هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ايستگاه كينگزكراس
پیام زده شده در: ۲۰:۴۰ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲:۳۱:۲۷
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
خلاصه:
لرد سیاه می‌خواد مثل دامبلدور مدیر مدرسه باشه. به دستور لرد، مرگخوارا تعداد زیادی جادوآموز جمع می‌کنن و براش میارن. مراسم گروهبندی انجام شده و حالا هر مرگخواری چندتا جادوآموز برداشته و یه گوشه از خانه ریدل برده تا بهشون اصول جادوی سیاه یاد بده.
اوضاع نارلک با جادوآموزا زیاد خوب پیش نمی‌ره و اونا به حرفش گوش نمی‌دن، پس تصمیم می‌گیره از تخم‌های گندیده‌ش بعنوان سلاح استفاده کنه.
____________________________

- یا همین الان مثل بچه‌های خوب برمی‌گردین اینجا، یا همین تخما رو فرو می‌کنم تو تخم چشماتون!

تهدید نارلک تا حدودی جواب داد. زیرا جادوآموزان که تا آن لحظه نارلک را اصلا بعنوان استاد به حساب نمی‌آوردند، اندکی ترسیده و تصمیم گرفتند کمی به حرفش گوش دهند. بنابراین آرام و درحالی که سعی می‌کردند فاصله‌شان را با او و تخم‌ لک‌لک‌های در دستش حفظ کنند، سر جایشان برگشتند.

- خوبه. امیدوارم متوجه شده باشین که من با کسی شوخی ندارم!

جدی گرفتنِ لک‌لکی که دقایقی طولانی به دنبال جادوآموزان دویده و به همین خاطر پرهایش به شدت آشفته و در برخی جاها کنده شده و صدایش در اثر فریاد زدن گرفته و خش‌دار شده بود، چندان آسان بنظر نمی‌رسید.
اما به هر حال تخم‌های گندیده که هنوز هم تهدیدآمیز در دستان نارلک بالا و پایین می‌شدند، جادوآموزان را مجبور به اطاعت می‌کردند.

- آفرین که اینقدر ساکتین و شلوغ نمی‌کنین. حالا می‌ریم سراغ اولین مبحثی که می‌خوام از جادوی سیاه یادتون بدم.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ايستگاه كينگزكراس
پیام زده شده در: ۲۰:۱۵ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

مرگخواران

نارلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۶ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۱:۱۰ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 93
آفلاین
هر مرگخوار به سمتی رفت. سویی را برگزید و عده ای را به همراه خود به آن سمت می برد. نوع بردن نیز بستگی داشت، اگر مرگخوار درجه قسی القلبی اش بالا بود، جادوآموزان را از ماهیچه های عنبیه می گرفت و اگر درجه قسی القلبی اش پایین بود، از مو می گرفت و می برد. اما این وضعیت برای برخی از مرگخواران فرق داشت؛ بخصوص مرگخوارانی مانند نالک.
- وایــــســــیـــن! در نـــریــــن! کـــلـــاسمون رو باید شروع کنـــــیـــــم!

او به صورتی کاملا جنون آمیز در طول سرسرا می دوید. اما خب به دلیل اینکه پاهای چندان عادی نبودند، سرعتش به حد یک لاکپشت به نظر می آمد. وگرنه حقیقتی جز اینکه نارلک یک لک لک بی نظیر و سریع است نبود.
نارلک دیگر طاقتش طاق شده بود. بال هایش خسته و گرفته شده بود. پر هایش در حال ریختن بود، حتی پر های سرش. بخاطر همین دستانش دائم به سرش بود. بالاخره او نگران خوشتیپی اش بود. هر چند که بدون پر هم او بسیار خوشتیپ بود.

- منو دیگه مجبور کردین از پلن بی استفاده کنم.
نارلک عصبی شده بود. در حقیقت پلن بی معلوم نبود که چه است. البته اگر که خود نارلک می دانست که اصلا پلن بی به چه معنا است.
- اَاااااااااااااا! بگیرین که اومد!

او چند تخم را از زیر پوستش درآورد. البته همه این تخم مرغ ها خراب و فاسد بودند. به نظر می آمد که او قصد پرتاب آنها را به سمت جادوآموزان دارد.



لــونــه‌ی خــودمــه، مال خودمه! هرکی با نگاهِ چپ نگاش کنه، به چشاش نوک می‌زنم!

