هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱۷:۲۳ سه شنبه ۹ آبان ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۳۴:۵۴
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
ایوان و دوریا هر دو با یک جهش خیز برداشته و دوربین مثل کارتون فوتبالیست ها اسلوموشن شده است. دوریا در حالی که در هوا به آرامی به سمت طبل میرود به ایوان میگوید:
- میگم عقل کل! اگه من و تو هر دو به طبل کوین بخوریم که صداش خیلی بلندتر میشه!

ایوان صحنه آهسته وار چانه اش را می‌خاراند و میگوید:
- راست میگی! وایسا یه فکری به ذهنم رسید.

بعد به آرامی انگشت اسکلتی اش را به سمت طبل میگیرد و همان طور ارام ارام به آن نزدیک میشود. نزدیک تر، نزدیک تر.... و بله درست حدس زدید باز هم نزدیک تر!

انگشت ایوان رویه پلاستیکی طبل را به آرامی پاره میکند، طبل از صدا می ایستد، کوین با بغض و حیرت به این صحنه نگاه میکند و بعد در کسری از ثانیه سرعت دوربین به حالت اولیه برگشته و ایوان و دوریا روی کوین و طبل پاره پوره شده اش فرود می‌آیند!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۳ سه شنبه ۹ آبان ۱۴۰۲

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
بنابراین هر دو می‌دوان. همین‌طور هی می‌دوان. باز هم می‌دوان. اینقد می‌دوان تا خواننده از شدت دوایش اونا حالشون به هم بخوـ... چیزه، یعنی اینقدی می‌دوان که بالاخره به نقطه‌ای می‌رسن که کوین از دور دست‌ها نمایان می‌شه.

خب البته خود کوین که خیلی نمایان نبود. پسرک بسیار کوچیک بود، در حالی که طبل بسیار بزرگ بود. بنابراین در اصل چیزی که ایوان و دوریا می‌بینن کوینی همراه با یک طبل نیست، بلکه یک عدد طبله که کله و پای کوچیکی در آورده.

البته‌تر که جزئیات ظاهریِ اونچه که ایوان و دوریا می‌دیدن اونقد مهم نبود. الان سردرد لرد مهم بود و مراسم هالووینی که نباید برگزار می‌شد.

پس دوباره ایوان و دوریا می‌دوان. همین‌طور هی می‌دوان. باز هم می‌دوان. اینقد می‌دوان که خواننده حتی دیگه این حجم از دویدن رو نمی‌خونه و فقط از روش عبور می‌کنه تا بالاخره برسن به نقطه‌ای که ایوان از یک سو، و دوریا از سوی دیگه هر دو با فریاد بلندی، جهش بلندتری به سوی کوین برمی‌دارن.

برای کوین نیز صحنه به این شکل بود که ناگهان آسمون بالای سرش تیره و تاریک می‌شه و دو سایه که به سمتش هجوم آورده بودن، حالا روش فرود میان!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ سه شنبه ۹ آبان ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۳۴:۵۴
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
دوریا آخرین تابلو را در خاک باغچه جلوی خانه ریدل فرو کرد، بعد با دستش عرق پیشانی اش را پاک کرد و برای ایوان دست تکان داد. ایوان که داشت در نقطه ای دور تر از او تابلو ها را بررسی میکرد خودش را جلویش ظاهر کرد:
- اه ایوان درد بگیری این چه کاریه!
- هیشششششش ساکت دوریا! میگم هیچ کس نباید سر و صدا کنه. امروز باید خانه ریدل در سکوت مطلق باشه.

دوریا صدایش را پایین اورد و گفت:
- نمیخواد حالا به من این چیزا رو بگی. نا سلامتی برای اینکه سر و صدا نشه ۴۸ تا تابلو رو به جای اینکه با چکش تو خاک فرو کنم با زحمت و بدون سر و صدا سر جاشون نصب کردم ها.

ایوان نفس عمیقی کشید، دست هایش را باز کرد و گفت:
- میبینی؟ همینه. آرامش و سکوت مطلق!

