کتیفراموشت کرده بودیم. عذرخواهی می کنیم.
داشتم نقد می کردم، هی با خودم فکر می کردم که من چرا این پست رو یادم نمیاد! انگار قبلا نخوندمش.
.............................
نتیجه دوئل کتی بل و پاتریشیا وینتربورن:(پاتریشیا پستش رو نزده. ولی دربارش توضیح داد.)
امتیازهای داور اول:
کتی بل: 25.5 امتیاز – پاتریشیا وینتربورن: صفر امتیاز
امتیازهای داور دوم:
کتی بل: 25.5 امتیاز – پاتریشیا وینتربورن: صفر امتیاز
امتیازهای داور سوم:
کتی بل:25 امتیاز - پاتریشیا وینتربورن: صفر امتیاز
امتیازهای نهایی:
کتی بل: 25/33 امتیاز - پاتریشیا وینتربورن: صفر امتیاز
برنده دوئل:
کتی بل و فک و فامیل قاقارو!..............................................
بیابان!شن های طلایی رنگ بیابان با تابش مستقیم خورشید برق می زدند و روی صورت کتی، منعکس می شدند.
سر شن آلود و خسته کتی جلویش در حال قل خوردن بود.
و بدنش به دنبال سر!
- صبر کن ببینم. داری کجا می ری خب؟
سر اهمیتی به کتی نداد.
- خودت خواستی. گفتی سر به بیابون گذاشتی. بفرما. این سر و این بیابون. من می رم ببینم بدون من چیکار می کنی.
بدن کتی سعی می کرد سر را گم نکند.
- من گفتم کتی به بیابون زد. ضمنا خودت قراره بدون من چیکار کنی؟ من حداقل دست و پا دارم. تو حتی اگه آب پیدا کنی و بخوری از تهت می ریزه بیرون.
سر اهمیتی نمی داد. قهر کرده بود. می خواست تنها باشد.
- سر به سرم نذار. دنبالم هم نیا. من اعلام استقلال کردم. راهمون همینجا از هم جدا می شه.
و به کمک دماغش، روی شن ها یک دو راهی کشید و وارد مسیر سمت چپ شد.
کتی هم از همان مسیر رفت و سر حرص خورد.
رفتند و رفتند... تا این که صدایی به گوششان رسید.
- به گوش من رسید. تا جایی که می بینم تو گوشی نداری.
صدا از بدن کم جان و ضعیفی به گوش می رسید.
- کتی... تویی... منتظرت بودم.
کتی صدا را شناخت.
- پاتریشیا؟
خودش بود!
- بگو که کمک آوردی. بگو که پیاممو دریافت کردی.
کتی دستش را دراز کرد و سرش را که کمی با فاصله از او روی زمین افتاده بود، خاراند.
- کدوم پیام دقیقا؟
پاتریشیا به تپه کوچکی که کنارش تشکیل شده بود اشاره کرد.
- وسایلت... که دزدیده شدن... واقعا خط منو نشناختی؟ نفهمیدی که دزد من بودم؟ نفهمیدی یخچال اشاره به بیابون داره؟ چون دمای یخچال برعکس بیابونه... و سی دی هات اشاره به خورشید گرد و درخشان داره؟ نفهمیدی که من اینجا گیر کردم و باید بیای دنبالم؟
نه کتی و نه سرش نمی فهمیدند که پاتریشیا چطور انتظار داشت که یک کتی ساده، از یک دزدی عادی، این نتیجه گیری ها را بکند. و وقتی قادر بود وارد خانه کتی بشود، چرا به بیابان برگشته بود.
پاتریشیا با صدایی غمگین گفت:
- حالا هر دومون گیر کردیم. سر منم گذاشت رفت. پیداش نکردم دیگه. سرتو می دی یکی دو دقیقه ازش استفاده کنم؟ یه کرفس از یخچالت برداشتم که داره پلاسیده می شه. زودتر بخورمش.
بدن کتی رفت و کنار بدن پاتریشیا نشست.
حالا آن ها یک سر بودند در دو بدن.