" Only Raven "


پاسخ به: ايستگاه كينگزكراس
پیام زده شده در: ۱۴:۲۶ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
ابتدا مرگخواران، با سردرگمی به یکدیگر خیره شدند، و سپس همگی چشمشان را به بلاتریکسی دوختند که مانند خودشان سردرگم بود. اما میخواست بروز ندهد. چند دقیقه به همین منوال گذشت.

- بلا؟
- جانم ارباب؟
- نمیخوای کاری کنی؟

بلاتریکس، حجمی بزرگی از سردرگمی اش را تبدیل به فریادی کرد و بر سر مرگخوران بخت برگشته فرود آورد.
- مگه ارباب دستور ندادن؟ اگه میخواین زنده بمونین، سریع کار کنین!

مرگخواران، مثل سربازان، سلامی نظامی دادند و همگی به ترتیب، رو به دانش آموزان ایستادند. لحظه ای، لرزه ای بر تن لرد سیاه افتاد و یاد سیلی که خورده بود افتاد.
- بهشون بگو، اینقدر هماهنگ نباشن.

بلاتریکس، بلافاصله اطاعت کرد و به چند تن از مرگخوران بسیار هماهنگ، کروشیو هدیه داد.
- ارباب، میفرمایند که اینقدر هماهنگ نباشین. اگه میخواین زنده بمونین، کارتون رو درست انجام بدین... اما، بسیار پراکنده و نا منظم. همین الان!

صف مرگخوران به هم خورد و هر کدام، گله ای دانش آموز را، به جایی از خانه ریدل ها بردند تا اسرار سیاه را بشان آموزش دهند.


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: ايستگاه كينگزكراس
پیام زده شده در: ۱۴:۰۹ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
لرد اصلا از وضعیت راضی نبود. کار کردن با مرگخواران ساده بود. مرگخوارا هرچقدر هم کله‌شق بودن، باز هم لرد رو می‌پرستیدن و گوش به فرمانش بودن. اما جادوآموزان؟

این جادوآموزان نه تنها چندان حرف‌گوش کن نبودن که حتی آینده‌شون هم مشخص نبود. شاید لرد روزها و شب‌ها اون‌ها رو آموزش می‌داد، ادب می‌کرد و تربیت یادشون می‌داد اما در نهایت رهسپار جبهه‌ی روشنایی با آن ققنوس دامبلدورش می‌شدن.

ولی لرد بیدی نبود که با این بادها بلرزه. اون شیوه‌های نوین خودش رو داشت که مطمئن بود در جذب این جادوآموزان به جبهه تاریکی و مرگخواران آینده‌ی قدر قدرت کارساز بود. او مایل بود این شیوه‌هاش رو هرچه بیشتر و سریع‌تر بین دانش‌آموزان به اشتراک بذاره. پس نگاهی به مرگخواراش می‌ندازه.

مرگخوارا در جواب به لرد زل می‌زنن و وقتی می‌بینن نگاه لرد کش‌داره و پایانی براش تعریف نشده، کمی نگاهشون رو بین لرد و سایر مرگخوارا در یه چرخه‌ی بی‌نهایت جا به جا می‌کنن.

لرد بالاخره صبرش لبریز می‌شه.
- مرگخواران ما منتظر چه هستید پس؟

مرگخواری به خود جرات داده و می‌پرسه:
- اربابا منتظرین ما چه کنیم؟

لرد ابرویی بالا می‌ندازه.
- شیوه‌های نوین آموزش! اونچه که در سر ماست رو مطرح کرده و روی جادوآموزان پیاده کنین.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: ايستگاه كينگزكراس
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

بادراد ریشو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۱ دوشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۰۴ پنجشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
کتاب‌ های صوتی.. آه کتاب های صوتی!
دقایق بی شماری از چیز هایی که نه آدم دوست دارد بشود و نه نیاز دارد بشنود را در قالبی به خورد آدم می دهند که حتی آن را هم دوست ندارد. آخر کدام انسان عاقلی می رود بنشیند تا یکی برایش بی وقفه صحبت کند؟ هر کسی باشد بالاخره جلوی چرت و پرت گویی ها کم می آورد و خاموش می کند می رود می خوابد دیگر. نه؟

نه!
برای آن جادوآموز مقصر و دوستان فسقلی اش این گونه نبود. انگار که شرکت کنندگان المپیاد ریاضی بودند پدر‌‌‌ تسترال ها! با هیجان کامل چشم دوخته بودند به روبروی شان و انگار که در حالت خلسه فرو رفته باشند داشتند به تعریف مشتق و دیفرانسیل و فیثاغورث و کسینوس و این ها گوش می دادند. نقشه ولدمورت شکست خورده بود.

