هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱:۵۶ دوشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۰

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
-اهم... گفتین از اون طرف ارباب؟
-بله! هنوزم حس می‌کنیم! حواسمون قویه ما!

جیسون کمی جا به جا شد تا صورتش در دیدرس لرد قرار گیرد.
-ارباب اون امواج انرژی منفی بلاتریکسه. شک ندارم که همینه... ببینین! ارکو هم داره با چشم و ابروش تایید می‌کنه!

جیسون لبخندی به نشانه پیروزی به ارکوارت زد... لاکن حرکات چشم و ابروی او همچنان ادامه داشت.
-چته؟ تیک گرفتی؟

پاسخی جز چشم و ابرو دریافت نشد.
-آها... آشغال رفته توش! فوت کنم؟

ارکوارت تنها آب دهانش را قورت داد.
-دِ زبون باز کن خب!

اما زبان باز کردن ارکوارت همزمان شد با گرمای نفسی که جیسون روی گردنش حس کرد.

-سلام بلا! تو اومدی دنبال ما؟

جیسون خیلی تلاش کرد... با تمام امحا و احشا، اعضا و حتی سلول های بنیادیش مذاکره کرد، تا ذوب شوند و او بتواند همچون آب در زمین فرو رود. لاکن اعضای بدنش قصد همکاری نداشتند.

-جیسون!

جیسون سریعا به مرور فرم مرگخواری‌اش پرداخت بلکه تیک نقص عضو، ناشنوایی را زده باشد. اما چیزی عایدش نشد.
ثانیه‌ها گذشتند و بالاخره مجبور شد بچرخد و با بلاتریکس رو به رو شود.
-عه بلا... کی اومدی؟ منـ...

بلاتریکس با حرکت دست او را به سکوت دعوت کرد.
-جیسون!

قدمی به عقب رفت. ردایش را کنار زد تا شلوار بگ شش جیب چریکی‌اش نمایان شود.
-شش تا! شش جیب داره. دوتاش پر شده. چهارتاش خالیه. می‌خوای یکیش متعلق به تو بشه؟ تا بقیه انتظار این چند هفته رو اون تو بکشی؟

جیسون آب دهانش را قورت داد.

-نمی‌خوای... منم همین فکر رو می‌کردم. پس حالا مثل مرگخوارای خوب، به وظیفت برس... ارباب فرمودن امواجی رو از اون طرف حس کردن... ارباب هیچ وقت اشتباه نمی‌کنن! پس بی سر و صدا، ارباب رو بردارین تا بریم منبع این امواج رو پیدا کنیم!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱:۲۵ دوشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
جیسون و ارکوارت یک لحظه همه‌چیز رو فراموش کرده، نگاهی بین هم رد و بدل می‌کنن و از طریق تلپاتی تصمیمشون رو می‌گیرن. بنابراین دوان‌دوان نزد لرد میان.

- ارباب چرا ستون شدین دوباره؟
- ارباب شما قرار بود زیر باد کولر برین!
- ارباب بفرمایین استراحت کنین!
- ارباب ذهن‌خوانی انرژی زیادی می‌بره، به خودتون فشار نیارین!

لرد از محبت ناگهانی دو مرگخوارش خوشنود می‌شه.
- خیله خب. اگه ذهن‌خوان نمی‌شیم پس مایلیم همچنان ستون بمونیم، اما از نوع متحرک. خودتون ما رو به جلوی کولر انتقال داده و افقی بذارینمون تا استراحت کنیم.

جیسون و ارکوارت اطلاعت می‌کنن و لرد رو که تلاش می‌کرد هرچه بیشتر خودش رو همچون ستون سفت و محکم نگه‌داره از جا بلند می‌کنن و جای خنکی قرار می‌دن.

- جاتون خوبه ارباب؟
- الان خوب می‌تونین استراحت کنین ارباب؟

لرد حس می‌کنه سخنرانی‌های جیسون و ارکوارت دیگه داره بیش از حد می‌شه.
- بستونه دیگه، سرمون رفت!

