هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۲۰:۱۴ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

دیزی کران


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۹ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۵۹:۱۶
از کنار خیابون رد شو. ಠ_ಠ
گروه:
مرگخوار
ریونکلاو
کاربران عضو
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 231
آفلاین
فرستنده: دیزی کران
گیرنده: شتری که دم در هر خونه می خوابه!*
مقصد: هر جایی که ازراعیل آنجا باشد.



سلام
خوبی؟ خانم و بچه ها خوبند؟
دستیارت ازراعیل( درست نوشتم دیگه؟!) چطور؟
آمارت خوبه؟

از غریبه که پنهون نیست از تو چه پنهون!
میخواستم بگم اگه میشه این تاریخ بلیط پرواز من به اون دنیا رو یه دو سه سالی عقب بندازی. میندازی دیگه نه؟

آخه میدونی تازه جامعه جادوگری داره بهم رو میندازه!
آره باورش سخته ولی باید باور کرد.

باورت میشه من تو تیم کوییدیچ راه دادن؟
درسته خیلی دست و پا چلفتیم ولی خب الان یه بازیکن کوییم. به جز چند صد مرتبه صاف کردن صورت آمانو و... با بلاجر دیگه کار بدی نکردم. اینو از پس گردنی هایی که سو از سر عصبانیت محبت میزنه هم میشه، فهمید.

تازه کوییدیچ به کنار یه شغل نون و آب دار پیدا کردم که البته اگه یه گشتی تو دیاگون زده باشی، به گوشت خورده. روونا و مرلین میدونن تا اسم خودمو زیر تابلو دفتر نظارت دیاگون دیدم چنگده* خوشحال شدم. در حدی که سوسکی که وسط دفترم مرده بود از شدت جیغی که من زدم پا به فرار گذاشت.


بازم با این شرایط حیف نیست جان به جان آفرین تقدیم کنم؟
اگه قول بدی تاریخشو عقب بندازی، منم قول میدم بعدا برات آدرس یه نفر که پاش لبه گور رو برات بفرستم.
اصلا بعدا چرا همین الان بهت میگم.
همین بغل تو درمانگاه، تخت آخر از سمت راست یه بنده مرلینی جرونا داره. از اونجایی که من
و اون دشمنیم
دلم براش میسوزه، دستیارت رو بفرس سراغش خیلی تمیز و بی سر و صدا کارش رو تموم کن.

سرت رو درد نیارم!
اگه خواستی عقب بندازی با تموم کردن کار اون یارو تو درمانگاه بهم خبر بده.
همین دیگه.
بایی.

دوستدار ندار تو دیزیشون.

پ.ن:
۱- مرگ از اسم جدیدت خوشت میاد؟
۲- چنگده همون چقدر خودمونه!



تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۷:۰۶:۱۰
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
به نام لرد سیاه


ایوان روزیه جوان

سلام!


می‌دانم که از گرفتن این نامه سخت متعجب خواهی شد. به هر حال من تو را خوب می‌شناسم و می‌دانم در آن زمان که این نامه را دریافت خواهی کرد چه احساسی خواهی داشت.

برای اینکه خیالت را راحت کنم باید بدانی که این نامه یک شوخی لوس و بی مزه نیست. من واقعا خود تو هستم. خود تو، پس از سال هایی دراز و سخت. برای اینکه ثابت کنم حرفم حقیقت دارد برایت یک نشانه می‌گذارم. یک پیشگویی ساده تا حرفم را راحت‌تر باور کنی.
درست در ساعت ۱۲ شب روزی که نامه من را دریافت خواهی کرد توسط لوسیوس مطلع میشوی که بلاتریکس توسط کاراگاهان وزارتخانه دستگیر شده است.

میخواهم بدانی که نمیتوانستم جلوی این اتفاق را بگیرم. زیرا صندوق جادویی که نامه را در آن پیدا خواهی کرد تازه بعد از دستگیری بلاتریکس بر روی میز تحریر مخفیگاهت ظاهر خواهد شد.
برای سامان بخشیدن به موقعیت حساسی که در آن هستی فرصت زیادی نداری پس باید به دقت به حرف‌هایم توجه کنی. بعد از شنیدن خبر دستگیری بلاتریکس بسیار خشمگین خواهی شد. من این را میفهمم چون این لحظه را در گذشته زندگی کردم‌. برای همین میتوانم به تو اخطار دهم تا اشتباهی که من در آن روز انجام دادم را انجام ندهی!

