هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۹:۵۸ چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

سوزانا هسلدن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۶ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۰:۲۲:۱۳ چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳
از بچگی دلم می خواست...
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 90
آفلاین
اطلاعات شخصی :

نام : سوزانا { ملقب به سو }
نام خانوادگی: هلسدن
نام کامل : سوزانا سرئوس هلسدن
تاریخ توّلد : 5 اُکتبر سال 2007


سرزمين جادو :

گروه هاگوارتز : ریونکلاو
جبهه : فعلا نامشخص
رده خونی : اصیل زاده
پاترونوس : قو ی سفید
چوب دستی : شاخ تراشیده شده ی اسب تک شاخ ، با لایه ی نازک چوب درخت بید مجنون با تکه ای از بال پروانه ی سفید برای ریشه ، ٢٩ سانتی متر ، انعطاف پذیری کم
جارو : آذرخش با شعله آبی
حیوان خانگی : گربه ی سفید با چشمان هفت رنگ


ظاهر و اخلاقیات :

چهره :
دختری با موهای پر کلاغی سیاه ، لخت و بلند (تا زانو) و مدلش همیشه چتری ، چشمانی درشت ، با یک رنگ خاص ( به رنگ سبز آبی پر رنگ )،
قد بلند ، پوست تقریبا روشن ، لب های سرخ با یک ماه گرفتگی پشت گردن

ظاهر :
سعی می کنه همیشه ظاهر متفاوتی نسبت به روز قبل داشته باشه ، اما معمولا موهاش رو گوجه ای می بنده و چتری هاش ( که واقعا بهش میاد ) رو روی پیشونیش میندازه ، لباس ریونکلاو تن می کنه و یه گردنبند عقیق طوسی{که همیشه همراهشه } میندازه گردنش ؛ یا اینکه موهاش رو دو گیس می بافه و یه تونیک با دامن بلند می پوشه ، بیشتر مواقع هم مو هاش رو ساده روی شونه هاش می ریزه

اخلاقیات:
عاشق کتابه و یکی دو تا کتاب درباره معجون سازی و شطرنج هاگوارتز نوشته ، موسیقی رو دوست داره و تو ویولن زدن خبرست ، پیشگویی رو دوست داره و هر وقت بهش نیاز باشه صحبت می کنه ، همیشه از همه چیز خبر داره هیچکس نمیدونه چطوری ، هر خبری بهش بدن خودش از قبل می دونسته و می تونه شایعه هارو از واقعیت تشخیص بده ، حرف هاش همیشه درست درمیان ، بیشتر وقتا بقیه رو نصیحت می کنه ، اما زبون نصیحت هاش با بقیه فرق می کنه ، جوری که همه رو به راحتی قانع می کنه


زندگی نامه :

توی یک روز پاییزی وقتی اولین برگ از درخت هلوی کنار خانه روی زمین افتاد به دنیا امد .
همون موقع ای که برای اولین بار خندید ، مادرش بوسه ای بر روی گونه چپش برجای گذاشت ، که حالا موقع خندیدن جای آن بوسه چال ریزی پدیدار شده ، در سن هشت سالگی به توانایی هایش پی برد ، البته از همان بدو توّلد ساحره متولد شده بود و قرار بود به هاگوارتز برود زیرا پدرش وزیر انجمن سحر و جادو و مادرش ساحره ای با تجربه بود . موقعی که می خواست چیزی را بدون بلند شدن از جایش ، بردارد نیازی به چوب دستی نبود کافی بود به آن وسیله زل بزند و بخواهد آن را به طرف خودش بکشد ، آن وقت بود که رنگ چشمانش تغییر می کرد و شیء مورد نظر در هوا شناور می شد و به طرفش می آمد ، بخاطر علاقه زیادش به کتاب بیشتر مواقع در تابستان ها به دنیای خاطرات دیگران سفر می کند . دختر قوی و دل رحم که جن خانگی خود را آزاد کرد . یک نوجوان نابغه است ، که در بعضی درس ها حتی از استادانش هم جلو می زند ، از کودکی شروع به یاد گیری زبان حیوانات کرده است ، به همین خاطر حالا زبان بیشتر جانور هارا می داند ، بعضی ها درباره استدلال این که چطور از همه چیز خبر دارد می گویند : [ دیوار موش داره ، موش هم گوش داره ] و کسی که بهتر از سوزانا زبان موش هارا بداند سراغ دارید ؟


نکات تکمیلی :

سعی کنین هیچ وقت بهش دروغ نگین (چون هر چی باشه اون می فهمه و اصلا از این کار خوشش نمیاد )
با همه خیلی زود صمیمی میشه ، اما حواسش هست که به کی باید اعتماد کنه ( پس شمام حواستون باشه )
فرق نمی کنه مرگ خوار یا محفلی اگه تهِ قلبِ کسی رو پاک ببینه با هاش دوست ♡ میشه .
بهتره جلوش جانداری رو اذیت نکنی ( از ما گفتن بود)

علاقه مندی ها :

پاتیل پر از کلمه ای که بالای سرش وایسم و ازش یه معجون کامل بسازم ، ریونکلاو، عقیق نقره ای ، قهوه ، کتاب راهنمای چطور صبور باشیم ، مهتاب ، پروانه ای با بال های امید ، شطرنج هاگوارتز و هیپنوتیزم

تایید شد.
به ایفای نقش خوش اومدی سوزانا.
فقط نام خانوادگی شخصیتت توی لیست هسلدن‌ه.
من توی معرفی‌ت اصلاحش کردم.


