هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: شركت حمل و نقل جادویی
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ شنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۰
#66

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
دقایق چندانی گذشتند اما روند تمرکز قبل از بلیط کشی پلاکس، تمامی نداشت.

-لامصب! من جای تو حفظ شدم لغت به لغت و خط به خط این بلیط رو! می‌کشی یا چی؟

ایوا وزیر سحر و جادو بود. مقامی بالاتر از او در دنیای جادویی وجود نداشت... داشت‌ها! لرد سیاه مثلا. اما بر روی کاغذ، او بالاترین مقام را داشت و خب... پلاکس‌ها باید به وزیر سحر و جادوی وقت و حتی وزیر سحر و جادوی بی وقت احترام بگذارند دیگر!

-بیا! ببین! تمرکزم ریخت... هرچی تمرکز کرده بودم از دست رفت! زبون به دهن بگیر دیگه!

اما خب انگار این گونه از پلاکس‌ها خیلی به آداب معاشرت اعتقاد نداشتند.

-معجون تکثیر بدم؟ یه قطره می‌ریزی روش، صدتا بلیط در رنگ‌ها و اشکال مختلف تحویل می‌گیری!
-نـــــــــه!

ایوا خودش را جهت حفظ بلیط از نابودی، پهن زمین کرد.
-نه! مگه از رو نعش من رد شی! نزدیکش بشی میدم دیوانه ساز‌ها بخورنت! نیای ها!

هکتور که گویا چندان ترسی از دیوانه ساز‌‌ها نداشت، همچنان به باز کردن راهش از میان خیل عظیم جادوآموزان ادامه داد.
-نترس بابا! معجونم آزمایشش رو پس داده! موفق موفقه! بیا اصلا! شوت می‌کنم خودت بگیر امتحانش کن!

و در کسری از ثانیه نگاه همه قفل شد بر روی شیشه معجونی که مشغول چرخیدن در هوا بود.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: شركت حمل و نقل جادویی
پیام زده شده در: ۹:۴۴ شنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۰
#65

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۶:۴۴:۲۸ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 703
آفلاین
- ببخشید، ببخشید، راهو باز کنین لطفا. دارن منو صدا می‌کنن.

پلاکس با انبوهی از سطل‌های رنگ بر دوش و تعداد بسیاری قلمو در دست، سعی داشت از میان جمعیتِ فشرده خود را به جلوی اتوبوس و ایوا برساند.

بالاخره بعد از چندین تلفات و جان دادن سه نفر میان دست و پا و مقادیری قطع عضو، درحالی که تعداد کثیری از ریونکلایی‌های در مسیرِ پلاکس به رنگ زرد درآمده و رنگ قرمز نیز اسلیترینی‌ها را مزین کرده بود، موفق شد به سلامت به مقصد برسد.
- با من کاری داشتین جناب وزیر؟
- مطمئنی نقاشیت خوبه؟
- خیلی.
- یه چندتا از این بلیطه بکش، حواست باشه که معلوم نشه تقلبین. با دقت کار کن.

پلاکس بلیط را از دست ایوا گرفت و با دقت به آن خیره شد. ثانیه‌ای بعد، با ملایمت بلیط را هفتاد و شش درجه به سمت شمال شرقی چرخاند، پانزده و نیم میلی‌متر بالاتر برد، به نوک دماغش چسباند و دقایقی به همان ترتیب با اشتیاق بو کرد. در نهایت آن را به سمت چراغ سقف اتوبوس گرفت و یک چشمش را بست و با همان تک‌چشمِ باز به بلیط زل زد.

- این دیوونه بازیا چیه درمیاری؟ زود باش شروع کن دیگه. کل روز رو که وقت نداریم!
- حواسمو پرت نکنین، باید تمرکز داشته باشم. روند کار به این صورته و قبل از شروع فرایند بلیط‌کِشی باید خوب بررسیش کنم.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شركت حمل و نقل جادویی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۴ جمعه ۲۹ مرداد ۱۴۰۰
#64

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
- راحت نیست...

ایوا به بلیط فکر می کرد. به تعداد نفرات داخل اتوبوس و هزینه ای که از بیت الوزارت باید صرف خرید بلیط می کرد.
و البته که نمی توانست...
چرا که قبلا همه را صرف سفر کاملا تفریحی خودش و معاونانش به بلغارستان کرده بود.