...دام دارا دام دارا دام دارا دام!

ایوان و دوریا هر دو با صدای دامب دامب ریتمیکی که هر لحظه بلند تر میشد از جا پریدند!
ایوان با استخوان های کف دستش به پیشانی جمجمه اش کوبید و گفت:
- یا جد سالازار کبیر! کوین داره طبل زنان میره سمت خانه ریدل! بدو بگیریمش تا ارباب ازمون کدوحلوایی هالووینی درست نکرده!


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۹ ۱۶:۱۵:۳۰

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ سه شنبه ۹ آبان ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
هالووینتان مشرور باد!



- هالـ...
- مرگ!

- ارباب هنوز که چیزی نگفتم.
- ما خود فهمیدیم چه می خواهی بگویی و جوابمان همچنان مرگ است.

ایوان کمی این پا و آن پا کرد.
- پس... جشن بی جشن دیگه؟ به بچه ها بگم شیرین کاری و شوخی اینا هم تعطیله.

لرد سیاه مشتش را روی میز کوبید.
- سردرد داریم. سردردی شدید. می‌فهمی؟ از هالووین هم متنفریم. همه شبیه کدو می شوند. وای به حال کسی که برای ما مزاحمت ایجاد کند.

ایوان از اتاق خارج شد.
نیم ساعت بعد پلاکاردها و تابلوهای مختلفی در دست داشت.
دوریا یکی یکی آنها را باز کرد.

هالووین توی فرق سرتان بخورد؟
ما هالووین نداشته و نداریم؟
دست به زنگ در زدی دستت را از بازو قطع می کنیم؟



ایوان آهی کشید.
- بله. ارباب سردرد دارن و مایل نیستن کسی مزاحمشون بشه‌. فقط امیدوارم همه اینا رو جدی بگیرن. ما هم باید دور و بر خونه پخش بشیم و مواظب باشیم کسی نزدیک نشه. اگه شد سر به نیستش می کنیم.




پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۰:۳۰ چهارشنبه ۱۷ شهریور ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
ایوان ناجوانمرد بود.
ایوان رحم و مروت نداشت.
ایوان ذره ای انصاف هم نداشت.

برای این که هر دو راه رو اجرا کرد.

اول مقدار زیادی شامپو توی حفره چشمای یاقوت مانند لرد سیاه ریخت و بعدش جمجمه شو در آورد.

وقتی که سرگرم انگولک کردن استخون های لرد و تلاش برای باز کردنشون با پیچ گوشتی داشت، بقیه مرگخوارای طلبکار رسیدن و طلبشونو درخواست کردن!

-اون مال منه!

حرف همه مرگخوارا همین بود. خیلی زود دعوایی شدید در گرفت و جمجمه لرد دست به دست شد.

مرگخوارا برای دفاع از حقشون حرف می زدن و لرد سیاه فریاد می کشید.
- ما را رها کنید! ما ارباب هستیم. لرد سیاه. لرد ولدمورت کبیر. ماییم! آواداکداورای کروشیوپاش شده ایمپریونشان به همتون.

ناگهان سکوتی همه جا را فرا گرفت.

-ارباب؟
- شمایین؟
- چرا زودتر نگفتین؟

لرد سرخ شد. از شدت خشم و عصبانیت و حرص و جوش و ناامیدی و خیلی چیزای دیگه. قلبش هم دم دست نبود که خون برسونه و اصلا مشخص نشد که چطوری سرخ شد.

مرگخوارا که تازه پی به لرد بودن جمجمه برده بودن اونو محترمانه برداشته و به سمت بدن بدبخت در طبقه بالا رفتن.


ساعتی بعد!

-ارباب... دیدین بیخودی ناراحت بودین؟ اینم از این. مثل روز اولش شد.

دیزی با نوار چسبی که از اسکورپیوس کش رفته بود، یه دور دیگه دور گردن لرد چسب زد و سرشو روی بدنش ثابت کرد. کلاه سو رو از سرش برداشت و روی سر لرد گذاشت که خوشگلتر هم بشه.

