هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کلوپ ورزش های جادویی لندن
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴:۴۸ سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲

گریفیندور

ساکورا آکاجی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۰:۵۲ دوشنبه ۴ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۳:۳۲:۱۶ سه شنبه ۷ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
پیام: 64
آفلاین
بلاتریکس در لحظه ی آخر دیگر نتوانست خودش را کنترل کند و زیر لبی طلسمی را زمزمه کرد تا لوسیا به جای لرد ، تری را که ویبره می رفت بغل کند و خودش را به سرعت به جای لوسیا در آغوش لرد انداخت که باعث شد دهان تمام مرگخوار ها به کف زمین بچسبد و لرد چند ثانیه به نجینی خیره شود.

-هیییییس، پاپا میخواد برام مامان بیاره؟

با این حرف نجینی صورت لرد سیاه آنقدر قرمز شد که با وجود صورت سفیدش رنگ صورتش طبیعی به نظر می آمد، هرچند فقط خودش میتوانست بفهمد نجینی چه گفته و هنوز از کار بلاتریکس در شوک بود.

تنها چیزی که نمی گذاشت لرد همین الان مربی یوگا را در آغوش گرم و نرم آواداکادورا بیندازد این بود که بلاتریکس آنقدر محکم او را بغل کرده بود که لرد حس کرد نیاز به یک هورالکس دیگر دارد.

-از...ما...دور شو...خفه...شدیم!

دلفینی که پدر و مادرش را نگاه می کرد چند دانه بروتی بات از جیب ردایش بیرون آورد و مشغول خوردن شد چون تا به حال ندیده بود پدرش مادرش را بغل کند. بلاتریکس هم آنقدر در عمرش بغل نشده بود که عقده ای شده بود پس لرد را محکم تر بغل کرد.

و البته چند تا از مرگخوار ها غش کرده بودند و هکتور هم از فرصت استفاده می کرد و معجون هایش را در حلق آنها خالی می کرد.


It's all game...want this or not you are player. soo let's play!wwwwww




پاسخ به: کلوپ ورزش های جادویی لندن
پیام زده شده در: ۸:۱۱:۰۱ یکشنبه ۱۷ دی ۱۴۰۲

گریفیندور، مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۹:۴۱:۵۲ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
پیام: 234
آفلاین
-عزیزانم، به قسمت موردعلاقه‌ی من در روز رسیدیم. وقت بغل کردنه.
-

مربی یوگا شروع به قدم زدن در کلاس کرد.
-این تمرین بهتون کمک می‌کنه عشق و علاقه‌ی خودتون رو به دیگران انتقال بدید، هیچ محدودیتی وجود نداره، هیچ خجالتی هم وجود نداره.

فردی از عقب جمعیت مرگخواران با گیجی پشت سرش را خاراند و از فرد کنارش چیزی پرسید.
-عشق و علاقه چیه دیگه؟ یعنی چیز؟ همینی که محفلیا انجام میدن؟
-محفلیا چی رو انجام میدن؟ میگه انتقال دادنیه. منظورش دستور پخت سوپ پیازه؟

ایوا که در حال جویدن یکی از دمبل‌ها بود به سمت آنان برگشت.
-سوپ که منو سیر نمی‌کنه آخه. شما سیر می‌شید با سوپ؟
-می‌خوان به جای غذای واقعی سوپ بکنن تو پاچه‌مون؟

در عرض چندثانیه مرگخواران نگران شروع به پچ پچ کردند و مربی یوگا همانطور که به لرد نگاه می‌کرد تصمیم گرفت بیشتر توضیح دهد.
- خیلی وقت‌ها مشاهده کردم که خشن‌ترین چهره‌ها وقتی درون یه آغوش گرم قرار بگیرن شروع به رها کردن خودشون می‌کنن و اشک از چشماشون جاری میشه.
-
-مثل همین مرد خوش‌چهره‌ای که اینجاست! آقا شما بیا وسط و خانوم لوسیا رو در آغوش بگیر ببینم.

لوسیا زن مشنگی بود که به سرعت از بین جمعیت به سمت مربی رفت و در انتظار آغوش لرد دستانش را باز کرد. نه لرد و نه بلاتریکس از این قضیه راضی نبودند.





پاسخ به: کلوپ ورزش های جادویی لندن
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵:۴۴ شنبه ۱۶ دی ۱۴۰۲

گریفیندور، مرگخواران

کوین کارتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۹:۱۳:۳۳ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از تو قلب کسایی که دوستم دارن!
گروه:
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 150
آفلاین
سوژه جدید

- خب عزیزانم نفس عمیق بکشین و سعی کنین خودتونو رها کنین.

