نتیجه دوئل نیکلاس فلامل و آگاتا تراسینگتونی که خودش دعوت به دوئل کرده و خودش شرکت نکرده:
امتیازهای داور اول:
نیکلاس فلامل: 26 امتیاز - آگاتا تراسینگتونی که خودش دعوت به دوئل کرده و خودش شرکت نکرده: صفر امتیاز
امتیاز های داور دوم:
نیکلاس فلامل: 26 امتیاز - آگاتا تراسینگتونی که خودش دعوت به دوئل کرده و خودش شرکت نکرده: صفر امتیاز
امتیازهای داور سوم:
نیکلاس فلامل: 26 امتیاز - آگاتا تراسینگتونی که خودش دعوت به دوئل کرده و خودش شرکت نکرده: صفر امتیاز
امتیازهای نهایی:
نیکلاس فلامل: 26 امتیاز - آگاتا تراسینگتونی که خودش دعوت به دوئل کرده و خودش شرکت نکرده: صفر امتیاز
برنده دوئل:
نیکلاس فلامل!............................
- حواستونو جمع کنین. این ماموریت مثل قبلیا نیست. خیلی مهمه. ارباب به موفقیتمون در این ماموریت خیلی اهمیت می دن. برای همینه که منو مسئول این ماموریت کردن.
همه می دانستند که هیچ مسئول کردنی، در کار نیست و بلاتریکس مثل همیشه خودش، خودش را مسئول کرده.
با این وجود، کسی اعتراضی نکرد.
بلاتریکس مرگخواران را به ترتیب وظایفشان مرتب کرد و همگی به سمت هدف به راه افتادند.
چند دقیقه بعد، در کافه ابر چوب دستی بودند.
- نیک؟
نیکلاس فلامل، با شنیدن صدای ایوا، از جا پرید.
- چیزی توی چشمات رفته؟
مرگخواران، بی قواره ترین ساحره را برای عشوه آمدن انتخاب کرده بودند.
بلاتریکس ایوا را عقب کشید و خودش جلو رفت.
- جناب فلامل. دیدار شما در این کافه تنگ و تاریک مایه سعادت ماست.
- چرا اینقدر به من نزدیکین؟ احساس ناامنی می کنم!
بلاتریکس در فاصله ده سانتی متری فلامل ایستاده بود و لبخند گشادی می زد.
و در این فاصله، جیسون به آرامی از پشت سر، به نیکلاس نزدیک شد و دستش به سمت یقه لباس نیکلاس رفت.
چند ثانیه بعد، نیکلاس شروع به پیچ و تاب خوردن کرد.
- می خاره!
و پیچ و تابش بیشتر شد.
مرگخواران با چهره های نگران محاصره اش کردند. تام جاگسن چشمش را از پس گردن نیکلاس برداشت.
- من دیدم... عقرب سه شاخ دم خراش بود. می دونین که چقدر خطرناکه. اگه نیشت بزنه، از فرق سر شروع به تجزیه شدن می کنی.
نیکلاس نمی خواست تجزیه شود. با وحشت شروع به در آوردن کفش و جوراب و ردایش کرد.
دو ساعت بعد!- یعنی چی که نبود؟ بلاتریکس؟
بلاتریکس یک قدم به عقب رفت.
- من نمی دونم ارباب. لینی مسئول این ماموریت بود.
لرد سیاه با دو انگشت، لینی را برداشت و جلوی صورت خودش گرفت.
- یعنی... چی... که... نبود؟
- ارباب، نبود. حداقل در لایه های خارجی نبود. کل لباساشو در آورد! آبروش رفت ارباب! آخرش مشخص شد چیزی که تو لباساش بوده، مور زحمتکش دانه کشی بیش نبوده. حتی دانه شو هم ول نکرده بود. مصمم و شجاعانه آذوقه زمستون دوستاشو حفظ کرده بود. این میزان از جسارت و پایداری در یک مور...
لرد سیاه با تلنگری لینی را از پنجره به بیرون پرتاب کرد.
- خب... سنگ جادو توی خونش نبود. خونه رو قبلا گشتیم. پس باید همراه خودش بوده باشه. بعدش چی شد؟ بهتون شک نکرد که؟
اسکورپیوس از پشت کتی سرک کشید.
- وقت نکرد ارباب...
لرد سیاه با اخم به اسکورپیوس خیره شد و او ادامه داد:
- از ترس عقرب سکته کرد! گفتن مرده. ولی اشتباه کردن. نمرده... سنگ داره خب. نمی میره که...
با اشاره لرد سیاه، اسکورپیوس هم از پنجره به بیرون پرتاب شد. چرا که نمک بر زخم لرد سیاه پاشیده بود.
- ما سنگ می خواهیم!
خارج از خانه ریدل ها، لینی وارنر و اسکورپیوس مالفوی روی تخت سنگی نشسته بودند و دست هایشان را زیر چانه گذاشته بودند.
- نیشم کج شد.
- من نیش نداشتم. مناطق دیگه ایم کج شد.
لینی نگاهی به صورت اسکورپیوس انداخت. راست می گفت. دماغش به وضوح کج شده بود. لینی آهی کشید.
- مور از خود گذشته و قهرمانی بود. دونه بزرگی رو کول کرده بود و داشت می برد. دونه سرد و سفت و سرخ رنگ. مثل یه سنگ درخشان. خیلی خوشگل بود. شک دارم بتونه اونو بخوره. ولی کمکش کردم ببره تو لونش. اون دونه، حقش بود.