- اصلا و ابدا راحت نیست!

رشته افکار ایوا پاره شد.
- این لعنتی وقت نشناس کیه که تو این وضعیت غر می زنه و نمی ذاره تمرکز کنم؟

توجه همه به سمت لعنتی وقت نشناس مذکور جلب شد.

لرد سیاه روی صندلی کنار پنجره نشسته بود.
تا قسمت کمر، کاملا عادی به نظر می رسید... ولی از کمر تا زانو به صورت نیم دایره به سمت بالا خمیده شده بود و از زانو به بعد به سمت پایین آمده بود.
- روی چرخ افتادیم! ما را روی چرخ انداختند! فریب خوردیم.

لرد سیاه مشت مشت چیپس از ظرفی که علامت ریونکلاو رویش حک شده بود می خورد و غر می زد.

ایوا عصبانیتش را کمی کنترل کرد. هر چه بود، طرف، لرد سیاه بود. هر چند خمیده و نیم دایره.
- خب... روی چرخ خیلی هم بد نیست...

- خیلی هم بد است. ما دچار سایش شدیم! پاهایمان نازک شد... اینجوری پیش برود تا پایان بازدید، تمام خواهیم شد. به پایان خواهیم رسید.

ایوا دقت کرد و متوجه شد حق با لرد سیاه است. او فریب خورده بود. بدجوری هم فریب خورده بود. قسمت بالای چرخ اتوبوس کاملا خالی بود و کفی در کار نبود. لرد روی خود چرخ نشسته بود و در اثر حرکت بشدت دچار سایش شده بود. شاید این عقوبتی بود که به خاطر کش رفتن خوراکی های ریونکلاوی ها باید تحمل می کرد.

اتوبوس خوشحال، داشت درجا می زد که بدنش گرم و آماده حرکت باقی بماند.

ایوا مجددا به بلیط فکر کرد.
- یعنی چی خب؟ حتی یه نفر تو این اتوبوس بلیط نداره؟

صدای خمیازه کش داری به گوش رسید.
- من... دارم!

سدریک بلیط داشت. او یک هافلپافی سختکوش بود که کل تابستان باربری و رختشویی و ظرفشویی و جاروکشی و رداتکانی و شرخری و زورگیری کرده بود و موفق به خرید یک عدد بلیط شده بود. دخل سدریک هیچوقت با خرجش هماهنگ نبود و همیشه همینقدر منطقی پول خرج می کرد.

ایوا بلیط را با دقت از سدریک گرفت. طوری که انگار شیء شکننده و حساسی در دست دارد.
- پس بلیط که می گن، این شکلی می شه؟ اصولا برای بچه ها بلیط نمی گیرن. می تونیم یکی دو نفرو بچه جا بزنیم. کسی می تونه چند تا از این بکشه؟ کی نقاشیش خوبه؟




پاسخ به: شركت حمل و نقل جادویی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ جمعه ۲۹ مرداد ۱۴۰۰
#63

ریونکلاو، مرگخواران

دیزی کران


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۹ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۱۹:۴۴
از کنار خیابون رد شو. ಠ_ಠ
گروه:
مرگخوار
ریونکلاو
کاربران عضو
ایفای نقش
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
پیام: 238
آفلاین
جادوآموزان و اتوبوس ژیمناستیک کار همزمان به ایوا زل زدند.

- الان میدم خدمتتون.

ایوا همانطور که در قسمت بار اتوبوس سکنان گزیده بود، به سختی دستش را داخل جیب پیراهنش برد ولی هیچ اثری از بلیط ها نبود. او در همان موقع یاد ناهاری که خورده بود افتاد.

فلش بک_ موقع ناهار
وزیر در دفترش زیر کولر نشسته بود و به همبرگری که روی میزش قرار داشت زل زده بود.

- تام داری میای اون سس خردلم بیار.
- باشه! این یارو نگفت اتوبوس کی میاد؟
- میرسه نگران نباش... ام... به به... گوشتش نمکش کمه.

ایوا دستش را در جیب پیراهنش برد و نمک پاش و تمام محتوایات داخل جیبش از جمله بلیط های موزه را درون همبرگر ریخت و طی یک ثانیه همه را بلعید.