مربی یوگا درحالی که لبخندی مسخره به لب داشت، این جملات را به زبان آورد.
- آفرین. بدنتونو کاملا ریلکس کنین و تو حالت آرامش فرو برین. بعد با من تکرار کنین من فوق العاده آرومم.

شاید درحالت معمولی وقتی یک مربی کهنه کار و استاد فنون آرامش بخش، چنین جملاتی را در کلاسش به زبان می آورد، شانصد نفر همزمان با او می گفتند: "ما فوق العاده آرومیم." و جو مثبت و سرشار از آرامشی را به وجود می‌آوردند.
ولی اکنون حالت معمولی نبود!

در واقع هرکسی اعم از جادوگر، فشفشه و حتی مشنگ به آن کلاس نگاه می کرد، می فهمید هیچ چیز عادی و معمولی ای آنجا وجود ندارد.
و برعکس همه چیز کاملا غیرمعمولی و غیر عادی است. مگر اینکه آن شخص ناظر، آنقدر چیزهای عجیب غریب زیادی در زندگیش دیده باشد که حضور لردسیاه و یارانش در کلاس یوگا و مدیتیشن را عادی بپندارد.

بله! درست شنیدید! لرد سیاه و یارانش همراه عده ای مشنگ و جادوگر داخل کلاس بودند و با قیافه هایی آویزان مربی را می نگریستند.

فلش بک

- دوباره بگو چه دستوری دادن؟

ایوان روزیه درحالی که سعی داشت لرزش صدایش را کنترل کند، نامه را بالا گرفت و شروع کرد به خواندن:
سلام بر جناب ولدمورت.
همونطور که مستحضرید وزارتخونه تصمیم گرفته در راستای حفظ امنیت و آرامش دنیای جادوگری، عواملی که نظم عمومی رو بهم می‌زنن از میان برداره. با توجه به سابقه ای که از افراد گروه شما دیدیم حدس زدیم نیازه که شما و یارانتون رو به دوره های حفظ آرامش و کنترل خشم بفرستیم تا بعد تموم شدن دوره های آموزشیتون، بتونین دوباره و به صورت عادی به فعالیتتون ادامه بدین.
اما اگه تصمیم دارید با ما مخالفت کنین مجبوریم حکم فعالیت مرگخواران رو باطل کنیم و همگیتون رو به آزکابان انتقال بدیم. که خب هممون می‌دونیم اصلا خوب نیست.
با این حال ما دست شما رو باز گذاشتیم تا خودتون انتخاب کنین. منتظر جوابتون هستیم.
با احترام مسئولین وزارتخونه.


لرد سیاه به فکر فرو رفت. این دیگر چه قانون مسخره ای بود؟ اصلا دوست نداشت زیر بار وزارتخانه برود ولی از طرفی هم نمی خواست جنگ راه بندازد. نیروهایش را لازم داشت تا با آنها به هاگوارتز حمله کند.
چه کار باید می کرد؟

شاید بهترین راه این بود که به کلاس ها بروند و جوری وانمود کنند که درحال تغییر و "آدم خوبه" شدن هستند بعد که تمرکز وزارتخانه رویشان کمتر شد، به هاگوارتز و وزارتخانه حمله کنند و نشان دهند آنها همیشه مرگخوارانی خونخوار بودند و هستند و هرگز عوض نخواهند شد.

بله. بهترین فکر همین بود. لردسیاه نفس عمیقی کشید و سپس با صدای بلند اعلام کرد:
- یارانمون ما به کلاس های یوگا میریم.

پایان فلش بک

-عزیزانم صداتون خیلی کم بود. لطفا بلند تر بگین! من فوق العاده آرومم.

اگر روزی کسی شما را مجبور به کاری کند که از آن متنفرید حتی اگر با انرژی مثبت و زیبا ترین لحن ها به شما دستور دهد تا مثلا تسترال شوید و نفهمید زیر بار سخنانش رفته اید، باز هم احساس راحتی نمی کنید. درست مثل مرگخواران در آن لحظه.

با وجود اینکه مربی با تمام وجودش تلاش می کرد تا حس آرامش را به مرگخواران القا کند ولی قیافه هیچکدام تغییری نمی کرد و همه هنوز با حالتی از خشم و نفرت در و دیوار ورزشگاه را می نگریستند.


