کم مانده بود ایوا با دیدن نگهبان مانند شیری خشمگین (با این که نمیدانست دقیقا شیر چه شکلی است) به سوی او بپرد که صدایی او را نجات داد.
-همه بخوابید رو زمین این یه شورشه.
-من نمیتونم بخوابم دارن نقاشیمو میکشن.
-چی؟
وقتی چشم شورش چی به ایوا می فاتد عقل از سرش می پرد .
- شما....شما این جای پست و بی ارزش چه کار دارین؟ شما باید الان در ....یعنی..... بانوییی به زیبایی شما....
-جرعت داری حرفتو کامل کن!
نگهبان عصبانی به شورشی نگاه می کند ولی شورشی بدون هیچ گونه توجهی چوب دستی اش را به سمت او میگیرد و نگهبان ناپدید می شود.
-ممنونم.
-قابل شما بانوی زیبا رو نداشت با من بیاین مردم باید وزیر جدیدشونو ببینن.
قند در دل ایوا آب می شد با این که هنوز نمی فهمید چرا ولی شورشی که قلبش با سرعت 450000 تپش در دقیقه می تپید را بهتر از نگهبان تحمل می کرد تازه به او گفته بود او را دوباره وزیر می کند.
- خیلی خب بفرمایین بانو....
-ایزابل.
خود ایوا هم نفهمید چرا به جای ایوا گفته ایزابل. به هر حال بهتر بود با اسم جدید وزارت کند.
-خیلی خب ...اوه لطفا مراقب کیک های پرنده باشین آخه خیلی زیادن.
-چی؟ آره باشه باشه
-هی تا حالا کجا بودی؟ ما اینجا دست تنها بودیم میدونی اینجا رو پشمالو برده بود از وقتی رفتی......
چشمش به ایوا می افتد.
- بب....بببخشییییید.....من ...... سر شما اشتباهی داد زدم ...... چه خوب شد الکس که ایشون رو از دست اون جادوگر های....به هر حال....از خودتون پذیرایی کنید....ما همه جور غذا پیدا کریدم.....
ایوا دیگر چیزی نفهمید و به سمت غذا ها رفت دلش می خواست درست مثل قدیم شیرجه برود و همه را با هم بخورد ولی الان فقط می توانست عادی بخورد و این حرصش را در می آورد.
-انگار شما رو زندونی کرده بودن به جوراب مرلین انتقامتون رو میگیرم....یعنی میگیریم....
-ساکت باش آره ...بانو ایزابل قراره وزیر بشن....در ضمن مگه نگفتی کار داری