پایان فلش بک

ایوا با قیافه ای در مانده به مسئول گرفتن بلیط نگاه کرد.
- قراره بلیط ها رو برامون بیارند.
- خوب پس تا بلیط هاتون میاد شما همین دم در منتظر باشید.

مسئول به داخل اتاقش رفت و درب اتاق را محکم بست. ایوا باید یک جوری بلیط جور میکرد.


تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: شركت حمل و نقل جادویی
پیام زده شده در: ۱۳:۰۲ جمعه ۲۹ مرداد ۱۴۰۰
#62

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۰۶:۱۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
اما همه که مثل ایوا فکر نمی‌کردن!
خیل عظیم جادوآموزا نه تنها هیجانی تو این موضوع نمی‌بینن که حتی معتقد بودن بسیار هم ضدحاله.

- قابلیت‌های این اتوبوس چیه که فکر می‌کنه می‌تونه خودش ما رو به گردش ببره؟

جادوآموزا تو اون وضعیت تلنبار شدنشون همچون کوه رو هم، چندان تو حالت مناسبی نبودن تا بفهمن دیالوگو کی گفته، اما موقعیت رو مناسب می‌بینن تا همه با هم دست به اعتراض بزنن و آخرین شانس خودشونو برای رهایی از چنگ اتوبوس امتحان کنن.

- راست می‌گه. مزایای تو چیه؟
- مگه ما خودمون چلاقیم که تو ما رو ببری؟
- تو اصن از در رد می‌شی اتوبوس حسابی؟

برخلاف انتظار همگان اتوبوس اصلا و ابدا پا پس نمی‌کشه و اتفاقا رو دو پای عقبش (چرخ در واقع) وایمیسه و بعد از مقادیری انجام نرمش و حرکات اولیه جهت گرم کردن بدن، با سرعت به سمت در موزه به حرکت در میاد.

همون‌جاس که جیغ و داد جادوآموزا به هوا بلند می‌شه و از ترس چشماشونو می‌پوشونن تا شاهد برخورد اتوبوس با ورودی موزه نباشن.

اما ایوا که هیجان از سرتاپای وجودش می‌بارید، با دو چشم بینای خودش می‌بینه که درست در لحظه‌ی رسیدن به در، اتوبوس با تمام سرنشینانش در مقیاسی باور نکردنی به هم فشرده می‌شن. اونا با جهش از حالت سه بعدی به دو بعدی، به سلامت از در موزه عبور کرده و بعد از برگشتن به سایز طبیعی با صدای قیژی که حاصل از ترمز اتوبوس بود، داخل موزه متوقف می‌شن.

- خوشتون اومد؟ من از بچگی بدنم انعطاف‌پذیر بود و همیشه مدال طلای ژیمناستیک اتوبوسا رو می‌گرفتم.

قبل از این که اتوبوس با خوشنودی گاز بده و برای آغاز تور موزه به جلو برونه، دستی جلوش قد علم می‌کنه.
- کجا کجا؟ کی شما رو راه داده؟ بلیتتون لطفا.




پاسخ به: شركت حمل و نقل جادویی
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۰
#61

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۱:۵۹:۲۶ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
"مرحله دوم اردوی هاگوارتز"


قوانین اردو

***


ایوا در حالی که در قفسه ی بالایی اتوبوس، جایی که ملت چمدان هایشان را میذارند جا گرفته بود، جادوآموزانی که به نظرش پر از شور و اشتیاق بودند و به زور، در صندلی های کهنه چپیده بودند از نظر گذراند. رو به بچه ای کرد که کنارش در قفسه نشسته بود.
-به نظرم واقعا داره بهتون خوش میگذره مگه نه؟

فلش بک
الکساندرا ایوانوا، وزیر سحر و جادو، و البته جادوآموز سال اولیِ هاگوارتز، تا حالا هرگز اینقدر به خودش افتخار نمیکرد.
با خودش اتوبوسی لوکس را تصور کرد... اتوبوسی که صندلی هایی با کوسن های نرم و تپل دارند... و کناره هایشان طلا کاری شده است. از همه بهتر! یک یخچال بزرگ که در آن انواع خوراکی ها وجود داشته باشد... و شاید یک رستوران کوچک هم در آن وجود میداشت تا هر غذایی برای دانش آموزان هاگوراتز سرو شود.
و مطمئنا تمام اینها برای اردوی هاگوارتز، و رفتن به موزه ی وزارت خانه لازم بودند. ایوا مطمئن بود. تازه بودجه اش را هم داشت... شاید.
-مهم نیست که! از یه جایی پول میارم میدم دیگه. پول خودش میاد. شاید از حسن گرفتم اصن. آره!

