هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:  نیوت اسکمندر    1 کاربر مهمان





پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۲:۴۷ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۱

Tahaphturk


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۱ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۱۱:۰۸ چهارشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۱
از تبریز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
سلام
نام taha
نام خانوادگی Potter
من اصیل زاده هستم از خانواده پاتر ها عاشق خطر کردنم و بین دوستام به شجاعت شهرت دارم. از آدم فروشی متنفرم همیشه کتاب می خونم باهوشم
نوع چوبم درخت هولی مغز پر ققنوس
ارتفاع 11اینچ
از هری پاتر ارث رسیده
پاترونسم عقاب هست



دیگه به هیچ وجه پستی که توسط مدیر یا ناظر ویرایش میشه رو تغییر نده!

هنوز به کارگاه داستان نویسی نرفتی و بدون طی کردن مراحل ایفای نقش، نمی‌تونی شخصیت برداری. علاوه بر این، شخصیت های ساختگی هم تایید نمیشن. پس اگر می‌خوای وارد ایفای نقش بشی باید طبق این مراحل پیش بری:

1. خواندن قوانین ورود به ایفای نقش.
2. شرکت در تاپیک کارگاه نمایشنامه نویسی. (مرتبط با یکی از تصاویر کارگاه)
3. مطالعه‌ی بیوگرافی گروه‌های چهارگانه هاگوارتز و مراجعه به تاپیک گروهبندی.
4. انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی در تاپیک معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط Tahaphturk در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۸ ۱۲:۵۱:۰۳
ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۸ ۱۲:۵۳:۰۸
ویرایش شده توسط Tahaphturk در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۸ ۱۳:۰۲:۴۶
ویرایش شده توسط Tahaphturk در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۸ ۱۳:۰۹:۵۰
ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۸ ۱۴:۲۶:۴۱

Taha potter


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۰:۳۵ دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۱

اسکندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۱۶:۲۶:۵۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 7
آفلاین
گروه: اسلیترین

نام: اسکِندِر

نوم و نشون: قنداقم، اسکندر قنداق! ننه قمر بچه بودیم اِسکِندِر صدامون میکرد.
نـشونمون هم که گفتنی نیس دیگه، یه بچه قنداقی که،.... اصلا تو رو سننه؟
آنچه گذشتمونم میخوای؟

ویژگی اخلاقی:
تو روسننه؟ بی ادب هم خودتی، رو مخ من نرو تا چهره بی تربیتمو نبینی! البته اگه چنتا اسکناس بذاری پَرِ شال قنداقم شاید بتونیم با هم کنار بیایم.

چوب دستی: از چوب درخت دیزرت بلاد وود به طول بیست‌وشش سانت با مغزیه رگ قلب سمندر شکرستونی(همون اژدها) 

پاترونوس: ننه قمر

زندگی نامه: یه ننه قمر داشتیم، همیشه ما رو میزد زیر بغل میبرد اینور اونور؛ همه مونده بودن مگه ما ننه بابا نداریم؟ راستیتش اگه داشتیمم یادمون نمیاد، آخه ننه قمر بعد از این که تدریس توی هاگوارتز رو ول کرد و رفت دِه نمکستون با یه مشنگ عروسی کرد و بچه هاش فشفشه شدن.
ننه قمر که خیلی ناراحت بود از این که هیچ کدوم از بچه هاش جادوگر نشدن، چوب دستیشو تبدیل به عصا کرد و از اون به بعد شد ننه قمر.
گذشت و گذشت تا یکی از بچه های ننه قمر بچه دار شد و اسمشو گذاشت اسکندر.
القصه، ما که اسکندر باشیم اولین دندونمون رو که میخواسیم دراریم ننه قمر برا اولین بار اومد مارو ببینه و آش دندونی بپزه برامون؛ همونجا بود که دید ما وارث قدرت جادوییشیم. ننه قمر که نمیخواست بین مشنگا منم مشنگ زاده ای دور از سحر و جادو بشم، مارو زد زیر بغل و به شکرستون فرار کرد. البته ناگفته نمونه که قبلشم با سحر و جادو منو خودشو از خاطرات همه نمکستونیا محو کرد. هر داستانی راجب من غیر این شنیدین دروغه. مخصوصا اون داستانی که مادرم چون بابام تو دریا گم شده منو گذاشت در خونه پهلوون فرصت و دوتا نوچه هاش شعبون و رمضون.

