هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱:۳۳ شنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۱

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
لرد سیاه سخت به فکر فرو رفتند.
-همسری که بهش علاقه مند باشیم... همسر مورد علاقه ما... یعنی همسر مورد علاقه ما چه ویژگی هایی داره؟!

-اصالت سرورم... مهمه!

لرد سری تکان دادند... اصالت مهم بود.

-زیباست سرورم... مهمه!

باز هم موافق بودند.

-لایقه سرورم... مهمه!

البته که مهم بود.

-ابهت سرورم! همسر شماست به هر حال... مهمه!

البته! همسر لرد سیاه باید مایه سربلندی او باشد.

-اسلیترینی بودنش هم می‌تونه ارزش افزوده‌اش باشه!

به نظر لرد سیاه ویژگی های همسر مورد علاقه خود را یافته بودند.

-بلا! چه خوب ویژگی های همسر آینده ما رو می‌دونستـ...

و با دیدن بلاتریکس در دو قدمی خود، حرفشان را فراموش کردند.
-من حاضرم سرورم... بریم؟!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰ شنبه ۱ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
خلاصه:

یکی از گیاه های مورد علاقه لرد، عاشق گیاه دیگه ای می شه و در اثر پیوند این دو تا، درخت عجیبی وسط گلخانه بوجود میاد.
درخت میوه های رنگارنگی داره و ادعا می کنه هر کسی که از میوه هاش بخوره به مدت یک ساعت به یکی از آرزوهاش می رسه. ولی برای بدست آورد میوه باید هر کاری درخت می خواد براش انجام بدن. درخت هم از فرصت استفاده می کنه و براشون هفت خوان طراحی می کنه!
در این مرحله، بعد از مقداری ضرب و جرح لرد سیاه، دستور می ده که برای لرد، زن بگیرن.

..............................................................


- ارباب خیلی عذرمی خوام. ببخشید. ولی باید برای شما زن بگیریم!

لرد سیاه اخم کرد.
- زن دیگه چیه؟

مرگخواران به هم نگاه کردند. قبل ازرفتن به نزد لرد سیاه، همه سوال ها و جواب های احتمالی را بررسی کرده بودند ولی "زن دیگه چیه؟" جزوشان نبود!

- ارباب... زن دیگه. خانم! اینایی که در مقابل شما هستن چین؟ بلاتریکس... سوزانا... کتی... پلاکس...

لرد سیاه گزینه ها را بررسی کرد.
- مرگخوارن! چه فرقی با بقیه دارن؟ انسان ها برای ما دو دسته هستن. مرگخواران و اجساد ملعون.

البته این میزان از تساوی جنسیتی که در ذهن لرد سیاه بود، در حالت عادی بسیار پسندیده و تحسین برانگیز بود، ولی در حال حاضر مشکل مرگخواران را حل نمی کرد.

- ارباب... جنس مونث! بانو! همسر! فردی از جنس مخالف شما که بهش علاقمند باشین.

لرد سیاه کمی اطراف را نگاه کرد.
- فقط نجینیه که کمی بهش علاقمندیم.

-ارباب اون نمی شه. هم ماره و هم دخترخوانده شماست. اصلا برازنده نیست. ما داشتیم در مورد گزینه دیگه ای فکر می کردیم. خواستیم نظر شما رو هم بدونیم. به هر حال نظر شما هم مهمه.




پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۷:۴۵ سه شنبه ۷ تیر ۱۴۰۱

آماندا ویلیامز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۰ چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۰:۵۹ یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۲
از وسط خواب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 27
آفلاین
-یعنی... ارباب و زن گرفتن؟
-نمیشه اینجوری که! غیرممکنه!

همهمه‌ای میان مرگخواران شکل گرفت که باعث سکوت سنگین از بین برود و مرگخواران از شر این بار خلاص شوند.
-اگه ارباب رو زن بدیم و بازم یه درخواست بدتر بکنه چی؟
-اگه بگه...
-هرچی می‌تونه بگه! باید یه کاریش کنیم!

لرد گوشه‌ای ایستاده بود و داشت فکر می‌کرد. کاش می‌شد این درخت را نابود کند. مگر می‌شود یک درخت انقدر برای لرد دستور بچیند و به او بگوید چه کند و چه نکند! لرد خودش دستوردهنده و امرکننده است، کسی حق امر و نهی کردن به او را ندارد! حالا یک درخت برایش این چنین دستور می‌دهد!
نگاهش به مرگخواران افتاد. زیر لبش گفت:
-هرکس فکری برای این ماجرا نکند برایش یک کروشیو و یک ماه منع شدن از بودن در کنار حضور مفتخرمان تعیین می‌کنیم!

