هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۱:۱۸ سه شنبه ۴ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۵:۴۴:۵۲ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
سلام.

لطفن دسترسی به گروه اسلیترین رو بهم برگردونید.

تا جایی که یادم میآد همین که اینجا درخواست بدیم کافیه. ولی اگر تغییر کرده این شیوه، راهنمایی کنید.

فسس


انجام شد.
خوش برگشتین!


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۴ ۱۳:۲۵:۵۶

"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۲۴ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۱

محفل ققنوس

پیکت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ یکشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۱۹:۲۹:۰۶ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از جیب ریموس!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
محفل ققنوس
پیام: 41
آفلاین
نام: پیکت

گونه: بوتراکل (Bowtruckle)

جنسیت: نامعلوم!

گروه: بوتراکلا مدرسه نمی‌رن!

ویژگیهای ظاهری:
همچنان که در تصویر می‌بینید، یک عدد گیاه بی آزار که انگشتان درازی دارد، که از آنها برای باز کردن قفل ها استفاده می‌کند. بدن باریکی که به کمک آن، به آسانی فرار می‌کند و چهره ای بامزه که از آن برای تسترال کردن ملت استفاده می‌کند. دو عدد برگ نیز روی سرش دارد که با کمک آن هلیکوپتر می‌شود آن کار خاصی نمی‌کند! پاهای دراز و باریکش نیز برای چسبیدن به سطوح و الیاف به کار می‌روند.

ویژگیهای رفتاری:
بسیار خجالتی ست، اما این بدین معنا نیست که مطیع و سر به زیر باشد. در واقع، شما می‌توانید انتظار هر نوع پنهان کاری را از او داشته باشید! به شدت زیرک و آب زیر کاه است. به سختی اعتماد می‌کند ولی وقتی اعتمادش را جلب کنید، وفادار می‌ماند.

علاقه خاصی به درختان دارد و مانند هر بوتراکل دیگر، بعد از پیدا کردن درخت مورد علاقه اش، به ندرت مهاجرت می‌کند.

به دلیل رفتار های تهاجمی، مانند حمله به چشم های مهاجم با انگشتان چنگال مانندش، می‌تواند در رده موجودات خطرناک قرار بگیرد. این رفتار ها ممکن است در راستای دفع خطر، یا دفع جادوگرانی که وی را «ریزه میزه» خطاب میکنند، صورت گیرد. پس هنگام مواجهه با وی، به شدت از استفاده از این عبارت پرهیز کنید!

وفاداری ها: بوتراکلِ نیوت اسکمندر است و در مأموریت های زیادی همراه او بوده است.





لطفاً دسترسی گروه هافلپاف رو بهم بدین؛ با تشکر.


انجام شد.


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۲۲ ۲۳:۵۳:۲۵

یه بوتراکلِ جذاب




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۹:۰۷ شنبه ۱۸ تیر ۱۴۰۱

سوزان بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۷ شنبه ۴ تیر ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۹:۰۹ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 14
آفلاین
نام : سوزان بونز

گروه : هافلپاف

سن : ۱۴

جنسیت : دختر

نژاد : اصیل

پاترونوس : اژدها

حیوان خانگی : یک لاکپشت غرغرو که همیشه گشنشه:/

خصوصیات اخلاقی : باهوش، منظم، مهربان، مسعولیت پذیر، دقیق، زیرک ، عاقل و منطق گرا .

استعداد ها : هوش بسیار بالا ، زیرکی و دقت ، ورزش کوییریچ و جارو سواری ، عالی در دروسی مانند دفاع در برابر جاروی سیاه ، معجون سازی ، مراقبت از حیوانات جادویی ، ستاره شناسی ، تغییر شکل و...

قدرت های فرا طبیعی : سرعت بالا در دویدن .

رنگ مورد علاقه : همه رنگ ها قشنگ هستن و زیبایی مخصوص به خودشون رو دارن که اگر هرکدوم نباشن دنیا قشنگیشو از دست میده؛)

