هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۰:۲۷ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
دلفی، بغض کرده و کتک خورده و سیاه شده، زیر گریه زد.
- خیلی بدین! اصلا میرم. خودتون هر کیو میخواین انتخاب کنین! اصلا ببینم بهتر از منم پیدا میکنین؟

سپس، لنگ لنگان داخل کوچه ای پیچید و محو شد. ملت جادوگر مانده بودند بدون وزیر.

- بنظرم باید قبولش میکردیم. حالا کی قراره وزیر شه؟

همه ملت، عقب رفتند. جز دخترک قد کوتاهی که انگشتش در دماغش بود و تذکر های حیوانش را نادیده میگرفت.

- نکن کتی! اَه! حالمو بهم زدی. یکم با نزاکت باش!

کتی، دستش را بیرون آورد و با طعنه آمیز ترین لحنی که میتوانست، جواب قاقارو را داد.
- همه که مثل توی قد کوتاه، تمیز و مسئولیت پذیر نیستن!

منتها، مردم لحن کتی را ندید گرفته و از روی ظاهر حرفش قضاوت کردند.
- بهترین گزینس! بهترین وزیر، کسیه که مسئولیت پذیر و تمیز باشه! تا اینم نرفته بیاین وزیرش کنیم!

سپس، ملت جادویی، حیوان پشمالو را روی شانه هایشان گذاشته و کتی را زیر پاهایشان له کردند.

- صبر کنین! حیوون منه! بزارین حداقل بادیگاردش بشم!


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

هافلپاف

نیکلاس فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۱۵:۲۲:۳۹
از تارتاروس
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
هافلپاف
ناظر انجمن
پیام: 214
آفلاین
-صبر کنید.
-برخرمگس معرکه لعنت.

-آی مردم.
-چیه نیکلاس؟! بازم میخوای شواهد بی تدبیری و فساد اخلاقی هکتور رُو رو کنی؟
-نه خیر. اتفاقا میخوام بگم هکتور فرد بسیار لایقی به عنوان وزیره.

مردم کلکله کشیدند و هکتور را روی دوش بلند کردند تا وزیر کنند.
-صبر کنید.
-باز چیه بابا بجنب میخوایم یه تسترالی رو وزیر کنیم بریم کار داریم فردا صبح.
-آی مردم درسته که هکتور وزیر بسیار قابلیه اما توطئه ها و دسیسه ها زیاده. شاید بخوان هکتور رو بکشن. پس بذارید من بادیگارد ویژه ایشون بش......
-بکشن؟ منو بکشن؟ من کلی ارزو دارم. کلی دستورمعجون های جدید هست که هنوز نپختم. حیف میشم. من نیستم اقا.

هکتور خودش را از دست جمعیت رها کرد بعد هم بدو بدو در کوچه ی تنگی پیچید و در ان ناپدید شد. مردم که دیدند تنها شخص لایقی که به عنوان وزیر پیدا کرده بودند هم از دستشان پرید بسیار ناامید شده بودند و به خودشان که امدند دیدند دوباره دلفی را روی دوش گرفته اند.

-تو دوباره خواستی توطئه کنی؟
-رو دوش ما چیکار میکردی؟
-بابا خودتون بلندم کردین. یادتون نیست میخواستم معاون هکتور بشم؟

اما گوش ملت بدهکار نبود پس بار دیگر روی دلفی پریدند و اورا یک دل سیر کتک زدند.


ویرایش شده توسط نیکلاس فلامل در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۱۸ ۰:۰۷:۵۶

تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۳:۵۵ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

مرگخواران

دلفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۹ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۲:۲۰ جمعه ۲۱ مهر ۱۴۰۲
از گالیون هام دستتو بکش!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
مترجم
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 233
آفلاین
دلفی بیدی نبود که با این باد ها بلرزد! آیفون سیزده فرد ژنده پوش فقط یکی از سوژه های دلفی را پیدا کرده بود. پس سریعا دستش را توی جیب ردایش برد و خلوت تنهایی اش را بیرون آورد و چند تا از جادوگر هایی که محاصره اش کرده بودند را توی آن انداخت و در را پشت سرشان قفل کرد. بقیه جادوگر ها که دوست نداشتند گم و گور بشوند کمی عقب نشینی کردند.
دلفی دوباره ردایش را جمع و جور کرد و تکاند و گفت:
-این ها رو گروگان نگرفتم ملت جادوگر! همونطور که گفتم وزیری خواهم بود بسیار شریف.
-کجا بردیشون پس؟
-در محلی بسیار امن در خلوت تنهاییم گذاشتمشون. صرفا جهت تضمین جانی خودم. بهتون اطمینان میدم امکاناتی همچون هتل پنج ستاره در اختیارشونه.