اما در میان مرگخواران فقط بحث سر غیرممکن بودن این اتفاق بود؛ نه نقشه کشیدن برای حل این مشکل!
-واقعا درخت با خودش فکر کرده چی می‌خواد؟
-قطعا نه! درخته‌ها!
-ارباب باید ارباب بمونه! برای همه ارباب و اسمشو نبر و ایناست! بعد زن بگیره...
-اینجوری برای یه نفر ارباب نیست.

بلاتریکس جوری حرفش را زد که انگار می‌خواست با کلماتش کسی را خفه کند. مرگخواران به بلاتریکس زل زدند. بلاتریکس به آنان زل زد. سپس منظور نگاهاشان را فهمید.
-غیرِ. ممکنه. غیرِ. ممکن!


You forget what you want to remember
You remember what you want to forget


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۲:۲۷ سه شنبه ۷ تیر ۱۴۰۱

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
دیروز ۱۳:۰۱:۰۵
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 216
آفلاین
لحظه ای از دستور درخت نگذشته بود که مرگخواران نگاهشان را از درخت برداشته و با گاز گرفتن لبشان هم دیگر را نگاه کردند.
چند دقیقه با همین منوال گذشت و در همین زمان مرگخواران چهره شان از بی لبخندی به مرز انفجار از خنده رسیده بود آن هم در حالی که داشتند با تمام توان جلوی خنده شان را می گرفتند.

- ارباب؟ زن؟ واسه ارباب زن بگیریم؟ ...

بلاتریکس با چهره ای ترسناک و عصبانی که تا بحال هیچکس این چهره را روی صورتشان ندیده بود به اسکورپیوس نگاه کرد و با نگاهی که داشت میتوانستی از روی نگاهش بخوانی که می گفت این خنده آخر زندگیت است.
از آن طرف لرد سیاه که هنوز در شوک بود روی زمین نشست تا بتواند با این مسئله کنار بیاید و آبروی از دست رفته اش را برگرداند.

در همین حین چهره ی مرگخواران پسا خنده به چهره هایی تبدیل شد که قصد داشتند راه حلی برای مشکلشان پیدا کنند و این این درخواست واقعیت ناپذیر را خنثی کنند.


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۷ ۱۳:۰۶:۱۷



پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۴:۰۷ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۱

جیسون سوان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۴ سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۰:۴۲:۰۵ جمعه ۶ بهمن ۱۴۰۲
از پشت سرت
گروه:
کاربران عضو
پیام: 146
آفلاین
مرگخواران دور درخت مذکور مشغول شعر و شاعری بودند و حواسشان از لردی که در افکارش غرق بود پرت شده بود.
لرد میدانست که مرحله اول خیلی طول کشیده است و اگر با این سرعت جلو بروند ده سال دیگر هم نمیتواند به آرزویش برسد.
- جیسون؟‌

مرگخواران کنار رفتند و به جیسونی نگاه کردند که دور تر از آن ها با جامی از خون ایستاده بود و بهشان نگاه نمیکرد.

- سرورم؟
-بزن!
-اما ارباب...
-اطاعت کن!

جیسون شنلش را دراورد و گوشه ای آویزان کرد و اسنیپ وار آستین هایش را بالا کشید. نفس ها در سینه حبس شد. درخت با لبخندی خبیثانه نگاهش را بین جیسون و لرد جا به جا میکرد. جیسون دستش را بالا برد.

-صبر کن!

گابریل جیغ کشان یک اسپری ضد عفونی و کمی وایتکس از جیبش در اورد و دست جیسون را تمیز کرد.
-اگه اربابو مریض کنی چی؟
- گابریل ارباب با کف سرشون غذا نمیخورن!
-اگه دستشون رو به کف سرشون بزنن بعد غذا میل کنن چی؟
-گابریل ارباب وقت مبارکشون رو با دست زدن به کف سرشون حروم نمیکنن لینی چیکارست پس؟
-
-

با این که معنی جیغ آخر گابریل و نگاه جیسون معلوم نشد اما این طور به نظر میرسید که گابریل قانع شده است. جیسون دوباره دستش را بلند کرد.

شترق


نه تنها مرگخواران که حتی خود درخت هم با فرمت " " به لردی که جای دست جیسون روی سرش خودنمایی میکرد نگاه میکردند. جیسون کم کم از فرمت " " به "" تغییر وضعیت میداد.
همه میدانستند جیسون در اجرای فرامین لرد حتی با خود لرد سیاه نیز شوخی ندارد.
لرد خشمش را فرو خورد و به درخت چشم دوخت.
- راضی شدی یا نه؟

درخت قانع شده بود.
-خب حالا میریم سراغ مرحله بعد! برای این کچل زن بگیرید!




پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۰:۴۱ پنجشنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۱

لوسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۶ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۲:۱۶ دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 252
آفلاین
نه؛ نمی شد، گیاه دیگر بد عادت شده بود و اگر به او رو می دادند همینطور تا روزهایی نه چندان کم، پس کله ی لرد مجبور بود ضربه های زیادی را تحمل کند.

نگاه پر استرس مرگخواران بین لرد قرمز شده و گلی که گویی پوزخند بر لب داشت، در حال گردش بود.
از طرفی لرد واقعا آن میوه را می خواست و از طرف دیگر درختی که در اصل دو گیاه در هم پیچیده بود بد اعصابش را می خراشید.

مرگخواران دایره تشکیل داده و در پی یافتن چاره ای بودند... شاید هم باید از راهی که روباه روی کلاغ برای دزدیدن برتی بات با طعم همه چیزش، استفاده کرده بود، استفاده می کردند؟ شاید‌.
از بین مرگخواران کتی انتخاب شد که جلو برود، او تعریف کرده و قارقارو هم ژانگولر بازی در می آورد. حتی دو جفت بال هم برایش گذاشته بودند که برای درخت پرواز کند.
-چه سری چه دمی عجب پایی، عجب ردای خوش رنگی و عجب برتی باتی! عجب شکوهی و عجب جلالی!

چشمه ی های خروشان شاعری در کتی جوشیده بودند و قل قل می کردند، اگرچه این قل قل روی اعصاب مرگخواران بود؛ اما گیاه به خودش نگاه کرد، نه سر داشت، نه دم و پا، تازه برتی باتی هم نداشت؛ اما شکوه که داشت!


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۲:۲۷ پنجشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
دیروز ۱۳:۰۱:۰۵
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 216
آفلاین
در پی اتفاقات قبلی، قدم اول باید دوباره تکرار می شد اما مرگخواران اصلا دلشان نمی خواست این کار را تکرار انجام دهند، چون این کار نتایج خیلی بدی برایشان در آینده داشت و مرگخواران اصلا دلشان نمی خواست سر زندگی شأن ریسک کنند.


- یکی بیاد پس کله بزنه.
- من داوطلبم.
- گفتم یکی داوطلب شه.
- من مجدد داوطلبم.

ظاهراً گیاه هکتور را آدم حساب نمی کرد و مانند لرد سیاه از او خوشش نمی یامد، اما چاره ای نداشت چون غیر از هکتور کسی داوطلب نشده بود.

- بیا شروع کن.

لحظه ای از حرف گیاه نگذشته بود که هکتور با حرکت ویبره پس کله ای به لرد سیاه زد که که چند دقیقه بود ویندوزش بالا آمده و حالا دوباره به حالت خواب رفته بود.

- خوشم اومد. یه بار دیگه.




پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۹:۵۶ چهارشنبه ۴ خرداد ۱۴۰۱

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
تا چند لحظه پس از زدن پس کله ای، لرد سیاه، ستاره دور سرش میدید. گیاه، که تا حدی راضی شده بود، قهقه ای سر داد.
- کیف داد. حالا قدم دوم...

بلاتریکس که پس از زدن پس کله ای، هنوز هم در حالت بغض به سر میبرد، مودش زا عوض کرده، و با عصبانیت، رو به گیاه کرد.
- قدم دوم؟ تو منو مجبور کردی بزنم پس کله ی باارزش اربابم، حالاهم قدم دوم میخوای؟

گیاه، که لجش بالا زده بود، برای مرگخوار بیچاره، زبان درآورد.
- نشد که! ریستش کردی! اگه بعد از تموم کردن یه قدم بخوای اینطوری جوش بیاری، باید دوباره انجامش بدی.

ویندوز لرد سیاه، تازه بالا آمده بود، که با بلاتریکس تشنج کرده کف زمین، رو به رو شد؛ گرچه، اهمیتی نداد.
- خب، مرگخواران پس کله ی همایونی ما زدند. حالا میوه رو رد کن بیاد.

گیاه، رویش را آنطرف کرد.
- نه دیگه، نشد! یه بار برا اون موجنگلیه توضیح دادم. اولا که چون بهم تشر رفت، قدم اولتون پاک شد و دوباره از اول باید شروع کنید. کلا هفت تا قدمه، اینقدر سختش نگیرین!