جفتشون ساکت می‌شن. اما لرد دوباره به حرف در میاد.
- ما امواجی رو حس می‌کنیم... نکنه مغز ایوا داره ما رو فرا می‌خونه؟ از اون طرفه!

جیسون و ارکوارت آب دهنشونو قورت می‌دن و به سمتی که لرد بهش اشاره می‌کنه می‌نگرن.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱:۱۳ دوشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۰

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۲:۳۶ یکشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۲
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
-نتیجه... خب نتیجه اینه که... اینه که قبوله!

ابروی بلاتریکس بالا پرید.
-و چجوری می‌خواد این کارو بکنه؟

آرکوارت آب دهانش را قورت داد و با آرنج به پهلوی جیسون زد که باعث شد از جا بپرد.

- با یه روش خاص که فقط خون آشاما قدرتش رو دارن. احتیاج به تمرکز خیلی خیلی بالایی هم داره. خیلی بالا!

سکوتی میان مرگخواران بر پا شد. بلندترین صدایی که به گوش می‌رسید، صدای پلک زدن های مکرر و سر گرداندن های پرسشگرانه‌ی مرگخواران بود. تا اینکه آرکوارت سکوت را شکست.
-دِ برید سراغ کارتون دی... چیزه، نه نه بلا منظورم این نبود؛ نیا نزدیک. میگم یعنی همه باید بریم سراغ کارای خودمون، تا جیسون بتونه تو خلوت تمرکز کنه و مغز ایوا رو پیدا کنه. نگران نباشید، خودم می‌مونم کمکش می‌کنم.

این حرف، به مذاق مرگخواران خوش آمد. بازگشتن به کارها و مسئولیت هایشان و سپردن وظیفه یافتن مغز ایوا به جیسون، بهترین تصمیمی بود که همه از آن راضی بودند؛ همه، غیر از یک نفر!
-ما دوست نداریم ستون شویم. اصلا می‌خواهیم ذهن بخوانیم!

و این، حرفی نبود که به مذاق جیسون و آرکوارت خوش بیاید!


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۰:۴۱ دوشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
غیـــــــــــــــژ! تق!

دری که ارکو بسته بود، باز شد و چشم های خشمگین و عصبانی بلاتریکس به ارکویی که نیشش تا بناگوشش باز بود، دوخته شد.
- سلام بلا!

فقط یک ثانیه ی دیگه زمان نیاز بود تا از چشم های بلا جرقه های آتیش بیرون بزنه و کل وزارتخونه رو بفرسته رو هوا که...

فیـــــــــــــس!

گابریل سطل مواد شوینده اش رو روی هیکل بلا خالی کرد و آتیش بلا به طور موقت خاموش شد.
- شما دو تا دقیقا چی کار کردین؟

البته فقط آتیش بلا بود که خاموش شده بود. آپشن عصبانیتش هنوز روی آخرین درجه خودش قرار داشت.

- آروم باش بلا. ریلکس. داشتم جیسون رو قانع میکردم مغز ایوا رو برامون پیدا کنه.
- و نتیجه؟

ارکو، بلا و همه مرگخوار ها زل زده بودند به جیسون ا جوابش رو بشنون.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۳:۳۶ یکشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۰

اركوارت راكارو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۴ سه شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲:۱۶ پنجشنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۲
از سی سی جی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 128
آفلاین
- جیسون کن!
مرگخواران با تعجب به ارکویی که سربع در را برای جیسون باز کرده بود، نگاه کردند.
بلا چشم غره برای ارکو رفت تا به آن "دارم برات" قبلی بپیوندد؛ ولی گویا این چیز ها برای ارکو مهم نبودند.

- جیسون کن! خوش اومدی!
ارکو به همان سرعت که در را برای جیسون باز کرده بود، با همان سرعت جیسون را در آغوش گرفت و دستش را دور گردن او انداخت؛ سپس رو به دیگر مرگخوارا کرد.
- جیسون کن واقعا به دردمون می خوره من خیلی وقته می شناسمش رفیق فابمه!