- قدر قدرتا... من جسارت نمی کنم توی کارتون ها. روم سیاه اصلاً. ولی اینا چرا هیچ واکنشی نشون نمیدن؟

ولدمورت بسی بر افروخته و متعجب بود. اگر مویی در سرش مانده بود احتمالا الان در حال خاراندن آن ها بود؛ اما خب نداشت بنده ی خدا.

نقشه دیگری باید می کشید.



پاسخ به: ايستگاه كينگزكراس
پیام زده شده در: ۱۳:۳۷ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
همه منتظر بودند تا هیولا هایی ترسناک و گزنده، با رخسار هایی جان از تن جدا کننده و کالبد تهی کن از میان کتاب‌ ها ظاهر شوند و با نفس‌ هایی آتشین و رعب‌ آور همه جا را به لرزه در آورند و همه را بترسانند و خلاصه از این دست کارها که از یک شخصیت شرور و ترسناک و هیولا صفت انتظار می‌ رود.

اما هیولاهای لرد ولدمورت، از این هم ترسناک تر بودند!
کتاب‌هایی که بالای سرشان قرار گرفته بود، ناگهان باز شد. برای ثانیه‌هایی، همه شاد و خرم و بدون ترس به آن ها خیره شده بودند، اما لحظه‌ ای بعد، همه چیز به یک باره ورق خورد.
کتاب‌ ها زبان باز کردند.
- مشتق ایده اصلی حساب دیفرانسیل، بخش اول آنالیز ریاضی است که نرخ تغییرات تابع را نشان می‌دهد. مشتق نیز، نظیر انتگرال...


می‌دانید، همیشه هم لازم نیست از در خشونت وارد شوید. مخصوصاً اگر لرد ولدمورتی باشید که سالیان سال به شرارت مشغول بوده است، نقاط ضعف انسان‌های مختلف را خوب پیدا خواهید کرد. این شد که تصمیم گرفته بود مجازات و تنبیهی بدتر برای آن‌ها در نظر بگیرد.

کتب درسی صوتی!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: ايستگاه كينگزكراس
پیام زده شده در: ۱۳:۱۸ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

مرگخواران

نارلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۶ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۱:۱۰ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 93
آفلاین
لرد بلند شد. دنیا در مقابل چشمانش تار شده بود، اما تشخیص بلاتریکس از پشت آن مو های بلند و پر پشت فرفری اش، چندان سخت نبود. لرد بسیار عصبی شده بود.
- بلا، چه بلایی به سر ما آمده؟ کدوم ملعون از ما بی خبری چنین بلایی را به سر ما آورد؟

بلاتریکس پس از این حرف لرد، نگاهی به جمعیت عظیمی از کودکان قد و نیم قد حاضر در سالن انداخت. بخصوص به آن سری که به همراه بچه متشنج پرده را بر روی خود لولیده بودند.
اگر هر کس دیگری بود، دلش برای جادوآموزان می سوخت. اما خب، بلاتریکس هم هر کسی نبود.
- این ملعون ها ارباب!

لرد ولدمورت تعادلش را بدست آورده بود. بلند شد و چندین قدم با ابهت برداشت. از آن قدم ها که صدای خوردن پاشنه کفش بر زمین، لرزه بر اندام آدم و جن و پری می انداخت.
چوبدستی اش را برداشت. این بار گردبادی بوجود نیامد. وسیله ای جمع نشد. بلکه کتبی بر روی سر جادوآموزان پدید آمد. البته سر چندان مکان مناسبی نبود برای فرود کتب، اما او لرد ولدمورت بود. ارباب تاریکی، اربابی که فقط نامش مرگ را می ترساند؛ پس کتاب را می توانست هر جا که می خواهد فرود آورد.

بلاتریکس وقتی دید که بجای "آوداکداوارا"، فقط تعدادی کتاب بر روی سر جادوآموز مقصر و همدستان فسقلی اش پدید آمده است، به سمت لرد رفت و گفت:
- ارباب، احیانا نمی خواستین مقصر رو بکشین؟

لرد در درونش ولوله ای بود. گذشت؟ آن هم از او؟ بهانه تراشی برای کار سفید؟ اصلا از او امکان نداشتند. پس لرد باید دلیل دیگری را بیان می کرد:
- ما آن ها را داریم تنبیه می کنیم، بلا. اما نه به روش آن پیر خرفت. ما نوینیم و نوین رفتار می کنیم.

خدا می دانست که چه چیز هایی در آن کتب در انتظار جادوآموزان است!