سپس زیر لب گفت:
-پنج تا ستاره کوچیک اما! خیلی خیلی کوچیک.

او بسیار زبان باز بود. و ملت جادوگر بسیار ساده لوح بودند.
اما نه همه شان!

کسی از میان جمع داد زد:
-ولی ما همچنان نمیتونم بهت اطمینان کنیم وزیر بشی...

دلفی که از این وضعیت خوشش نمی آمد سعی کرد صندلی وزارت را در ذهنش گونی پر از گالیون مجسم کند تا مکانیزم فرار از بحرانش فعال شود.
و موفق شد!
دستش را دراز کرد و از میان جمعیت هکتور را که می دانست مغز ندارد از یقه اش گرفت کنار خودش پای تریبون آورد.
چه کسی را بهتر از یک شخص بی مغز می شد کنترل کرد؟
-حالا که به من اطمینان ندارید من کنار می کشم و معجون ساز برتر قرن وزیر میشه... من هم به عنوان مشاور وزیر کنارش خواهم بود تا اشتباهات گذشته من مثل رشوه خواری و سایر این اعمال سیاه ازش سر نزنه.

جادوگران یک بار دیگر گول خورده بودند!


تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۳:۲۷ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

هافلپاف

نیکلاس فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۱۵:۲۲:۳۹
از تارتاروس
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
هافلپاف
ناظر انجمن
پیام: 214
آفلاین
همینطور که مردم دلفی را به سمت وزارت خانه می بردند تا به عنوان وزیر جدید و مردمی انتخاب شود. یک بدبختی که لباس های پاره پوره و مندرس بر تن داشت. حواس جمعیت را به خودش جمع کرد. دلفی زیر چشمی به مرد که صورتش را پوشانده بود نگاه کرد. به نظر بسیار پیر میامد. اما انگشتر قرمزی که بر دست داشت باعث شد تا دل دلفی مثل سیر و سرکه بجوشد. این یکی حتما برایش مشکل ایجاد میکرد.


-اهای مردم. اگر کسی رو میخواین به عنوان وزیر انتخاب کنید. فقط به وعده و وعیدهاش گوش ندید. از سر تفریح رای ندین. از سر دوستی و فامیلی رای ندین. حتما وقت بگذارین و چند تا پست طرف رو بخونید حداقل.

مردم با همدیگر پچ پچ میکردند و ارام تکان میخوردند. یک جوانی از داخل جمعیت فریاد زد.
-پست چیه دیگه؟
-پست نمیدونید چیه؟
-نه والا.
-پست دیگه.

نیکلاس گوشی ماگلی خودش که حالا که هر کی هر کی است اسمش را هم میاوریم. آیفون 13 پرو مکس اپل بود را بیرون کشید و وارد پروفایل دلفی شد. و توضیحات ان را برای مردم قرائت کرد.

نقل قول:
علاقه زیادی به زیرآب زنی, آتو گیری, رشوه گیری و اخاذی داره ولی به خاطر قیافه ساکت و مظلومش کسی باور نمیکنه.


-ایا واقعا میخواین چنین شخصی وزیرتون باشه؟

مردم سریع زیر دست و بال دلفی را رها کردند و زمین انداختند و بعد هم محاصره اش کردند.