شناسه قبلی: سوروس اسنیپ


تایید شد!
خوش برگشتی.


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۷ ۰:۳۹:۵۸


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۸:۴۰ یکشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۱

لودو بگمن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۹ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۱:۴۲ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از Wizardry pardic
گروه:
کاربران عضو
پیام: 158
آفلاین
نام : لودو
نام خانوادگی : بگمن

ویژگی های ظاهری :
به لودو سخت گذشته ولی اگه به یک وان آب گرم دسترسی پیدا کنه ، لودو لاغر کرده و ورزیده شده قد بلند و چهارشونه
چشم و موهای خرمایی پوست انداخته مایل به سبزه شده ، مثل سابق بیشتر با تیپ مردونه دیده میشه ولی هرچی بپوشه بهش میاد ، از اون جذاب های لعنتی که هیچکس باورش نمیشه تنها باشه.


ویژگی های اخلاقی :
لودو به ورزش اعتیاد داره ، یکم صبورتر شده و بیشتر دقت داره تو کاراش.لودو با ادب و همیشه پرستیژ و شخصیت اجتماعیش رو حفظ میکنه ، اگه میخوای تو دل لودو جا بشی باید از ظاهر آراستش تعریف کنی.لودو زیاد شرط بندی میکرد و نوشیدنی کره ای میخورد اما الان دیگه از این کارا نمیکنه ، لودو پر انرژی تر از همیشه برگشته.


چوبدستی:چوب درخت گردو ، سخت و نشکن ، ۲۷ سانتی متر با مغز موی اسب تک شاخ هلندی

زندگی نامه :
لودو شرق کره خاکی در یک خانواده اصیل و البته ورزشکار به دنیا اومد. یک بردار بزرگتر داره که خیلی وقته ازش خبری نداره ، لودو اهل دوئل و کوئیدیچ و شرط بندیه ولی لودو بعد آخرین باخت سنگینی که در دنیای ماگلا داد و راهی زندان ماگلا شد خیلی بهش سخت گذشته
ولی لودو تونسته از دست ماگلا فرار کنه و بعد سال ها برگشته.شهر خیلی تغییر کرده آدمای جدید اومدن و لودو احساس غریبی میکنه!


تایید شد.
خوش برگشتی.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۶ ۱۸:۵۹:۳۸

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۴:۱۵ سه شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۱

برودریک بود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۱۶:۱۵ یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 12
آفلاین
برودریک بود!

همین مردی که تصویرش رو در بالا سمت راست الصاق کردیم! یک مرد قد کوتاه و ریزنقش با موها و ریش بلند قهوه ای رنگ که در اواخر دهه 30 یا اوایل دهه 40 زندگی ش به سر میبره. اکثراً یک کت قهوه ای سوخته می پوشید که کاملاً ازش بزرگ بود و هر کی نمی دونست فکر می کرد اینو از یه لباس دست دوم فروشی بلند کرده. اما این ظاهر عجیب و داغون اولین چیزی نیست که وقتی به ظاهرش نگاه میکنین متوجه میشین. چون در اولین نگاه میبینین دارین غرق میشین توی ناراحتی ها و مشکلات زندگیتون!