زیاد هم مثل روز اولش نشده بود. ولی لرد به همینم راضی بود.

البته تا لحظه ای که...

- و لینی وارنر، بازیکن برجسته ریون، ضربه ای ویرانگر به بلاجر می زنه!

لینی جوگیر که از بازی کوییدیچ برگشته بود، در حالیکه حرکات خودشو گزارش می کرد، از در وارد شد و با چماقی که در دست داشت ضربه سهمگینی به اولین شیء گردِ بلاجر مانند جلوش زد.

و شیء گرد که تازه به زور چسب، چسبیده بود از بدن جدا شد... شتاب گرفت... از پنجره پرواز کرد...رفت و رفت و رفت... تا به میدان گریمولد رسید.

در همون لحظه، آرتور ویزلی در حال وارد شدن به محفل بود و خانه شماره دوازده برای لحظه ای ظاهر شده بود.
سر لرد هم شانس که نداشت؛ از همون فرصت استفاده کرد. پروازش رو به سمت آشپزخونه محفل ادامه داد و با صدای شالاپی، داخل پاتیل شام محفلیا افتاد.

آرتور هم طبق عادت، مستقیم به آشپرخونه رفت.
-به به... امشب به جای سوپ پیاز، کله پاچه داریم!

-ما کله پاچه نیـ ... شایدم بهتره باشیم.


پایان




پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ سه شنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۰

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
-کله! شامپو! کله! جمجمه! استخون!

کله لرد صاف افتاده بود جلوی ایوان و اینها، عکس‌العمل او نسبت به کله بود.

-هی! فکرشم نکن!

اما ایوان فکرش رو کرد.
-پوستش رو بکنم و جمجمه اش رو در بیارم هوم؟ فکر خوبیه... یه جمجمه زاپاس!

لرد حقیقتا مثل چشماش ایوان رو می‌شناخت.
-ببین... بالاخره که ما یه روز سرمون به بدنمون می‌رسه... اون موقع، پوستت رو می‌کنم، توش کاه پر می‌کنم می‌ذارم سر جالیز! حالا از ما گفتن!

از لرد گفتن و از ایوان نشنفتن.

-می‌تونمم شامپو روش تست کنم.

لرد لعنتی به پنکه ملعون فرستاد.
-میشه همون جمجمه‌امون رو دربیاری؟!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ سه شنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
- لونه‌م!
- دستیارم!

لینی و هکتور همزمان، هرکدوم از یک سوی راهرو نمایان می‌شن و با دیدن ایوایی که قصد بلعیدن کله‌ی لرد به صورت درسته رو داشت خیز برمی‌دارk.

- از لونه‌م دور شو!
- نخور دستیار منو!

ایوا اصولا از هیچ‌چیز نمی‌ترسید و اگه مانعی هم جلوش سبز می‌شد با قورت دادنش همه چیو راست و ریست می‌کرد. اما این صحنه، صحنه‌ای نبود که ایوا بخواد توش بمونه. هکتور از یک طرف و لینی از یک طرف دیگه با سرعت به سمتش میومدن.
پس ایوا همونطور که دهنش باز مونده و کله جلوش بود، ناگهان کله رو رها می‌کنه و کله با صدای پقی میفته زمین.
- به دردسرش نمی‌ارزه.

جهت حرکت هکتور و لینی که لحظاتی پیش میون زمین و هوا بود، حالا کاملا به سمت زمین تغییر می‌کنه. برخورد هکتور و لینی به کله همانا و شوت شدن کله‌ی لرد به سویی دیگه بر اثر شدت ضربه نیز همانا.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۲۱:۳۲ سه شنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
- دماغتو کجا عمل کردی با کمالات؟
- حیف که دستمون ازمون دوره وگرنه نشونت میدادیم کی کمالات داره!
- جوون بیا ببینم این دست با کمالاتت کجاست!

رودولف خم شد تا کله ی کفی و سر و لیز رو برداره ولی خب فکرش رو نمیکرد تا این حد سر باشه. در نتیجه کله از دست رودولف سر خورد و شوت شد چندین متر اون طرف تر و صاف زیر پای ایوا فرود اومد.