خلاصه داستان زنگی : در برخی کتاب های جادویی باستان ذکر شده بود که در شب ماه گرفتگی در مکان دفن گوی زمان، از خاندان بونز فرزندی متولد خواهد شد که قطره ای از خونش میتواند به صدها خون آشام قدرتی بخشد که نظیرش را عالم به خود ندیده است . سوزان درست در چنین شبی در خانه بونز ها، جایی که اجدادشان گوش زمان را در حیاط آنجا دفن کرده بودند متولد شد...
پدر سوزان دوستی به نام رابرت داشت که او پدرخوانده دخترک و یک خون آشام بود ، اما با دیگر خون اشام ها تفاوت زیادی داشت، رابرت از قبل به خاندان بونز هشدار داده بود که خون آشام ها درتلاشند تا دخترشان رابه قتل برسانند ، یک روز در کمال نا باوری عده ای از خون اشام ها به خانواده بونز حمله کردندو مادر سوزان را به قتل رساندند و پدرش به شدت زخمی شد اما توانست سوزان را تا خانه بهترین دوستش ببرد و ان را به او بسپارد ، و پس از ان خودش هم به دلیل خونریزی شدید جانش را از دست داد...
رابرت نگران بود که خون آشام ها محل زندگی اورا پیدا کنند و به دخترک اسیب برسانند و برای همین شبانه و به طور مخفیانه سوزان را به پرورشگاهی دور افتاده در محل زندگی ماگل ها برد و از دوستش که کارمند انجا بود خواست که مراقب سوزان باشد.
و خود نیز برای تدریس یکی از دروس جادویی به هاگوارتز رفت.

سال ها گذشت و طبق پیشبینی بقیه سوزان راهی مدرسه جادوگری هاگوارتز شد....


خوش اومدی!



ویرایش شده توسط Regulus_Black219 در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۱۸ ۹:۱۷:۵۳
ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۱۸ ۱۰:۲۸:۱۸


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۸:۰۵ جمعه ۱۷ تیر ۱۴۰۱

رکسان ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۸ چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۲
از میتوانی درون هاگوارتز مرا بیابی :>
گروه:
کاربران عضو
پیام: 47
آفلاین
نام:رکسان!
میتونی رکسی صدام کنی'

نام خانوادگی:ویزلی!

گروه:گریف!

گروه خونی:این سوال واقعا زشته‌.
هیچ فرقی نداره،با احترام من ترجیح میدم برای شروع خودم پاسخ ندم به این سوال
خیلی تاثیر گذار بود میدونم *

ویژگی های اخلاقی:برای نام بردن زمان زیادی میبره!
بصورت خلاصه بگم نیمی از ویژگیهای گریفیها و ریونیها ..!

علاقه مندیها:رکسان به کتاب خواندن علاقه زیادی داره،شاید عجیب بنظر برسه اما رکسان از دیدن فیلم خوشش نمیاد،علاقه زیادی به کوییدیچ داره:»

جبهه:یا روح مرلین!
به ویزلی بودنم رحم کنید،از ویزلیها سفیدتر ندارررریم.

چوب دستی:
چوب درخت موطلایی
مغز: موی تک شاخ
اندازه: 9.2 اینچ
انعطاف پذیر

سپر مدافع:آهو

ویژگی های ظاهری:رنگ مو.. وایسا ببینم!این توهینه! من میگم ویزلی‌ام رنگ مو میپرسید؟!
این توهین به ویزلی‌هاست
چشمهای مشکی،قد نسبتاً بلند!

و همینطور از موردعلاقهای رکسان میشه به چرخیدن با کیکی در قلعه اشاره کرد

امکانش هست جایگزین بشه ؟! :»


چرا که نه؟!

انجام شد.


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۱۷ ۱۳:۳۷:۴۷

و اما بشنوید از گربه ای گریفیندوری به نام رکسان :>


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱:۴۷ جمعه ۱۷ تیر ۱۴۰۱

هافلپاف، مرگخواران

اگلانتاین پافت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۱۸:۵۸ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
هافلپاف
پیام: 163
آفلاین
اسم: آگلانتاین پافت

گروه: هافلپاف

شغل: علاف- دزد

پاترونوس: مرغ

چوبدستی: چوب درخت فندق به همراه مغز پر کرکس. 29 سانتی متر. انعطاف نا پذیر.

علاقه مندی ها: لرد ولدمورت- مردن.

نمیدانم کار درستی است که داستان زندگیم را این طور شروع کنم یا نه، مثلا بگوییم: من از همان بچگی مخترع قابلی بودم. یا حتی: همه می دانستند من چقدر باهوشم.

خب...اما واقعیت با اینکه تلخ است، بهتر است.
من در خانواده ی جادوگر پر جمعیتی به دنیا آمدم.
دو خواهر و یک برادر بزرگتر و یک خواهر و دو برادر کوچکتر؛ البته پدر، مادر و پدر بزرگ و مادر بزرگم را نباید فراموش کرد.

