دیزیمونخوبیم. نجینی خوبه.
بررسی
پست شماره 107 دره سکوت، دیزی کران:
نقل قول:
خلاصه: «سوژه جدی»
ریموس لوپین طلسمی کشف کرده که به وسیله اون، با لمس هر شخصی می تونه شبیه اون بشه.
تصمیم می گیره از این طلسم برای نفوذ به ارتش سیاه استفاده کنه.
ریموس با لمس چند مرگخوار چندین بار تغییر شکل می ده، در حال حاضر به شکل فنریر در اومده و از طرف بلاتریکس وظیفه داشت که با کشتن زندانی ها، زندان رو خلوت کنه.
خلاصه عالیه. ساده و کوتاه و واضح. فقط یه اشکال کوچیک داره که توی خیلی از خلاصه ها دیدمش.
یکی از بخش هایی که در مورد خلاصه کردن گفته بودم اینه:
توجه داشته باشین که جمله آخر خلاصه تون، حتما باید با جمله شروع پستتون ارتباط داشته باشه. وگرنه خواننده احساس می کنه بطور کامل متوجه داستان نشده. پست شما باید ادامه خلاصه تون باشه. دقیقا ادامه اش!
این نکته ایه که در بیشتر خلاصه ها وجود داره. و همین نکته اس که خواننده رو مجبور می کنه برگرده و پست های قبلی رو بخونه. و این یعنی خلاصه به هدفش نرسیده!این نکته رعایت نشده. همین باعث می شه که من وقتی اول پست شما رو می خونم، به جای تمرکز روی صحنه و موقعیت، به این فکر کنم که این کیه و کسایی که داره به خاک می سپاره کیا هستن و چرا فنریر زخمیه. بهتر بود اسم می بردی که طرف ریموسه و داره جسد زندانیا رو دفن می کنه. اینجوری خلاصه بی نقص می شد.
البته به اینم اشاره کنم که این سوژه خیلی سختی برای خلاصه کردن بود. خلاصه کردنش برای خودمم سخته.
نقل قول:
حس بدی داشت، فشار عجیبی روی قفسه ی سینه اش سنگینی می کرد. به دستان زخمت فنریر نگاه کرد.
- نه این من نیستم! من نمیتونم اینقدر بد ذات باشم...
توی پست جدی مواظب اشتباهای تایپی باش. بیشتر جلب توجه می کنن.
و بین توضیح یه نفر و دیالوگ خودش، فاصله نمی ذاریم.
گذشته از این اشکالای ظاهری که نسبت به مفهوم جمله ها کم اهمیت تر هستن، شروع و توضیحات قشنگ بودن. با جمله های ساده، وضعیت آشفته روحی ریموس رو خوب نشون دادی.
نقل قول:
بد ذات!
این کمترین مجازاتی بود که میتوانست برای گناهی که انجام داده بود از زبان خودش بشنود.
"مجازات" انتخاب درستی نیست. بهتر بود به جاش از "صفت" استفاده می کردی.
نقل قول:
- هی تو! میبینم که زندان بدون هیچ اثری خلوت شده! تا بهتون مزه درد رو نفهمونم که آدم نمیشید.
سرش را بلند کرد. بلاتریکس دست به سینه جلوی او ایستاده بود. در نظر لوپین جلسه بلاتریکس و اربابش خیلی زود تمام شده بود. او فکر نمیکرد به این زودی دوباره بتواند بلاتریکس لسترنج را ببیند.
این جا فاصله رو خوب گذاشتی و این که اول دیالوگ بلاتریکس رو بنویسی و بعد، توضیح بدی تصمیم خوبی بود. چون وقتی داشتی احساسات ریموس رو توصیف می کردی، خواننده رو یه جورایی به سمت ریموس کشیدی... با اون همراهش کردی و بهتر بود ادامه صحنه رو از زاویه دید ریموس و همراه با خودش می دیدیم که همینطور هم شد.
نقل قول:
- اومدم بهت بگم نیمه شب جلسه داریم! جالبه ولی ارباب گفتند تو هم باید تو اون جلسه باشی.
لحن حرف زدن بلاتریکس خوبه. این حالت تحقیر آمیز و طعنه هاش. مخصوصا چون طرف حرفاش فنریره. کسی که توی کتاب هم دیدیم که بلاتریکس اصلا قبولش نداشت و ازش خوشش نمیومد.
نقل قول:
لوپین در یک آن جا خورد. بدون هیج دردسری میتوانست در جلسه مرگخواران بزرگ حضور یابد. در نظرش نزدیک شدن به لرد سیاه آنقدر کار سختی هم نبوده است.