بله این یکی از اصلی ترین ویژگی های شخصیتی برودریک بوده! چهره ی غمگین و صدای حزن انگیز که اگه حواست نباشه می تونه تا مرز خودکشی بکشونتت.
این ویژگی ای بود که در دوران کودکی ش و تحصیلاتش توی هاگوارتز خیلی به کمکش اومد. او که نه شجاع بود، نه باهوش و نه سخت کوش، فقط به خاطر اصیل زاده بودنش وارد گروه اسلایترین شده بود، هر موقع اساتید بهش نگاه می کردن دلشون کباب میشد و چهار نمره بهش اضافه می کردن. دانش آموزهای قلدر مدرسه وقتی می دیدنش بغض گلوشون رو می گرفت و باهاش مهربونی می کردن. یکیشون براش ساندویچ میخرید. یکی دیگه از پول های حلالی که زورگیری کرده بود بهش میداد و اون یکی براش دنبال دوست دختر بود.
چهره ی غمگین، صدای سوزناک و غم انگیز و لحن ناامید برودریک هر چند که چیز خوشایندی نبود ولی خیلی اوقات براش کار می کرد. به عنوان مثال بعد از دوران مدرسه ش، زمانی که میخواست دنبال کار بگرده، یکی از اساتید هاگوارتز اون رو به رئیس اداره ی اسرار وزارت سحر و جادو معرفی کرد و سفارش کرد یه کار خوب بهش بدن. در اولین جلسه ی مصاحبه کاریش اینقدر آیه ی یأس خوند و از ناامیدی و ناراحتیش حرف زد که رییس اداره ی اسرار به معاونش گفت یک شغلی بهش بدن که هیچوقت نه ببیننش و نه در موردش حرف بزنن. برای همین برودریک بود به عنوانی یکی از «ناگفتنی ها» شروع به کار کرد. اما یکی دیگه از ویژگی های شخصیتی برودریک این بود که خیلی استرسی و ترسو بود. به محض این که کوچکترین مشکلی در کار پیش میومد می ترسید و جیغ و داد راه می انداخت و هی پشت سر هم می گفت: «حالا چیکار کنیم؟ بدبخت شدیم که! الان بیچاره میشیم! نکنه اخراجمون کنن؟». برای همین توی اداره ی اسرار مسئولیت قسمت گوی های پیشگویی رو بهش داده بودن. تنها کاری که باید می کرد این بود که گوی های جدید رو توی قفسه ها میگذاشت.

اما همین جا بود که یکی از نقاط عطف زندگی برودریک بود به وجود اومد. جایی که به دستور لرد ولدمورت روش طلسم فرمان اجرا شد و مجبورش کردن یکی از گوی های پیشگویی رو برداره. اون که استرس گرفته بود هی تلاش می کرد این کار رو نکنه ولی در آخر مجبور شد انجامش بده و به دلیل طلسم های حفاظتی یک مشکل اعصاب و روان براش به وجود اومد و تا مدت ها فکر می کرد یک قوری چاییه. هرچند بعد از مدتی بستری شدن در سنت مانگو بهتر شد و فقط بعضی وقتا فکر می کرد قوری چاییه ولی درست زمانی که رو به بهبودی بود مرگخواران براش یه گل به اسم دام شیطان فرستادن که سعی کرد خفه ش کنه.
بالاخره بعد از مدتها درمان در سنت مانگو «بود» مرخص شد و به کارش برگشت. هرچند دو تا مشکل بهش اضافه شده بود. یکی این که هنوز بعضی اوقات فکر می کرد که قوری چایی ـه و از انسانیت فاصله می گرفت و دیگری این که ترس عجیبی از گل و گیاه پیدا کرده بود و هر گل یا گیاهی می دید جیغ های بنفش می کشید و فرار می کرد.

جدای از کار، زندگی برودریک بود خیلی یکنواخت و روتین بود. صبح تا عصر به وزارت سحر و جادو میرفت و بدون این که با کسی حرف بزنه کارش رو انجام میداد و عصر تک و تنها به خونه ش میرفت و یه کمی روزنامه و یا رمان های درام می خوند و میخوابید که بتونه صبح زود بیدار بشه. آخر هفته ها هم با همکار ها و دوست هاش به یک بار می رفتن که چند ساعتی رو خوش بگذرونن. اینجا بود که همکارهاش به یک نکته ی عجیب پی برده بودن. این که هر چقدر برودریک نوشیدنی میخوره شخصیت ش شروع به عوض شدن می کنه. یعنی وقتی که به اندازه کافی می خوره تبدیل میشه به یک انسان شاد و شجاع و بذله گو! ولی روز بعد هیچی یادش نمیاد و دوباره به همون زندگی روتینش بر میگرده.