...I hold them tight, never letting go
...I stand here breathing, next to those who are precious to me





تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده



پاسخ به: کلوپ ورزش های جادویی لندن
پیام زده شده در: ۱:۴۷ شنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
(پست پایانی)


-خرد کرده.

مرگخواران به گابریل تیت نگاه کردند.
-کلم ها و کاهوها رو ارباب؟

- خیر... اعصاب ارزنده ما رو.

مرگخواران داشتند به گابریل چشم غره می رفتند که ناگهان متوجه مفهوم حرف لرد سیاه شدند.
اعصابش خرد شده بود!


ساعتی بعد!

- ما داریم خشمگین می شیم.
- خوبه ارباب... خوبه. بشین.
- خوبه و مرگ! مگه دکتر نگفت برای سلامتی ما مضره؟
- ارباب... الان دیگه تغییرنکردن برای حیثیت و شرافتتون مضره.

لرد سیاه از دست اسکورپیوس عصبانی شد.

اسکورپیوس بالا و پایین می پرید و سعی در عصبانی کردن لرد سیاه داشت.

که موفق هم شد.

- آروم بگیر! اعصابمان را خرد کردی. تکان نخور!

اسکورپیوس روی هوا ثابت ماند. تکان نخورد. لرد سیاه کمی تعجب کرد.
- الان چطوری روی هوا ثابت موندی؟

- از ترس شما ارباب!
- روی چیزی وایسادی؟
- نه ارباب. با امکانات خودم روی هوا معلق موندم. شما اراده کنین سقوط می کنم.

لرد سیاه متوجه نکته جدیدی شد.
- ما الان درگیر پرواز تو شدیم و عصبانیتمان را فراموش کردیم.

بلاتریکس دو دستی به سر خودش کوبید.
- ارباب... نمی شه. به جان خودم نمی شه. تغییر کنین تا دیر نشده.

لرد خونسرد به نظر می رسید.
مرگخواران دور اتاق جمع شده بودند و با آه و افسوس به خرگوش ملوسی که وسط اتاق نشسته بود نگاه می کردند.
خرگوش، بجز یک جفت چشم سرخ رنگ، شباهتی به اربابشان نداشت.

- اجازه می دین منم ببینم؟

صدای گابریل تیت بود که با دهان پر از پشت مرگخواران حرف می زد.
مرگخواران دیواری انسانی در مقابل او ساخته بودند که مانع دیدش شوند.

- ارباب عوض شین! به دامبلدور فکر کنین... به ریشش... به عشق! به عشق مادر به فرزند. که چقدر نفرت انگیزه. به میوه های آبدار و رنگارنگ.

لرد سیاه داشت عصبانی می شد.
جثه اش کم کم بزرگ تر شد.

نارلک یک نفس راحت کشید.
- خوبه... حداقل این دفعه یه چیز بزرگ می شه. شاید فیل... یا دایناسور. توی یکی از کوچ های قدیمیم دو سه تا دیده بودم.

ولی لرد اندازه فیل نشد. وقتی به اندازه یک انسان بالغ در آمد، متوقف شد. پوستی رنگ پریده... چشمانی قرمز و موهایی که هرگز رشد نکردند...

-ارباب... شما... خودتون شدین!

همین بود. خودش شده بود. مرگخواران خوب می دانستند که باید لرد را به همین حالت نگه دارند.

ایوان روزیه کمی جلو رفت.
- ارباب... راستش... من پیشنهادی دارم. برای حفظ آرامشتون. دیروز در طی گشت و گذار شبانه ام یه وسیله جالب دیدم. برای شما خیلی مناسبه.

لرد سیاه که از "خودش شدن" بسیار راضی بود، برای گابریل تیتی که از پست مرگخواران برای دیدنش سرک می کشید، دست تکان داد.
- چه وسیله ای؟ و کجا دیدیش؟

ایوان کمی من و من کرد.
- خب... راستش... تو مغازه اون دو قلوهای ویزلی... یه آینه اس. یه آینه نفاق انگیز خاص!


پایان


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۴۰۰/۸/۲۲ ۱:۵۱:۴۷



پاسخ به: کلوپ ورزش های جادویی لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ جمعه ۲۱ آبان ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
اما لینی دست بردار نبود. البته اینکه بدون هیچ رقیبی وسط میدون بود هم بی تاثیر نبود.

- نه ارباب ببینید اگه آرزوم برآورده بشه میتونیم بال در بال هم به همه جا سفر کنیم. اینجوری حتی میتونم اون غاری که پر از سوسک بالدار و پیکسی های بنفش و سبزه هم نشونون بدم. کلی فامیل دارم که مشتاقن شما رو ببینن.
- ما مشتاق نیستیم فک و فامیلاتو ببینیم پیکس. حالا برو کنار ما مایلیم به وظیفه امون به عنوان غول- ارباب عمل کنیم.

