هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۸:۴۷ دوشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۰

مارکوس فنویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۲:۴۰:۰۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۲
از صومعه ی سند رینگ رومانی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
_کتی!
کتی!
کتیییییییی!
_هان!
_بیدار شو چقدر هزیون میگی!
_آقا اون جنه رو پیدا کنین زود باشین!
تو هم همین طور کتی اگه اینقدر بخوابی جن رو گم میکنیم زود باش بلند شو بگرد زوووووود باااااش!
_باشه!
_مارکوس توپی گفت جنه زیر میزه چرا این ور اون ورو می‌گردین!؟
_چشم قربان!
_پیداش کردممممم!

کسی جن رو پیدا کرد که برای مرگخواران ناشناس بود!

_ام پروفسور ضایع کردم عملیات رو!
_محفلیا حمله کردنننن!
_د برو بگیرش دیگه!
_ما برای... برای چی اومده بودیم؟
آهان ما برای نجات اجنه از دست شما نامردا اومدیم!

_خب بقیه تون کجان؟
فقط تو اینجایی جرمی؟
یکم نقشه ات انحراف مسیر داشتا چون الان نمیتونی فرار کنی!
_ام آقا من تسلیم شدم فقط منو نکشین!

مرگخواران مثل حیواناتی که شکاری پیدا کرده باشن روی جرمی پریدن!
_بگیر!
اینم تو صوفتت!
_خب به نظر من جرمی رو یکم صورت شو رنگ بزنیم میشه کپی رودولف!


Mr.Marcoos Fenoeek


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۱۸:۳۳ یکشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۰

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
رودلف نصفه، مانند برق گرفته ها، پرید و جن را زود تر از همه، قاپید و بالای سرش گرفت. گرچه، تعادل با یک پا، برایش خیلی سخت بود.
- همه... همه برین عقب. الان دارم خروخارخیری میکنم! بیاین جلو، تبدیلش میکنم به سیب.

بلاتریکس، از عصبانیت، شبیه لبو شده بود.
- اولا، گروگان گیری، نه خروخارخیری. دوما، جرعت داری تبدیلش کن. خودم تبدیلت میکنم به ذرات میکروسکپی. سوما...

لبخندی زد.
- توی نصفه، میخواد اونو به سیب تبدیل کنه؟


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۸:۴۹ سه شنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۰

مارکوس فنویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۲:۴۰:۰۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۲
از صومعه ی سند رینگ رومانی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
_خب گروه اول به دنبال من به دفتر لرد سیاه می‌رویم!!!

مرگ خواران همه جا را سراسیمه می‌گردن اما خب چیزی بجز یه گوله ی عجیب پیدا نمیکنن که روش نوشته شده معلم آموزش برگزیده ی مدارس اجنه!!!!

_خب این چیه؟

_الان برا من مدرس جن آوردین نه خود جن رو!!!

_ اگه کسی نمیخواد من بخورمش!!!

_هوش چرا منو بخوری مگه موزه!!!

همه ی مرگ خواران با تعجب گوله رو نگاه میکنن.

_ خب اینجا نوشته خیلی کوچیک اما قابل فهمه نوشته معلم مرجع مارکوس فنوییک!!

همگی با تعجب بیشتر گوله رو نگاه میکنن.

_ مگه مارکوس زنده است؟

_آخرین بار تو رویای ایوا بود!

_اهم خب بنده معلم مرجع مارکوس فنوییک توپیم از آشناییتون خوشحالم!

_چه جالب مارکوس توپی انگار مارکوس ارتقا پیدا کرده!

_هوش منو ببرین پیش جنتون در ضمن قیمت تعلیم جن بالاست همون طور که تو اون روزنامه نوشته!!

_خب مثلا چقدره؟

مارکوس پیس خودش چند تا چیز زمزمه میکنه و میگه :

_ قیمتش حدود سه ملیون و نصفی گالیون طلا و... هست!