بزرگترین آرزوی برودریک اینه که یه روزی بتونه وزیر سحر و جادو بشه و اینقدر کاراگاه در اختیار داشته باشه که همه رو به عنوان محافظ استفاده کنه و دیگه از هیچ چیزی نترسه!


تایید شد!


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۱ ۱۵:۱۸:۳۰


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۶:۰۲ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۱

ریونکلاو، محفل ققنوس

گادفری میدهرست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱۲:۰۳:۴۷
از خونت می خورم و سیراب میشم!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
ریونکلاو
پیام: 229
آفلاین
نام و نام خانوادگی: گادفری میدهرست

جنسیت: مذکر

گروه: ریونکلاو

ویژگی های ظاهری: موهای بلند و قهوه ای، چشمان عسلی

توضیحات: در مکان و زمانی نامعلوم به دنیا آمد. اما از وقتی که خود را شناخت، در یتیم خانه بوده. یکی از مسئولان نوانخانه ادعا کرده او را هنگامی که نوزاد بوده، در سطل آشغال و میان زباله ها پیدا کرده. دوران کودکی او در نوانخانه نسبتا به خوبی گذشت. اما گادفری هم اکنون، در دوران بزرگسالی، داستان هایی اغراق آمیز و ناراحت کننده را از آن دوران برای بقیه تعریف می کند تا آن ها را تحت تأثیر قرار دهد.

وقتی که یازده ساله شد، نامه ای از هاگوارتز برایش آمد و او با خوشحالی روانه ی مدرسه ی جدیدش شد. به خاطر علاقه ی فراوان گادفری به هنر کلاه گروه بندی او را در گروه ریونکلاو قرار داد. در مدرسه، شاگرد درس خوانی بود، اما افراد بسیاری را اغفال کرد.

بعد از فارغ تحصیلی، در یک سیرک مشغول به کار شد. وی از تماشاچیان داوطلب می خواست که در یک جعبه ی چوبی بنشینند و سپس شمشیرهایی را از زوایای مختلف وارد جعبه می کرد. در نهایت، جعبه را می گشود و در حالی که فرد داوطلب تقریبا سالم بود و مثلا جز یک شمشیر که از چشمش رد شده و از پس کله اش بیرون زده، آسیب دیگری ندیده بود، ملت برایش کف می زدند. در هر حال، روزی صاحب سیرک مزبور ورشکسته شد و گادفری بعد از گرد هم آوردن تعدادی افراد با استعداد دور هم، سیرک خودش را با نام "چالگاه غریب" تأسیس نمود.

یک روز که مشغول فضانوردی با خشخاش بود، روونا در مقابلش ظاهر گشت و از او خواست که نیم تاج ریونکلاو را از بانک بدزدد. البته، این چیزی است که وکیل گادفری گفته و اطمینان زیادی به آن نیست. به هر جهت، گادفری نیم تاج را دزدید، اما مأموران آزکابان او را دستگیر کرده و به زندان انداختند. گادفری هنگام اقامت در آزکابان، یک دیوانه ساز مونث را فریب داد و با وعده ی ازدواج، او را خام کرد. دیوانه ساز هم به او کمک کرد تا از زندان بگریزد. بعد از فرار، گادفری دیوانه ساز را قال گذاشت و دیمنتور هم از شدت ناراحتی، خودبوسی کرد. وقتی برادر دیوانه ساز عاشق و ناکام از این قضیه مطلع گشت، به تعقیب گادفری مشغول شد تا اینکه بالاخره او را پیدا کرد. تصمیم داشت مرد فریبکار را ببوسد تا انتقام خواهرش را از او بگیرد، اما نتوانست این کار را بکند. چرا که گادفری شب قبلش سیر خورده بود و دهانش بو می داد. به هر جهت، مأموران آزکابان گادفری را دوباره دستگیر کردند و به زندان انداختند. اما وکیلش به کمک او آمد و با سر هم کردن داستان فضانوردی، خشخاش و خزعبلاتی از این قیبل، مرد جوان را نجات داد.

