هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۴:۳۹ پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۰

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
امروز ۶:۰۲:۳۴
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
مترجم
پیام: 217
آفلاین
سدریک از ماشین پیاده شد. البته فهم کاملی از گوش و اندازه و درون آن نداشت. او تمام کل عمرش را می خوابید و وقتی که بیدار بود سعی می کرد نخوابد و خلاصه اصلا نمی‌دانست گوش چشم است با بینی.
جایی که سدریک می دید سیاه بود و دود از آن بلند می شد. دقیقه به دقیقه چیز های عجیبی از آن رفت و آمد می کردند و معلوم نبود آنجا کجاست.
سدریک مرگخوار بود. می دانست اینجا مشکوک است و حس خوبی نسبت به این مکان نداشت و می ترسید خرابکاری دیگری کند تا اینبار واقعا از چشم بانوی زیبا بیفتد و سر و کارش به آنتی بیوتیک بیفتد.

- اینجا گوشه؟
- آره داش. مطمئن باش.

سدریک مطمئن نبود. او دروغ را تشخیص میداد. ولی الان چاره ای نداشت. چون راننده ماشین داشت با حالت تهدید آمیزی نگاش میکرد و سدریک مطمئن بود اگه بگه اینجا گوش نیست حتما اتفاق بدی براش میوفته.

سدریک وارد خونه شد. بوی دود توش می پیچید. انواع باکتری ها در آنجا بودند. سدریک نمی‌دانست آیا ویروس هم هست یا نه.
سدریک باید کاری میکرد.





پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۴:۲۲ پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۰

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 393
آفلاین
-گوش چپ. اگه راهو بلد نیستی میخوای بپرسم...

باکتری که انگار توهین بزرگی بهش شده بود دنده عقب گرفت و صدای شلپ شلپ دیگه ای هم از پشت آمد.
-نه داداش این حرفا چیه، فقط این چندتا رو آش و لاش کنم رفتیم، بفرما.

و آنها دوباره در جاده های متروک درحال ویراژ دادن بودند. سدریک کمی صاف تر نشست و سعی کرد هدف درازمدت استراحت در بدن ایوا و کنترل او را به هدف کوتاه مدت چرت زدن ترجیح بدهد.

او شنیده بود که موفقیت برای افرادی که تلاش می کنند پیش می آید و او حالا برای اولین بار در زندگی اش تلاش می کرد تا در برابر خواب دوباره مقاومت کند. آیا آن خانم زیبا این تلاش و پشتکار رو می دید و تحسینش می کرد؟ آیا دیگر دربه دری و دردسر هایش تمام شده بود؟

ویژژژژژژژژژژژ

سدریک با کله از تصوراتش بیرون فرستاده شد و به صندلی جلو برخورد کرد. ماشین برای مسافر دیگری ایستاده بود.

-بیا بالا.

آقای چاق و چله و سرحالی سوار شد و به گرمی با باکتری روبوسی کرد.

-تو کجا اینجا کجا ویروس؟ فکر کردم گرفتنت.
-نه در رفتم. تا شنیدم اومدم... مثل اینکه حسابی سوراخ سوراخه نه؟
-والا میگن یکی جیغ زده سوراخ کوچیک داره، ولی سوراخ سوراخش میکنیم داداش.
-دستخوش. این یارو خماره کیه؟
-اینم یه بنده خدا. فکر کنم اونم مهمونی دعوته.

سدریک خمیازه ای کشید. با کم شدن سرعت ماشین به نظر می رسید به مقصد رسیدند.


