پرتی بپرسه پیتر رو تیکه تیکه میکنم!

پیتر که پشت ماکسیم مخفی شده بود آب دهنش را قورت داد! به نظر میرسید مرگخوارها تازه متوجه شدند که چه بلایی به سر ایوا آورده اند. پس از این انفجار آگاهی همهمه‌ای در میان مرگخوارها شکل گرفت تا تصمیم بگیرند که چه کسی و چگونه باید تکه‌های ایوا را بهم بچسباند.

لینی که زیاد از ازدحام خوشش نمیامد بالای سر مرگخواران به پرواز درآمد و گفت:
- به نظرم کسی میتونه این کار رو بکنه که به آناتومی بدن انسان وارد باشه. سر راه دیدم که یه نفر مجسمه وسط سرسرا رو عوض کرده. مسلما یه مجسمه ساز شناخت کاملی از آناتومی داره! بدیم اون ایوا رو سر هم کنه!


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۳ ۱:۴۵:۰۸

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱:۲۵ یکشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
- تاج‌گذاری؟ ولی عنکبوتا مال من بودن که! نمی‌تونین همینطوری یهویی بگین ملکه‌تون عوض شده و باید سر تعظیم برا یکی دیگه فرود بیارین. اونا یه انتخابی کردن و پاش وایمیسن. مگه نه؟

عنکبوت‌ها از نگاه لینی:
عنکبوت‌ها از نگاه سایرین:

- دیدین؟ دارن می‌گن لینی ملکه‌مونه.

پلاکس دستی به چونه‌ش می‌کشه.
- راستش من طی طراحی‌هایی که از وضعیت‌های مختلف عنکبوت‌ها داشتم برداشتم از چهره‌شون اینه که همچینم مشتاق نیستن تو ملکـ...

لینی تحمل زیر سوال رفتن سلطه‌ش رو نداشت، پس می‌پره وسط حرف پلاکس.
- مگه خودشون زبون ندارن که تو به جاشون حرف می‌زنی؟
- دارن؟ خودتم داشتی حرفاشونو ترجمه می‌کردیا.
- ترجمه می‌کردم حرف که تو دهنشون نمی‌ذاشتم.

جیسون که می‌بینه گفتگوی بیهوده‌ای در جریانه جلو میاد تا به قضیه خاتمه بده.
- حالا اصن مهم نیست عنکبوتا چی فکر می‌کنن چون...
- مهم نیست؟ مهم نیست یه حشره چه نظری داره؟ تا کی ظلم در حق حشرات؟
- بابا یه لحظه گوش بده ببین چی می‌خوام بگم. ایوا قرار نیست تاج‌گذاری کنه تا ملکه اونا بشه که.

لینی که تا چند لحظه پیش عصبانی بود و به دفاع از حقوق حشرات برخاسته بود، با شنیدن این حرف ناگهان موضع دفاعیش می‌شکنه.
- اممم... پس چی؟
- تاج‌گذاری! کلاه‌گذاری! برا وزارت دیگه.

و دو گالیونی لینی میفته سرجاش و سوت‌زنان می‌ره لا به لای مرگخوارا خودشو گم و گور کنه.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۰:۵۵ یکشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۰

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۱:۳۵
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
لرد سیاه خواب می‌دید؛ اما از آنجایی که اربابی مقتدر و پیشگو بود، خواب‌هایش همیشه به واقعیت می‌پیوست.
مرگخواران درست همانند خواب لرد، به طرز خطرناکی به سمت اربابشان حرکت می‌کردند. هر یک به تنهایی تهدیدی بزرگ برای لرد سیاهِ ستون شده به حساب می‌آمدند. سروصدا بالا گرفته بود و حلقه‌ی مرگخواران دور لرد لحظه به لحظه تنگ‌تر، خارشش بیشتر، در خودکار نزدیک‌تر، فس فسِ ناشی از ذوب شدن زمین به وسیله‌ی وایتکس خطرناک‌تر و پیست پیست دهان ایوا اعصاب خردکن‌تر میشد.

- یاران ما! چتون شده؟ از ما فاصله بگیرید!

اما مرگخواران همچنان رو به جلو حرکت می‌کردند. سرعتشان حتی ذره‌ای کندتر هم نشد. فقط به استفاده‌ی ابزاری از لرد سیاهِ ستونی فکر می‌کردند و عجله داشتند خودشان زودتر از بقیه به ستون برسند.

- فرمودیم بروید عقب! نزدیک نشوید! ما دیگر ستون نیستیم.