جیسون که گویا از چسبیدن زیادیی ارکو به خود ناراحت بود، کمی ارکو را از خود دور کرد.
- بله ارکو مرسی از توضیحت!

ارکو چشمکی به جیسون زد، اما جیسون منظورش را نفهمید.
- خب شماها برین تو من خودم نقشه رو واسش توضیح می دم.
سپس در جایی که کسی نمی دانست کجا بود را بست، تا خودش و جیسون تنها باشن.
- خب نقشه اینه، نباید بذاریم ایوا کلاه گذاری کنه!

جیسون گیج شده بود.
- مطمئنی؟ من شنیدم که گفتن می خوان رد ایوا رو واسه کلاه گذاری پیدا کننا!

ارکو این پا و آن پا کرد.
- خب اونا می خوان اینکارو بکنن ولی من نه!
- چرا که نه؟

گویا ارکو منتظر شنیدن همین سوال بود. دمپایی های ابری صورتی اش را دراورد.

- چیکار می کنی ارکو؟ پاهات بو میده!

ارکو در حالی که خودش را کنترل می کرد تا اشک نریزد، با صدایی دورگه گفت:
- ببین فقط چهار تا انگشت دارم، شیش تای دیگه شو ایوا درسته قورت داد؛ تازه تهدید کرد اگه زندانبان نشم الکس و پیترم قورت می ده!
ارکو فین فین کنان ادامه داد:
- تازه میخواد داسمم بخوره، داس خوشگلم که به کسی نشونش نداده بودم، آخه تازه آنباکسش کردم!

جیسون با تعجب به ارکویی که حلقه اشک چشمانش را فرا گرفته بود نگاه کرد.
- خب به من چه؟

ارکو متعجب شده بود.
- خب ما باهم رفیقیم، مگه نه؟ یادت میاد اون فروشنده هه رو واست کشتم، یا اون یارو که از کنارت رد شده بود، یا وقتی که مریض شدی واست شکار کردم یا وقتی که...
- بسه فهمیدم!
گویا جیسون خیلی به ارکو مدیون بود.


ویرایش شده توسط اركوارت راكارو در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۴ ۰:۱۷:۳۰



پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۳:۳۴ یکشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۰

جیسون سوان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۴ سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۰:۴۲:۰۵ جمعه ۶ بهمن ۱۴۰۲
از پشت سرت
گروه:
کاربران عضو
پیام: 146
آفلاین
-ارباب؟

مرگخواران با چهره ای متعجب به مرگخوار مذکوری که جرئت کرده بود مانع ذهن خوانی لرد سیاه شود نگاه کردند.

-آرکو امیدوارم دلیل قانع کننده ای داشته باشید که نمیذارید ما قدرت و هوش خودمون رو به نمایش بذاریم
- ارباب تا بندگان و خدمتگزارانتون اینجا هستن چرا شما باید در سر هم کردن ایوا کمک کنید؟ شما باید زیر باد کولر وزراتخونه لم بدید تا ما کار ها رو درست کنیم.

"باد کولر" و "لم دادن" به مذاق لرد سیاه خوش امده بود. اما مرگخواران به خوبی میدانستند اگر لرد سیاه به آن ها کمک نکند شانس سالم تحویل دادن ایوا آن هم به موقع به نزدیک صفر میرسید.

-راست میگوید. خودتان مغز را پیدا کنید. بقیه اش هم که کاری ندارد. مغز خودش شما را راهنمایی میکند.

مرگخواران به تکاپو افتاده بودند. بلاتریکس با فرمت "بعدا برات دارم" به آرکو نگاه می کرد. آرکو پوزخندی زد. او به خوبی روزی را به یاد می آورد که ایوا او را به اسارت گرفته بود و به مدیریت ازکابان گماشته بود. آرکو باید آزاد میشد .بنابراین ابدا دلش نمیخواست ایوا سر هم شود. حتی اگر این مداخله ی او باعث عصبانیت بلاتریکس میشد.