معمولا افکار و اندیشه های بزرگی برای آینده در ذهن وزیر سحر و جادو، ایوای کج و کوله وجود نداشت؛ حال، او که همزمان به صدها موضوع مختلف فکر میکرد، در حالی که از سرش بخار بلند میشد، برای پول گرفتن از حسن، به سمتِ دفتر مدیریت مدرسه ی هاگوارتز رفت.

پایان فلش بک
جادوآموز که به نظر نمی رسید چندان در جایش راحت باشد... سرش را از بین دو تا ساک بیرون آورد و در حالی که بند یکی از آنها را از دهانش بیرون می آورد، رو به ایوا کرد:
-خیلی حتی! به ما گفتن که وزیر سحر و جادو مدل بالاترین اتوبوس رو برامون کرایه کرده! عالیه... این دقیقا همونه! از صندلی های درب و داغونش و لرزش عجیب و غریبش موقع حرکت این کاملا مشخصه.

قیافه ی ایوا پر از شادی شد. پس آنها از اتوبوسشان راضی بودند. ایوا به خوبی به یاد داشت وقتی که برای پول گرفتن از حسن درخواست میکرد، مبلغی که به او داده بود، ایوا را به شک انداخته بود. ولی حسن به او اطمینان داده بود که با این مقدار پول میتواند بهترین اتوبوس را کرایه کند.
و حال، یک و ساعت و نیم بود که ایوا و تمام جادوآموزان هاگوارتز در یک اتوبوس کهنه و سبز رنگ که موقع حرکت، احساس میکردند هر آن ممکن است فرو بریزد، در راه رفتن به موزه ی وزارت خانه بودند.

یکی از هافلپافی ها که از میله های اتوبوس آویزان بود اعتراض کرد:
-پس این اتوبوس لعنتی کی میرسه به موزه؟!

و همان موقع بود که آن اتوبوس لعنتی، در حالی که لرزش های خطرناکی میکرد و دودی سیاه از اگزوز هایش خارج میشد، ایست کرد و بچه ها که تا آن موقع مانند توت فرنگی های داخل ژله بی حرکت بوند، به جلو پرتاب شده و هیاهویی بزرگ در اتوبوس درگرفت.
-پاتو از روی صورتم بردار!
-این دست منه از پشت تو دراومده بیرون؟!

اما این وسط، جادوآموز زرنگی وجود داشت که توانسته بود از کوه چهار رنگ جادوآموزان هاگوارتز که در هم پیچیده بودند جان سالم بدر برده، و به سمت در اتوبوس برود.
-هی قاقارو! میبینی چه صاحب تند و تیز و زرنگی داری؟

قاقارو با قیافه ی همواره اخمویش سری به نشانه ی تایید تکان داد و به در اشاره کرد.
-الان میگیم بازش کنن... هی راننده! باز کن این درو بریم بیرون خفه شدیم!

اما کتی فرصت نکرد برای بار دوم، جلوی گربه اش به خود افتخار کند؛ راننده در را باز نکرد. شاید اصلا راننده ای در کار نبود. کتی، قاقارو و هیچ کس دیگه ای نمیدانست.
در عوض صدای خش دار و زیری که به نظر میرسید از اعماق اتوبوس بلند میشود شروع به صحبت کرد:
-شماها نمیتونید از اتوبوس برید بیرون. اتوبوس شما رو به موزه میبره. همتون همین داخل میمونید و از داخل اتوبوس، موزه رو میگردید!
-
-ما رو زندانی کردن الان؟ موندیم این تو؟

صدای ناله ی کوه جادوآموزان بلند شد.
ایوا اما ناراحت نبود. به نظرش زندانی بودن در اتوبوسی تنگ، سخنگو و بدبو که قرار بود آن ها را در داخل موزه به گردش ببرد خیلی هیجان انگیز بود.