بلاتریکس با نگاه خسمانه ای مارکوس رو نگاه میکنه و میگه.

_ مارکوس توپی خب اگه جنو پیدا کنی و بهش یاد بدی دوتا تیکه آدمو به هم وصل کنه ما بهت همون آدمی رو که میچسبونه میدیم!!!
چطوره؟

_عالیه!!!
جنی که دنبالشین اونجا زیر میزه اربابه!!!


Mr.Marcoos Fenoeek


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۰:۱۶ جمعه ۱۶ مهر ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
باید پیدایش می کردند. این بچه جن، برای لرد سیاه خیلی مهم بود.

- سه گروه می شیم. یه گروه می ره بالا... یه گروه همینجا رو می گرده و یه گروه پایین.

بلاتریکس که بصورت خودکار، مسئولیت ماموریت را به عهده گرفته بود، دستوراتش را صادر کرد و همه با هم به سمت طبقه بالا حرکت کردند.

به محض رسیدن، بلاتریکس برگشت و پشت سرش را نگاه کرد.
- چقدر تعدادتون زیاده! سه گروه شدین؟

- البته که شدیم. من تو گروه اولم.
- منم همینطور.
- من نیز هم.
- هرگز دوم نمی شوم.
- من در جریان نیستم. ردای اسکورپیوس رو گرفتم و همراهش به اینجا کشیده شدم.

بلاتریکس فهمید که دفعه بعد، باید دقیق تر گروهبندی کند.
- باشه. وقت تلف نکنین. باید همه جا رو بگردیم. این بالا فقط دفتر کار و اتاق خواب لرد سیاه هست. خودشونم که الان حضور ندارن. برای همین سریع تر می ریم و می گردیم. اول دفتر کار. مواظب باشین چیزی رو به هم نریزین. به چیزای مشکوک دست نزنین. اگه خودتونو به فنا بدین وقت نداریم بهتون رسیدگی کنیم. با دیدن هر نوع جن یا هر چیز شبیه به جن، به من اطلاع بدین.





پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۱۵:۰۷ دوشنبه ۵ مهر ۱۴۰۰

مرگخواران

نارلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۶ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۱:۱۰ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 93
آفلاین
مرگخواران حال باید برای چسباندن رودولف توسط بچه، ایده ای را می یافتند. آنها حلقه ای دایره ای شکل تشکیل دادند و سپس شروع به چاره اندیشی و اظهار نظر کردند.

- بخورمش!
- اونطوری که رودولف هضم میشه.
- خب بعد تفش کنم!
- اما ارباب گفت جنه انجامش بده!
- خب پس... به جنه نحوه چسبودنو آموزش بدیم!
- مگه ما جنیم که به جن آموزش بدیم؟
- خب... به مراکز آموزش اجنه ببریمش!


با شنیدن جمله آخر، همه به سمت منشا صدا برگشتند. در آنجا اگلانتاین را دیدند که روزنامه ای در دست داشت و همچنین لبخند گشادی بر لبانش نقش بسته بود.
برای مدت کوتاهی تمام مرگخواران حلقه، با حالت () به او نگاه می کردند. تا اینکه سرانجام بلاتریکس سکوت را شکست.
- مگه چنین جاهایی هم وجود داره؟
- معلومه! یه نگا به این روزنامه بنداز...


اگلانتاین روزنامه ای که در دستش بود را جلوی چشم بلاتریکس می گیرد و با یکی از انگشتان آن یکی دستش، به یکی از تیتر های روزنامه اشاره می کند.
- بیین... اینجا نوشته مرکز آموزش اجنه، در کمترین زمان و بیشترین قیمت!

بلاتریکس روزنامه را از دست او می قاپد و شروع به بلند بلند خواندن آن اطلاعیه می کند.
- "مرکز آموزش اجنه!
آیا می خواهید جنتان همانند یک جادوگر باشد؟
آیا از سادگی جن هایتان خسته و کوفته شده اید؟
پس بدون اندکی معطلی به پیش ما بیایید!
ما در کمترین فرصت و با بیشترین قیمت، جنتان را جن مورد علاقه تان خواهیم کرد!
آدرس: کوچه دیاگون، بخش ناکترن!"