-ای نامرد میخواستی از ما استفاده کنی بعد که وزیر شدی اخاذی کنی؟
-میخواستی رشوه بدی به جادوگرای سیاه که کارای سیاهتو بکنن؟
-میخواستی زیراب وزیرهای قبلی رو بزنی؟


دلفی همینطور که سینه خیز عقب میرفت. صدای دندان قروچه ی ملت عصبانی را شنید ملتی که به خاطر عدالت قیام کرده بودند و از ظلم و ستم و ناعدلالتی به تنگ امده بودند. مردم کم کم محاصره را تنگ تر کردند و چوب و چوبدستی خودشان را بیرون کشیدند. دلفی دیگر اشکش درامده بود.

-نه...نه... . صبر کنید به مرلین توضیح میدم براتون..آخخخخخ.

برای توضیح دیر شده بود.


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

هافلپاف

نیکلاس فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۱۵:۲۲:۳۹
از تارتاروس
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
هافلپاف
ناظر انجمن
پیام: 214
آفلاین
رزرو


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۵۳ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

مرگخواران

دلفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۹ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۲:۲۰ جمعه ۲۱ مهر ۱۴۰۲
از گالیون هام دستتو بکش!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
مترجم
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 233
آفلاین
ملت مشتاق انقلاب که به شکل های کج و معوجی در آمده بودند یکی یکی خودشان را به زحمت از زیر هاگرید بیرون کشیدند. آن ها عصبانی و معترض بودند.
دلفی که در بین مردم معترض بود و فرصت را مناسب دید. لباس هایش را تکاند, یقه اش را صاف کرد و ژست سناتوری به خودش گرفت و از هاگرید بالا رفت تا از شکمش به عنوان تریبون استفاده کند.
-ملت جادوگر! آیا لیاقت ما اینه؟ آیا ما لایق چنین وزیران شکم پرور و سنگین وزنی هستیم؟

همهمه های موافقت از بین جمعیت شنیده میشد. دلفی حتی میتوانست چندین صدای موافق را از زیر پایش و از سمت جادوگرانی که هنوز زیر هاگرید بودند, بشنود.
-ما لایق وزیری دانا و حسابگر هستیم! وزیری شریف که ذره ای میل به غذا و سایر مادیات نداشته باشه! وزیری که می تونید با خیال راحت همه گالیون هاتونو پیشش بذارید. و کابینه اش عاری از هرگونه رشوه و رانت خواری باشه!

سپس یک دور چهره های موافق را از زیر نظر گذراند تا مطمین شود سخنرانی انقلابی اش تاثیر گذار بوده. گلویش را صاف کرد و ادامه داد:
-یعنی من! وزیری دارای تمام ویژگی های ذکر شده. وزیری خواهم بود صادق و خادم خلق جادوگر!

مردم حسابی شور انقلابی درشان ایجاد شده بود. یک نفر از یک گوشه شروع به شعار دادن کرد:
-تو روز سخت و برفی به فکر خلقه دلفی!

بقیه هم پشت سر او مشغول شعار دادن شدند و به سمت در های وزارت خانه هجوم بردند تا وزیر قابل اطمینان و غیر مادی گرای جدیدشان را به تخت وزارت بنشانند!


تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

هافلپاف

نیکلاس فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۱۵:۲۲:۳۹
از تارتاروس
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
هافلپاف
ناظر انجمن
پیام: 214
آفلاین
اما انقدر هم غیرقابل پذیرش نبودند. اولا که ممکلت جادویی خیلی وقت بود که یک وزیر درست حسابی به خودش ندیده بود و شاید چهار یا پنج سالی میشد که عده ای هربار با دلقک بازی و سیاهبازی رای مردم را گرفتند و بعد از انتخاب کابینه غیبشان میزد و میرفت تا سال بعد. دوما این جرم هایی که به وزیر نسبت داده میشد مطمئنن کمترین جرم های او بود و او جرم هایی بسی کثیف تر مرتکب شده پس دلیلی نداشت به خاطر یکی دو تهمت وزارت خودش را بگذارد و فرار کند.

اینهایی که بالا خواندید را هاگرید در همان دو دقیقه که کیکی به اندازه ی یک هالک را بلعیده بود به ذهنش خطور کرد بعدش هم با گوشنگی دوباره اش همه رو فراموش کرد.

-خب مردم مملکت جادویی بدونید که من با شما هستم. اصلا از الان هاگریدالسلطنه حکومت شاهنشاهی تاسیس میکنم و خودم را شاه مینامم.

