هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۰:۰۷ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۹:۳۱ جمعه ۳ فروردین ۱۴۰۳
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 216
آفلاین


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۰:۰۷ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۹:۳۱ جمعه ۳ فروردین ۱۴۰۳
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 216
آفلاین


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۸:۲۸ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
لبخند مرد، ناپدید شد و دست به سینه، روی صندلی که برایش آورده بودند نشست.
- میخواستم با لحن خوش باهاتون حرف بزنم. ولی مثل اینکه حالیتون نمیشه... حمله!

از گوشه کنار تاریکی، جنگجویان چادر پوشی بیرون پریدند و تفنگ هایشان را به سمت مرگخوران گرفتند. صد البته که مرگخوران هم آماده بودند... نبودند.
بالشت سدریک، پس از دو شلیک گلوله از هم پاشید و سدریک را عزار دار، باقی گذاشت. دم ایوان نیز، به طرز وحشانیه ای از سر گرفته شد و او را دور سر زن چادر پوشی چرخاند و روی زمین کوفت.
نیش لینی، میان زمین و هوا ناکام مانده بود و به دست جنگجوی چادر پوش، فرو نمیرفت. تا اینکه صبر زن سر آمد و لینی را زیر پایش له کرد.
معجون های خطرناک هکتور، بسیار کاربردی بودند... نبودند!
مثل اینکه هکتور به جای گل وحشی، گل لاله در معجونش ریخته بود و پس از ترکیدن معجون ها، گل های زیبایی روی سر جنگجویان میریختند.
پس از چند دقیقه، مرگخواران دست و پا بسته، به گوشه ی دیوار تکیه داده شدند و به زور، لباس های گشاد را تنشان کردند.

- رودلف... نگفتی نقشه ی بی چی بود؟

رودلف، لبخندی را به پهنای گوجه سبز، رو به تام زد و پشت مرگخواران قایم شد.


ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۱۸ ۸:۳۹:۱۸

ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۴:۱۱ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

محفل ققنوس

یوآن آبرکرومبی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۸ جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۲۰:۴۹:۳۰
از اکسیژن به دی‌اکسید کربن!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 436
آفلاین
جاگسن که از طرز نگاه ساحره‌ها متوجه شد چه فکرایی توی اذهان‌شون می‌گذره، چرخید سمت انقلابیون و گلوش رو صاف کرد:
- پیشنهاد وسوسه کننده‌ایه. ولی اگه مشکلی نیس، اجازه بدین یه ذره با دوستان مشورت کنیم.

جادوگرها و ساحره‌ها هم فوراً حلقه‌ی مشورتی‌شون رو تشکیل دادن و مشغول بحث و همفکری شدن.

- چی میگی تو؟! کجاش وسوسه کننده‌س؟!
- می‌خوای الآن رو سرت شال بذاریم قیافه‌ت وسوسه کننده بشه؟!
- این جاگسن اصلاً از آواتارش معلومه که همینجوریشم شال می‌پوشه!

رودولف توجه همه رو به خودش جلب کرد:
- گوش بدین ببینین چی میگم. من از سرسخت‌ترین مخالفین این پیشنهادم. حتی از خود ساحره‌ها هم مخالف‌ترم. به هر حال با این شرایطی که پیش اومده، دوتا پلن داریم. پلن A اینه که صراحتاً بهشون جواب منفی بدیم. اگه شرایط خوب پیش رفت که عالیه. ولی اگه اوضاع خیط شد، می‌ریم سراغ پلن B. اسلحه‌هاتون آماده‌ن؟

از معجون‌های انفجاری هکتور و نیش لینی و دم راسویی یوآن بگیرین تا کپسول فضانوردی مورفین و مسلسل وینکی و بالشت خیلی سنگین سدریک.
همه‌شون فول‌شارژ بودن!

پس جاگسن برگشت سمت انقلابیون و پلن A رو اجرا کرد:
- خب طبق مشورت‌هایی که انجام دادیم، جوابمون کاملاً مشخصه... NO.