تو از مخفیگاهت بیرون خواهی رفت و برای گرفتن انتقام دستگیری بلاتریکس به دنبال کاراگاه‌هایی خواهی رفت که در این امر دخالت داشتند و اولین انتخابت مودی است.

الستور مودی ملعون! نتیجه دوئل آن چیزی که انتظارش را داری نیست. مودی تنها به صحنه دوئل نمی‌آید. کاراگاهی که حتی من هم بعد از گذشت این سال‌ها نامش را نمی‌دانم از پشت سر به تو حمله می‌کند، و تو که غافلگیر شده‌ای طلسمت خطا می‌رود و به جای کشتن مودی تنها بینی نحسش را قلوه کن خواهی کرد. اما او با قساوت تمام و در عین ناجوانمردی تو را خواهد کشت. مودی از طلسم مرگ استفاده می‌کند، در حالی که سال‌ها بعد این را کتمان کرده و ادعا می‌کند که تو به علت موج انفجار طلسمش به عقب پرت شدی و سرت به پله‌های سنگی کافه سه دسته جارو اثابت کرده است.

ایوان، زرنگ باش! مودی قبل از اینکه در جلوی کافه سه دسته جارو ظاهر شود در جلوی خانه شماره ۱۲ میدان گریمولد با لوپین گرگینه در حال صحبت است. این زمان طلایی توست که آینده ات را عوض کنی. همانجا غافلگیرش کن و کارش را بساز! میتوانی دخل هر دو را بیاوری!

درست است که از بعد از مردنت دوباره برخواهی گشت، اما همه چیز سخت‌تر از آن است که بخواهی مثل من آن را تحمل کنی. به اعصابت مسلط باش، زرنگ باش و سعی کن مانند رقیبت ناجوانمردانه ضربه بزنی. در صورتیکه امشب موفق شوی من در آینده دیگر چند تکه استخوان پیچیده در ردایی کهنه و سیاه نخواهم بود. این وظیفه بر شانه‌های تو سنگینی می‌کند ایوان. از فرصتت استفاده کن.

پ.ن: این مژده را به تو می‌دهم که لرد سیاه دوباره برخواهد گشت. برای همین سعی کن هنگام خدمت دوباره به ارباب در بهترین وضعیت خودت باشی، و نه همچون من تکه‌ای استخوان بدون گوشت و پوست!


ارادتمند تو
ایوان روزیه آینده
۲۴ جولای ۲۰۱۸




ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۱۵:۴۹ سه شنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۰

آلانیس شپلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۹ چهارشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 128
آفلاین
فرستنده:[/b] آلانیس شپلی
گیرنده: مرلین
آدرس: بالا ی ابر ها


مرلین عزیز!
پیامبر بزرگ! اگه واقعا قدرت برآورده کردن آرزو ها رو داری پس چرا آرزو های من برآورده نشده اند؟
برات یاداوری میکنم: من دیروز آرزو کردم که دگرگون نما بشم! شدم؟ نه! امروز صبح با هیجان بلند شدم و نشستم جلوی آینه، چشم هام رو بستم و خودمو با چشم های بنفش تصور کردم. وقتی چشم هامو باز کردم چشم هایم بنفش شده بود؟ نه!

یک آرزوی دیگه ام پرواز کردن بود حدود یک هفته پیش آرزوش کرده بودم. دوشنبه هفته پیش بلند شدم و رفتم تو حیاط. از دیوار بالا رفتم و آماده ی پرواز شدم، از اونجایی هم که نمی خواستم اگه پرواز کردنم بد بود زمین بیفتم و زخمی بشم، یک عالمه پتو و ملافه زیرم پهن کردم.
از روی دیوار پریدم، اما حتی یک لحظه هم تو آسمون نموندم! فوری افتادم روی پتو ها!

آرزو ی دیگه ای هم داشتم! اینکه روز ها باسرعت دوبرابر بگذرد و زودتر کریسمس برسه. اما وقتی دیروز از خواب بیدار شدم دیدم روزها هیچ تغییری نکردند و هنوز تا کریسمس روزهای زیادی مونده.