گادفری هم اکنون، در سیرک "چالگاه غریب" مشغول به کار است و هنوز هم شمشیر در چشم و چار ملت فرو می کند.


تایید شد.
خوش برگشتی.


ویرایش شده توسط گادفری میدهرست در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۰ ۱۶:۱۰:۳۱
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۰ ۲۳:۴۳:۴۱


نسخه ی انگلیسی داستانم
بسی ممنون میشم برین این جا و بهش رای بدین و کامنت بذارین.


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۹:۱۸ سه شنبه ۴ مرداد ۱۴۰۱

سوجی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۸:۴۹ یکشنبه ۸ بهمن ۱۴۰۲
از یخچال گریمولد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 91
آفلاین
سلام.

نقل قول:

سوجی نوشته:

نام: سوجی (در مواقعی که ازش نام و نام خانوادگی بخوان، میگه: سوج ای. میگه که «ای» نام خانوادگیشه. )
گروه: گریفیندور
ویژگی‌های ظاهری و اخلاقی: نارنجیِ گرد، ورّاجِ دیوونه!

معرفی کوتاه:
بذارین اول از ننه‌باباش براتون بگم! شایعات میگن که بید کتک‌زن همیشه کتک‌زن نبوده. اوایل بید خوبی بوده، در حدی که بهش بیدِ نازکُن می‌گفتن. در واقع، همه چیز از روزی شروع شد که یه روز یکی از دانش‌آموزای هاگوارتز که توی درس معجون‌سازی نمره‌ی غول غارنشین گرفته بود، گریه‌کنان میاد پای بید و با عصبانیّت معجون افتضاح امتحانیش رو خالی می‌کنه پای درخت.

به چند روز نمی‌کشه که درخت بید قصه‌ی ما میوه میده. درسته، طبیعتاً یه پرتقال... آخه کی از ترکیب یه درخت جادویی و یه معجون خراب، انتظار چیز دیگه‌ای جز یه پرتقال سخنگوی دیوونه داره؟!

پرتقال دیوونه‌ی قصه‌ی ما، از همون دوران طفولیت که در دامان مادرش؛ بید کتک‌زن بود، ورّاجی می‌کرد. فحش‌های آبدار و حتی پالپ‌دار می‌داد. سعی می‌کرد جست و خیز کنه که البته چون چسبیده بود به مادرش، نمی‌تونست. اعتقادی به مرلینگاه نداشت و از همون بالا آب‌پرتقال خالی می‌کرد روی سر دانش‌آموزا... و اینکه خودش رو «سوجی» خطاب می‌کرد و کسی هم نمی‌دونست که این اسم از کجا به ذهنش خطور کرده!

دانش‌آموزها هم به مسخره‌بازیاش می‌خندیدن یا سعی می‌کردن به ضرب سنگ و طلسم، از روی درخت بچیننش. بید هم شاخه‌هاش رو تکون می‌داد تا طلسما و سنگا رو از بچه‌ش دور کنه و ازش محافظت کنه. کمی که گذشت، بید از این رفتار بچه‌ها عصبانی شد و هرکی که جلو میومد رو با شاخه‌هاش میزد. تا اینکه یه روز، یکی از طلسما به پرتقال تقریباً رسیده‌ی روی درخت خورد و اون رو انداخت... بید هم از فرط عصبانیت تا آخر عمرش همونطور کتک‌زن موند و تبدیل شد به چیزی که الان هست!

اما پرتقال قصه‌ی ما یعنی سوجی، خوشحال از اینکه بالاخره به سن قانونی رسیده و از مادرش جدا شده، سر به دشت و دمن گذاشت. دنیا رو گشت. با برج ایفل و خاویر باردم سلفی گرفت. توی دانشگاه‌های معتبر دنیا درس خوند. کمپین‌های کمک به راسوهای گرسنه‌ی آفریقایی راه انداخت. فیلم بازی کرد. آهنگ خوند. کارتل مواد مخدر تاسیس کرد و توی مکزیک جنگ‌های خیابونی راه انداخت. حتی کاندیدای ریاست جمهوری کنیا هم شد که به یه موزِ کال باخت ولی چیزی از ارزش‌هاش کم نشد.