مردم با حرف های هاگرید بهت زده شدند ولی بعد از کمی تفکر دیدند که اگر اینطور شود نیاز نیست شهر را به هرج و مرج بکشند. و هم هزینه ی کمتری میپردازند و هم شاهی دارند که به فکر مردمش است. پس همه با خوشحالی رفتند زیر هاگرید و خواستند بلندش کنند و تشویقش کنند. اما زهی خیال باطن که به خاطر وزن زیاد هاگرید همه ان زیر گیر کردند و له شدند. خبرنگاران هم تا میتوانستند عکس گرفتند و در روزنامه تیتر زدند: " شاه جدید یا سلاح کشتار جمعی؟


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۹:۴۳ شنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۰

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۰:۳۵ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
هاگرید با خونسردی ای غیر عادی، مردم را از نظر گذراند.
سپس هیجان زده شد و فریادی بلند کشید. مردم هم او را همراهی کردند.
هاگرید گلویش را صاف کرد:
-اهم... خب شاید با خودتون فکر کنید، این مثلا وزیری که انتخاب کردن، کجا رفته! یادتونه بهتون قبلا گفتم این وزیر، برامون وزیر نمیشه؟ وزارتشو قبول نداشتم؟ گفتم ویلبرت بیاد؟
- خب ما که موافق بودیم باهات. حالا حرفت چیه؟!

هاگرید سینه سپر کرد و ادامه داد:
-الان این وزیری که مردم انتخابش کردن و ما علیهش داشتیم تظاهرات میکردیم گذاشت رفت! حتی به خودش زحمت نداد که باهاتون حرف بزنه! فرار کردش.

مردم منتظر ماندند. هاگرید که دستپاچه شده بود با صدای آرام تری ادامه داد:
-یعنی... منظورم خب الان اینه که وزیر ضعیف شده و آدمای زیادی تو کابینه ش نیستن. پس باید انقلاب کنیم علیهش!

مردم هورا کشیدند و با خوشحالی او را همراهی کردند!

-خب بعدش انقلاب کنیم که کی بیاد جاش؟

هاگرید ایده ای نداشت.
-خب حالا فعلا انقلاب میکنیم. این مسئله ی مهمی نیستش حالا.
-به عنوان اولین حرکت انقلابیمون باید چی کار کنیم؟

هاگرید شکمش را خاراند.
-دیوار... نویسی مثلا؟ تو کل شهر؟

مردم موافق بودند. آنها به شدت میخواستند که این وزارت و وزیر ظالمش را سنگون کنند! این وزیر کارهای بسیار زشتی کرده بود.
کارکنان وزارت خانه اش را خورده بود. کسی بود که سازمان ملل جادوگری به علت دورگه بودنش میخواست او را به عنوان بیگانه از وزارت خانه اخراج کند.
او حتی عاشق یک سیب شده بود!
این جرم های غیر قابل پذیرش بودند.



پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۹:۲۲ شنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۰

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲:۳۱:۲۷
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
- من مطمئنم که...هیچ چیز...تهوع‌آورتر از سیر نیست!

جیسون همانطور که سعی داشت خودش را از روی زمین جمع کرده و اقتدار و ابهتش را حفظ کند، این جمله را با نهایت توانش، که درواقع زمزمه‌ای بیش نبود، بر زبان آورد. سپس کم کم آرامش خود را باز یافته و رنگ و رویش به حالت عادی برگشت.

ناگهان فکری به سرش زد. از روی زمین بلند شد و آرام به طرف هاگرید رفت و پشتش ایستاد. تا شماره سه شمرد و با یک حرکت سریع و ناگهانی، جفت پا روی شانه‌هایش پرید و او را با آن هیبت عظیم به درون خانه پرتاب کرد. اینکه جیسون چگونه توانست غول عظیم‌الجثه را آنگونه جابه‌جا کند، تمام قوانین طبیعی را زیر سوال می‌برد. تکه‌های چوب ناشی از شکستن در به اطراف پخش شد و هاگرید با صدای مهیبی درست در مرکز خانه فرود آمد.