بپیچم؟


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۳۶ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۰۶:۱۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
خلاصه
ایوا از شدت گشنگی داره تمام کارکنان و کل وزارت خونه رو میخوره. مروپ سدریک رو میده ایوا بخوره، که سدریک بره و معده ی ایوا رو خراب کنه که اشتهای ایوا از بین بره. اما سدریک وقتی وارد بدن ایوا میشه، به این نتیجه میرسه که ایوا رو با کنترل مغزش، تسخیر کنه. اینجوری هم وزیر و قدرتمند میشه، و هم دیگه لازم نیستش مثل دنیای واقعی دائم تو حرکت باشه و میتونه توی بدن ایوا استراحت، و اونو هدایت کنه.
اما برای اینکه بتونه اعتماد کنترلگر مغز که بانویی زیبا هست رو بدست بیاره تلاش‌های زیادی باید بکنه. در حال حاضر سوار تاکسی باکتری‌ای در بدن ایوا شده و به مقصد گوش در حرکته تا پرده‌ی گوشی که پاره کرده بود رو با گلبول سفیدی که در نقش پرده گیر انداخته عوض کنه.
~~~~~~~~~~~~

راننده با دیدن سدریکی که به خواب فرو رفته بود، شونه‌ای بالا می‌ندازه و به مسیرش ادامه می‌ده. اما مغز از خواب رفتن سدریک راضی نبود. اون الان در کنجکاوترین حالت ممکنش در تمام طول عمر سدریک قرار گرفته بود و خواهان دریافت اطلاعات بیشتری بود.

ولی بالاخره باز هم مغز سدریک بود. پس وقتی می‌بینه سدریک این چنین ناز و زیبا به خواب عمیقی فرو رفته، اون هم تصمیم می‌گیره تسلیم بشه و استراحتی به خودش بده. حالا نه این که سدریک مواقع دیگه جور دیگه‌ای می‌خوابیدا، صرفا همه‌ی اعضا و جوارحش از بهانه تراشی‌هایی که به خواب ختم می‌شد استقبال می‌کردن و مغز هم مستثنی نبود. فقط گاهی آژیرش برای زنده نگه داشتن سدریک به صدا در میومد و مجبور بود از خواب خوشش دست بکشه.

ولی در حال حاضر فعلا وضعیت خطرناک نبود و مغز خوابیدن رو بی‌خطر ارزیابی کرده بود. بعد از گذر مدت زمان طولانی دیگه‌ای که حسابش از دست سلول‌های بیدار سدریک هم از دست رفته بود، باکتری چنان ترمزی می‌کنه که سدریک با مخ می‌ره تو شیشه و از خواب می‌پره.
- آخ چی شد؟ من کی‌ام؟ تو کی هستی؟ اینجا کجاس؟
- کمربند ایمنیتو نمی‌بندی همین می‌شه دیگه!

اما با دیدن چهره‌ی همچنان نگران سدریک اضافه می‌کنه:
- نگران نباش داداش فقط چند تا گلبول سفید که هویتمو شناسایی کردنو زیر گرفتم. گفتی مقصدت کجا بود؟


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۰ ۲۱:۱۱:۵۲



پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۱۸ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 393
آفلاین
مغز سدریک با سرعت یک تنبل جنگلی دکمه ی پلک سدریک رو میزنه تا کنار بره و بفهمن که کجا دارن میرن. بهرحال وظیفه مغز، هرچند یه مغز خوابالود و کسل، حفظ بقای صاحبشه.
بیرون پنجره ی ماشین تیره و تار بود و بافت های کهنه و خموده به چشم می خوردند. مغز هیچ ایده ای نداشت که از کجا آمده اند و به کجا خواهند رفت.

باکتری که چشم نیمه باز و نگاه متعجب سدریک را دید لبخندی زد و سفره دلش رو پهن کرد.
-غمت نباشه داداش، داریم از میونبر می ریم که زودتر برسیم. راه اصلی پر از عوارضی و پلیس راهه. الکی آدمو معطل میکنن.