از همان بچگی سعی می کردم چیز هایی اختراع کنم، اما همیشه یک جای کار می لنگید و فاجعه ای به بار می آمد.
مصلا یک بار سعی کردم پارچه ی ضد آتش اختراع کنم، اما خب برادرم را آتیش زدم؛ یا وقتی که از حمام رفتن متنفر بودم و حمام خودکار اختراع کردم کل خانه مان را آب برد.

خلاصه، دقیقا وقتی که همه می گفتند تو فشفشه ای بیش نیستی، نامه ی هاگوارتزم آمد.
آن وقت بود که از بچه ی اضافی و سربار خانواده، به فرزند دوست داشتنی مادرم تبدیل شدم؛ چون دستمال آشپز خانه ی خودکار را اختراع کردم، که برعکس بقیه اختراعاتم خوب از آب در آمد.

سال های هاگوارتزم را با موفقیت پشت سر گذاشتم و حالا روز و شبم را با دوستانم در کافه ها مشغول پیپ کشیدن و قمار بازی هستم.

خب طبیعی است که بزرگ شدن در یک خانواده ی شلوغ، اعصاب برای من نگذاشته است و حالا که پیرمردی 50 ساله هستم، خیلی معدب به بار نیامده ام و ارادت خاصی به کلمه ی《بمیر》 دارم.

کلاه کابوی مشکی کهنه و رنگ رو رفته ای به سرم می گذارم، که به تیپم خیلی می آید و کتی طوسی که از وسایل جا مانده ی کافه برداشتم، لباس های همیشگیم هستند.

در آخر هم بگزارید نصیحتی به شما بکنم:
_زندگی کن...آن قدر زندگی کن که خسته شوی و بعد...لطفا سریع بمیر.
____________

سلام، دسترسی منو برگردونین لطفا.

خوش برگشتید.


ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۱۷ ۱۳:۲۷:۳۷
ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۱۷ ۱۳:۲۷:۵۸

ارباب...ناراحت شدید؟



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۰:۰۳ پنجشنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۱

تاتسویا موتویاما


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۶ دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۲۷ سه شنبه ۸ آذر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
تاتسویا موتویاما

گروه گریفندور

ویژگی های ظاهری:
نامبرده از بچگی به خاطر قد کوتاه و اندامِ باریکش، چیبی (فسقلی) خطاب می شده و با این حال، مصداقِ بارز ضرب المثلِ "فلفل نبین چه ریزه" اس. سرعتِ عجیب و غریبی که چاشنیِ مهارتش شده، باعث می شه که تو شمشیرزنی بی رقیب باشه.

از شمشیرزنی گفتم، کاتانا(شمشیرِ سامورایی) سیاهش، همیشه همراهشه؛ حتی تو حموم و
تخت خواب. به محضِ اینکه از جانب شما احساس خطر کنه، سرِ تیز کاتانا رو روی شاهرگتون حس می کنین.

از بچگی به عنوانِ یه سامورایی تعلیم دیده و این باعث می شه هرگز احساساتش رو توی چهره اش بروز نده، به خاطر همینه که همیشه خونسرد به نظر می رسه.

تو هر آب و هوایی، هر وضعیت روحی و هر مراسمی، یونیفرم مشکی تنشه و روبانِ سرخ دور گردنش.

مدتِ مدیدی هست که موهای سیاهش رو کوتاه نکرده و قصدش رو هم نداره به گمونم. چشماش هم درشتن و به رنگ قهوه. دیگه عرضی نیست.

ویژگی های اخلاقی:

یاماموتو چونه موتو یه جمله ای داره که می گه: "ماهی در آب خیلی زلال، زیاد زنده نخواهد ماند."
تاتسویا همه ی زندگیش رو بر پایه ی این جمله بنا کرده، در حدی که گاهی با سخت‌گیری های احمقانه اش، به خودش و دیگران صدمه می زنه.

روابطش با دیگران بر اصلِ زیبای "دوری و دوستی" برپا کرده و هیچ دوستِ صمیمی ای نداره. با وجود این، به مشورت کردن با افراد عاقل تر از خودش معتقده.
همچنین به شدت سعی داره مطابق اصلِ "در نظر سامورایی یک کلمه هم مهمه و سامورایی باید تا حد امکان کم حرف بزنه" ، رفتار کنه؛ منتهی تو نگاه اول ممکنه به نظر برسه زبون نداره. با این حال تو وضعیتی که درمورد مباحث مورد علاقه اش بحث می شه... مرلین به دور...