مرگخواران متوقف شدند.
- چی؟ چرا ارباب؟ ستون بودن که خیلی برازنده‌تون بود...
- متوجه شدیم ابهت ما فراتر از تحمل یک ستون و توانایی‌هایمان بسیار بیشتر است. بعدا سر فرصت حساب مرگخواری که پیشنهاد ستون شدن داد را می‌رسیم‌...فعلا باید هر چه سریع‌تر ایوا را وصل کنید، ظاهرا مراسم بی‌اهمیت و بی‌ارزش تاج‌گذاری را در پیش دارد.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
- نمی شینیم. خسته نشدیم. پای بر نمی نهیم.

- پای بر نمی نهیدن یعنی چی؟

مغز ایوا بود که می پرسید و لرد سیاه مشخصا جوابی برایش نداشت. فقط این فعل به نظرش شبیه تسلیم نشدن بود و از آن استفاده کرده بود. گذشته از این، اصلا هم مایل به همصحبت شدن با یک مغز نبود.

-پیست... پیست...

این بار دهان ایوا بود که به او " پیست" می کرد.
لرد سیاه خواست جوابش را بدهد که پلاکس را دید که با چشمانی براق و دهانی باز، و قلمویی نارنجی رنگ در دست به سمت او می آید.
و دچار خارش شد!
خارشی ناشی ار رفت و آمد دو تن از سربازان جان بر کف لینی رویش!
و سویی که با دری خودکار به سمتش می آمد که در را رویش نصب کند واز این ستون به آن ستون بدود.
و بلاتریکسی که پیتر را دستگیر کرده بود و کشان کشان به سمت او می آورد که به او که ستونی بیش نبود ببندد و اعدام کند.
و اسکورپیوسی که مدام کله اش از پشت پنجره دیده می شد و ظاهرا بالا و پایین می پرید که داخل وزارتخانه را ببیند.
و گابریلی که سطلی اسید در دست داشت. اسید، سطل را سوراخ کرده بود و روی پاهایش چکه می کرد. پاهای گابریل در حال ذوب شدن بودند و آن ها را روی زمین می کشید...

مرگخواران نزدیک و نزدیک تر می شدند...

دهان ایوا "پیست" می کرد...

و لرد سیاه با برخورد یکی از استخوان های ایوان که ظاهرا به درد نخور تشخیص داده شده بودند، از خواب ستونی اش پرید.




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۳:۴۱ شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
-پیتر؟ کدوم پیتر؟

بلاتریکس پوزخندی زد و خواست بگوید «مگر چند پیتر داریم؟ پیتر فلانی دیگر...» اما مشکل دقیقا همانجا بود!
-پیتر چیز... چیز! فامیلیش چی بود؟ اه! یادم رفت! پیتر... پیتر...

سعی کرد تمرکز کند.
دست از تایپ کردن هم برداشت بلکه یادش بیاید. اما یادش زیاد قصد همکاری نداشت.
پس به ناچار خوانندگان را برای دقایقی سرپا رها کرد تا برود و از لا‌به‌لای پست‌ها، فامیلی پیتر را بیابد!

-باشه بلا... برو بیاب. اما حقیقتا ایستادن بیجا مانع کسب است. برو بیرون بیاب!

سو حقیقتا مجبور بود بلاتریکس را برای دقایقی بیرون کند، چراکه پیتر را به سختی چهار تا کرده و در کشو میزش جا داده بود و هر لحظه ممکن بود که خاصیت انعطاف پذیریش با اشکال مواجه شود و سو به هیچ عنوان نمی‌خواست همدست او خوانده شود.
در این بین، بلاتریکس که قصد کرده بود هرطور که شده تا پایان این سوژه حساب پیتر را کف دستش بگذارد، بالاخره موفق به یافتن فامیلی پیتر شد!
-جونز! پیتر جونز! آخیییش!

ولی قبل از آنکه سو عکس العملی نشان دهد، ققنوس بخت و اقبال پیتر، با خبر احضار شدن مرگخواران نزد لرد سیاه سر رسید.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۳ ۰:۱۱:۵۵

I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۳:۱۲ شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
یاران لرد می‌خواستن بیان، در واقع اگه می‌شنیدن می‌خواستن بیان. ولی نمی‌شنون خب!
می‌پرسین چرا؟
چون لینی کل وزارتخونه رو روی سرش گذاشته بود و هی از این اتاق به اون اتاق، و از این راهرو به اون راهرو می‌رفت و حتی عنکبوت‌ها رو فراخونده بود تا هوار بزنن که تونسته یه درو با حقوق حشرات آشنا کنه!

شاید بگین حالا اونقدم مسئله مهمی نبود که، ولی برای لینی بود. اون ساعت‌ها در رو تهدید کرده بود، با آرامش باهاش سخن گفته بود، نیشش زده بود، جلسه تشکل داده بود و مسلما این همه زحمتی که کشیده بود و به جواب رسیده بود، ارزش اطلاع‌رسانی داشت!