ویرایش شده توسط Howra در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۷ ۲۰:۵۸:۰۰
ویرایش شده توسط Howra در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۷ ۲۰:۵۸:۵۳
ویرایش شده توسط Howra در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۷ ۲۰:۵۹:۱۳
ویرایش شده توسط Howra در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۷ ۲۲:۱۰:۰۴
ویرایش شده توسط Howra در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۷ ۲۲:۱۰:۳۹
ویرایش شده توسط Howra در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ ۰:۲۱:۳۲
ویرایش شده توسط Howra در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ ۰:۵۳:۱۲
ویرایش شده توسط Howra در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ ۰:۵۴:۲۵
ویرایش شده توسط Howra در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ ۰:۵۵:۳۹
ویرایش شده توسط Howra در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ ۲:۲۶:۵۹
ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ ۹:۴۱:۱۳

˹.🦅💙˼



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۶:۴۲ چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۰

ماتیلدا استیونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۷ سه شنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ یکشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۰
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 15
آفلاین
نام:ماتیلدا استیونز
گروه:هافلپاف
نژاد:ماگل زاده
چوبدستی:چوب درخت افرا،ریسه قلب اژدها، 34 سانتی‌متر،انعطاف پذیری متوسط
پاترنوس:روباه
جارو:ماه نورد
ویژگی های ظاهری:
https://s6.uupload.ir/files/11d4e5180d ... dbe035272e7c0894_6d05.jpg

ویژگی های اخلاقی:
به‌عنوان افرادی آرام و تحلیل‌گر توصیف می‌شود. از خلوت‌کردن، فکرکردن درباره نحوه کارکرد چیزهای مختلف و رسیدن به راه‌حل مشکلات لذت می‌برد.برای خود یک دنیای داخلی غنی دارد و ترجیح میدهد که توجهش را به‌جای دنیای بیرونی، بر افکار درونی خود متمرکز کند. به‌طور معمول، دایره گسترده‌ای از روابط اجتماعی ندارد، اما تمایل دارد که به گروهی منتخب از افراد، نزدیک باشد. ساکت، محفوظ و متفکر است. به‌عنوان فردی درون‌گرا، ترجیح می‌دهد که با گروه کوچکی از دوستان نزدیک که با آنها علایق و ارتباطات مشترکی دارد، معاشرت کند.
از تفکر درمورد مفاهیم نظری لذت می‌برد و تمایل دارد که برای منطق، بیش از احساسات ارزش قائل شود؛ و تصمیماتش را بر پایه اطلاعات عینی اتخاذ می‌کند، نه احساسات ذهنی. هنگام ‌تحلیل داده‌ و تصمیم‌ گیری، بسیار منطقی و عینی است.
هیچ‌کس به اندازه او تاکنون نبرد ذهنی را دوست ندارد، چرا که این کار به او فرصتی برای به‌کار بستن شوخ طبعی خود بدون اینکه به زحمت بیفتد، نشان دادن دانش گسترده خود و ظرفیت ربط دادن ایده‌های پراکنده برای اثبات حرفش را می‌دهد.
شیفته ایده‌پردازی و نظریه‌پردازی است و به ایده‌پردازی نیز شهرت دارد و میتوان او را با صفاتی همچون نوآور،‌ خیال‌پرداز و مناظره‌گر توصیف کرد
به‌راستی وکیل مدافع شیطان است، یعنی نابود کردن استدلال‌ها و اعتقادات و در معرض دید همگان قرار دادن حاصل این تلاش.

چکیده ای از زندگی:
تنها وقتی شش سال داشت پدرش به طرز مشکوکی در خیابان در نیمه های شب به قتل رسید.
البته این قضیه به همین جا ختم نشد و چند ماه بعد از آن مادرش دچار حمله عصبی شدید شد و در یک بیمارستان مخصوص بیماران روانی سپری کرد. به این ترتیب مسئولیت بزرگ کردن ماتیلدا به گردن یتیم خانه ای در لندن افتاد.
در سن 11 سالگی نامه مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز را دریافت کرد.
و با توجه به چیزی که عقل گواه میکرد به این نتیجه رسید این نامه نقشه ای برای به تمسخر گرفت اوست اما سرانجام کنجکاوی بر او و گشادیسمش غلبه کرد و به دنبال پیدا کردن آن تمسخر کننده ساخته ذهن خود راه افتاد و سپس با حقیقت رو در رو شد و آن را با خشنودی پذیرفت

تایید شد.
به ایفای نقش خوش اومدی ماتیلدا.



ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ ۹:۴۷:۲۸


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ یکشنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۰

نورین کرکبی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۵ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۹:۳۷ شنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 9
آفلاین
نورین کرکبی
گروه: ریونکلاو
ویژگی های ظاهری: بعد از ناکامی مشهودش سو تغذیه داره و اونقدر لاغر مردنیه که استخون دنده ها و قفسه سینه ش کاملا قابل رویته قدش متوسط رو به بلنده. پوست به سفیدی گچه و به کبودی می زنه .موهای سیاه-خاکستری نا مرتب گره خورده که به طرز ناشیانه ای با چاقو کوتاه شدن. معمولا زیرپوش های نخکش و شلوار های جین کهنه و رنگ و رو رفته می پوشه. کتونی های سیاه رنگ ساق بلندش رو از توی سبد خیریه پیدا کرده.
ویژگی های اخلاقی:
بدبین و سرگردون در مورد ادم های اطرافش/ کم حرف/عمیق/ نور گریز
/ ضد اجتماعی / متوجه جزییاتی که کسی نمی بینه می شه.
چوبدستی: چوب درخت سپیدار، ریسه قلب اژدها
جارو: ماه نورد
داستان زندگی:
در دوران تحصیل در هاگوارتز متوجه استعداد خود در نویسندگی شد و از سال سوم تحصیلی شروع به نوشتن با نام مستعار برای مجلات دنیای جادوگری کرد. پس از فارغ التحصیلی مدتی خبرنگار روزنامه پیام امروز بود در همین زمان طی ازمایشاتی غیر قانونی، دمنتوری را در دخمه ای تاریک زندانی کرده و با دوست خود در جهت ثبت نظریات ناگفته ای در رابطه با این موجودات به همکاری پرداخت سپس به دلایلی خود داوطلب شد تا جسمش را برای مشاهدات علمی در اختیار دمنتور محبوس قرار دهد. برای مدت های طولانی ادامه دادن این کار باعث شد روحش ذره ذره خورده شود. سر انجام دمنتور توانست فرار کند و ازمایشات ناقص ماند، همچنین روح او هم نیمه جان.
شور زندگی را از دست داد و حقایق پیرامون را به طرز عمیق و تکان دهنده ای می بلعید. از شغلش نیز استعفا داد.
زمانی که بالاخره دوباره قلم به دست گرفت ، متوجه شد پس از همه ی انچه بر او گذشته ، هیچ ایده ای برای نوشتن ندارد. پس بدل به نویسنده ای اشفته و عصبی شد که چشمه ی ایده هایش به زجراور ترین شیوه ممکن خشکیده بود، در منطقه ای فقیر نشین در غرب منچستر جای گزید و راه شومی برای احیای قلمش پیدا کرد.
شبانه دور می افتد ، در خانه ماگل ها سرک می کشد و دفترچه های خاطرات را می دزدد. از خاطرات الهام می گیرد و از ان ها داستان هایی تاریک و عجیب می رویاند.
علاقه مندی ها: کتاب- چای سیاه تلخ- پرواز توی هوای بارونی- روح ها -سبد حمایتی خیریه- داستان زندگی ادم ها.
پاترونوس: جیجاق خاکستری

تایید شد.
به ایفای نقش خوش اومدی.


ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۷ ۱۲:۲۰:۴۷


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۵:۴۶ پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۰

مورگانا لی فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۰:۱۸ یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۰
از مرکزیت ابیس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 43
آفلاین
نام:مورگانا لی فای

حیوان خانگی:کلاغ سفید

ویژگی های ظاهری:
زال،موها،ابروها و مژه ها و پوست کاملا سفید،چشمان نقره ای،بدن لاغر و بلند،همواره ردای سفید به تن.صورت باریک.