بلاتریکس روزنامه را مچاله می کند و بر روی زمین می اندازد و سپس خنده ای شرورانه سر می دهد و دوباره رو به دیگر مرگخواران می گوید:
- منتظر چی هستین؟ زود باشین دیگه!

مرگخواران شروع به فرا خواندن جارو هایشان می کنند، که در همین حین سو کلاهش را بر روی سرش گذاشت و گفت:
- حالا جنه کجاس؟

گویا در این حین که مرگخواران به بحث مشورت می پرداختند، بچه جن، یا تام ماروولو جونیورِ جن، در عمارت ریدل ها گم شده بود!


ویرایش شده توسط نارلک در تاریخ ۱۴۰۰/۷/۵ ۱۵:۱۱:۰۴
ویرایش شده توسط نارلک در تاریخ ۱۴۰۰/۷/۵ ۱۵:۱۳:۳۸
ویرایش شده توسط نارلک در تاریخ ۱۴۰۰/۷/۵ ۱۵:۱۴:۵۴
ویرایش شده توسط نارلک در تاریخ ۱۴۰۰/۷/۵ ۱۹:۵۳:۳۵


لــونــه‌ی خــودمــه، مال خودمه! هرکی با نگاهِ چپ نگاش کنه، به چشاش نوک می‌زنم!

" Only Raven "


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۱۸:۳۷ شنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۰

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۰:۳۵ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
خلاصه:

دامبلدور بچه‌ای داره که مرگخوارا از یتیم‌ خونه می‌دزدنش و به خونه ریدل میارن. لرد به بچه علاقمند می‌ شه و اسمشو تام ماروولو جونیور می‌ ذاره. ولی بچه گم می شه و مرگخوارا یه بچه جن رو به جاش جا می زنن. لرد که شک کرده، می خواد استعداد های بچه رو ببینه. بچه قراره رودولف رو از وسط نصف کنه. بلاتریکس به آشپزخونه رفته که اره بیاره.
***


-پس این ارّه چه شد؟! ما بسیار مشتاق دیدن استعداد کودکمان در خصوص نصف کردن رودولفیم. نمایش جالبی است.

بلاتریکس با شنیدن صدای اربابش، با عجله، در حالی که اره ای وحشتناک را در هوا تکان میداد، از اشپزخانه بیرون آمد.
-سرورم اینم ارّه!

بلاتریکس ارّه را به دست بچه جن داد و کنار بقیه ایستاد. رودولف را نیز که سعی میکرد کنار بقیه خود را استتار کند، به جلو و کنار بچه هل داد.
-هی حالا... بیاید حرف بزنید با هم.

مرگخواران نیازی به صحبت نداشتند، همه ی آنها منتظر قطعه قطعه شدن رودولف به دست بچه بودند. تام جاگسن از همه شان مشتاق تر به نظر می رسید.
بچه جن اما به نظر نمی رسید زیاد مشتاق باشد. به وسیله ی تیز روبه‌رویش خیره شد و بعد، به رودولف. سپس پرسشگرانه رو به لرد سیاه و مرگخواران کرد.
لرد سیاه به سوالی که در چشم های بچه به وضوح پیدا بود جواب داد:
-اره رو بلند کن، بعد فرو کن تو رودولف... بچه.