در همین حین جیسون در دوردست ها فریاد میکشید و تلاش میکرد از شر علف هایی که زیر پایش سبز شده بودند رهایی یابد.
- یکی درو وا کنه. میخوام بیام تو.

بلاتریکس لبخند شروری زد و سری تکان داد.
- علفا کوتاهن هنوز.
- بلا برو در رو وا کن. جیسون نیمه خون آشامه میتونه کمکون کنه رد ایوا رو بگیریم.

چشمان بلاتریکس برقی زد.جیسون به دردشان میخورد.بشکنی زد و جیسون جلویشان ظاهر شد.

- چرا درو وا نمی ...
-سفسطه ممنوع جیسون. زود باش رد بوی خون این ایوا رو بگیر کار داریم.




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ یکشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
-اگه توی جیبش خیلی تند تند بال بزنم به پرواز در میاد؟

-لینی... بی صدا فکر کن!
صدای فریاد لرد به داخل جیب بلاتریکس رسید و غرغرهای لینی موقتا خاموش شد.

-فرمودیم ذهن بخوانید. منتظر چه هستید؟ اون دو تا ریونی که برای ما سوت می زدن... یکیشون تو جیب بلاست. با اون کاری نداریم. اون یکی بیاد جلو.

سو جلو رفت.

-بخوان سو!

و با دیدن ژست سو، فهمید که اشتباه مهلکی در حال وقوع است.
-ذهن را بخوان سو!

سو کمی به اطرافش نگاه کرد. زیر لب پرسید:
-کسی جزوه ذهن خوانی سریع تضمینی نداره؟

کسی نداشت. اگر هم داشت به یک ریونی تسترال خوان نمی داد.

صدای جیسون از دور دست ها به گوش می رسید.
-من سال ها و قرن هاست این پشت موندم. یکی به دادم برسه. درو باز کنین بیام تو! بلا؟ چرا لبخند شیطانی می زنی؟ باز کن!

-یعنی هیچکدومتون ذهن خوان نیستین؟

صدایی ضعیف جواب داد:
-هستیم ارباب. ولی این ذهن اولا مال ایواست... دوما متلاشیه! سوما شما از همه ما قوی تر هستین. لطفا شما بخونین که خیلی خوب می خونین. چهارما هم نداشت.


از لرد سیاه تعریف شده بود. لرد سیاه از تعریف خوشش می آمد.
- هم اکنون می خوانیم!




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۱:۳۲ یکشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
گوش های همه ی مرگخوار ها تیز شد و همچون رادار به سمت دهن لرد چرخید و روی حرف های اون زوم شدن. به نظر میومد لرد هم کم از این وضعیت خسته نشده باشه. از طرفی هم همه باید میدونستن اونهه که باید تصمیم اول و آخر رو بگیره. بنابراین تصمیمش رو اعلام کرد.
- خیر!

ملت همچون براونی حرارت دیده از هم وا رفتند. این تنها امیدشون بود که بتونن هر چه سریع تر به مغز ایوا دست پیدا کنن. اما همه میدونستن که حرف حرف اربابه. بنابراین در حالی که لب و لوچه ی آویزونشون رو از روی زمین جمع میکردن رفتن تا به ادامه ی جست و جو برسن.

- ما پیشنهاد ویژه ای براتون داریم!

لب و لوچه ی همه ی مرگخوار ها کاملا از حالت آویزون خارج شد.

- ذهن ایوا رو بخونید!