داستان من:از وقتی که من با بدن و موهایی تماما به رنگ برف در خاندان سلطنتی لی فای پا به دنیا گذاشتم،به گفته ی مادرم نحسی و شومی را با خود همراه آوردم.و با وجود اینکه من از برادر شیرین عقلم،آرتور بزرگتر بودم،او را برای ولیعهدی انتخاب کردند.پس من هم منطقی ترین کار ممکن را کردم،افسار اسبم را به دست گرفتم و در دیار کاملوت،رهسپار سرنوشت خود شدم.از هر کوی و برزنی که گذر میکردم نگاه های سنگین مردم را حس میکردم.اسمم را گذاشته بودند شبح بانوی کاملوت!.باورم نمیشد که مردمی که زمانی قرار بود ملکه ی آنها باشم،اینگونه از من بیزار باشند.تا اینکه در میان همه ی این تنهایی ها شخصی به نام مرلین وارد زندگی من شد.کسی که در ابتدا دوست و معلم من بود و بعد هم بزرگترین دشمن من.او جادو را به من آموخت و زمانی که دریافت در ورطه هایی قدم گذاشته ام که او هرگز جرعت قدم گذاشتن نداشت،به من پشت کرد و به دشمنی با من برخواست.
مرلین کاری کرد که اولین عشق و تنها عشق من که متعلق به او بود،در سینه ام برای همیشه مدفون شود.عشقی که هرگز حرفی درباره ی آن زده نشد.
خیلی زود آوازه ی مرزشکنی های من در سراسر سرزمین پیچید و به باور های شوم مردم درباره ی من دامن زد.دیری نینجامید که در کوچه و برزن آگهی هایی را بر دیوار میدیدم که عکس من بر روی آنها بود و برای دستگیری‌ من جایزه های کلانی تعیین شده بود.
تا آنکه یک‌ روز،خشم و نفرتی که در سینه داشتم سرریز شد و به بیرون تراوید.نمیدانم چه شد که خود را میان خاکستر ها و تکه های آتش،میان تالا بزرگ قصر،بالای جنازه ی پدرم دیدم.دستهایم به خون رنگین شده بود و از خنجرم خون میچکید.بوی جادو و انفجار فضا را پر کرده بود.کمی آن طرف تر،شمشیر در دستان آرتور جوان میلرزید.فریاد زنان به سمت من دوید.راه فراری وجود نداشت پس تمام قوای خود را به کار گرفتم و شکافی در فضا ایجاد کردم و خود را درون آن پرت کردم.بی آنکه مقصدی تعیین کرده باشم.
چشمم را که باز کردم با جهانی ناآشنا روبه رو شدم.اما به نظر می آمد در موقعیتی ظاهر شده ام که نباید میشدم.بر روی سازه ی ساختمانی نیمه کاره درحالی که ۴ جادوگر با چوبدستی هایی در دست به من خیره شده بودند.که البته پس از آشنایی با آنها خود را بسیار خوش اقبال یافتم. چرا که آنها از بزرگترین و خردمند ترین جادوگرانی بودند که شناختم.
یکی از آنها به نام سالازار اسلیترین،تبدیل به یک رفیق قدیمی برای من شد.زیرا او بیش از همه غرایز و اهداف مرا درک میکرد‌.
آن سازه در آخر به مدرسه ای بزرگ و باشکوه مبدل شد.
من در این سرزمین ماندگار شدم و قرن ها زندگی کردم و حتی دوباره دل بستم.به پسری با چشمانی به رنگ شب .او اسرار آمیز ترین جادو ها را همچون چیستانی آسان حل میکرد. هوش سرشاری که داشت، بعد ها مریدان بسیاری را به خود جذب کرد و آن نوجوان خوش قیافه مبدل به ارباب تاریکی شد و البته بدنی جدید برای خود برگزید.اما این موضوع ذره ای از علاقه ی من به او نکاست.زیرا موجودات تغییر میکنند.اما چیزی درباره ی من گویی هیچگاه تغییر نمیکند زیرا حتی در این سرزمین به من بانوی سفید میگویند.

اخلاقیات:
من هیچوقت خوانواده و زادگاهم رو فراموش نمیکنم.من عاشق اونها هستم،پس اگه به قلعه ی کوچک من در انتهای جنگل ممنوعه بیاید،میبینید که چطور پدر و مادرم رو با لباسهایی زیبا و تمیز توی شیشه نگهداری میکنم و هر روز تمیزشون میکنم.
ضمنا من عاشق طبیعت و حیواناتم و ذره ای بهشون آسیب نمیزنم.اونها منبع آرامش و انرژی من هستن و من از گوشت اونها نمیخورم.فقط محض تنوع گاهی گوشت انسان میخورم و البته گوشت بچه هارو بیشتر ترجیه میدم.ناگفته نمونه که قبلش کلی باهاشون بازی میکنم،بهشون شکلات میدم و خوشحالشون میکنم.
یه خصوصیت عجیب من اینه که هرجا که میرم تاریک میشه.حتی چراغ ها خاموش میشه
من اینقدر همه رو دوس دارم که میخوام وارد ذهنشون بشم و کارهایی که نمیتونن انجام بدن رو خودم براشون انجام بدم.
البته دوستان بهش میگن تسخیر...ولی به هر حال
من عاشق همه هستم و به همه عشق میورزم
من "بانوی سفیدم"

علاقه مندی ها:تاکسیدرمی،تسخیر،شکلات های قلبی،رز های سفید،آواز،شعر و ادبیات جادویی،گیاهشناسی


تایید شد؛ خوش اومدی.