تا این که بالاخره یه روز پروفسور دامبلدور سوجی رو گوشه‌ی یکی از خیابونای لندن پیدا کرد، از پشت عینک هلالی شکلش بهش نگاه نافذی انداخت، لبخندی زد و مهربونانه سوجی رو فرو کرد توی ریشش تا ببره بده ویزلی‌ها پرتقال بخورن و شب عیدی دل بچه ویزلیا شاد شه. از اون موقع ازش خبری در دست نیست و رسانه‌های غرب و شرق مدام در گفتگوهای ویژه‌ی خبریشون در مورد سرنوشتش ابراز نگرانی می‌کنن. خب... آخه هیچکس نمی‌دونه که سوجی همیشه روش‌های خودش رو برای مواجهه با هر موقعیتی داره.


خوش برگشتین!


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۴ ۲۱:۱۵:۴۴


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۱:۱۸ سه شنبه ۴ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۳:۱۰ دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
سلام.

لطفن دسترسی به گروه اسلیترین رو بهم برگردونید.

تا جایی که یادم میآد همین که اینجا درخواست بدیم کافیه. ولی اگر تغییر کرده این شیوه، راهنمایی کنید.

فسس


انجام شد.
خوش برگشتین!


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۴ ۱۳:۲۵:۵۶

"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۲۴ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۱

محفل ققنوس

پیکت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ یکشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۱
آخرین ورود:
امروز ۱۵:۴۷:۲۷
از جیب ریموس!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
محفل ققنوس
پیام: 41
آفلاین
نام: پیکت

گونه: بوتراکل (Bowtruckle)

جنسیت: نامعلوم!

گروه: بوتراکلا مدرسه نمی‌رن!

ویژگیهای ظاهری:
همچنان که در تصویر می‌بینید، یک عدد گیاه بی آزار که انگشتان درازی دارد، که از آنها برای باز کردن قفل ها استفاده می‌کند. بدن باریکی که به کمک آن، به آسانی فرار می‌کند و چهره ای بامزه که از آن برای تسترال کردن ملت استفاده می‌کند. دو عدد برگ نیز روی سرش دارد که با کمک آن هلیکوپتر می‌شود آن کار خاصی نمی‌کند! پاهای دراز و باریکش نیز برای چسبیدن به سطوح و الیاف به کار می‌روند.

ویژگیهای رفتاری:
بسیار خجالتی ست، اما این بدین معنا نیست که مطیع و سر به زیر باشد. در واقع، شما می‌توانید انتظار هر نوع پنهان کاری را از او داشته باشید! به شدت زیرک و آب زیر کاه است. به سختی اعتماد می‌کند ولی وقتی اعتمادش را جلب کنید، وفادار می‌ماند.

علاقه خاصی به درختان دارد و مانند هر بوتراکل دیگر، بعد از پیدا کردن درخت مورد علاقه اش، به ندرت مهاجرت می‌کند.

به دلیل رفتار های تهاجمی، مانند حمله به چشم های مهاجم با انگشتان چنگال مانندش، می‌تواند در رده موجودات خطرناک قرار بگیرد. این رفتار ها ممکن است در راستای دفع خطر، یا دفع جادوگرانی که وی را «ریزه میزه» خطاب میکنند، صورت گیرد. پس هنگام مواجهه با وی، به شدت از استفاده از این عبارت پرهیز کنید!

وفاداری ها: بوتراکلِ نیوت اسکمندر است و در مأموریت های زیادی همراه او بوده است.





لطفاً دسترسی گروه هافلپاف رو بهم بدین؛ با تشکر.


انجام شد.