ویرایش شده توسط یوآن آبرکرومبی در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۱۸ ۵:۱۷:۳۲

If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۲۰:۴۷ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۱:۳۵
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
خلاصه:
محفلیا و مرگخوارا توی قرعه‌کشی بانک گرینگوتز برنده‌ی سفر تفریحی به ایران شدن. اونا درست زمانی توی تهران فرود اومدن که انقلابی در شرف وقوعه.
توی خیابون با جماعتی از مردان انقلابی روبه‌رو و باتوجه به لباسای عجیب‌ غریبشون، متهم به منافق بودن میشن.
یکی از انقلابیون بعد از اینکه می‌فهمه اینا حتی نمی‌دونن حجاب و پوشش آسلامی چیه، تصمیم می‌گیره لباسای آسلامی رو بهشون معرفی و اونا رو امر به معروف کنه. رامودا خودشو مونث جا زده تا روی اون بصورت عملی آموزش بدن ولی جماعت انقلابی از جنسیتش مطمئن نیستن و در حال مشورت کردن باهمدیگه در رابطه با فهم جنسیت رامودان.
______________________

اندکی بعد، مرد با لبخند برگشت تا نتیجه‌ی مشورتشان را اعلام کند.
- ما تصمیم گرفتیم یه آزمون راستی‌آزمایی ازت بگیریم. به این صورت که یه سری سوال ازت می‌پرسیم که فقط بانوان جوابشو می‌دونن. اگه درست جواب بدی، می‌پذیریم که مونثی.
- اگه فقط خانوما جوابشو می‌دونن، پس شما از کجا می‌دونین؟

انقلابیون دستپاچه شدند. مرد بیشتر از دیگران دست و پایش را گم کرد و سعی داشت کنترل اوضاع را به دست بگیرد.
- نه، یعنی چیز...اها! نکته انحرافی بود! آفرین. تو از این آزمون سربلند بیرون اومدی. حالا بیا جلو تا دیر نشده ادامه‌ی لباسای بانوان محجبه رو معرفی کنم.

مرد پس از اینکه نحوه‌ی صحیح استفاده از انواع چادر، روسری، مقنعه و مانتوهایی گشاد و بسیار بلند که مرگخواران معتقد بودند همان ردای خودشان است که فقط جلویش دکمه دارد، را بصورت عملی روی رامودا نشان داد، پایان مراسم امر به معروف را اعلام کرد.
- خب. حالا که دیگه با پوشش صحیح و در شان یک بانوی پاکدامن و مطهر آشنا شدین، انتظار دارم الان همه‌تون نفری یدونه از این لباسا بپوشین و با پوشش نامناسبتون خداحافظی کنین.


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۱۷ ۲۰:۵۵:۲۴
ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۱۷ ۲۰:۵۶:۵۸

فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۲۰:۰۷ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

رامودا سامرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۵ پنجشنبه ۴ شهریور ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۳:۵۴ یکشنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۲
از قلب شکننده تر توی دنیا نیس!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 56
آفلاین
رامودا دوان دوان از بین جمعیت جادوگرا بیرون اومد و به سمت مردم انقلابی رفت.
-جونمی جون! همیشه دوست داشتم مدل بشم؛ مخصوصا حالا که پای امر به معروف و نهی از منکر وسطه!
-این بلند بلند حرف زدن در شان شما نیست... خواهرم؟ علاوه بر پوشش مناسب برای جسم، باید پوشش مناسب برای روحتونم وجود داشته باشه.

مرد انقلابی قبل از اینکه چادر رو سَرِ رامودا کنه، دوباره با تردید به رامودا خیره شد تا مطمئن بشه که اون خواهرشه یا برادرش.

امّا هر چی بیشتر فکر می کرد، گیج تر می شد!
موهای صورتی رنگِ رامودا، به مرد می گفتن که اون مونثه و جثه اش به مرد می گفت که اون مذکره!

مرد که چاره ای نمی دید، تصمیم گرفت از رامودا جنسیتش رو بپرسه.
-ببینم... تو مذکری یا مونث؟ چادر پوشیدن برای مردا مکروهه ها! نکنه منافقی؟

رامودا نمی خواست چنین شانسی برای یک مدل اسلامیِ بزرگ شدن رو به این راحتی از دست بده؛ برای همین شروع کرد به انکار کردن جنسیتش.
-من؟ مونث هستم دیگه... معلوم نیست؟

مرد برگشت و به سمت انقلابیا رفت تا نظر اونارو درباره جنسیت رامودا بپرسه... اگه مونث بود که چه بهتر؛ اما اگر مذکر بود باید اون رو نهی از منکر می کرد!