- از بالا غذا می آیه! یک دونه کله می آیه!
- چرا هیشکی نمیفهمه ما اربابیم! لرد ولدمورتیم!
- غذای جدیدی؟ سخنگو هم هستی نشون میده تازه هم هستی. اتفاقا گشنه هم بودم و دنبال غذا!
- یکی ما رو نجات بده تا ما رو نخورده!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۶ سه شنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۰

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۹:۳۱ جمعه ۳ فروردین ۱۴۰۳
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 216
آفلاین
این اصلا مارو ندید، ما کله ی ارباب ولدمورت کبیریم!
لرد سیاه یه نگاه به دیزی و نگاه به چهره پر ابهت خودش میندازه و سپس با فکر اینکه اگر به حالت قبلی خودمان برگردیم کاری میکنیم همه به ما توجه کنند به طور نامحسوس قل میخوره و عین توپ بولینگی که بخواد هدفش رو کله پا کنه حرکت می‌کنه و در حین راه رفتن به خاطرات قبل ناقص شدنش فکر می‌کنه و حسرت میخوره.

- کجا کجا باکمالات؟
این چه طرز حرف زدن با ماست؟ ما ارباب ولدمورت کبیریم، خجالت بکش ملعون!

اما رودولف هم مثل بقیه کسایی که لرد سیاه تا حالا باهاشون برخورد کرده حرفش رو نادیده میگیره.
- از کمالاتت بگو؟
- یکبار هم که باید به موقع پیدات بشه نیستت بلا! در ضمن کمالات ما به تو ارتباطی نداره.

واکنش لرد سیاه تاثیر برعکسی رو رودولف می‌ذاره. بهرحال رودولف هست همه چیزش برعکسه و الگوی رفتاری مناسبی نداره.
- چه زبون تندی، ازش کمالات جاری میشه.
-


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۱۶ ۲۰:۵۲:۳۲



پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱۹:۰۹ سه شنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

دیزی کران


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۹ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۵۹:۱۶ چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳
از کنار خیابون رد شو. ಠ_ಠ
گروه:
مرگخوار
ریونکلاو
کاربران عضو
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 231
آفلاین
- ارباب؟! اینم یه شوخی دیگه از طرف مرگخوارای تازه وارد. یکی دوتا نیستن که...

سو همانطور که زیر لب عیب و ایراد های مرگخواران تازه وارد را می گفت، متری برداشت و دور کله لرد سیاه را اندازه گرفت.

- یدونه همین اندازه ای این اطراف داشتم... بزار ببینم... آهان خودشه!

سو کلاهی را از درون جعبه ای در آورد و روی کله لرد سیاه گذاشت.

-چقد قشنگ شد... خیلی خوب شده!

سو آینه ای آورد و رو به روی سر لرد گرفت.
- الان ما خوب شده ایم سو؟!
- بله دیگه... قشنگ برازنده تونه! عه وا! این چرا خیس شد؟

سو کلاه را برداشت؛ علاوه بر خیس شدن تیکه های از کلاه هم توسط وایتکس و مواد شوینده خورده شده بود.
- کلاه قشنگم... آخی حیف شد ولی خب جای نگرانی نیست یکی مثل همین اون طرف دارم.

سو به اون طرف رفت تا آن یکی کلاه را بیاورد. کله لرد سیاه هم از فرصت استفاده کرد. تمام قوایش را جمع کرد و قل خورد. از اتاق سو بیرون رفت. رفت و رفت تا به تپه روزنامه ای رسید. روی یکی از روزنامه ها رفت و توانست کمی از اثرات وایتکس را کم کند.

- پلاکس باز تو روزنامه نیازمندی سیصد و سی و سه منو برداشتی؟

دیزی شاکی از اتاقش بیرون آمد و به سمت تپه روزنامه ها رفت.


ویرایش شده توسط دیزی کران در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۱۶ ۱۹:۲۸:۰۵

تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.