«اردوی علمی هاگوارتز»
-مرحله اول-
-قوانین اردو--بفرمایید، اینم از دادسرای لندن!
پیتر این را گفت و همراه با لبخند نمایشیاش در دادسرا را برای جادوآموزهای هاگوارتز باز کرد تا به آنجا دادسرای شهرش را نشان دهد. اردوهای علمی هاگوارتز، قرار بود که برای جادوآموزهای دنیای جادوگری، کمک و چراغ روشنی برای انتخاب شغلشان در آینده یا حتی شناختشان از اطراف دنیای جادوگری باشد.
پیتر وارد دادسرا شد و برای کارمندان که با تعجب به او نگاه میکردند سری تکان داد و به لبخند زدن ادامه داد. جادوآموزها با اشتیاق زیادشان وارد دادسرا شدند و همانطور که آن اطراف میگشتند شروع کردند به سوال پرسیدن از پیتر.
-یه سوال دارم، کار دادسرا چیه؟
-کار دادسرا رسیدن به دادهاست.
-چه جالب.
ایوا به عنوان دومین نفر دستش را بلند کرد و همانطور که روی سنگهای دادسرای لندن دست میکشید پرسید:
-اینارو میشه خورد؟
-چی؟
نه! دادسرا خوردنی نیست ایوا!
-چه جالب.
پیتر نفسش را به سرعت بیرون داد و دانشآموزهای اردو را به سمت دادگاه و قاضیهای جادویی هدایت کرد تا به آنها نحوه کارشان را توضیح دهد، دادسرا از سنگهای درخشان و سفیدرنگی درست شده بود و همهچیز در آنجا پر از نظم و آرامش بود.
-اینم از کار قاضیها، کسی سوالی نداره؟
کتی به اطراف نگاه کرد و پرسید:
-زندانیا رو کجا نگه میدارین؟
-زندانیای مهم اینجا نگه داری نمیشن... چون بعضی وقتا افراد خطرناکی میان اینجا و ممکنه یکیشون موفق به فرار بشه و بقیه زندانیا رو فراری بده، برای همین زندانیایی که جرمای خطرناکی انجام دادن گاهی اینجا قضاوت میشن و از همینجا به سمت زندان فوق امن جادوگری که از یه لوله از زیرِزمین به اینجا راه داره میرن.
-چرا زندانیا به اینجا وصلن؟
امکان داره که یکی از زندان فوق امنش فرار کنه و بیاد اینجا بقیه رو آزاد کنه و انتقام بگیره؟
پیتر لبخندی زد و گفت:
-نه ارکو، این زندان واقعا امنه و هیچ کسی نمیتونه فرار کنه ازش.. تازه توی تونل پر نگهبانه.
هیچ مجرمی نمیتونه ازش رد بـشـ...
صدای جیغ و دادی از فاصلهای دور به گوششان رسید و دنبال آن یکی از مأموران وارد راهرو شد و با ترس و لرز گفت:
-اصغر سیبیلو تونسته از زندان غیرقابل فرار و امن لندن فرار کنه!
-قطعا نمیتونه از سربازای فوق پیشرفته و آموزشدیدمون رد بشه!
-اصغر سیبیلو از سربازای فوق پیشرفته و آموزشدیدمون رد شده!
-مشکلی نیست.. میتونیم قبل از رسیدنش فرار کنیم و بسپریمش به کارآگاههای دنیای جادوگری.
- اصغر سیبیلو قفل درارو پیدا کرده و روی همه پنجرهها یه پوشش فلزی کشیده و در اصلی رو قفل کرده!
پیتر اول به کارمند و سپس به دانشآموزها نگاه کرد. او همراه با یک گروه جادوآموز و یک قاتل و جنایتکار حرفهای در یک دادسرای بدون راه خروج گیر افتاده بود و تنها راهش این بود که با همان جادوآموزها که هیچ سررشتهای از قتل نداشتند قاتل را گیر بیندازد.
-قوانین اردو-