عنکبوت به اتاق برگشت و خیلی بیشتر و دقیق تر از مرگخواران، شروع به جستجو کرد.
- به نظرم همین عنکبوته پیداش می کنه.
گابریل تیت و اظهار نظرهایش روی اعصاب مرگخواران بودند!
عنکبوت هم با گابریل موافق بود.
- چشم های بیشتری دارم. به زمین هم نزدیک ترم. پیدا می کنم. ولی قبل از اون...
یکی از پاهایش را دراز کرد و لینی را برداشت.
-اینم با خودم می برم!
لینی شروع به دست و پا زدن کرد.
- چیکار می کنی حشره حسابی!
مگه داری تو مغازه جنس می پسندی. می گه اینم می برم. منو رها کن اربابم رو بیابم! اینجوری احساس بی هویتی می کنم.
عنکبوت، لینی را سفت گرفته بود.
- بی هویت نیستی. ناهار من و همسر عزیزم اسپایدی هستی.
می خوریمت خوشحال می شیم. خیلی وقته غذای آبی نخوردیم.
ناگهان صدای فریاد لینی به هوا بلند شد!
- اربااااااااااااب... دیدمتون... کنار پایه های میز هستین. به اونا می گفتین ستون؟
سدریک با فریاد لینی، از خواب پرید.
- لعنت مرلین بر تو لینی...
و همه مرگخواران با سدریک موافق بودند. لینی بسیار بی موقع، جای لرد سیاه را لو داده بود.