اگه این نامه به دستتون رسید( نمی دونم جغدم چطور میخواد بهتون برسه) لطفا آرزو های منو برآورده کنید!

خدانگهدار.



پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۱۴:۵۶ دوشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۰

اركوارت راكارو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۴ سه شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲:۱۶ پنجشنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۲
از سی سی جی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 128
آفلاین
فرستنده: ارکوارات ساکورا راکارو نادم و پشیمان
گیرنده: جیسون کن بهترین آنکی دنیا
آدرس: خوابگاه پسران گریفیندور


کنیچیوا جیسون کن!
نمی دونم از کجا شروع کنم، ولی همین اول کاری بهت می گم که واقعا پشیمون و نادمم. از این که اصلا دوست خوبی برات نبودم؛ از همون اولش تو همیشه هوای من رو داشتی اصلا واست مهم نبود با پسر مو سفید عجیب غریبی که با مورچه ها حرف می زنه دوست باشی.(نمی دونم شاید دلیلش این بود که خودتم مو سفید بودی!)

بگذریم، واقعا متاسفم که همیشه اذیتت کرده م، تو همیشه هوامو داشتی و من می خواستم مراقبت باشم مثل وقتی که عروسک تدیت رو با چاقو تیکه تیکه کردم چون فکر می کردم نفرین شده ست یا وقتایی که با مسواک تو مسواک می کردم دندونامو، فکر می کردم این یه نوع روشیه که محبتمو ابراز می کنه ولی از شانسم تو وسواس داشتی؛ البته بگذریم که الکس بهم گفت ربطی به واسواسی بودن نداره و هیشکی با مسواک دیگری مسواک نمی کنه! ببخشید که یه دفعه به بهونه اینکه از تاریکی می ترسی اومدم و تشک پهن کردم تو اتاقت، راستش خودم از تنهایی می ترسیدم، چون کل روز باهمیم... خب شبا می ترسم تنها باشم. ببخشید هیچوقت تنهات نمی ذارم و همیشه آویزونتم، فکر کنم یکم سخت باشه اینکه همیشه مجبور باشی من رو اینور و اونور تحمل کنی! و واقعا عذر می خوام که امروز عصبانیت کردم! من فکر می کردم اون یارو بهت نزدیک شده تا بهت صدمه بزنه به خاطر همین کشمش، نمی دونستم فقط می خواد باهات دوست بشه، ولی بهت قول می دم جسدش رو یه جای خوب دفن کنم و مراسم آبرومندی واسش برگذار کنم!

گومناسای جیسون کن! گومنه!
حالا می شه منو از اینجا بیرون بیاری تا باهم حرف بزنیم؟ اینجا خیلی تنگه به زور دارم این نامه رو می نویسم! اگه منو ببخشی قول می دم ارکوی خوبی باشم از این به بعد و بازم آنکی های ابدی باشیم!


قربانت ارکو!




پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۱۰:۵۳ دوشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۰

12345678912


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۹ شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۵۱ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲
از خونه کله زخمی...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 78
آفلاین
فرستنده: آلبوس سوروس پاتر
گیرنده: هری پاتر
آدرس: خانه ی پاتر ها

سلام بابا! این اولین نامه ای هست که بعد از اومدن به هاگوارتز برات می نویسم امیدوارم که آخرین نامه هم باشه. خواستم در مورد موضوع مهمی باهات صحبت بکنم.

پدر کله زخمی گرامی! آیا میترکیدی کمی در انتخاب اسم ما بچه ها دقت به خرج می دادی؟ آخه آلبوس سوروس؟! لیلی لونا؟! این چه وضع اسم انتخاب کردنه؟ این همه آدم دو رو برت بودن و بعد اونوقت اسم های ترکیبی انتخاب کردی؟ خلاقیتت کجا بود، پدر من؟

باور کن اگه زورت به مامان جینی می رسید و چند تا خواهر برادر دیگه هم داشتیم، باید برای صدا کردنشون از یک روز قبل اعلام آمادگی می کردیم! البته اگه قبل از گفتن اسمشون نمرده باشن!

در مورد مامان! بهش بگو لطفا از اون کلوچه ها برام نفرسته! تنها چیزی که مزه ی بد تری از اون داره، کیک های هاگریده!

در ضمن، به لونا و جیمز بنویس انقدر تو مدرسه منو اذیت نکنن!