چوبدستی:
درخت ساکورا ژاپنی با موی تک شاخ

جارو:
آذرخش

معرفی کوتاه:(معرفی کوتاه یا داستانی از زندگی شخصیت مورد نظر)
تاتسویا تا یازده سالگی تو محل تولدش - توکیو- زندگی می کرد اما با دریافت نامه اش و پذیرفته شدنش تو هاگوارتز، به انگلیس اومد و درحال حاضر، دانش آموز سال پنجمه.

شناسه سابق : میرتل گریان

----
تایید شد.
به ایفا خوش برگشتی!


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۱۶ ۱:۰۶:۴۱

The true meaning of the
'samurai'
is one who serves and adheres to the power of love.

"Morihei ueshiba"


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۸:۴۲ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱

گودریک گریفیندور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۲ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۴:۵۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 76
آفلاین
نام: گودریک
نام خانوادگی: گریفیندور

ویژگی های ظاهری: موهای بلند و سفید... ببینید، بنده چندین قرن الان سنمه. نه خون آشامم نه چیزی. اصلا اینکه چرا الان زنده م خودش یه داستان جداس که در ادامه براتون تعریف میکنم. ولی بهرحال انتظار هیکل گنده و قوی و هرکول طور نداشته باشید ازم. و... چی میگفتم؟ آها! قد بلند، تقریبا لاغر، چشمای همم.... چه رنگی میشه گفت اینو؟ خاکستری؟ طوفانی؟ همون که میبینید دیگه!

ویژگی های اخلاقی: بیاید منطقی باشیم... من نمیتونم بمیرم. حتی اگر بخوام. و این یه مقداری روی مودم تاثیر میذاره، یه وقتایی ممکنه یکم بی اعصاب باشم. ولی خب نگران نباشید. درست میشه. قول میدم نزنم نابودتون کنم یا هر چی. و در نهایت قضیه همه چیز درست میشه و همه با هم دوستیم، مگر اینکه شما به عنوان دشمن بیاید جلو که خب در اون صورت دیگه زیاد دوستانه قرار نیست باشیم. البته که شکلات دوست دارم. شما اگر شکلات دوست دارید، قطعا دوست بنده هستید.

چوبدستی: چوب درخت بلوط، 31 سانتیمتر، مغز پنجه سمندر. مناسب دوئل و طلسم های پیچیده.

پاترونوس: گریفین!

زندگینامه: زندگی بنده رو که تو هاگوارتز تدریس میکنن احتمالا. یکی از چهار موسس هاگوارتز بودم، زندگی خوب و پرباری داشتم، جادوگران و ساحره های بسیار با استعدادی رو تعلیم دادم، تقریبا تا زمان مرگم. و بعد هم با آرامش سرمو گذاشتم زمین و مردم. مدت زیادی مرده بودم. خیلی خیلی زیاد. و بعدش گویا یه فرقه به نامم تاسیس کردن تو دنیای زیر زمینی جادویی و اینا تمام تلاششونو گذاشتن که بنده رو برگردونن. ولی خب نمیتونستن. یعنی جنازه بنده رو نداشتن که بتونن برم گردونن. در نتیجه گشتن دنبال جنازه م، و خب چون خیلی زرنگ بودن، تونستن پیداش کنن. و بعد اومدن یه کار خیلی کثیفی کردن که خب واقعا عجیب غریب بود. برداشتن دست و پای همدیگه رو با تبر و اینا قطع کردن، وصل کردن به من که قوی تر بشم موقع برگشتن به زندگی به خاطر پوسیدگی شدید بدنم. خلاصه اینکارو کردن، بعدشم گویا یه کارای دیگه ای کردن، و من در حالی به زندگی برگشتم که دور و برم پر از جنازه های بی دست و پای اینا بود و یکیشون تو آخرین نفساش کل این داستانو برام تعریف کرد که خب... زیاد خوشامد گویی خوبی نبود طبیعتا. یعنی بیش از حد تاریک بود. حتی از مقبره مخفی بنده هم تاریک تر بود این حرکتا! ولی بهرحال الان بنده زنده م، با یه تعداد زیادی دست و پا، و چون گویا شمشیرم رو هم کش رفتن و معلوم نیست دست کیه، همون تبرای این بنده مرلینارو برداشتم استفاده میکنم... جهت پوست کندن میوه.
حالا بعد از زنده شدن، طبیعتا کجا رفتم؟ هاگوارتز... و مدیریت هاگوارتز چی گفتن؟ گفتن بیا اینجا معرفی شخصیت کن. و الانم که اینجام.