ویرایش شده توسط Afrodeity13 در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۱ ۱۶:۲۲:۰۷
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۳ ۰:۰۵:۱۰


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ جمعه ۱۵ بهمن ۱۴۰۰

هدر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۷:۱۴ جمعه ۱۴ بهمن ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 48
آفلاین
دوباره سلام فک کنم تاپیک پر معرفی شخصیت من شده
خیل خوب برای بار هزارم و امیدوارن بار اخر
نام: هدر
جنسیت :مونث
سن :20
گروه: هافلپاف
رده خونی :دورگه
پاترونوس :گوزن
حیوان خانگی :جغد سیاه
چوب دستی :12اینچ چوب درخت گردو با مغز موی تک شاخ
خصوصیات ظاهری :چشم بنفش و موی مشکی قد نسبتا بلند و موهای کوتاه لباسشم همیشه مشکیه
علاقه مندی ها : کتاب و معجون سازی
خصوصیات اخلاقی :مهربون شیطون سرحال شجاع وفادار خوش خنده (در مواقع عصبانیت ترجیحا فرار کن )
داستان زندگی: توی پنج سالگی مادرو پدرش میمیرن و توسط یک مشنگ (دوست قدیمی مادر و پدرش ) ک اسمش الکسه بزرگ میشه و الکس همه چیز رو راجب به جادو بهش میگه ولی توی نه سالگی هدر الکس میمیره و هدر مجبور میشه مدتی توی یتیم خونه بمونه تا وقتی ک برای رفتن ب هاگوارتز از یتیم خونه در میره و از نظر مشنگا تا اخر عمر گمشده باقی میمونه
-------+
سلام هدر.
لطفا کلماتی مثل «به» و «که» رو به شکل درست بنویس، «ک» و «ب» غلطن.
تو این سایت علاوه بر خلاقیت، مهارت نویسندگی و نگارشی هم مهمه.
همچنین لطفا معرفیت رو طولانی تر کن و یکبار دیگه بخون تا غلط هاش گرفته بشن.
اونموقع با کمال میل تاییدت میکنیم.

فعلا تایید نشد.


ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۱۶ ۲۲:۴۲:۴۸

میبینم
ان شکفتن شادی را
ان روز بزرگ ازادی را ....
سایه


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ دوشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۰

بادراد ریشو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۱ دوشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۰۴ پنجشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
این داستان: بادراد ریشو.