"جا خورد" کافی بود. چون جا خوردن، اتفاقیه که در یک آن میفته.
صحنه قشنگ بود. فکر لوپین هم جالب بود. دلیل جا خوردنش جالب بود.
نقل قول:
- حواست باشه مثل دفعه قبل دست گل به آب ندی. راستی اسم رمز رو که یادته؟
-اسم رمز؟
-میدونستم نمیشه بهت اعتماد کرد! هیبت یه گرگ رو داری ولی مغزت اندازه یه ماهی هم کار نمی کنه. یکم فکر کن شاید یادت بیاد چی بوده.
بلاتریکس پوزخند زنان رفت و لوپین را با اسم رمزی که در حافظه فنریر اصلی جا مانده بود، تنها گذاشت.
این قسمت خیلی خوب بود.
حرفای بلاتریکس که بازم هدفی جز تحقیر فنریر نداشت و حتی می شه با اطمینان گفت ترجیح می داد که فنریر نتونه بره به جلسه.
آخر پست عالی بود. مسیر خیلی جالبی به سوژه دادی که هم جذابه و هم جدید و هیجان انگیز.
پستت خیلی روشن و واضح بود. چیزی که کمتر توی پست های جدی پیدا می شه.
وقتتو با توضیح اضافه و بی دلیل هدر ندادی. همونقدر که لازم بود توضیح دادی. نه بیخودی کشش دادی و نه از روی صحنه ای که باید توضیح داده بشه سریع رد شدی.
شخصیت هات خیلی قوی بودن. بلاتریکست عالی بود. فنریری که در واقع ریموسه هم عالیه.
دیالوگ ها هم مثل توضیحات، به جا و به اندازه بودن.
این سوژه برای من زیاد جذاب نبود. کمی گیج کننده بود. ولی الان جذابه. جمع و جور کردن یه سوژه سخت جدی و تعیین مسیرش کار سختیه. ولی تو این کار سخت رو خیلی خوب انجام دادی.
آفرین به دیزی.
...........................................
بررسی
پست شماره 36 بارگاه ملکوتی، کروینوس گانت:
نکته مشترک پست های شما اینه که شلوغش می کنین! گاهی زیادی شلوغش می کنین. سوژه و موقعیت رو. بعضیا به این سبک می نویسن. خوب هم می نویسن. ولی یه کمی سخته که در حین ایجاد اون شلوغی، نظم رو هم برقرار کنیم که خواننده خسته و کلافه نشه. این تعادل رو باید ایجاد کرد.
سوژه جای خیلی خوبی مونده بود. جایی که یه نفر باید به مرلین مراجعه کنه و تقریبا یه سوژه رو می شه از صفر شروع کرد. این فرصت خوبیه. مخصوصا برای معرفی شخصیت خودمون.
نقل قول:
-سلام آقا مرلین! چه خبر از بی بی شروین؟!
شروین کیه؟
یه اسم ناآشنا که اصلا با جو سوژه هماهنگ نیست و برای ایجاد قافیه اضافه شده. فقط می تونه خواننده رو همون اول پست متوقف کنه.
مورد بعدی شخصیت کروینوسه. کروینوس شدیدا بی ثبات به نظر می رسه. از یه طرف مسخره بازی در میاره...در حدی که نمی شه جدی گرفتش. و از طرفی با لرد طوری حرف می زنه که انگار شاگرد مدرسه ایه. پدربزرگ یا جد لرد بودن باعث نمی شه جلوش شجاعت اضافه داشته باشیم! لرد هنوزم بزرگترین جادوگر سیاه و ترسناک ترینشونه. روابط خانوادگی وقتی می تونه جلوی این ابهت رو بگیره که اون روابط رو تعریف کنیم و جا بندازیم.
نقل قول:
مرلین با تعجب به پیرمردی ریقو خیره شد. پیرمرد عینکی ستاره مانند بر چشم داشت، ردای سیاهش که بر تنش لق می زد او را شبیه افراد معتاد کرده بود و همچنین شلوارک سبزرنگ جنگی نیز بر تنش داشت. مرلین با حیرت برای مدتی به او خیره ماند و بعد با صدایی که شگفت زده شدنش را بیشتر نشان می داد، گفت:
-سلام پیامبر بر گدای معتاد... دو مغازه پایین تر یه مغازه سلف سرویس هست! اگه جنس هم می خوای که...