شناسه قبلی: فنریر گری‌بگ



تایید شد.
خوش برگشتی.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۱۵ ۱۸:۴۸:۳۵

,I was tucked in snow
,And beaten by the rain
And covered in dew
I've been dead for so long


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۱:۳۵ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱

گریفیندور، محفل ققنوس

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۷ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
آخرین ورود:
دیروز ۱۵:۲۲:۱۰
از دفتر کله اژدری
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
محفل ققنوس
گریفیندور
ناظر انجمن
پیام: 76
آفلاین
نام کامل: آلبوس پرسیوال وولفریک برایان دامبلدور

گروه: گریفیندور
پاترونوس: ققنوس

سن: ؟

معرفی کوتاه: محل زندگی او در دره گودریک بود. آلبوس دامبلدور هنگامی که در ۱۱ سالگی وارد هاگوارتز شد شهرت نامطلوب پدرش(حمله به سه ماگل) را به دوش می کشید، اما به زودی با استعداد چشمگیرش در فراگیری دروس و شخصیت خوب و مثبتش شهرت یگانه ای در هاگوارتز پیدا کرد.
او یکی از ممتازترین دانش آموزان مدرسه هاگوارتز تا آن زمان بود و باافتخارات و سربلندی زیاد هاگوارتز را ترک کرد. سرپرست دانش آموزان، دانش‌آموز ارشد، برنده جایزه بارنابس فینکلی برای طلسم‌اندازی استثنایی، نمایندهٔ جوانان بریتانیایی در ویزنگاموت، برنده مدال طلای مقاله ابتکارآمیز همایش بین‌المللی کیمیاگری در قاهره از افتخارات اوست.
او در جوانی با گلرت گریندل والد که هنوز جادوگر پلید و بدنامی نشده بود رابطه دوستی برقرار کرد و رویاهایی برای دستیابی به قدرت داشت. اما به مرور زمان با پیش آمدن اختلافات بین آن دو و حادثه ای که باعث مرگ خواهر آلبوس شد و گلرت در آن مقصر بود، آن دو از هم جدا شدند. آلبوس دامبلدور بعدها در دوئلی گلرت گریندلوالد را شکست داد و باعث دستگیری اش شد.
او دوازده خاصیت خون اژدها را کشف کرد که کشف بسیار مهمی بوده است. بعد از موفقیت های بسیار، او به مقام استادی و سپس مدیریت مدرسه هاگوارتز منسوب شد.
او کسی بود که به تام ریدل(شناخته شده با نام لرد ولدمورت) اعلام کرد که جادوگر است. اما هیچوقت به او اعتماد نکرد و همیشه او را زیر نظر داشت.
تام ریدل در آینده یکی از جادوگران سیاه و قدرتمند دوران شد و گروه مرگخواران را تاسیس کرد اما همواره از آلبوس دامبلدور و اطلاعاتش درمورد او هراس داشت. مدرسه هاگوارتز در زمان مدیریت دامبلدور یکی از امن ترین مکان ها در دوران قدرت لرد ولدمورت بود.
او در حال حاضر پدیدآورنده و سردسته گروه محفل ققنوس است که با مرگخواران در نبرد هستند.

از علایق او آبنبات لیمویی و موسیقی و جشن است.



تایید شد.
بفرمایین داخل که محفل ققنوس در انتظار شما نشسته.


ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۱۵ ۱۲:۲۲:۴۶
ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۱۵ ۱۲:۲۳:۲۵
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۱۵ ۱۲:۲۸:۰۷


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۲۷ دوشنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۱

هافلپاف

نیکلاس فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۲:۲۵:۳۷ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از تارتاروس
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
هافلپاف
ناظر انجمن
پیام: 215
آفلاین
سلام لطفا تغییر کنه. پیشاپیش ممنونم.
---




نام: نیکلاس فلامل
چوبدستی: چوب بلوط انگلیسی با هسته ققنوس 13 ¼ اینچ و انعطاف پذیری شگفت آور
ظاهر: موهای پرپشت و چشمان سیاه قد بلند و لاغر اندام

درباره زندگی نیکلاس فلامل، کتابفروشی که کیمیاگری را متحول کرد، افسانه های زیادی وجود دارد. با این حال، قبل از اینکه به بیوگرافی او بپردازیم، مهم است به این نکته اشاره کنیم که نسبت دادن قدرت جادویی به مردان ثروتمند قرون وسطی بسیار رایج بود.
با این حال، گفته می شود که نیکلاس فلامل هرگز از دانش خود برای سود شخصی استفاده نکرده است. در عوض، اعتقاد بر این بود که او مردی کاملاً رقت‌انگیز است که می‌خواست فلزات ارزان قیمت را به طلا تبدیل نکند، بلکه در عوض دانش داشته باشد.