داستان به سالها پیش برمیگرده، یا شاید حتا قرن ها. منظورم زمانیه که جن ها تصمیم گرفته بودن علیه انسانها قیام کنن، و برای این انقلاب به یه رهبر احتیاج داشتن. کسی که میخوام درباره ش صحبت کنم، اون زمان دختر کوچولوی نوجوون و خجالتیی بود. خط چشم میکشید، با پدر و مادرش مشکل داشت و نیروانا گوش میداد. اون دوستای زیادی نداشت و جنٍ ضد اجتماعی محسوب می شد، و این مسئله فقط یک دلیل داشت: راستش، بادراد از زمانی که بدنیا اومد ریش بلندی داشت که تقریبا دو برابرِ قدِ خودش طول داشت و به همین علت توی مدرسه و فامیل همیشه مسخره می شد. فامیل ها از مادرش میپرسیدن چطور میخواد شوهرش بده، و مادرش با نگرانی لبخند میزد و میگفت مطمئنم دخترم یه روز عشق واقعی رو پیدا میکنه. وقتی توی مدرسه کارت تولد پخش میکردن، کارتی نصیبِ اون نمیشد. وقتی توی خیابون راه میرفت بهش اشاره میکردن و میگفتن بادراد ریشو، بادراد ریشو! اون از این اسم متنفر بود. چند بار تلاش کرد با چمن زن ریشش رو بزنه، اما فردا صبح که بیدار می شد ریشش حتا از دفعه ی قبل هم بلند تر بود. به همین دلیل، اون تو نوجوونیش هیچ دوست پسر یا حتا دوستی نداشت، چون همه فکر میکردن اگه نزدیکش بشن ممکنه اونا هم ریش در بیارن. خلاصه، برگردیم به اصل ماجرا: جن ها میخواستن انقلاب کنن. وقتی حرفش شد که برای انقلاب به یه رهبر احتیاجه، بادراد حتا توی رویاهاش هم فکر نمیکرد یه روز رهبری رو به اون بدن. خب... بواقع راستش، توی رویاهاش این فکرو میکرد. شب ها قبل از خواب توی آینه به خودش نگاه میکرد، تصور میکرد که هزاران جنِ ریز و درشت روی دست هاشون بلندش کردن و با افتخار فریاد میکشن بادراد، بادراد! بدون اینکه کسی به ریشو بودنش اشاره کنه. پسر ها برای همراهیش از سر و کول همدیگه بالا میرفتن و دختر ها وقتی گوشه ی حیاط مدرسه پچ پچ میکردن و میخندیدن، به اون هم میگفتن چه خبره. با این فکر به خودش توی آینه لبخند میزد، اما میدونست که چنین اتفاقی هرگز نمی افته. با اینکه بادراد میدونست هرگز رهبر نخواهد شد، باز هم وقتی آشنا ها و دوست هاش بهش اصرار کردن که کاندیدای رهبری بشه، بخشی از وجودش دلش میخواست باور کنه که اونا راست میگن و واقعا بهش ایمان دارن. اونا حرفای قشنگ قشنگ میزدن، میگفتن که مطمئنن اون انتخاب میشه. میگفتن ریشِ بلندِ اون نشانه ی قدرته و حتا میگفتن وقتی رهبر بشه میتونه همه رو مجبور کنه که بادراد بی ریش صداش کنن. میگفتن نام بادراد بی ریش یه روز تو تاریخ موندگار میشه. بادراد هرچی بیشتر این حرف ها رو میشنید، بیشتر ایمان پیدا میکرد که قراره انتخاب بشه. اما توی روزِ رای گیری، اون روز شوم و اهریمنی، الفریک عقاب بعنوان رهبر انتخاب شد. بادراد آخر شد، و همه بهش خندیدن. و وقتی میگم همه، منظورم اینه که کسانی که بهش اصرار کرده بودن کاندید بشه هم بهش خندیدن. بادراد تازه داشت متوجه میشد چه خبره، حالا معنای واقعی همه چیز رو میفهمید. همه اینا یه نمایش مسخره بود، همه ی حرف های محبت آمیز اطرافیانش دروغ هایی بود که میبافتن تا بتونن یه روز بهش بخندن. دوستاش... بادراد رو... ایستگاه کرده بودن. این دیگه ضربه ی آخر بود. بادراد دیگه تحمل نداشت. یه شبِ طوفانی و زمستونی، اون برای همیشه از خونه ش فرار کرد، مایل ها دور شد و به لندن اومد. از انسان ها هم متنفر بود، اما نه به اندازه ی جن ها. بادراد حالا فقط یک هدف داشت، و اون هم این بود که به دنیا حکمفرمایی کنه. میخواست کنترل دنیا رو به دست بگیره و همه رو مجبور کنه که بادراد بی ریش صداش کنن، و هرکی مقاومت کرد رو شلاق بزنه. برای همین وارد محفل ققنوس میشه، چون میخواد به کمک محفل ققنوس لرد سیاه رو نابود کنه، و وقتی این کار رو کرد، خودش جاش رو بگیره و بعد بصورت گازانبری محفل ققنوس رو نابود کنه و خودش بمونه فقط. سالها و قرن ها از انقلاب جن ها میگذره و بادراد حالا جنِ پیری شده با ریش های بلند و سفید، اما هنوز هم رویای حکمفرمایی به جهان دست از سرش برنداشته. فقط یه مشکلی هست، و اونم اینه که بادراد اصلا قیافه ی رهبرانه ای نداره. بواقع اون با قدِ نیم متری و ریش های پف پفی ش شبیه پدربزرگ های مهربون و کوچولو بنظر میرسه، یا عروسک های بابانوئل توی ویترین فروشگاه های کریسمسی. هرکس بادراد رو میبینه فکر میکنه اون خیلی مهربون و کوچولو و بامزه ست، و میخوان بلندش کنن و بندازنش هوا. این اونو خیلی عصبانی میکنه، چون اون رهبر آینده ی جهانه ناسلامتی.

پ.ن: یه تواناییِ ماوراطبیعه هم داره که یادم رفت بگم. بادراد هم درست مثل لرد سیاه، تواناییِ حرف زدن با یه گونه ی جانوری رو داره و حتا میتونه ذهنشون رو هم کنترل کنه. متاسفانه برای بادراد و خوشبختانه برای باقی جهان، اون گونه ی جانوری گوسفند ها هستن. بادراد ارتش بزرگی از گوسفند های بزرگ و کوچیک داره که اونا رو ارتش تاریکیِ خودش می نامه، و قصد داره با کمکشون به دنیا حکومت کنه. اما متاسفانه از بیرون فقط یه چوپونِ عادی بنظر میرسه. یه چوپونِ خیلی ناز و گوگولی. نمیتونم به اندازه کافی تاکید کنم، این موضوع واقعا بادراد رو عصبانی میکنه.


شناسه ی قبلی: به دفعات متعددی دامبلدور. شرمنده م.



لطفا گروه انتخابی‌ت رو هم با جغد یا همینجا مشخص کن تا تایید بشی.

فعلا تایید نشد.


تایید شد.
خوش برگشتی.