- بالاخره! بالاخره پیروز شدم! زود باش بالا بیار ساختمون بی‌مصرف. هیچکس نمی‌تونه در برابر همچین توده‌ی سیرآلودی که بوش تا هفت تا محل اونورتر هم میره، مقاومت کنه.

اما ساختمان وزارتخانه هیچگونه واکنشی نشان نداد. البته فقط تا دو دقیقه‌ی اول! کم کم صداهایی شنیده شد و دیوارهای ساختمان شروع به لرزیدن کرد. و پس از گذشت دقایقی، هاگرید از ساختمان به بیرون پرت شد. اما خبری از ایوا و دار و دسته‌اش و آرکو نبود.
- عطرش خیلی تند بود. داشت فضای داخلیمو بدبو می‌کرد.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۷:۵۳ شنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۰

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

لاديسلاو زاموژسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۲۲:۰۸
از یترومایسین
گروه:
کاربران عضو
ناظر انجمن
ریونکلاو
ایفای نقش
مترجم
مرگخوار
پیام: 541
آفلاین
خلاصه:
ایوا در انتخابات به‌عنوان وزیر سحر و جادو انتخاب شده. اما عده‌ای اجنبی و فتنه‌گر ادعا دارن حق ویلبرت اسلینکرد که چند مدتیه غیب شده و روحش هم از هیچ‌چی خبر نداره خورده شده و اون باید وزیر می‌شده. اونا راه پیمایی سکوت تو خیابونای لندن برگزار میکنن. اما الان طرفدارای ویلبرت (که اینجا میتونید اسمشون رو ببینید و ازشون تو سوژه استفاده کنید) به این نتیجه رسیدن که راه‌پیمایی سکوت فایده نداره و میخوان برن درهای وزارتخونه رو بشکنن. وزیر ایوانوا ارکورات راکارو رو به داخل وزارتخونه کشونده و با خوردن انگشتای پاش (!) مجبورش کرده جناحش رو عوض کنه و حالا جیسون می خواد کاری کنه تا ساختمون وزارتخونه ارکورات و دیگر هم حزبی هاش و وزیر رو بالا بیاره.


-عاعاااعااااااعاااااااااااا!

جیسون در حالی که شیلدی به صورت و دستکشهای پوست اژدها به دست و لباس فضانوردی به تن داشت، محموله کوچکی را با چنگک بلند کرده و در دورترین فاصله ممکن از خودش نگه داشته بود و ناخوآگاه جیغ می‌زد.
-الان نشونت می دیم کت تنه کیه!

قطرات عرق که از پیشانی خون آشام جوان پایین می غلطیتدند، نفسش زیر آن همه پوشش محافظتی به سختی بالا می آمد و چشمانش به دود سبز رنگی که از انتهای چنگک بالا می آمد خیره مانده بود.
- خودتون خواستید!

جیسون فاصله میان خودش و ساختمان وزارتخانه را بررسی کرد، چند قدمی جلو رفت و دوباره به عقب برگشت، عضلات دستش منقبض شده و دیگر از صاحبشان دستور نمی گرفتند.
- دیگه هرچی دیدین از چش خودتون دیدین!

جیسون یک مرتبه دیگر نفس عمیقی کشید و دورخیز کرد که دیگر آن چیزی که در دست داشت را پرتاب کند...
- جووون! من عَ بشگیم عاشق ثیر بودم!

هاگرید دوان دوان به سمت جیسون آمد و چنگ و سیر را با هم انداخت گوشه لپش و جوید.

- چی کار می کنی! چرا خرج انفجاری رو می خوری؟!

جیسون با خشم شیلد و ماسکش را به زمین کوفته و با ناراحتی به روبیوس هاگرید نگاه می کرد.

- عااااااق...

هاگرید ترجیح داد جوابی به جیسون ندهد، خون‌آشام جوان در اثر عارق سیراندود هاگرید روی زمین افتاده، تشنج می کرد و کف سفید از دهنش بیرون زده بود و به راه جدیدی برای ایجاد حالت تهوع در ساختمان وزارت فکر می کرد.
جیسون خون آشامی کوشا و سخت کوش بود.


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.