باکتری که دید سدریک جوابی نمیده ادامه داد.
-تازه من خودم جسنپ کار میکنم داداش، همه بهم پنج تا ستاره میدن، تا الان پونصدتاشو جمع کردم.

راننده داشبورد را باز کرد و ستاره پشت ستاره از آن بیرون ریخت.

-همین چندروز پیش یه ویروس تبخال رو از لب رسوندم به طناب نخاعی. بیچاره از بس تو راه مونده بود عاصی شده بود. تو کارت چیه داداش؟

مغز سدریک شروع به استنتاج کرد و نتیجه گرفت که این شخص انگار همه جارو بلده و میتونه باعث شه ماموریتشون خیلی زودتر تموم شه. مغز از اینکه چنین شانس بزرگی آورده بودند خوشحال بود و سعی کرد اطلاعات بیشتری از باکتری بگیرد.
اما تمام واکنشی که راننده از سدریک دید خمیازه کشیدن و بغل کردن محکم تر بالشتش بود.


بپیچم؟


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۰۶:۱۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
سدریک مدت‌ها بود در حرکت و تکاپو بود، بنابراین درسته که در حالت عادی هم چون این شخص سدریک بود تقریبا درصد زیادی از سلول‌هاش همراه با خودش به خواب می‌رفتن، اما این‌بار میزان خستگی بیش از همیشه بود و درصد سلول‌های خواب هم بیشتر.

با این حال هنوز هم چند تایی بیدار بودن و برای زنده موندن سدریک و نگه داشتن علائم حیاتیش زحمت می‌کشیدن. همین سلول‌های بیدار تا حدودی زمانی که طی کرده بودن رو زیر نظر گرفته بودن و از نظرشون مسیر یکم طولانی‌تر از حد معمول شده بود. حالا نه این که سر کلاس خوب گوش داده باشن و بدونن که مسیر باید چقدر می‌بود که حالا به نظرشون نبود، اما بالاخره اونا هم از حس شیشمی برخوردار بودن و به نظرشون جور در نمیومد.

پس تمام تلاششون رو می‌کنن تا باقی سلول‌های سدریک، یا حداقل تعداد زیادیشون رو بیدار کنن تا به وضعیت پیش اومده رسیدگی کنن. برخی خمیازه‌کشان بیدار شده و بعضی انگار که صد ساله نخوابیده بودن، در برابر بیدار شدن مقاومت می‌کردن.

باری به هر جهت، بالاخره تعداد سلول‌های هوشیار به تعداد قابل توجهی می‌رسه و از طریق زبونِ سدریکِ خواب تصمیم می‌گیرن وارد عمل بشن.
- هی باکتری! پس چرا نمی‌رسیم به گوش؟ بر ما نیرنگ زدی؟

باکتری با تعجب به سدریکی که خیلی ناز خوابیده بود اما دهنش تکون می‌خورد و حرف می‌زد نگاهی می‌ندازه.
- خیالت راحت باشه داداش. وسط راه گفتم یه حمله‌ای به بینی بکنم و بعد راه بیفتیم. دیگه الاناس که برسیم به گوش.




پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 393
آفلاین
سدریک یک هافلپافی بود، درنتیجه اون با اینکه اینهمه تلاش کرده بود و باز به جایی که میخواست نرسیده بود ناامید نشد.
اما خب بدن سدریک اینجوری فکر نمیکرد. پاهاش در اعتراض به یک ساعت پیاده روی و بیخوابی خودشون رو روی زمین میکشیدن و همکاری نمیکردن.
دستاش از وزن نگهبان/پرده غر میزدن و تقاضای بغل کردن بالشتش رو داشتن.

سدریک دلش برای خواب تنگ شده بود. همینطور برای تخت خوابش، رویاهایی که میدید...

-آقا، میدون حلزون کبابی ازینوره؟

سدریک نگاه خسته اش رو به آقای خوش تیپی که خنده شیطانی ای داشت انداخت.
-حلزون مال گوش‌ه؟
-آره داداش، شنیدم جون میده برای عفونت به پا کردن. گوش و حلق پاتوق ماست، آخر هفته ها با بچه ها میریم صفا... مسیرت میخوره بپر بالا بریم.