ویرایش شده توسط نارلک در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۱۹ ۸:۲۳:۲۳
ویرایش شده توسط نارلک در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۱۹ ۸:۲۴:۵۴


لــونــه‌ی خــودمــه، مال خودمه! هرکی با نگاهِ چپ نگاش کنه، به چشاش نوک می‌زنم!

" Only Raven "


پاسخ به: ايستگاه كينگزكراس
پیام زده شده در: ۱۲:۵۴ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

مرگخواران

نارلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۶ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۱:۱۰ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 93
آفلاین
رزرو



لــونــه‌ی خــودمــه، مال خودمه! هرکی با نگاهِ چپ نگاش کنه، به چشاش نوک می‌زنم!

" Only Raven "


پاسخ به: ايستگاه كينگزكراس
پیام زده شده در: ۹:۴۸ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

هافلپاف

نیکلاس فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
امروز ۱۲:۲۶:۳۵
از تارتاروس
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
هافلپاف
ناظر انجمن
پیام: 214
آفلاین
داخل مغز لرد ولدمورت

لرد خودش را داخل سرزمینی می دید که با چمنزار های وسیع و دریاچه های بزرگ و درختان بلندی که میوه هایی که ابدار به نظر میرسیدند از انها اویزان بود پوشیده شده بود. خرگوش ها بالا پایین میپریدند. یک موجود بو گندوی دم دراز هم دنبال خرگوش ها میدوید. خبری از جنگ و مرگ و دانش اموز نبود. صرفا خوبی بود و خوشی که ناگهان لرد صدای مادرش را شنید. وقتی برگشت جا خورد چون مادرش دوباره جوان شده بود و در ان اب و هوا مثل خورشید میدرخشید.

-مادر این شما هستین؟
-بله تام فرزندم پیش من بیا. برایت از اون لقمه ها گرفتیم که همیشه دوست داشتی.

لرد اشک در چشمانش حدقه زد به خوشحالی به سمت مادرش دوید. ان دو دست همدیگر را گرفتند و در چمنزار ها با همدیگرو میدویدند و با خرگوش ها بازی میکردند. همینطور که بازی میکردند ناگهان لرد صدایی شنید. مثل صدای سیل مثل صدای باز شدن با فشار اب. دور و بر خودش را نگاه کرد. افتاب کم کم رنگ میباخت. درخت ها یکی یکی بر زمین میافتادند و زمین حاصل خیز رو به تباهی میرفت و خرگوش ها با ترس فرار میکردند. لرد ولدمورت با خودش فکر کرد چه خبر شده که از رو به رو سونامی غول اسایی را دید که به سمتش میاید. برای فرار کردن دیر بود سیل با سرعت و قدرت نزدیک امد و به صورت لرد کوبیده شد.



-حالتون خوبه سرورم؟ به هوش اومدین؟ زبونم لال داشتین هذیون میگفتین.


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: ايستگاه كينگزكراس
پیام زده شده در: ۹:۰۵ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲:۳۱:۲۷
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
- کی به خودش جرئت همچین کاری رو داد؟

دانش‌آموز بخت برگشته‌ای که نفر بعد از خودش لرد سیاه بود و سیلی‌اش به لرد اصابت کرد، قصد پنهان شدن‌ داشت اما‌ وحشت بر او غلبه و شروع به تشنج کرد.

چشمان خطرناک بلاتریکس که بر روی او ثابت مانده بود، باعث شد تعدادی از دانش‌آموزان، دوست متشنجشان را برداشته و تا جای ممکن از آن موقعیت دور کنند. بلاتریکس نیز با این عقیده که بعدا هم می‌تواند به حساب فرد خاطی برسد، فعلا تمام تمرکزش را بر به هوش آوردن لرد گذاشت.
- سروروم؟ سرورم حالتون خوبه؟

اتفاقی نیفتاد.

کم‌کم بقیه مرگخواران نیز با بلاتریکس همراه شدند.
- ارباب؟
- ارباب بلند شین لطفا! اربابمون از دست رفت!
- بی ارباب شدیم! ای داد! ای هوار!

بلاتریکس ابتدا قدرت تکلم دو مرگخوار آخر را گرفت تا دیگر چنین سخنان گهرباری تحویل ندهند و سپس با ناراحتی سراغ آخرین راهکارِ ممکن برای به هوش آوردن فردی بیهوش رفت.
- ببخشید سرورم. ولی هیچ جور دیگه‌ای به هوش نیومدین.

و پارچ آبی را روی صورت لرد سیاه خالی کرد و منتظر نتیجه ماند.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.