اومممم... اون شکلک بغض نکرده ها . دچار حالت تهوع شده!
بررسی
پست شماره 610 ، خاطرات مرگخواران، مارکوس فنویک:
این پست مناسب تاپیک خاطرات هاگوارتز بود به نظرم.
نقل قول:
اون روز همه ی مدرسه رو یه شکل دیگه می دیدم و این شکلی که می دیدم اصلا جالب نبود چون همه با بد ترین ترسشون جلوی همه روبه رو می شدند به هر حال این معلم دفاع در برابر جادوی سیاه نبود که باعث نگرانی همه بود بلکه بوگارتی بود که قراره بد ترین ترسشون رو به همه نشون بده.
موضوع خوبی انتخاب کردین. ولی توصیفش اصلا درست نیست. نه از نظر ظاهری و نه مفهوم.
اینا توی یه کلاس هستن و باید با ترسشون مواجه بشه. این چرا باید باعث بشه همه رو به شکل دیگه ای ببینین؟ شاید منظور اینه که همه وحشتزده بودن. ولی این منظور، درست تفهیم نشده. مثلا می شد اینجوری نوشت:
اون روز چهره جدیدی از همکلاسی هام می دیدم. چهره ای که اصلا جالب نبود. چون همه می دونستن که به زودی با بزرگترین ترسشون روبرو می شن و بشدت ترسیده بودن.نقل قول:
-خب نه خیلی هم یادمه اما...
استفاده کردن از علامت ها باعث می شه جمله ها با لحن درست خونده بشن:
-خب... نه! خیلی هم یادمه؛ اما...زمان فعل های کل پاراگراف باید یکسان باشه. "قراره" درست نیست." قرار بود" درسته.
نقل قول:
-خیلی چی مارکوس؟ یادت رفته جلسه ی پیش 150 امتیاز از گروهمون به خاطر اینکه تو از یه وردی که اصلا هیچکس تا حالا اسمش رو هم نشنیده بود استفاده کردی و باعث شدی کلاسمون کامل بره هوا یادت که نرفته ؟
این قسمت جا داشت که خلاقیت بیشتری داشته باشه. به یه خاطره از مارکوس اشاره شده که امتیاز از دست داده. دلیل از دست دادن امتیاز می تونست خیلی جالب تر و عجیب تر باشه. اینجور فرصت ها رو از دست ندین.
نقل قول:
خب من به خاطر این حرفا ساکت شدم تا نوبتم رسید. من داشتم میدیدم که خب خودتون میدونین همه وقتی از کسی بدشون بیاد می خوان که بفهمن از چی می ترسه خب بهتره بگم نصف مدرسه از من متنفر بودند.
این قسمت زیادی محاوره ای شده. "خب" ها، توضیح رو خراب کردن.
نقل قول:
-خب مارکوس تو از چه چیزی میترسی ؟
این شکلک برای استاد، مخصوصا توی این درس، زیاد منطقی نیست. انگار داره مسخرش می کنه.
نقل قول:
-خب ببینیم چی میشه اما الان باید به بدترین ترست فکر کنی!
شکلک با موقعیت، کاملا نامتناسبه. منطقی نیست استاد، بی دلیل، اینقدر عصبانی شده باشه.
گذشته از این، استاد اشتباه کرده. در مقابل بوگارت لازم نیست فکر کنن. بوگارت به محض مواجه شدن با هر شخصی، تبدیل می شه.
نقل قول:
بعد وقتی بوگارت رو باز کرد بوگارت دو قسمت شد یک قسمتش یه دلقک زشت و یه قسمت دیگش یه راهبه ی بد ترکیب شد . همه به خاطر این ترسم بهم خندیدن.
بوگارت رو باز نکرده. در کمد یا صندوق رو باز کرده.
دو قسمت شدنش هم دلیل یا منطق خاصی نداشت. بهتر بود یکی رو انتخاب می کردین.
گذشته از این، این قسمت خیلی سریع اتفاق افتاده. این صحنه، احتیاج به توضیح و تشریح بیشتر داشت.
پست شما کلا پر از ایراد منطقیه! در مورد رفتار شخصیت ها... حالتشون... قوانین جادویی... اتفاق ها.