لینی مایل نبود ول کن ماجرا باشه ولی لرد فوتی میکنه و لینی رو حداقل موقتا از میدون خارج میکنه.

- ما منتظریم یکی بیاد آرزو کنه پیشمون.

سکوتی نه چندان سنگین در فضا حکم فرما بود.

خرچ... خرچ... خرچ...

گابریل که هنوز داشت هویج گاز میزد، مانع سکوت اتاق شده بود.

- اینا نمیخوان آرزوهاشونو بهت بگن.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: کلوپ ورزش های جادویی لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۰۲ جمعه ۲۱ آبان ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
بلا!

حرفی که همچون پتک رو سر تک‌‌تک مرگخوارا فرو میاد.

- بَلا؟
- بِلا؟

بِلا یا بَلا فرق چندانی نداشت. هردویشان به یک اندازه خطرناک و ترسناک بودن. به نظر چشم و ابرو نشان دادن هکتور چندان کارساز نبوده و کسی متوجه ساختگی بودن حرفاش نشده بود. بنابراین مرگخوارا که تا چند دقیقه پیش برای گرفتن گوی سبقت در آرزو کردن تو سر و کله‌ی هم می‌زدن و حتی قاقارو و پشمالوها رو وسط جمعیت رها کرده بودن، ناگهان پشیمون می‌شن و پا پس می‌کشن.

نه این که خیلی به هکتور و حرف‌هاش اعتماد داشته باشن‌ها، نه، ولی خب به هر حال کار از محکم‌کاری عیب نمی‌کرد. این عمل چنان قاطعانه رخ می‌ده که حتی هکتور هم شک می‌کنه که نکنه حقیقت رو به زبون آورده!

نتیجه‌ی پا پس کشیدن مرگخوارا چه نظری و چه عملی اینه که همگی چند قدم به عقب می‌رن در حالی که لینی همچنان بال‌بال‌زنان سرجاش بود و جلوی جمعیت باقی می‌مونه. انگار اصلا تو باغ نبود، یا شاید هم تنها کسی بود که متوجه ایما و اشاره‌ی هکتور شده بود!

- آخ جون! من آرزو کنم؟ آرزو می‌کنم ارباب همچون من بال در بیـ...

ناگهان لرد شخصا جلو می‌ره و جلوی دهن لینی رو می‌گیره.
- آرزوی تو قبول نیست. برای خودت آرزو کن! چرا پای ما رو وسط می‌کشی؟ آرزویت سوخت. برو بذار بعدی بیاد.



🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: کلوپ ورزش های جادویی لندن
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱ جمعه ۲۱ آبان ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۲۸:۲۸
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
لینی که همچون طرح کاغذ دیواری به دیوار چسبیده بود گفت:
- ارباب شما باید قدر این فرصت رو بدونین! اگه مرگخوارها آرزو کنن و آرزوشون توسط شما براورده بشه احتمالا خودتون هم میتونین آرزوی خودتون رو برآورده کنین!

نظر لرد سیاه به موضوع جلب شد. در حالی که با انگشتان آبی رنگش چانه سه گوش و نوک تیزش را میخاراند گفت:
- خب اگه اینطوریه چرا باید برای براورده کردن آرزو شما موجودات ناچیز وقت تلف کنم؟ مستقیما آرزوی خودم رو براورده میکنم!

هکتور که میدانست انجام این کار به معنی خداحافظی مرگخواران با آرزوهایشان است خودش را وسط بحث انداخت و گفت:
- نهههههه ارباب!

- هکتور؟یواش تر! نکنه خودت از اون معجون‌های مزخرفت خوردی که اینطوری عربده میزنی؟

هکتور به سمت مرگخواران برمیگردد و همان طور که سعی میکند با چشم و ابرو مرگخوران را از نقشه‌اش آگاه کند میگوید:
- متوجه نیستین دیگه! اگه ارباب خودش آرزو کنه و این غولی که بهش تبدیل شده مثل بقیه غول‌های چراغ جادو نباشه چی؟ اگه آرزو رو برعکس کنه چی؟ اگه حافظه فرد آرزو کننده رو پاک کنه چی؟ ماها مرگخوار نیستیم؟ ماها پیشمرگ ارباب نمیشیم؟ چطور اجازه میدین ارباب خودشون اولین آرزو رو بکنن؟!