ویرایش شده توسط Ugh در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۴ ۱۸:۴۶:۲۳
ویرایش شده توسط Ugh در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۴ ۱۸:۴۹:۲۰
ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۵ ۱۳:۴۸:۵۲
ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۵ ۱۳:۵۴:۲۲
ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۵ ۱۳:۵۶:۲۵
ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۶ ۱۵:۰۷:۴۶


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۰:۵۲ جمعه ۲۴ دی ۱۴۰۰

علی بشیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۰ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲:۱۸ سه شنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۱
از قلعه آغشت
گروه:
کاربران عضو
پیام: 41
آفلاین
نام: علی
نام خانوادگی: بشیر
نژاد: دو رگه
سن: ۲۲ سال

چوبدستی: چوب درخت بامبو با ریشه پر ققنوس سیاه و ریسه قلب اژدها

جارو: نیمبوس ۲۰۰۰ تقویت شده

پاترونوس: خودم میدونم کسی نمیدونه چون تا حالا اجرا نشده.

ویژگی ظاهری: مردی با ۱۸۰ سانت قد
موی مشکی صورتی گرد استایل خوب و زیبا رنگ چشم سبز پوست سفید کلا زیبا و دلربا.

ویژگی های اخلاقی: خب اون مهربونه ولی به شغل پلیس علاقه خاصی داره برای همین همیشه لباس های سبز می‌پوشه و این دلیل بر دوست داشتن گروه اسلیترین هم هست. بخشنده اس و برای همین ضربه های زیادی خورده از این مهربونی از دود و دم بیزاره از شلوغی و کار های جاسوسی خوشش میاد و احساس مامور مخفی بودن بهش دست میده. دونده خوبیه آمادگی جسمانی خوبی داره و همیشه یه کلت همراهش داره که کسی نمیدونه الکیه یا واقعی.

زندگی نامه: در خانواده پولدار بزرگ شده ولی علاقه شدیدی به لات بودن و بی‌فرهنگ بودن داره مثلا در دوران بچگیش همیشه بچه ها رو کتک می‌زده و با شلوار های گشاد یا به اصطلاح تمبون میگشته و کلان عشق اینحورچیزارو داره یه روز در دهکده هاگزمید در حال راه رفتن بوده که چند تا از بچه های اسلیترین رو میبینه که در حال زدن یک بچه هافلپافی بودن اونجا بود که تصمیم گرفت از حق دیگران دفاع کنه و به پلیس بودن روی بیاره، پلیس نیس ولی پلیس بودن رو دوست داره. اخلاق لاتیش تبدیل شد به دفاع از آدمای بی دفاع به نوعی لات بامعرفت و مشتی. اونجا از اون پسردفاع کرد و یک دل سیر کتک کاری کرد. اون گروه اسلیترین رو دوست داشت گروهی که سیاه بود ولی اعتقاد داشت در اوج سیاهی همیشه خورشیدی وجود دارع و اون، اون خورشیده اس.

جایگزین شد.


ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۴۰۰/۱۰/۲۵ ۰:۴۲:۳۷


If you are not willing to risk the usual you will have to settle for the ordinary. ~Jim Rohn




تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۴:۱۳ پنجشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۰

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۳ سه شنبه ۲۱ دی ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۷:۴۱ چهارشنبه ۲ آذر ۱۴۰۱
از عمارت لسترنج ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 18
آفلاین
نام: رابستن لیسترنج
گروه: با افتخار اسلیترین
نژاد: اصیل زاده
سن: ۲۳ سال
چوبدستی: چوب نارون و مغز ریسه قلب اژدها و ۱۴/۵ سانتی متر و کمی انعطاف پذیر(مناسب برای اصیل زاده ها و جادو سیاه)
جارو: وات؟ جارو تا جادو هست جارو چیه(البته ناگفته نماند ایشان یک جاروی اذرخش در انباری خانه شأن دارند که داره خاک میخوره)
پاترونوس: مار
ویژگی ضاهری: برادر رودولف لستررنج هست و جز مرگخوارای بسیار بسیار وفادار لرد سیاه هست و همیشه و همیشه پایبند قوانین سالازار اسلیترین و لرد سیاه بوده هست. وقار ذاتی دارد و در جادوی سیاه هر کسی حریفش نمیشود و مهارت جادویی خود را از مادرش به ارث برده و هوش خوبی دارد و بیشتر مواقع جاه طلب و سرد و با چاشنی غرور هست
خلاصه زندگی: در عمارت لسترنج ها به دنیا اومد و فقط چند دقیقه از برادر خود بزرگ تر است از کودکی به جادوی سیاه علاقه داشت و همراه با برادرش، مادر و پدرشان به انها جادوی سیاه یاد می‌دادند. به هاگوارتز رفت و طبق انتظارش در اسلیترین جای افتاد جز دانش آموزان خوبی بود و هم دوره سوروس اسنیپ بود و به خونه اصلیش افتخار میکرد. بعد از فارغ تحصیل شدن از هاگوارتز، جز اولین نفرها به لرد سیاه پیوست و چند سال بعد، برادرش با بلاتریکی بلک ازدواج و با سقوط لرد سیاه بجای قایم شدن به ازکابان رفت و منتظر لرد سیاه ماند تا برگردد و هرچقدر هم زیر شکنجه قرار می‌گرفت هیچی از لرد سیاه را فاش نمیکند چون می‌دانست لرد کسی هست که قرار است دنیای خیلی زیبایی را ارمغان بیاورد حتی برایش مهم نبود در ان راه بمیرد و از خصوصیات او میتوان گفت کار تکی را بیشتر ترجیح می‌دهد، لرد سیاه همیشه ماموریت های محرمانه را به او میداد، ازار دادن مشنگ ها را دوست دارد و محل زندگی او در جایی نزدیک عمارت لرد سیاه هست و به شدت از پاتر بدش میاد و در دوران مدرسه اش دروازه بان تیم اسلیترین بوده و چندین بار هم ماگل زاده ها را شکنجه داده(در مدرسه و نه با کروشیو) و از وزارت جادو متنفره