بچه بلند شد و سعی کرد اره را بلند کند. به نظر می رسید بلاتریکس به این نکته که اره دو برابر بچه جن سایز داشت، دقت نکرده بود.
بچه دسته ی اره را بلند کرد، کمی به سمت راست تلو تلو خورد، سپس به سمت جلو و جایی که رودولف ایستاده بود.
-هی... هی هی هی بچه! صبر کن... من که میدونم تو ته دلت راضی نیستی... اصلا شما دختر خانم... میتونی حرف بزنی؟ اصن دختر خانمی یا اقا پسر؟

جن ایده ای نداشت. به سختی تیغه ی اره را بالا برد و بیشتر به سمت رودولف رفت.
مرگخواران نفسشان را حبس کردند. لرد سیاه لبخند زد. جن عرق ریزان اره را به سمت شکم رودولف هدایت کرد.
ثانیه ای بعد، جن، پروزمندانه در کنار رودولفی دو تیکه شده، روبه‌روی مرگخواران ایستاده بود و لبخند میزد.

-بچه ی... با استعدادیه.

مرگخواران نفس راحتی کشیدند. بچه مورد رضایت لرد سیاه قرار گرفته بود.
-اما خب... ما حوصله نداریم رودولف دو تیکه ی بی ریخت تو خونه ی ریدل ها اینور و اونور بره. برای اینکه از استعدادت مطمئن بشیم، باید رودولف رو بهم بچسبونی. فکر نمیکنم این بار تفش رو چسبوندن خودش هم تاثیر داشته باشه.

تنها عضو از مرگخواران، که پس از حرف های لرد راضی به نظر می رسید، تام جاگسن بود که با خوشحالی به رودولف چشمک میزد.



پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۱۱:۰۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

دوریا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۷:۳۵ چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳
از جنگل بایر افکار
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
مترجم
پیام: 305
آفلاین
بلا در حالیکه پشت سر هم به خودش ناسزا می‌گفت، چوبدستیش رو بالا آورد:

-آسیو اره!

در این لحظه در آشپزخونه با صدای مهیبی به قطعات نامساوی تقسیم شد و اره با سرعتی آذرخشی به سمت سر بلا رفت.

-ارباب لعنتت کنه!

بلا یکم دیر جاخالی داد و به همین دلیل اره وارد موهاش شد و اون رو محکم چسبوند به دیوار پشتی. تمام قابلمه‌هایی که روی دیوار بود یکی یکی شروع کردن به افتادن.

-دنگ. دونگ. درنگ. پلنگ.
-بلا بهتره قبل از اینکه صدای شیر و ببر هم دربیاری و ما وجود مبارک خودمون رو بیاریم در آشپزخونه اون اره‌ی نفرین شده رو برامون بیاری! تحمل التماس‌های رودولف مثل نگاه کردن به قیافه‌ی هری پاتر مشقت بار شده!
-چششششم ارباب! همین الان.

بلا تلاش کرد تا اره رو از توی موهاش دربیاره اما اره خیلی محکم داخل دیوار فرو رفته بود. فقط یک راه میموند.

-نهههه! من نمیخوام موهای قشنگمو ببرم!

اما چاره‌ای نبود. درست وقتی که بلا موفق شد موهاش رو ببره و اره رو دربیاره، در خرد شده‌ی آشپزخانه دوباره باز شد.



Tranquil Departure
,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۹:۴۸ پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

تری بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
دیروز ۱:۵۲:۵۲
از پشت ویترین
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
ناظر انجمن
پیام: 268
آفلاین
بلاتریکس ترسیده بود؛ البته باید هم می‌ترسید. اگر زودتر آشپزخونه رو مرتب نمی کرد کمترین مجازاتش زدن گردنش کنار رودولف بود. تازه اگر اره رو هم پیدا نمی کرد دیگه مجازاتش معلوم نبود چی می شه.

همون لحظه طبقه پایین

لرد به سو که تازه دوباره وارد خونه شد نگاهی کرد.
- حالا نمی تونستی دو دقیقه صبر کنی بعد بری دستشویی؟ برو بالا ببین بلایمان کجا مونده.
- چشم ارباب.
سو اینو گفت و راهی آشپزخونه شد.