تا اینجاش خوب بود. توصیف ظاهر کروینوس... ولی دیالوگش:
نقل قول:
-تو منو چی فرض کردی پیامبر عهد بوق؟! می دونی من کیم؟
مرلینم همچین شخصیت کوچیکی نیست که کروینوس نرسیده اینجوری تحقیرش کنه. مشکل کروینوس همینه که بی هیچ سابقه و اقدامی انتظار داره ملت ازش وحشت کنن و حساب ببرن. یا حداقل اینجوری به نظر می رسه. این که برسه و بگه من پیامبر هستم چیزی رو عوض نمی کنه. مرلین، خودبه خود شخصیت خیلی بزرگیه. اگه کسی قصد داره از مرلین بزرگتر بشه خیلی باید تلاش کنه!
دیالوگ های مرلین خوب بودن.
نقل قول:
کروینوس با حالتی که قصد مسخره کردن مرلین را داشته باشد و با صدایی بلند گفت:
-پیامبر عهد بوق! این تو و به این برگزیده جدید پروردگار... این تو و این پیامبر قرن بیست و یک، کروینوس گانت!
این سوال پیش میاد که الان اگه مرلین بگه باشه... قبوله... بعدش چی می شه؟ کروینوس چطوری قراره ادامه بده.
شکلک های کروینوس شدیدا آزاردهنده هستن.
نقل قول:
-مرلین! منو پیامبر بکن دیگه! خواهـــش، خواهـــــــش! من شنیدم هرچی از تو بخوام برآورده میشه!
-نـــــــــه!
اینجاش خیلی خوب بود. البته اگه جدا از کل پست در نظر بگیریمش. یعنی ایده این باشه که کروینوس بیاد بگه من هیچ ویژگی خاصی ندارم. هیچ شخص خاصی نیستم....ولی آرزوم اینه که پیامبر باشم. آرزوی منو برآورده کن.
این جالب می شد. ولی شخصیت و شکل ورود کروینوس باعث شده این ایده خراب بشه. مثلا عکس العملش بعد از جواب منفی مرلین:
نقل قول:
کروینوس با غرور ردایش را کشید و رویش را برگرداند و با صدایی بلند گفت:
-می دونستم تو بیخودی مرلین!
نقل قول:
کروینوس با غرور ردایش را کشید و رویش را برگرداند و با صدایی بلند گفت:
-می دونستم تو بیخودی مرلین! خانم ها، آقایان! زین پس دین جدید را به خدمتتان می رسانم، دین سالازاریسم! و در ضمن اگر... اگر... اگر مبادا شما به این دین روی نیاورید، نفرینی می گیرتتان که بسی بد تر از مرگ است! و پیامبر بزرگ و با قدرت این دین کسی نیست جز کروینوس گانت ملقب به کروینوسین است!
مورد بعدی سوژه اس. سوژه اینه که اینا می رن پیش مرلین و آرزوشونو می گن و مرلین برآورده می کنه. هر چند اشتباه و ناقص. ولی به هر حال خانم ها و آقایانی در کار نیست. اینا تنهان. بهتر بود پست با یه توضیح کامل تر تموم می شد. پستی که این سوژه فرعی رو می بست.
ایراد اصلی شما شخصیت کروینوسه. شخصیتی که الان دارین نشون می دین، یه آدم مغروره که بی دلیل مغروره. هیچ سابقه و ویژگی و توانایی خاصی نداره ولی توقع داره همه تحویلش بگیرن و بهش احترام بذارن و ازش بترسن. اگه همین شخصیت طنز می شد، باز می شد باهاش کنار اومد ولی الان اخلاقش نه دوست داشتنیه، نه بامزه اس، نه منحصر به فرد و جدیده. شخصیت خیلی داره بد جا میفته. به نظر من اول یه تجدید نظری در مورد اخلاق و طرز حرف زدن و برخورد کروینوس بکنین.
می رسیم به معیارای مرگخوار شدن. یکی دو تاشو می شه اینجا بررسی کرد. مثل شخصیت پردازی و سوژه. که در مورد هردوشون شدیدا باید تقویت بشین. یه چیزایی هم هست که اینجا نمی شد بررسی کرد، چون سوژه مساعد نبود و فقط دو تا شخصیت حضور داشتن. مثلا برخورد و رفتار کروینوس با لرد و بین مرگخوارا یا سبک نوشتن و توصیف های شما درباره سیاه ها.
خلاصه این که ایرادای زیادی برای برطرف کردن وجود داره. اینا رو می شه همین فردا برطرف کرد یا سه ماه دیگه یا سه سال دیگه. بستگی به خودتون دار. کار سختی هم نیست.
موفق باشید.