پاهای سدریک که طاقت پیاده روی بیشتری رو نداشتن به نشانه موافقت پریدن بالا و سوار ماشین شخص محترم که خودشو باکتری استافیلوکوک معرفی کرد شدن.
سدریک مطمئن بود که اسمشو جایی شنیده. اما یادش نمیومد. مهم هم نبود.
مهم این بود که حداقل میتونست یه چرت کوتاه تو ماشین بزنه.

-رسیدیم به گوش چپ منو بیدار کن.
و سدریک نگهبان را با مثل بالشتی قلنبه کرد و سرش را روی آن قرار داد و با لبخند خواب عمیقی رفت.


بپیچم؟


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۰۰ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۰۶:۱۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
- حالا گوش از کدوم طرفه!

خوابیدن سر کلاس شاید برای شمار زیادی از جادوآموزان اتفاق افتاده باشه یا حتی برای چندیشون امری معمولی باشه، اما خواب‌های سدریک کمی متفاوت و طولانی‌تر بود. چرا که سدریک حتی راه رفتن به گوش رو هم نمی‌دونست! مثل این می‌مونه که نتونی خودتو از دهن به دماغ برسونی. مسیر ساده‌ای بود واقعا!

اما خب نه برای سدریک. سدریک ساعت‌ها در رگ‌های ایوا گم و گور می‌شه و چندین بار به معده می‌رسه و حتی یک بار از بینی سر بیرون میاره و برای هکتورِ بی‌مغز دست تکون می‌ده که در جواب اونم براش دست تکون می‌ده. ولی وقتی می‌بینه هکتور با قدم‌های سریع و تهدیدآمیزی به سمتش میاد، تصمیم می‌گیره دوباره به داخل بینی فرو بره و وانمود کنه هرگز شاید چنین صحنه‌ای نبوده.

بالاخره بعد از گم شدن‌های فراوان و حتی به بن‌بست‌ خوردن‌های متوالی، سدریک به جایی می‌رسه که حداقل در ظاهر شبیه به گوش بود.
- هلگا رو شکر! دیگه داشتم قطع امید می‌کردم از خودم. امیدوارم بانوی خوشگل متوجه شده باشه من چقدر کوشا بودم.

سدریک انگار که گلبول سفید پنبه‌ای باشه، شروع به ماساژ دادن و طرح دادن بهش می‌کنه تا برای پرده شدن آماده بشه.
- اینم از این، بیا برو بچسـ... عه. این که سالمه.

سدریک به گوش رسیده بود، اما گوش سالم. اما این باعث ناامیدی اون نمی‌شه. اگه تونسته بود به این گوش برسه، پس اگه مسیرو به صورت قرینه طی می‌کرد قطعا به اون یکی گوش می‌رسید.

به نظر آسون میومد!




پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۴:۴۹ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 393
آفلاین
نگهبان نگاه گلبول اندر بافتی به سدریک میندازه. سدریک خواب آلود و کلافه بود و قیافه اغتشاش گرانه ای داشت.

-اول از همه بگو چرا پاره ش کردی ای بیگانه؟ تو بیگانه ی خوبی یا بد؟ میدونستی کار ما جنگ با بیگانه های بده؟ برای بیگانه های خوب هم واکنش های حساسیت زا در آستین داریم، وظیفه ما پاسداری و نگهداری...

سدریک خوابش میومد. وقتی شما خوابتون میاد برخورد با یه فرد پرحرف که اتفاقا کارتون هم پیشش گیره از بدترین چیزهاست.
-آقا، فقط بگو از کدوم وره.
-... بعله برای پاسداری از بدن ما میتونیم به هر شکلی که خواستیم دربیایم، در خدمت به بدن فرق نداره که شکل هیولای هشت پا رو بگیری یا نیزه ی بیگانه کش، مهم نفس عمله.

-صحیح. چسب هم میتونی بشی؟

-اگه لازم باشه بعله. ما هستی مون رو مدیون بدن هستیم، چسب و نچسب تفاوتی نداره. هرچی بانوی کنترلگر بفرمایند... هوی! دستا بالا!