طبقه بالا

- بلا کجا موند... یا خود مرلین اینجا چه خبره؟
بلا سریع بلند شد و به سو نگاه کرد و سریع خودشو جمع و جور کرد.
- هیچی. خبری نیست یکم به هم ریخته... الان درستش می کنم.
- یعنی کمک نمی خوای؟
- نخیر نمی خوام. بفرمایین.
- خیله خب باشه.
سو برگشت تا از در بیرون بره.

بلاتریکس برگشت تا به آشپزخونه شلوغی که جلوش بود سر و سامون بده.
همون لحظه صدای سو که داشت پایین می رفت به گوش رسید.
- خیر سرت ساحره‌ای ها.
بلاتریکس چوبدستیشو سریع به سمت وسیله ها رفت تا اره رو به سمت خودش بکشه و آشپزخونه رو مرتب کنه.




پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۰

رابرت هیلیارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۲ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۷:۲۲ یکشنبه ۲ آبان ۱۴۰۰
از بغل ریش بابا دامبلدور!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 80
آفلاین
-بله ارباب!

لرد با تعجب گفت:
-لازم نکرده، بیا اینجا آخرین صبحت هات رو بکن.
-ارباب؟!
-چیه رودولف؟! چرا گریه می کنی؟! مگر...
-ارباااااب!! هق...
-هق و زهر عقرب! دیگر وسط حرف ما نپر رودولف وگرنه...
رودولف با اشک هایی سرازیر و صدایی نامفهوم گفت:
-اربااااب!!
-خفه شو رودولف، بشین سرجات! بلا این اره کجا ماند؟!

کمی آنور تر در آشپزخانه...

-ارباهههب! نهههههه... هنوز پی... ههههداااا نکککرددددمم!
-چرا جلوی ما فریاد میزنی بلا، نکند تو هم از مسیر راست تاریکی خارج شدی؟!
-نههههه ارباههههب! اما چون اینجا کلی خنزل پنزل هست، خسته شدیم از گشتن!
-خسته؟! از تو بعید بود! ولی مهم نیست می گذریم از این اشتباه ضایع و زشتت! فقط حواست باشد که وسایل مادرمان را پس از گشتن سر جایش بذاری!
و بعد بلا نگاهی ترسناک و ناراحت به وسایلی که به هم ریخته بود کرد و بعد فریاد زد:
-چیییییییییییییییییی؟!


بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۱۱:۴۳ پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۰

آلانیس شپلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۹ چهارشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 128
آفلاین
- خب اره کجا بود؟ فکر کنم تو آشپرخانه بود، مروپ باهاش میوه خرد می کرد.
بلاتریکس این را گفت و به سوی آشپرخانه رفت.


وقتی به آشپر خانه رسید نگاهی به اطراف کرد و روی کابینت بزرگی خم شد.
-اول این را میگردم.

پنج دقیقه بعد

بلاتریکس با موهایی آشفته تر از همیشه در بین انبوهی از وسایل نشسته بود.
- این اره کجاست آخه؟! همه جا را گشتم.

مرغ پز خودکار را کنار زد و دوباره روی قفسه های کابینت خم شد و به گشتن ادامه داد.
- چاقوی هشت کاره، همزن با قابلیت عوض کردن تیغه، رنده ی گردو، مایکروفر مناسب گرم کردن آبمیوه ی طبیعی ؟ مگه آبمیوه ی طبیعی را هم گرم میکنن؟!

بلاتریکس مکثی کرد و به گشتن ادامه داد.

طبقه ی بالا

مرگخوران در حال هیچ کاری نکردن و منتظر بودن بودند که ناگهان کسی حرف زد.

- رودولف! چرا داری از پنجره می پری پایین؟
لرد سیاه در حالی این حرف میزد به رودولف خیره شد که در حال بیرون رفتن از اتاق از طریق پنجره بود.

- چی ؟... ارباب ..من دارم تمرین سقوط آزاد می کنم.
رودولف این حرف را زد بدون اینکه به درستی بداند سقوط آزاد چیست.

- الان؟









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.