پسره ی خاله زنک!


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۹:۳۷ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

رامودا سامرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۵ پنجشنبه ۴ شهریور ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۳:۵۴ یکشنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۲
از قلب شکننده تر توی دنیا نیس!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 56
آفلاین
رزرو!


پسره ی خاله زنک!


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۸:۱۱ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۱:۳۵
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
- اشکالی نداره، اصلا جای نگرانی نیست. ما اینجا چادرهای بزرگتری هم داریم برای اینکه همه‌تون بتونین از این موهبت الهی بهره‌مند بشین.

سپس رو به سایر انقلابیون کرد.
- داریم دیگه...نداریم؟

جماعت سرشان را به نشانه نفی تکان دادند. مرد که نمی‌خواست جلوی افراد جدید کم بیاورد و قصد داشت هرطور شده آنان را با مقوله‌ی حجاب آشنا کند، به سمت سبد امر به معروف رفت.
- باشه هنوزم مشکلی نیست. ما برادرا حتی برای چنین مواقعی هم راه حل داریم.

سپس شش چادر دیگر برداشت و گوشه‌هایشان را به یکدیگر گره زد؛ و با پرشی جانانه آن را روی سر بلاتریکس انداخت. به دلیل ارتفاع زیاد موهای بلاتریکس، چادر تا زانوهایش پایین آمد.

- خب، همین خوبه حالا. داشتم می‌گفتم...این چادری که می‌بینین، مثل پوست شکلاته. وقتی یه شکلات بدون کاغذش باشه چی میشه؟ آفرین! یه عالمه مگس و حشرات موذی رو به سمت خودش جذب می‌کنه. ولی با پوست، یعنی همین چادر، چنین اتفاقی نمیفته.

مرد در حین حرف زدن، تلاش می‌کرد موهایی که از جلو بیرون زده بودند را داخل چادر فرو کند. اما هر دسته‌ای از موهای فر بلاتریکس را که زیر چادر جا می‌داد، دسته‌ای دیگر بیرون میزد.

- میشه یه نفر دیگه بیاد بجای این خانوم؟ روی ایشون نمی‌تونم اصول دقیق و درست حجاب رو نشون بدم.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۷:۳۹ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

مرگخواران

دلفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۹ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۲:۲۰ جمعه ۲۱ مهر ۱۴۰۲
از گالیون هام دستتو بکش!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
مترجم
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 233
آفلاین
ملت انقلابی که همچنان از حجم موهای بلاتریکس متعجب بودند خودشان را جمع و جور کردند و نگاهشان را به سمت دیگری کشیدند چون که "فقط یک نظر" حلال بود. یک نفر از ماگل های انقلابی به سمت یک سبد بزرگ که رویش با ماژیک حروف کج و کوله ی "سبد امر به معروف" دیده می شد رفت تا یک روسری با سایز مناسب برای بلا پیدا کند. نهایتا یک چادر گل گلی پیدا کرد و با خوشحالی به سمت بلا آمد تا چادر را روی سر او بیندازد و توضیحاتش را شروع کند.
-خب خب! ببینید این اسمش چادره. شهدای ما خون دادن تا این چادر از سر ناموسشـــ اوه هیچی اون داستان مال چند سال دیگست.

سپس گلویش را صاف کرد و ادامه داد:
-آره داشتم میگفتم این چادره و زینت زنه.

بعد کمی چرخید و پشت بلاتریکس ایستاد تا چادر را روی سر او بیندازد. چند باری بالا و پایین پرید تا دستش به انبوه موهای بلاتریکس برسد و بالاخره موفق شد! در حالی که نفس نفس زنان, اما با غرور, دوباره جلو می آمد مشغول ادامه توضیحاتش شد:
-خب همونطور که می بیند خانم ها باید اینطوری چادر بندازن تا از گوهر وجودشون محافظت کنن و فقط گردی صورتشون معلوم باشه.

با دیدن چهره های در هم رفته برگشت تا ببیند مشکل از کجاست.
چادر روی انبوه موها بلاتریکس به اندازه یک گیره ی موی گل گلی به نظر می رسید...


تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۷:۱۷ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

مرگخواران

دلفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۹ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۲:۲۰ جمعه ۲۱ مهر ۱۴۰۲
از گالیون هام دستتو بکش!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
مترجم
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 233
آفلاین
رزرو


تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.