نتیجه این می‌شه که مرگخوارای مشغول، نه‌تنها متوجه احضار شدنشون توسط لرد نمی‌شن، که حتی برای لحظه‌ای دست از کاراشون می‌کشن و غرولندکنان سعی می‌کنن لینی و عنکبوتاشو بیرون کنن.

لینی بعد از اطمینان از این که رسالتش رو به اتمام رسونده، در گوشه‌ای از وزارتخونه جلسه‌ای با عنکبوتاش تشکیل می‌ده.
- عنکبوت‌های من! من امروز روشی پیروزمندانه رو برای متقاعد کردن اجسام اجرایی کردم که مایلم آموزه‌هامو به شما هم انتقال بدم. از حالا کلاس خصوصیمون شروع می‌شه و در انتها به ازای هر یک دقیقه علم‌آموزی از من، یک گالیون به حسابم واریز می‌کنین. متوجه شدین؟

عنکبوت‌ها نمی‌خواستن متوجه بشن، دوست داشتن تا ساعت‌ها خودشونو به نفهمی بزنن و تو جلسه‌ای که گالیون گالیون از جیبشون پول می‌رفت شرکت نکنن. ولی مجبور بودن! لینی خونه‌هاشون رو با فوت تهدیده بود. باید باهاش راه میومدن!

در سویی دیگه از وزارتخونه، بلاتریکس به داخل اتاقی که پیتر گوشه‌ایش پناه گرفته بود قدم می‌ذاره.
- پیترو این اطراف ندیدی سو؟


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱ شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۰:۳۵ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
لرد سیاه اخم کرد و به مغز کج و کوله و شلِ ایوا خیره شد.
-نه! این جزو برنامه ی ما نبود!

مغز ایوا مظلومانه به لرد نگاه کرد. گرچه چشم نداشت... ولی لرد سعی کرد خیره شدن او را تصور کند.
-کلاه گذاری دیگه چیه آخه بچه؟! الان چجوری توی بی ریخت رو سرهم کنیم دوباره؟! اصن تو و کلاه گذاری؟! یه نگاه به ریختت بکن.

مغز ایوا به مرگخواران پر جنب و جوش اشاره کرد.
لرد به یارانش نگاهی کرد که با همدیگر درگیر بودند.
-چی کارشون کنیم الان میگی مغز بی عقل؟! برای خودشون خوشن. دارن از قدرتشون و وزارت خونه استفاده میکنن!

مغز آهی از سر افسوس کشید و دوباره تلاش کرد.
-هاااا! یعنی میگی... بیاریمشون ایوا رو بهم وصل کنن دوباره؟ از اول مثل انسان حرف بزن دیگه.

مغز سر تکان داد و بعد از چند بار پت پت کردن به کلی خاموش شد. به عنوان مغز یک ایوا زیادی ازش کار کشیده بودند.

لرد در حالی که همانطور سیخ سر جایش ایستاده بود صدا زد:
-یارانمان! بیایید زود تر این کج و کوله رو درست کنید و بعد برید دوباره کار خودتون رو کنید.



پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
ایوا روی زمین دراز کشیده بود و فکر می کرد.
در واقع چاره دیگری نداشت. پخش زمین شده بود. تصمیم گرفت کمک بخواهد.
- نون خشک، چوب دستی کهنه، ردای پاره، پاتیل زنگ زده... خریداریم!

ایوا خریدار نبود... ولی مغزش از دهانش دور شده بود و پیام های مغز، به درستی به دهان نمی رسید و دهان ایوا، سرخود شده بود.
-من عادت دارم شبا زیر تختم بخوابم و قبل از خواب انگشت شستم حتما باید توی دهنم باشه.

وزیر مملکت دستی دستی داشت آبروی خودش را می برد. جای خوشحالی داشت که اوضاع بسیار شلوغ بود و کسی به ایوا توجهی نمی کرد.

کسی بجز یک ستون خسته!

-اینا رو به خاطر سپردیم ایوا... بعد ها ازشان استفاده خواهیم نمود.

لرد سیاه خسته شده بود. تصمیم گرفت کمی بنشیند. ولی ستون ها هرگز نمی نشستند. اگر می نشستند که ستون نبودند. صندلی می شدند.لینی هم بعد از هر صد بالی که می زد، برای استراحت روی سر لرد سیاه می نشست و این وضعیت اصلا دوست داشتنی نبود.

مغز ایوا به لرد سیاه زل زد.
-منو بخون. منو بخون. منو بخون.

لرد علاقه ای به خواندن ذهن ایوا نداشت. به نظر لرد، ایوا کلا از مشتی چرت و پرت تشکیل شده بود. ولی مغز مصمم بود به لرد یادآوری کند که به زودی مراسم کلاهگذاری ایوا برگذار خواهد شد و یکی باید ایوا را بطور زیبا و مرتب، سر هم کند.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.