خلاصه
تا آخر این پست:
یکی از گیاه های مورد علاقه لرد، عاشق گیاه دیگه ای می شه و در اثر پیوند این دو تا، درخت عجیبی وسط گلخانه بوجود میاد.
درخت میوه های رنگارنگی داره و ادعا می کنه هر کسی که از میوه هاش بخوره به مدت یک ساعت به یکی از آرزوهاش می رسه. ولی برای بدست آورد میوه باید هر کاری درخت می خواد براش انجام بدن.
..........................
- ارباب تبریک می گیم... شما پدربزرگ شدین!
لرد سرش را از روی کاغذهای روی میز بلند کرد.
- ما بیجا کردیم با شما! ما پدر شده بودیم که الان پدربزرگ بشیم؟
اسکورپیوس دست و پایش را کمی جمع کرد.
- ببخشید ارباب... خبر رو بد به سمع و نظرتون رسوندم. هدف فقط خودشیرینی بود. واقعیت اینه که گیاه شما و یه گیاه دیگه به هم علاقمند شدن و هی ساقه و شاخ و برگشون در هم پیچید و دو تایی با هم تشکیل یک درخت دادند. درخواست داریم تشریف فرما شده و بازدید فرمایید.
چند دقیقه بعد، لرد و اسکورپیوس، در گلخانه تاریک، جلوی درخت ایستاده بودند و جمع مرگخواران در پشت سرشان قرار داشت.
درخت، بلند و تنومند بود و میوه هایش هر کدام به رنگی بودند. لرد سیاه خودش را لایق این میوه ها تشخیص داد و دستش را دراز کرد... ولی شاخه ای محکم روی دستش کوبیده شد.
-دست تسترال کوتاه!
لرد با بهت و حیرت به اسکورپیوس نگاه کرد و اسکورپیوس طوری که انگار خودش مقصر این حرکت زشت بوده، خوار و خفیف و در خودش مچاله شد.
درخت توضیح داد:
- به این تهی مغزای پشت سرتون هم گفتم... میوه های من الکی که نیستن. خاصن. آرزو برآورده می کنن. اونم یک ساعت کامل! هر کی میوه می خواد باید کاری که ازش می خوام رو انجام بده. البته کارای سختی هم نمی خواما. مثلا برای گرفتن اولین میوه، یکی باید یه پس گردنی به این کچل بزنه. اصلا ازش خوشم نیومد.
نگاه های مرگخواران به سمت های مختلف خیره شد. در آن لحظه اگر می توانستند، گوش هایشان را هم به سمت دیگری بر می گرداندند.
لرد سیاه اخم کرده بود. بین دو راهی نجات حیثیت و فهمیدن این که درخت راست می گوید یا نه، گیر کرده بود!