مرگخوار ناشناسی از آن پشت، حرف خوبی زد.
- دیگه بگو هفت خوان رستم!


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ سه شنبه ۳ خرداد ۱۴۰۱

ریونکلاو، مرگخواران

سوزانا هسلدن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۶ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۲:۳۶:۵۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۴۰۲
از بچگی دلم می خواست...
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 90
آفلاین
سکوت سنگینی گلخانه را فرا گرفت .

خیلی سنگین ، خیلی خیلی سنگین ، به قدری سنگین که مرگخواران طاقت تحملش را نداشتند .
پس لینی تصمیم گرفت باری از روی دوش مرگخواران بردارد .

- اصلا چرا آرزوهامون فقط یک ساعت باید دوام داشته باشن ؟

شاخه های درخت کمی درهم پیچیدند و او دست آخر جواب داد :

- زیرا یک توهم همیشگی نیست .......

سنگینی جمله ی درخت ، به سنگینی سکوت حکم فرما در گلخانه اضافه شد و مرگخواران را بیشتر از پیش تحت فشار قرار داد .

اما لینی از آن دسته پیکسی هایی نبود که کاری را نیمه تمام رها کند ، او تا این ، بارِ سنگین را از روی دوش مرگخواران برنمی داشت ، آرام نمی نشست .

- خودت داری میگی توهم ، توّهم هم متضاد واقعیته ، پس یعنی ادعای تو هم واقعی نیست !

درخت نگاهی سرشار از عشق به جُفتش ( که حالا قسمتی از خود او بود ) انداخت و گفت :

- اینکه توهمی باشه ، دلیل نمیشه واقعی نباشه

حرفش قانع کننده بود و طبیعتا مرگخواران هم قانع شدند .
در این بین مرگخواری مهجول النام از آن پشت پشت ها گفت :

- بلا بزن دیگه ، ابهت و عظمت ارباب اونقدری برای ما اثبات شده هست که با یه پس گردنی از بین نره.

حرف مرگخوار حتی قانع کننده تر هم بود ، پس بلاتریکس هم باید قانع میشد ، ، ، ، ، و ، ، ، ، ، ، شاید باورتان نشود امّا ...
شد !!!!!

بلاتریکس در حالی که چشمانش را از ترس بسته بود و داشت لبش را هم از ترس گاز می گرفت ، دستش را بالا برد و ...

محکم زد پس کله اربابش !!


ویرایش شده توسط سوزانا هسلدن در تاریخ ۱۴۰۱/۳/۳ ۲۲:۳۰:۱۰

˹.🦅💙˼



پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ یکشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۱

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
اما اگر درخت راست می‌گفت چه؟ برآورده شدن آرزوها...
-یکی بیاد بزنه پس کله همایونی ما!

جماعت مرگخواران، یکی یکی انگشت در سوراخ گوش دیگری کردند که مطمئن شوند درست شنیده‌اند. در این بین انگشت هکتور بن بستی در گوش ایوان نیافت و از سوراخ دماغش بیرون زد.
-سرورم... یه بار دیگه تکرار می‌کنین خواهشا؟

لرد چشم غره ای نثار آنها کردند.
-فرمودیم یکی بیاد بزنه پس کله ما!

ملت مرگخوار که حالا مطمئن شده بودند از سلامت گوشی مناسبی برخوردارند، سعی کردند نحوه بستن دهانشان را هم به یاد بیاورند.

-یه پس گردنی خواستم ازتون ها! برید اصلا... برید کنار جلوی نور آفتاب رو نگیرید. شما اینکاره نیستین!

درخت بی اعصاب هم بود.
در این بین بلاتریکس که زودتر از سایرین موفق به بستن دهانش شده بود، فکری به سرش زد.
-من میزنم!

کاسه چشم پلاکس از تعجب شکست و حدقه چشمش هم قل خوران دور شد.
بلاتریکس به لرد سیاه نزدیک شد.
-عفو کنین سرورم!

و دستش را نزدیک گردن اربابش نگه داشت و با دست دیگرش کف دست خودش کوبید.
جماعت مرگخوار، یکی پس از دیگری پس افتادند و برخی هم ردا دریدند.

-برگرد ببینم!

بلاتریکس غرید.
-زدمشون دیگه! چی رو می‌خوای ببینی؟

لرد چرخیدند و درخت با نارضایتی غر زد:
-نه! محکم نزدی. قرمز نشده! یکی دیگه!

درخت قضیه را خیلی جدی گرفته بود.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.