نگهبان وقتی متوجه سدریک و نقشه شومش شد که دیگر دیر شده بود.
سدریک بالشتش را با قدرت بالا گرفته بود و با خواب آلودگی بر سر نگهبان فرود آورد. بعد از اینکه نگهبان به اندازه کافی پهن و پرده مانند شد، سدریک به راه افتاد تا راه پرده ی گوش را بیابد و پرده ی جدید را نصب کند.


بپیچم؟


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۰۶:۱۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
سدریک اصولا همیشه خواب بود. حتی در کلاس‌های زیست‌شناسی جادویی. بنابراین طبیعی بود که چیز زیادی از بدن انسان‌ها ندونه و حتی ناخودآگاه در حالی که آواز تسترال در چمنی سر می‌داد پرده‌ی گوشی رو پاره کنه. خواب بودن مانع گوش سپردن به آموزه‌های پروفسورش بود.

با این حال باز هم تصمیم گرفت کمی فکر کنه. شاید در بین اندک زمان‌هایی که چشماش باز بوده و گوش‌هاش شنوا، چیزی درباره‌ی تعمیر پرده‌ی گوش در صورت خرابی شنیده باشه. اما هرچی مغزش رو جستجو می‌کرد حتی یک پرونده‌ی ناچیز هم در موردش پیدا نمی‌کرد.

سدریک با احتیاط نگاهی به اطراف می‌ندازه تا مطمئن شه خبری از خانوم زیبا نیست. بعدش دهنش رو به گوش نگهبان نزدیک می‌کنه.

نگهبان با دیدن سدریک که بهش نزدیک شده بلافاصله گارد دفاعی می‌گیره و چند قدم از سدریک دور می‌شه.
- دور شو ای گوش پاره کن! می‌خوای گوشای منم پاره کنی؟

سدریک به سختی جلوی خودشو می‌گیره تا خمیازه نکشه و جواب می‌ده:
- تو هم مگه گوش داری؟

نگهبان کمی دچار بحران هویتی می‌شه. اون حرفای سدریک رو می‌شنید، اما قاعدتا گوش نداشت. نمی‌شد در بدن کسی خدمت کنی و همزمان هم بدن گوش داشته باشه و هم تو. اون فقط یه گلبول سفید بود. نگهبان وقتی سدریکو می‌بینه که دیگه قادر نبود جلوی خمیازه‌شو بگیره، تصمیم می‌گیره از این موضوع گذر کنه.
- حالا که با گوشم کاری نداشتی، چی می‌خواستی بگی پس؟
- می‌خواستم بپرسم... چطور باید پرده‌ی گوش رو تعمیر کرد؟




پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۸:۵۶ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
سدریک، آواز را سر داد و مایع شیشه پاکنی را روی چشم ایوا، خالی کرد.
- تمیز کنم چشم، حالا، تمیز کنم چشم. قرش بده اوو...

سدریک، با نهایت سرعتی که میتوانست، چشم هارا پاک کرد. تنها چیزی که به او امید ادامه دادن را میداد، فکر بانوی زیبا بود. آرزو کرد، کاش بیرون ایوا هم، به این زیبایی بود.
حرکت دست سدریک، بسیار یکنواخت شده بود و به زور، لای چشمانش را باز گذاشته بود. سدریک، به خاطر بانوی زیبا، حتی از حد بیدار ماندنش هم، فرا تر رفته بود. پس، صدای آوازش را بیشتر کرد و با صدای جر خوردنی که آمد، دست از کار کشید.

- بیگانه! چیکار کردی؟ مگه نمیدونی پرده ی گوش ایوا، خیلی ضعیفه؟

سدریک، با دیدن بانوی زیبا، دست و پایش گم کرد.
- شما کجا، اینجا کجا؟ چشمو تمیز کردم. حالا...
- متوجه نشدی که پرده ی گوشو پاره کردی؟

رو به نگهبان ها کرد.
- ببرینش تا پرده گوشو تعمیر کنه. تا تعمیر نکرده، نزارین بیاد بیرون.

نگهبان ها، سدریک را گرفتند تا به گوش ببرند.


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.