-نیکلاس فلامل: سالهای اولیه
نیکلاس فلامل در حدود سال 1335 در شهر کوچکی در نزدیکی پاریس به نام پونتوا به دنیا آمد و اطلاعات قطعی در مورد دوران کودکی و جوانی او بسیار اندک است، اگرچه معمولاً ذکر می شود که پدر و مادرش وضع مالی خوبی داشتند و سبک زندگی راحتی داشتند. در مقطعی خانواده فلامل به پاریس نقل مکان کردند و نیکلاس کوچولو در آنجا هنر نوشتن با فونت زیبای گوتیک و خواندن دست نوشته ها را به لطف کمک یک کتابفروش آموخت. این امر تقاضای زیادی داشت زیرا هنوز دستگاه چاپ وجود نداشت. او آنقدر در این کار خوب بود که در نهایت کتابفروشی خود را افتتاح کرد.
در حدود سال 1355 با پرنل، بیوه‌ای که دو بار از او بزرگ‌تر و کاملاً ثروتمند بود، ازدواج کرد که به فلامل احساس امنیت مالی داد و به او اجازه داد مدرسه‌ای را در خانه‌اش باز کند تا به بچه‌های بورژوایِ فرانسویِ آن زمان، بیاموزد که چگونه کار کنند. بخوانند، بنویسند و بشمارند. در آن زمان، نیکلاس فلامل هیچ ارتباطی با کیمیاگری نداشت، اما یک چشم انداز دنیای او را برای همیشه تغییر می داد.


-کیمیاگر و کتاب ابراهیم
در طول یک شب که خواب به چشمان نیکلاس نمی امد ، فرشته ای با یک دست نوشته ی عجیب با شخصیت عجیب و غریبی پیش فلامل آمد تا پیامی را ارائه دهد که فلامل هنوز آن را درک نمی کرد، اگرچه این دیدار او را برای روزها بی قرار و آشفته ساخت.
مدتی بعد، شخصی به فروشگاه او آمد تا تنها کالای ارزشمند خود را بفروشد: یک نسخه خطی قدیمی که فلامل آن را به عنوان کتابی که در چشم انداز خود دیده بود ، تشخیص داد. این یک قطعه قدیمی بود که صفحات آن در پوست درختان حک شده بود. در صفحه اول نام «ابراهام یهودی، شاهزاده، ستاره شناس و فیلسوف» را خواند. بعدها، این قطعه به عنوان (Aesch Mezareph) یا آتش پاک کننده که کتاب مرسوم حذب کابالیسم در آن زمان بود شناخته شد.
این کتاب با 21 صفحه، در 7 فصل با 7 شکل تقسیم شده بود. نیکلاس فلامل پس از چندین روز مطالعه فشرده و وسواسی به این نتیجه رسید که دستور کیمیاگری را برای ساخت طلا پیدا کرده است، حتی اگر هنوز به طور کامل آن را درک نکرده باشد.
بنابراین، او هشدار فرشته را در خواب به یاد آورد: "تو چیزی نخواهی فهمید... با این حال روزی چیزی را خواهی دید که هیچ مرد دیگری نمی تواند" . همین امر باعث شد تا با حمایت همسرش به تحصیل ادامه دهد.
پس از چند هفته تجزیه و تحلیل کتاب، نیکلاس به بن بست رسید.
در آن زمان، کیمیاگری یک تخصص علمی بود که در صومعه ها شروع شد و به لطف آثار چهره های برجسته ای مانند راجر بیکن، آلبرت کبیر یا ریموند لول، به تدریج در سراسر اروپا گسترش یافت. اما نسخه های خطی برای مطالعه کیمیاگری کمیاب و بسیار گران هستند. برای همین نیکلاس تصمیم دیگری گرفت.