پاسخ به: شركت حمل و نقل جادویی
پیام زده شده در: ۲۳:۳۴ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
#60

مایکل رابینسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۲ دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۴۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
در این سفر مایکل رابینسون نیز با آنها است...

او خندید بخاطر غذا های ایتالیایی و با سرعت جت رفت به سمت رستوران با صدا بلند گفت:

-غذاااااااااااااااااااااااااااااا!

لرد تعجب کرد، و رو به گب گفت این بچه را بخوابان وگرنه تا صبح ما را هم یک لقمه چپ می کند...

گب گفت:

-آمرزش مرلین! مگه میشه چنین کاری کرد اربااااااب؟! شما ارباب تاریکی هستید... ارباااااااااب بزرگ تاریکی!

لرد گفت:

-ساکت گب! برو پی کارت و بگذارم آرامش داشته باشیم...

-چشم ارباااااااااااااب!

-خب برو دیگه نکنه هدفت بر هم زدن آرامش ماست؟

-نه نه قربان من رفتم

و بعد گب با یک بشکه وایتکسی و بایک حرکت مایکل را ناک اوت کرد و او به خوابی عمیق فرو رفت!



پاسخ به: شركت حمل و نقل جادویی
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۸
#59

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۴۵:۴۵
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
گردانندگان سایت
پیام: 448
آفلاین
_باز می کنم در جعبه رو به نیت دیدن ساحره های جدید قربه الی کمالات!

قررررچ (افکت کنده شدن چسب نواری جعبه.)

در جعبه قبل از آنکه رودولف بازش کند توسط گروهی باز شده بود. گروه مذکور که بسیار جدی به نظر می رسیدند شامل چندین مرد با کت و شلوارهای مشکی و عینک های دودی می شدند.

_ارباب اینا کین؟

گروه کت و شلواری، بسته هایی حاوی پودرهای سفید رنگی را از اطراف مرگخواران توی جعبه بیرون کشیدند و بادیگارد طور با کلت هایی در دست کنار جعبه حلقه زدند و به مرگخواران متعجب چشم دوختند.

_این بسته های اطراف ما چی بودن؟! گابریل صد بار نگفتیم پودر رختشویی هاتونو هر جا میرسین جاساز نکنین؟
_ارباب به همین ردای قرینه تون قسم پودر رختشویی من نبود!
_پس پودر رختشویی کی بود؟

مرگخواران در سکوت به یکدیگر اشاره می کردند.

_لرد کورلئونه به ایتالیا خوش اومدین!

پیش خدمتی از میان جماعت بادیگارد به سمت جعبه آمده و درحالی که این آهنگ به گوش می رسد بر دست لرد بوسه ای زده و با احترام فراوان او را به سمت عمارت کورلئونه همراهی می کند و شونصد بادیگارد و مرگخوار متعجب هم از پشت سر آنها راهی عمارت می شوند.

عمارت کورلئونه

_ما قبلا هم به شغل اربابی اشتغال داشتیم.
_لرد کورلئونه شما پدرخوانده خواهید شد و صاحب بزرگترین باند مافیایی ایتالیا خواهید بود.

لرد نفوذ جهانی دو برابرش را تصور کرد.
_ما علاوه بر ارباب بودن پدرخوانده شدن دوست داریم...ما پدرخوانده می شویم.
_فقط یه رسمی وجود داره و اونم اینه که پدرخوانده با استفاده از نفوذش به درخواست های مردم رسیدگی می کنه.
_ما رسیدگی می کنیم!

فردا صبح

_لرد کورلئونه...حقیقت اینه همیشه از فانتزیام بوده که از اون قمه ها داشته باشم بزنم شکم مردم رو سفره کنم.

مرد ایتالیایی به قمه های رودولف اشاره می کرد.