بوگارت یه چیز مشخصه. موجودیه که شبیه ترست می شه. فقط هم با اون ورد می شه باهاش مبارزه کرد. نمی تونه واقعی بشه. نمی شه با روش های دیگه باهاش جنگید. مثل این می مونه که بگیم جلوی دیوانه ساز رو با اکسپکتو پاترونوم نمی گیرم. با شمشیر بهش حمله می کنم. خیلی وقتا توی نقدام می گم که خلاقیتتونو آزاد بذارین. شجاعانه تر بنویسین. ولی این کار راه و روشی داره. احتیاج به مقدمه داره.
مثلا اینجا اگه قرار باشه برخورد دیگه ای با بوگارت داشته باشیم، باید طنزش اونقدر قوی و اغراق آمیز بشه که این حرکت رو قبول کنیم. در مورد شخصیت ها هم همینطوره. حرکات خیلی عجیب رو فقط وقتی می شه ازشون قبول کرد که فضای کل پست زیادی عجیب و غیر عادی باشه. در حالت عادی نمی شه این کار رو کرد. در حالت عادی، خلاقیمتمونو باید در راهی بکار ببریم که بشه قبولش کرد.
نقل قول:
-خب پس بهتره فرار کنیم؟
-نمیدونم خب شما گفتین به بدترین ترسم فکر کنم.
-خب اینا چطوری میمیرن؟
این استاد شما مدرکشو از کجا گرفته!
نقل قول:
-خب پس تو یه صلیب درست کن . بعد منو بچه ها بریم به اون دلقکه فوش بدیم.
فش یا فوش نه... فحش.
نقل قول:
-خب مارکوس فکرکنم که دیگه از این به بعد بدترین ترسم این دو تا ترس تو باشه.
مارکوس گفته بود بزرگترین ترساش باعث می شه دیگران از خود مارکوس بترسن... ولی این اتفاق هم نیفتاد.
شکلک ها خیلی زیاد و خیلی اضافی هستن. احساسات رو کاملا اشتباه منتقل می کنن. به جای فایده داشتن، برای پست شما مضر بودن.
نقل قول:
-ریون کلاو _15
-آقا؟
-ریون کلاو +85
-ممنون.
این چه جور استادیه! انصافا باید اخراجش کنن...
نقل قول:
از اون به بعد دیگه همه فقط بهم احترام میزاشتن.
مارکوس خیلی بی دلیل بزرگنمایی شده.
بوگارت موجود خیلی خاص و ترسناکی نیست. توی کتاب هم دیدیم که همه دانش آموزا خیلی راحت از پسش بر اومدن. همه بجز هری(اونم چون زیادی ترسو بود!)... اگه استاد بره جلوی بوگارت، بوگارت عوض می شه. اینا اصلا لازم نبود و نمی تونستن برن با دلقک و راهبه بجنگن. این وسط، مارکوس یه کمی اطلاعات کم ارزش بهشون داد. چون حتی گیریم که بوگارتا واقعی شدن... اینا هم جادوگر بودن. یکیشون استاد بود. حتما به شکلی جلوشونو می گرفت. مارکوس کار خاصی نکرد که ازش بترسن یا بهش احترام بذارن.
منطق پست خیلی ضعیف بود. اتفاقا و شخصیت ها رو نمی شد قبول کرد.
توصیفا و دیالوگ ها خیلی خام بودن. مفهوم رو خوب نمی رسوندن. صحنه ها درست و کامل توضیح داده نشدن.
شخصیت ها ایراد داشتن. مارکوس اصلا مشخص نبود که شوخه... جدیه... می ترسه... شجاعه یا چی.
استاد، شبیه هر چیزی بجز یه استاد رفتار کرد. برخوردش با بوگارت طوری بود که انگار برای اولین بار تو زندگیش اونا رو می بینه. دانش آموز بهش زبون درازی می کرد و استاد امتیازی که کم کرده رو پس می داد. اینا منطقی نیست. ولی طنزش هم اونقدر نیست که بشه به عنوان طنز و اغراق قبولش کرد.
شما اول راه هستین. ولی این اتفاق بدی نیست. می تونین قدم به قدم جلو برین. ایرادا رو برطرف کنین. فعالیتتون بیشتر توی بخش غیر ایفای نقشه. اونجا هم می شه فعالیت کرد، ولی برای بر طرف کردن ایرادای ایفای نقشی، باید تو ایفای نقش فعالیت کرد. باید شخصیت ها رو شناخت. سوژه هاشون رو شناخت. باید تمرین کرد. با روش های مختلف نوشتن آشنا شد.