-کیمیاگری و اسرار آن
نیکلاس فلامل در جستجوی اسرار کیمیاگری با استادان، جادوگران و کیمیاگران ملاقات کرد، اما به این نتیجه رسید که باید این راز را خودش پیدا کند. یکی از دلایل اصلی تنها کار کردن، امتناع او از ریختن خون کودکان بود که جزء معمولی این نوع کتاب ها بود.
فلامل پس از 21 سال مطالعه متن، پاریس را ترک کرد تا به یک سفر طولانی و تنهایی به سانتیاگو دو کامپوستلا برود و کپی های باکیفیتی از کتاب ابراهیم را با خود برد تا نسخه اصلی را حمل نکند. در اسپانیا، او همچنین از استاد کانچس در لئون دیدن کرد و او تأیید کرد که فلامل صاحب یک سند استثنایی است: Aesch Mezareph اثر آبراهام رابی، که همه معتقد بودند برای همیشه گم شده است.
هر دوی آنها به پاریس می روند تا نسخه خطی اصلی را با هم تجزیه و تحلیل کنند، اما کانچز در راه می میرد، بدون اینکه برخی از اسرار کیمیاگری خود را برای فلامل فاش کند.
هنگامی که نیکلاس به خانه پرنل می‌آید، همه ماجراهای خود را به او می‌گوید، و اینکه چگونه از مواد خامی که می‌تواند به فرآیندهای کیمیاگری واکنش نشان دهد، می‌داند. می گویند در 26 دی ماه 1382 برای اولین بار در عمرش نیم مثقال سرب را به نقره خالص تبدیل کرد و در 25 فروردین همان سال نیز همین کار را کرد اما سرب را به طلا تبدیل کرد. حالا او می توانست هر نماد، هر عدد، هر نقاشی را در 21 صفحه کتاب ابراهیم درک کند.
دیگران مقادیر زیادی طلا خلق می کردند، اما نیکلاس فلامل آن را تحقیر می کرد. تنها چیزی که او می خواست علم و دانش بود و همسرش نیز همین رفتار را داشت. در واقع آنها از دیدن اسرار کیمیاگری که برای شر استفاده می شود می ترسیدند. آنها حتی فلزات گرانبهایی را که از طریق تبدیل سرب به طلا و نقره ایجاد کردند به کلیسا اهدا کردند. همچنین ذکر شده است که شاه چارلز ششم از او خواست تا از دانش خود برای پر کردن خزانه سلطنتی از طلا استفاده کند.

-سنگ فیلسوف، اکسیر جاودانگی
افسانه دیگری که حول محور نیکلاس فلامل می چرخد ​​این است که او فرمول جاودانگی را پیدا کرد. بنابراین، گفته می شود که او سنگ جادو را خلق کرد که به همسرش پرنل و خود زندگی ابدی داد.
واقعیت یا افسانه؟ احتمالاً دومی، زیرا هر دو در فاصله کمی از یکدیگر مردند. بنابراین، پرنل در سال 1410 درگذشت، و نیکلاس فلامل در سال 1418. با این حال، زمانی که قبر او نبش قبر شد، خالی بود. آیا قبر او غارت شده بود یا او واقعا جاودانه شده بود؟

-کتاب های نیکلاس فلامل
تنها یک کتاب از آثار نیکلاس فلامل باقی مانده است: نمایش فیگورهای هیروگلیف که به زبان لاتین نوشته شده است و درک نوشته ها و دستور العمل هایی را برای کسانی که از کیمیا بی اطلاع هستند تقریباً غیرممکن است.
در مورد کتاب ابراهیم باید به این نکته اشاره کرد که هرگز یافت نشد. تصور اینکه دقیقاً چگونه به نظر می رسد دشوار است، و به همین دلیل است که برخی از مردم فکر می کنند هرگز وجود نداشته است... یا اینکه نیکلاس فلامل واقعاً به زندگی ابدی دست یافته است و هنوز کتاب را در دستان خود دارد.
در چند دهه اخیر، نیکلاس فلامل به لطف کتاب ها به شهرت رسیده است، اما نه آنهایی که اسرار کیمیاگری او را دارند، بلکه به خاطر حماسه هری پاتر. J.K. رولینگ که روح این کتابفروش را که پس از تبدیل سرب به طلا تبدیل به یک کیمیاگر انقلابی شد، به عنوان شخصیت دنیای جادویی خود گنجاند.



انجام شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۱۴ ۰:۳۰:۱۵

تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۱۸ دوشنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۱

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۹ جمعه ۲۷ اسفند ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۳۰ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
نام: آلبوس سوروس پاتر. [می‌تونید آسپ هم صداش بزنید.]
گروه: اسلایترین.
جبهه: سیاه.