لرد با قیافه ای مارلون براندویی به رودولف نگاهی می اندازد.
_رودولف...قمه هات!
_ارباب؟


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۷/۱۳ ۲۰:۳۶:۴۸



پاسخ به: شركت حمل و نقل جادویی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۸
#58

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
خلاصه: لرد سیاه قصد کرده به سفر بره اما شرکت حمل و نقل جادویی به مشکل خورده و نتیجتا تمام راه‌های حمل و نقل جادویی هم خراب شدن. گابریل ِ طفلی پیشنهاد می‌ده که از وسایل مشنگی استفاده کنن و همین پیشنهاد باعث می‌شه که مرگخوارا شروع کنن به دسیسه‌چینی. نهایتا دسیسه‌چینی‌ها جواب می‌ده و لرد سیاه دستور می‌ده گابریل رو توی سطل آشغال بندازن که رابستن به عنوان شهردار، می‌خواد فرهنگ سازی کنه که تا ساعت نه شب صبر کنن.

....

- بابا؟!

رابستن کمی فکر کرد و پیشنهادش رو بیان کرد.

- خب می‌شم بابای مرگخوار ِ مامان...
- کلاه چی؟
- ماتیک چی؟
- تِی چی؟

رابستن که با حجم عظیمی از پیشنهادات روبرو شده‌بود، لب ورچید و توی دفترچه‌ش قایم شد.

- یاران ما، حالا که از زیر مسافرت بردن ما در می‌رین، خودمون می‌ریم مسافرت!
- اما چجوری ارباب؟
- ما خودمون رو صادر خواهیم کرد!

چند ساعت بعد

- ما گفتیم کسی تو جعبهء ما نیاد، شماها اینجا چیکار می‌کنین؟ خفه شدیم!
- ارباب اونجا تنگ و تاریک و خفه بود، ما ترسیدیم!
- الان اینجا به نظرتون تنگ و تاریک و خفه نیست؟ ما می‌خواستیم دو دقیقه با خونواده‌مون تنها باشیم، حالا مگه می‌ذارن!
- ارباب مطمئنین صادر می‌شیم؟
- لازم نبود بریم تو کشتی‌ای، جایی؟
- ما اونقدر توانایی داریم که از دم در خونه ریدل صادر بشیم. فضولیش به شماها نیومده!
- تام، حالا حجم جعبه رو هم به‌دست نیاوردی اشکال نداره!
- این جعبه رو از کجا بلند کردی بانز؟ اینا چیه توش؟
- نمی‌دونم. من اولین چیزی که دیدم‌و برداشتم. شانس آوردیم جعبه بود کلا.

چند ساعت بعد

- ارباب حس می‌کنم جعبه هر لحظه داره تنگ تر می‌شه!
- مدتی نفس نکش فنریر. ما اکسیژن نداریم.
- ارباب...
- فایده‌ای نداره، در جعبه رو باز کنین... اینجوری نمی‌شه ادامه داد. احتمالا تا الان صادر شدیم.

سو از داخل جیب کراب سرش را بیرون آورد.
- ارباب بیام تو در رو باز کنم؟
- کی راهش داد بیاد تو؟ نخیر، همون جا بمون. رودولف، باز کن در جعبه رو!


گب دراکولا!


پاسخ به: شركت حمل و نقل جادویی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۷ شنبه ۲ شهریور ۱۳۹۸
#57

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۴۵:۴۵
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
گردانندگان سایت
پیام: 448
آفلاین
_ارباب آخه نشدن میشه که گبی رو الان تو سطل آشغال انداختن بشیم!
_از دستور ما تخطی می کنید؟
_نه ارباب... بحث فرهنگسازی بودن میشه.
_کله آبی برای ما فرهنگ ساز شده!

اما رابستن شهردار لندن بود و باید نکات مربوط به مدیریت پسماند شهری را رعایت میکرد.
_ارباب، ما باید گبی رو ساعت نه شب بیرون گذاشتن بشیم. با همین اقدامات ساده، شهر پاکیزه و بدون گربه شدن میشه.

دیانا میو ای به نشانه اعتراض سر داد.
_ارباب نگاه کنید... داره به حقوق ما گربه ها بی احترامی میکنه.
_نگاه می کنیم دیانا... تازه وقت با ارزش ما هم با سخنان بی ارزشش تلف میکنه!

رابستن صدایش را مانند مجری های تلویزیون کرد.
_ارباب از قدیم گفتن میشه: شهر ما خانه ما و شهردار هم...
_مرگخوار ما؟
_فرزند ما؟
_کلاه ما؟

و حدس ها هر لحظه حساس و حساس تر میشد.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.