لرد سری از روی رضایت تکان داد و گفت:
- آفرین هکتور...حق با اونه. اولین نفر برای آرزو کردن داوطلب بشه بیاد جلو تا ببینیم چه بلایی سرش میاد!


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۴۰۰/۸/۲۱ ۱۸:۵۹:۲۶

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: کلوپ ورزش های جادویی لندن
پیام زده شده در: ۱۷:۲۳ جمعه ۲۱ آبان ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
- ولی من هنوز جواب مثبت ندادم.
- دست به مهره حرکته. تو چشمات رضایت رو دیدیم.

بلا قصد داشت بگه که هیچ رضایتی تو چشم هاش وجود نداشت ولی دیر شده بود چون مرگخوار ها داشتن سر اینکه کی اول باشه و کی دوم تو سر و کله هم میزدن.

پاتیل هکتور وسط ملاج لینی فرود اومد و اون رو به یکی از نقش های روی دیوار تبدیل کرد. رودولف در حال معامله ی جای خودش با یکی از ساحر های مرگخوار بود که تازه وارد به نظر می رسید.
ایوان یکی از دست هاشو از شونه جدا کرده بود و این وسط سعی میکرد ازش به عنوان قلاب ماهیگیری استفاده کنه و چراغ جادو رو برداره.

گابریل هم سعی میکرد یک شیشه وایتکس رو از لوله ی چراغ داخلش بریزه تا محل زندگی لرد رو تمیز و ضد عفونی کنه.

- دست از سر کچل ر از قبل ما بردارید. ما نمیخوایم آرزوی کسی رو بر آورده کنیم. ما خودمونو میخوایم.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: کلوپ ورزش های جادویی لندن
پیام زده شده در: ۱۶:۴۹ جمعه ۲۱ آبان ۱۴۰۰

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۹:۳۱ جمعه ۳ فروردین ۱۴۰۳
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 216
آفلاین
اما این احساس قدرت لحظه ای طول نکشید که کتی با نگاه های خیره مرگخواران روبه رو شد.

تو میخواستی چراغ جادو رو ور داری؟

کتی آب دهنش رو قورت داد و به بلاتریکس و مرگخواران و قاقارو های پخش پلا شده نگاه کرد.

- تقصیر من نیست!

بعد این حرف نگاه های خیره مرگخوارا شدت بیشتری هم گرفت و کتی آروم و آه‍سته از چراغ جادو فاصله گرفت و صحنه رو ترک کرد.

بلا چرا ارزو هامون رو به ارباب نگیم تا بر آورده شون کنه؟

بلاتریکس به حرف اسکورپیوس فکر کرد. بنظرش فکر بدی نمیومد و به همین خاطر به لرد سیاه نگاه کرد تا نظر اون اونو بپرسه و در عوض فقط یه نگاه خشک و خالی گیرش اومد...بهرحال هیچ غول چراغ جادویی نمیگه ارزو نکن.

مرگخواران به محض حس کردن جواب مثبت بلاتریکس صفی تشکیل میدن تا ارزو هاشون رو به غول چراغ جادو بگن.




پاسخ به: کلوپ ورزش های جادویی لندن
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ جمعه ۲۱ آبان ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
و پشمالو ها حمله کردند و بی وقفه داخل چشم و گوش و دماغ مرگخواران فرو رفته و آن ها را به سرفه و عطسه انداختند!

پشمالوهایی بی ادب بودند.

گابریل دلاکور دیوانه وار دور خودش می چرخید و سعی می کرد از هجوم عطسه ها و سرفه ها در امان بماند.

گابریل تیت از این وضعیت خوشش آمده بود و گاهی خیارشوری به سمت جمعیت پرتاب می کرد و بعد از چند ثانیه می رفت و آن را دوباره بر می داشت و به سالادش اضافه می کرد؛ چرا که خیارشور بسیار دوست داشت.

پشمالوها و مرگخواران دقایقی با هم درگیر بودند. سدریک با بالش هر کسی که به طرفش می آمد را مورد اصابت قرار می داد. فرقی نمی کرد که مرگخوار بود یا پشمالو.

در این میان مرگخواری حریص و فرصت طلب، خیلی آرام و بی سرو صدا به چراغ جادو نزدیک شد. آن را برداشت... و فریاد کشید!
- یوهووووو... مال خودمه! کسی از جاش تکون نخوره. وگرنه آرزو می کنم پودر بشه!


کتی، چراغ و لرد سیاه را در دست گرفته بود و بسیار احساس قدرت می کرد.










شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.