لطفا در اولین فرصت برگرد و غلط های املایی و تایپی متنت رو تصحیح کن.
ترجیح میدم بخاطر یکم بی دقتی معطلت نکنم.

تایید شد!


ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۴۰۰/۱۰/۲۵ ۰:۳۵:۴۴


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۰:۵۹ جمعه ۱۷ دی ۱۴۰۰

dragoneyes083@gmail.com


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۳ پنجشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ چهارشنبه ۲۲ دی ۱۴۰۰
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3
آفلاین
نام : لوسی هارست
گروه :گریفیندور
نژاد :اصیل زاده
سن : 13 سال
چوبدستی : چوب درخت سرخدار، پر پرستو، سی و دو سانتی متر
جارو : نیمبوس 2001
پاترونوس :گرگ
ویژگی های ظاهری و اخلاقی: پوست روشن، مو های قهوه ای و فر فری، به شدت بسیار مهربان و خوش برخورد و فداکار

زندگی خلاصه :
لوسی، از پدر و مادری جادوگر در امریکا متولد شده است و در سن 11 سالگی به هاگوارتز رفته

لوسی از وقتی به هاگوارتز رفته صمیمیت خاصی بین ان و پرفسور مک گونگال ایجاد شده و در تغییر شکل مهارت خاصی دارد
لوسی نفرت خاصی نسبت به ولدمورت و گروه اسلیترین و سالازار اسلیترین دارد و همیشه احترام خاصی برای محفل

ققنوس و اعضای آن قائل بود.


باز هم تاکید می‌کنم، لطفا اصلا و ابدا چه تو معرفی شخصیت چه داستان‌هایی که در آینده می‌خوای بفرستی، از کسی چیزی کپی نکن. حتی اگه در حد یک جمله هم باشه درست نیست. سعی کن با توجه به توانایی و خلاقیت خودت بنویسی. بنابراین لطفا دیگه تکرار نشه.

تایید نشد.

+ لطفا به پیام‌شخصی‌ای که برات ارسال شده مراجعه کن.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۰/۱۰/۱۸ ۱۳:۴۰:۳۸


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۱:۱۴ سه شنبه ۱۴ دی ۱۴۰۰

motahareh200399


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۳ دوشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۳:۵۹ سه شنبه ۲۴ اسفند ۱۴۰۰
از اصفهان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
نام : راویس ولتوری
گروه : گریفیندور
ملیت:کره ای
نژاد : اصیل زاده
سن : 18
چوبدستی : چوب درخت سرخدار، هسته ریسه ی قلب اژدها
، 25 سانتیمتر
جارو : نیمبوس 2001
پاترونوس : گرگ
ویژگی های ظاهری و اخلاقی: پوست گندمی، مو های مشکی مش شده پسرونه، به شدت مغرور و جدی و کمی مهربون زود عصبی میشم و خیلی باهوش
خلاصه زندگی:تمام زندگیم دنبال مطالعه بودم پدرم خیلی حساس بود و خب چون یه اصیل بود و شغل بلند بالایی در اداره جادو داشت نمیخاست تک دخترش کم بیاره همیشه منو قوی و شجاع بار اورد و منو اموزش داد.حالا نامه هاگوارتز برام اومده و قراره برای اولین بار دور از خانواده باشم و دوستانی داشته باشم و این خیلی هیجان انگیزه.



به دو دلیل نمی‌تونی تایید بشی. اول این که گروهت اسلیترین مشخص شده نه گریفیندور، دوم این که شخصیت‌های ساختگی تایید نمی‌شن. لطفا یه شخصیت گرفته نشده از لیست شخصیت‌ها انتخاب کن که یا گروهش مشخص نشده باشه (لیست اول) یا گروهش اسلیترین باشه(لیست دوم بخش اسلیترین) و دوباره برای معرفی شخصیت برگرد.

تایید نشد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۰/۱۰/۱۵ ۱۲:۱۷:۲۵

motahareh200399







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.