معرفی شخصیت: می‌دونین آلبوس از همون بچگی فرزند خاصی بود. با اینکه ته‌تغاری نبود و فرزند دوم بود، اما همیشه مثل یه ته‌تغاری باهاش رفتار می‌شد، چه از اون دفعه که مادر پدرش بخاطر اینکه کابوس نبینه، دور و ور تختش خوابیده‌بودن و چه اون دفعه که پدرش بهش ملحفه بچگیشو داده بود که متاسفانه ردی از خرابکاری‌های پدرش روش بود. یعنی بطور کلی هم لوس تربیت شده‌بود و هم عقده‌ای و هم کینه‌ای. به‌خاطر همین هم آلبوس هرچه بزرگتر می‌شد، پرخاش‌گر تر می‌شد؛ بطور مثال وقتی که هشت‌سال بیشتر نداشت، در مهمونی‌ها پدرش رو هریِ زخم و زیلی، بردار بزرگترش رو جیمز کاتر، خواهر کوچیکترش رو لی‌لی لونی، دایی رونشو رونِ مرغ کک‌مکی، زن‌داییشو هرمیون خرخون و مادرش رو جینی، عاشقِ خجالتی صدا می‌کرد. هرسالی که بزرگتر می‌شد، درجه این پرخاش‌گری‌ها بالاتر می‌رفت، مثلا وقتی ده‌ساله بود، خونه‌رو با بمب کود حیوانی رو هوا فرستاد، بطوری که خانواده‌اش تا سه‌روز در پارک‌ها زندگی رو می‌گذروندن.
آلبوس سرانجام در سنِ یازده‌سالگی به هاگوارتز رفت و وارد گروه اسلایترین شد. تو هاگوارتز از همون ابتدا، وارد تور کردن و مخ زدن ساحره‌های زیبا شد و اهمیتی به اینکه آیا اون ساحره پروفسوره یا دانش‌آموز، نمی‌داد. و صد البته خلافکارِ خوبی هم شده‌بود، بطوری که چند بار موهای دخترداییش، رز رو با فضله‌ی موش پر کرد و همچنین چندی از معلم‌ها رو در اثر قرار دادن سوزن، بر روی صندلی‌هاشون، به دیدار سنت‌مانگو فرستاد. آلبوس از روز اول، هیچ کدوم از استعدادهای پدر و مادرش رو نداشت و سعیم نکرد که داشته‎‌باشه. مثلا جلسه‌ی اول پرواز و کوییدیچ زد جاروی مدرسه رو ناکار کرد و یا تو جلسه اول دفاع در برابر جادوی سیاه، وقتی سوسکی را در کنار میز دو ردیف جلویی دید، جیغی کشید و از حال رفت. به‌طور کلی اصلا تو کار شجاعت و پرواز نبود.
یکی از روزهایی که در هاگوارتز بود، با اسکورپیوس مالفوی آشنا شد و اندکی بعد با یکدیگر دوست شدن و دست به کارهایِ خلاف بزرگتر زدن. برای مثال یکی از خلاف‌هایی که کردن، این بود که از جیب مک‌گوناگال بیست‌گالیون بزنن و اون رو تو هاگزمید خرجش کنن. البته مک‌گوناگال در نهایت فهمید که اونا دزدی کردن و برای یک‌هفته، هر دوشون رو تبدیل به راسو کرد و آبرو و اقتدار و حیثیت اونها رو به باد فنا داد. آلبوس و اسکورپیوس، پس از اون روز بارها گریه‌کردن و گریه‌کردن، حموم رفتن و حموم رفتن ولی نه آبرو و حیثیتشون برگشت، نه بوی بدشون از دوران راسوییت از بین رفت. اونا دوران بسیار سختی رو تا پایان هاگوارتز گذروندن.
بعد از هاگوارتز اسکورپیوس تبدیل به سلطان کلاه‌برداری شد و آلبوس رو به حال خودش رها کرد. آلبوس هم که ناچار بود، برای امرار معاش پول دربیاره، توی سنت‌مانگو مسئول بخش اجساد می‌شه و از این راه دست به قاچاق اعضای بدن می‌زنه و پول زیادی هم به‌دست میاره. البته به تازگی شنیده شده که شروع به فعالیت در قاچاق سنگدان کبوتر هم کرده.


تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۱۴ ۰:۲۷:۳۶







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.