بلاتریکس مرگخواران را به صف کرده بود و داشت نقشه نجات لرد سیاه را مجددا برایشان توضیح میداد.
- ما باید تابوت ارباب رو با اون تابوت عوض کنیم. الان سه شماره می شمرم و یهویی همتون شروع کنین به جیغ و داد و گریه و این وسط رو شلوغ کنین که تابوت ها رو با هم عوض کنیم. نبینم باز مسخره بازی در بیارینا! روشنه؟... خب. آماده. یک... دو... سه... الان!
مرگخواران که گویی همه شان ناگهان مورد اصابت کروشیویی قرار گرفته بودند با صدای بلندی که از چهار قبرستان آنطرف تر هم شنیده می شد، شروع به داد و هوار کردند.هکتور روی زمین غلت می زد و ایوان برای شادی روح لرد سیاه فاتحه می خواند.
در همین حین بلاتریکس آرام آرام، خودش را به تابوت دیگر نزدیک می کرد.
ماموران هم که به دلیل سر و صداهای زیاد و آشفتگی که ایجاد شده بود سردرگم مانده بودند و از خود درباره چرایی انتخاب شغل سوال می پرسیدند، متوجه حرکت بلاتریکس به سمت تابوت و از آن بدتر، حضور پیک مرگی که با بیل در حال کندن حفره ای بزرگ برای تابوت بود نشدند.
بلاتریکس، حالا به وضوح می توانست تابوت جایگزین را ببیند. همه شرایط برای جایگزینی تابوت اربابش با این تابوت محیا بود. اما یک مشکل وجود داشت!
مرگخواران به شدت مشغول شیون و زاری بودند و هیچکدامشان برای کمک به بلاتریکس نیامده بود. بلاتریکس هم توانایی جابه جا کردن یک تابوت با جنازه درونش را به تنهایی نداشت.
-هی، هی خانم! عه شما کجا اینجا کجا بانو بلاتریکس؟ برای مراسم ختم محفلی ای چیزی اومدید؟ اومدید جمجمه ببرید جهت تغذیه بانو نجینی؟ قدم رنجه کردید به قبرستون ما صفا دادید...
بندن که دیگر مرز های پاچه خواری را جا به جا کرده بود، متوجه نگاه های بلاتریکس که آتش در آنها شعله می کشید، نشد و تنها با فریادی از سمت بلاتریکس بود که سیل عظیم تعریف های بندن از وجنات ارباب را متوقف کرد.
- ارباب.
-ارباب؟
-ارباب، فوت شدن!
-ارباب چی شدن؟ یا موسی بن مرلین یا خدا. ارباببببب.
بلاتریکس که از واکنش پیک مرگ شوکه شده بود و از طرفی وقتی برای تلف کردن نداشت رو به بندن کرد و با صدایی آرام گفت:
-واقعا که نمردن! ما میخوایم تابوت ها رو با هم عوض کنیم تا ارباب بتونن بیرون بیان و....
بندن نگاهی به تابوت روی زمین انداخت و نگاهی دیگر به سیل عظیم مرگخواران در حال سیون و زاری و مامورانی که آنها را می پایدند کرد و بعد از اندکی تفکر گفت:
-نیازی نیست تابوت ها رو عوض کنیم. من یه فکری دارم!
-ما نیازی به فکر تو نداریم....
اما جمله بلاتریکس با حرکت بندن به سوی جمعیت نا تمام ماند. او به سرعت خود را به ماموران رساند و با صدایی که برای همه قابل شنیدن باشد فریاد زد:
-ایسسسسست! مامور مخصوص ارباب بزرررررگ بندن. یعنی چیزه، مامور فرد خاصی نیستم اما سریعا از تابوت دور بشید.
ماموران وزارتخانه که گیج شده بودند و از طرفی به دلیل ظاهر و لباس های نه چندان مناسب بندن مشکوک بودند که او هم یکی از مرگخواران لرد سیاه باشد، با لحن مرموزی گفتند:
-چرا؟ اصلا تو کی هستی؟ مامور مخصوص چی؟
-مامور مخصوص قبرستون!
- هر کی که هستی،ما هر چه سریعتر باید تابوت رو ببریم. به دستور وزارت خانه!
-نخیییییر! نمیشه.
-
-اهم.... چون طبق اطلاعاتی که در لیست قبر های من نوشته شده، ارباب..یعنی چیزه! میت هنوز توسط مرده شور شسته نشده!
-
-به مرلین راست میگم و دقیقا به همین دلیله که بردن تابوت غیر قانونیه!
-
بلاتریکس از دور به سیل عظیم مرگخواران نگاه می کرد و مرگخواران به بندن و ماموران وزارتخانه خیره شده بودند یکی از آنها که به نظر می رسید رئیس بقیه باشد، رو به مرگخواران گفت:
-منطقی به نظر میرسه! هر چه سریعتر برید اربابتون رو بشورید و بعد از اون دیگه هیچ خبری از مراسمای مختلف و گریه و زاری نیست. مستقیم تابوت رو خاک می کنیم.
مرگخواران با لبخند پیروزمندانه سرشان را تکان داده و به دنبال بندن که به زور تابوت ارباب را به سمت محل شستشوی جنازه می کشید راه افتادند.