بزارین راحت باشم! دوست ندار دار تو! آلبوس!



EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۱۸:۱۳ شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۰

جسیکا ترینگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۶ پنجشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۱:۴۵ جمعه ۳ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 39
آفلاین
گیرنده : پر آبی
آدرس : مخفی جغد خودم راه رو بلده.

سلام پر آبی خوبی؟
اطلاعات جدیدی به دستم رسیده دفتر رمز کنارت هست دیگه ؟ بریم سراغ کار.
نوک زرد دم سوژه بود روز خودت می دونی هفت فلکست. بسته رمزتاز شده کویر بیدار شده. گل پرواز می کنه بلبل پیداش می کنه. روز غروب آفتاب. خورشید قرمز می شه.
خداکنه کتاب رمزو گم نکرده باشی که می کشمت.
خوش باشی ! فردا ساعت قیر می بینمت.
از طرف ققنوس قرمز.

روز هافلپافم مبارکت باشه کارت پستال تو نامه رو ببین :



تصویر کوچک شده



در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سو سو میزنند...فرزندان هلگا میدرخشند!
تصویر کوچک شده
بله تا زنده ایم واسه هافل می جنگیم.
123 هافل برنده می شه !


پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۱۹:۵۴ جمعه ۱۹ شهریور ۱۴۰۰

آرتمیسیا لافکین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۶ یکشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۱:۵۸ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۰
از فلورانس، خیابان نورلند
گروه:
کاربران عضو
پیام: 57
آفلاین
فرستنده:آرتمیسیا لافکین
گیرنده:H.h
آدرس:هاگزمید، کلبه ی شماره ی 56

شرح نامه


سلام بانوی هاگوارتز.... امیدوارم حالتان خوب باشد. آرتمیسیا لافکین هستم.
مفتخرم که با شما سخن میگویم. قبل از خداحافظی بگویم که این نامه گرسنه است ، به محض گرفتنش به آن ظرفی بزرگ از مخلوط معجون آویشن و عصاره ی گل گاو زبون بدهید.
«با تشکر»


ادامه با قلم نامرئی:بانوی من در طی این مدت اتفاق خاصی در هاگوارتز نیفتاده. مسابقه ی جام آتش در حال برگزاری است و هیچ نشونه ی شومی رخ نداده است.
نامه ها زیر نظر وزارتخونه بررسی میشن و من نمیتونستم موقعیت فعلی شمارو به خطر بندازم بانو. طی اطلاعات جدیدی که به دستم برسه شمارو مطلع میکنم. و همچنین همراه نامه معجونی که ازم خواسته بودین رو قرار دادم، برگه ی پوستی که اسم روش نوشته شده الکی هست تا وزارتخونه مشکوک نشود.
آخر هفته اگر بتوانم به دیدارتان می آیم. با آرزوی سلامتی، در پناه مرلین بزرگ



Magic bridge for different hostsʕ´•ᴥ•`ʔ


پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۱۲:۵۶ جمعه ۱۹ شهریور ۱۴۰۰

محفل ققنوس

آگاتا تراسینگتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۲ پنجشنبه ۳ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۰:۵۲ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۴۰۰
از از پیش یک مشت ماگل😐
گروه:
کاربران عضو
پیام: 45
آفلاین

فرستنده :آگاتا تراسینگتون
دریافت کننده : کسی کـه نباید اسمشو آورد
آدرس :اون دنیا
سلام بر لرد سیاه
نمی دانم چطور جرئت نوشتن اینرا پیدا کردم
شاید چون مطمئن هستم قرار نیست بیایم پیش شما و شما دستت از من کوتاه است

من هیچ وقت نفهمیدم چرا برای اینکه هری پاتر را بکشی از طلسم شکنجه استفاده نکردید؟
دوباریرو پسره انجام میدادید جان به جان آفرین بچه تسلیم میکرد
یا بالشت میذاشتید رو صورتش اونقدر فشارش میدادید تا پسره سّقّط شه

یا از پنجره می انداختیدش بیرون
و خیلی کارهای راحت دیگه
حالا نمیدانم چرا کار را سخت کردید برای خودتان !

خب من بروم الان کلاس هم شروع میشود
ندرود لرد سیاه



در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سو سو میزنند...فرزندان هلگا میدرخشند!


پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۱۰:۲۶ جمعه ۱۹ شهریور ۱۴۰۰

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
فرستنده: کتی قل
دریافت کننده: دیزی کلان
آدرس: کوچه پص کوچه حا

صلام دیزی عزیز! از وغتی خوندن نوشطن یاد گرفطم، این بار اوله که دارم چیضی به جز مشغای مدرسه مینویصم. امیدوارم که هالت بد خوف باشه.
طازگیا، خیلی تهنا شدم. میدونی اظ کی؟ از وقتی که قارغارو، فک و فامیلاشو دعوت کلده خونمون. نضدیک دو حفتش که موندن. هنوزم قسد ندارن برن. نمیدونم که باید چه گلی به ثرم بگیرم. دیگه نه قظایی برام مونده، نه وصیله ی ثالمی. هر وغتم میخوام با قارغارو حرف بزنم، یکی از فک و فامیلاش، میاد یه کال جدید بلام میطراشه.
مبلام، همه پاره پاره شدن. سندلیام، دیگه پایه ندالن. باورت میچه؟ حفط روزه که حمین یه دونه لباث تنمه. میدونی چلا؟ چون لباثای من، همشون شدن ابزار باظی کردن پشمالو حا!
دیروز، خاصتم قارغارو رو به ظور، داخل اتاقم بکشم. اما، با موج خشمگین پشمالو حا مواجح شدم که میخواثتن، ثرمو از طنم بگیرن. غبل از طو، به پلاکس مراجعه کردم، و مطاصفانه جوابی نگلفتم. مسل اینکه، حنوز اظ دست من ناراهته. چون چند روظ پیش، پصر خاله ی قارغارو رو، فرثدادم پیشش. گفته بول که یه نغاشه. اما وغتی فرثتادمش، فهمیدم اون دخطر خاله ی قاقارو بوده و پصر خالش، همونی بودح که دندوناش، دو مترح.
خلاسه دیزی عظیظم! ممنون میلشم کح بحم یه راحکار بدی.
دوصتدار تو، کثی که دیوانه شدح اصت. کطی!


ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۱۹ ۱۴:۰۰:۰۰

ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۳ پنجشنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۰

جیانا ماریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ جمعه ۸ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۱۲:۴۱ جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲
از ایران_اراک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 175
آفلاین
فرستنده: جیانا ماری
گیرنده : دامبلدور

دامبلدور عزیز لطفا اینا رو جدی نگیر درس بهم فشار آورده.
از کجا شروع کنم که دلم خونه از دستت، تو یکم زیادی ... عجیب غریبی و خسته کننده ولی از عمو ولدی مولدی بهتری به هر حال.
تنها نکته مثبتی که توی تو دیدم ریشت بود! دلم از دستت پره بد جور ولی حیف که مدیر مدرسمی وگرنه چنین نشونه می گرفتمت که بری فضا سه تا چرخ بخوری!

چندان جادوگر قابلی هم نیستی ها ولی خوره کتابی مثل خودم. گریفیندوری هم که بله و ... دیگه نگم برات، نه بگذار بگم ... شاید شایدم نه. تو که اینقدر به خودت می بالی که دستور زبانت خوبه پس بگو الان چی گفتم.

اشتباه نکن مرگ خوار نیستم قصد تخریبت رو هم ندارم فقط اصلا دوستت ندارم. اگه ارتش دامبلدور بگن بیا با کله میرم توش ولی محفل رو با اکراه میام.آخه نیستی دیگه بی وفا یک سره جاهای دیگه ای.

خب چرت و پرت تمومه ...کتی بل اون رو نوشته بود، نمیدونم از کجا رمز رو گیر آورده و اومده سراغ نامه های من. دامبلدور عزیز من اصلا فکرام این نیست ولی دیگه برگه ای ندارم که برات بدم پس ببخشُم عامو.

ای بابا کاش مرگخوار بودم یه کروشیو نثارش می کردم ولی الان فقط مظلوم میشینم رفتنشو میبینم (البته یه مشت خوشگل نثارش کردم ولی کم بود).

یه سوال میشه جاسوس دو جانبه بود مثل اسنیپ؟ یعنی هم بتونی کتک بزنی و طلسم های ممنوعه ولی سفید و باحال هم بود؟

بازم ببخشید فعلا خدافظ.
اینم یه کیک برای عذر خواهی.


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.