فک پایینی ملت مرگخوار این بار از شدت تعجب بود که به زمین افتاده بود. مرگخوار ها "واو" گویان در حیرت این پیشنهاد شگفت انگیز بودن و هیچکس هم به گابریلی توجه نداشت که توی چشم هاش "خب منم همینو گفتم" خاصی بود.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۱:۰۲ یکشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۰

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
-مغز؟ مغزو؟ مغزک؟ مغز خوشگل ایوا؟ کجایی قشنگم؟

این حجم از عطوفت از گابریل بعید بود. لاکن در آن لحظه، همه مجبور بودند از نهایت مهر و محبت خود مایه بگذارند، بلکه موفق به یافتن مغز ایوا شوند.
اما در طرفی دیگر، لینی سخت مشغول تلاش برای رهایی از جیب بلاتریکس بود.
-بلا؟ میگم... می‌دونی من بال دارم؟
-نه. کورم آخه! تاحالا ندیدم.

نقشه لینی با شکست مواجه شد. هدفش نرم کردن بلاتریکس بود، نه عصبانی کردنش.
-نه! زبون پیتر لال... منظورم اون نبود. منظورم اینه که من بال دارم! می‌تونم پرواز کنم!
-چه خوب که گفتی... آخه من کودنم! نمی‌دونستم بال برای پروازه.

کلا خودگیر‌های بلاتریکس روشن بودند.

-نه بلا! بازم منظورم چیز دیگه‌است. منظورم اینه که می‌تونم بال بزنم و از بالا همه گوشه هارو نگاه کنم. اینجوری مغز رو زودتر پیدا کنم. بعد بدمش به تو که تو بدی به ارباب! فکر خوبیه نه؟

لینی حشره کوچکی بود و جیب بلاتریکس، جیبی بزرگ.
در کسری از ثانیه، به دلیلی نامعلوم پای بلاتریکس شروع به خاریدن کرده بود و لینی مجبور به اینور و آنور پریدن شد تا زیر انگشت او له نشود.
بلاتریکس در این سوژه بسیار بی حوصله و بی اعصاب بود!

-ارباب! من یه ساعته دارم قربون صدقه مغزش میرم بلکه گوشش بشنوه و دهنش جواب بده که مغزش کجاست! اما یا گوشش خیلی دوره یا دهنش... جوابی نگرفتم! می‌خواین ذهنش رو بخونیم؟

گابریل که محبتش ته کشیده بود، این را گفت و منتظر جواب لرد شد.



I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۴۱ یکشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
دقایق هی سپری می‌شن و خبری از درخواست بعدی لینی نمی‌شه. در تاریخ گفته شده که حتی چندین سبزه زیر پای چندین مرگخوار از شدت انتظار در میاد. لینی موجود صبوری بود و انتظار چنین صبری رو از بقیه هم داشت. ولی شاید بقیه دوست نداشتن صبور باشن خب!

- می‌خوای بگی یا نه؟
- دو ساعته ما رو کاشتی اینجا که هیچی نگی؟
- ما باید ایوای پخش شده رو جمع کنیم، می‌دونی یا نه؟
- دِ بنال دیگه.

لینی وقتی شدت هیجان رو تو دیالوگ آخر می‌بینه به خودش میاد.
- اهم اهم...

چند دقیقه‌ی دیگه هم صرف صاف شدن گلوی لینی می‌شه. صبر مرگخوارا بیش از حد لبریز شده بود و لینی به راحتی اینو تو چهره‌هاشون می‌دید.
- خیله خب می‌گم. بلاتریکس قول بده که دیگه زودتر از من عیدو به ارباب تبریک نگه.

مرگخوارا انتظار هرچیزی رو داشتن جز این یکی! چطور یه جغله حشره جرات کرده بود بلاتریکس با اون ابهت رو به چالش بکشه؟

- البته لینی. البته.

برخلاف انتظار همگان، بلاتریکس اصلا عصبانی نبود و در کمال آرامش اینو گفته بود.
- یکم بمون تو جیبم، اگه بعد از پیدا کردن مغز ایوا هنوزم چنین نظری داشتی، چرا که نه؟

و لینی رو از شاخک می‌گیره و تو اون یکی جیبش می‌ذاره. حالا یک جیب بلاتریکس حامل پیتر بود و دیگری حامل لینی!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.