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۲۲ ۲۳:۵۳:۲۵

یه بوتراکلِ جذاب




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۹:۰۷ شنبه ۱۸ تیر ۱۴۰۱

سوزان بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۷ شنبه ۴ تیر ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۹:۰۹ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 14
آفلاین
نام : سوزان بونز

گروه : هافلپاف

سن : ۱۴

جنسیت : دختر

نژاد : اصیل

پاترونوس : اژدها

حیوان خانگی : یک لاکپشت غرغرو که همیشه گشنشه:/

خصوصیات اخلاقی : باهوش، منظم، مهربان، مسعولیت پذیر، دقیق، زیرک ، عاقل و منطق گرا .

استعداد ها : هوش بسیار بالا ، زیرکی و دقت ، ورزش کوییریچ و جارو سواری ، عالی در دروسی مانند دفاع در برابر جاروی سیاه ، معجون سازی ، مراقبت از حیوانات جادویی ، ستاره شناسی ، تغییر شکل و...

قدرت های فرا طبیعی : سرعت بالا در دویدن .

رنگ مورد علاقه : همه رنگ ها قشنگ هستن و زیبایی مخصوص به خودشون رو دارن که اگر هرکدوم نباشن دنیا قشنگیشو از دست میده؛)

خلاصه داستان زنگی : در برخی کتاب های جادویی باستان ذکر شده بود که در شب ماه گرفتگی در مکان دفن گوی زمان، از خاندان بونز فرزندی متولد خواهد شد که قطره ای از خونش میتواند به صدها خون آشام قدرتی بخشد که نظیرش را عالم به خود ندیده است . سوزان درست در چنین شبی در خانه بونز ها، جایی که اجدادشان گوش زمان را در حیاط آنجا دفن کرده بودند متولد شد...
پدر سوزان دوستی به نام رابرت داشت که او پدرخوانده دخترک و یک خون آشام بود ، اما با دیگر خون اشام ها تفاوت زیادی داشت، رابرت از قبل به خاندان بونز هشدار داده بود که خون آشام ها درتلاشند تا دخترشان رابه قتل برسانند ، یک روز در کمال نا باوری عده ای از خون اشام ها به خانواده بونز حمله کردندو مادر سوزان را به قتل رساندند و پدرش به شدت زخمی شد اما توانست سوزان را تا خانه بهترین دوستش ببرد و ان را به او بسپارد ، و پس از ان خودش هم به دلیل خونریزی شدید جانش را از دست داد...
رابرت نگران بود که خون آشام ها محل زندگی اورا پیدا کنند و به دخترک اسیب برسانند و برای همین شبانه و به طور مخفیانه سوزان را به پرورشگاهی دور افتاده در محل زندگی ماگل ها برد و از دوستش که کارمند انجا بود خواست که مراقب سوزان باشد.
و خود نیز برای تدریس یکی از دروس جادویی به هاگوارتز رفت.

سال ها گذشت و طبق پیشبینی بقیه سوزان راهی مدرسه جادوگری هاگوارتز شد....


خوش اومدی!



ویرایش شده توسط Regulus_Black219 در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۱۸ ۹:۱۷:۵۳
ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۱۸ ۱۰:۲۸:۱۸


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۸:۰۵ جمعه ۱۷ تیر ۱۴۰۱

رکسان ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۸ چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۲
از میتوانی درون هاگوارتز مرا بیابی :>
گروه:
کاربران عضو
پیام: 47
آفلاین
نام:رکسان!
میتونی رکسی صدام کنی'

نام خانوادگی:ویزلی!

گروه:گریف!

گروه خونی:این سوال واقعا زشته‌.
هیچ فرقی نداره،با احترام من ترجیح میدم برای شروع خودم پاسخ ندم به این سوال
خیلی تاثیر گذار بود میدونم *

ویژگی های اخلاقی:برای نام بردن زمان زیادی میبره!
بصورت خلاصه بگم نیمی از ویژگیهای گریفیها و ریونیها ..!

علاقه مندیها:رکسان به کتاب خواندن علاقه زیادی داره،شاید عجیب بنظر برسه اما رکسان از دیدن فیلم خوشش نمیاد،علاقه زیادی به کوییدیچ داره:»

جبهه:یا روح مرلین!
به ویزلی بودنم رحم کنید،از ویزلیها سفیدتر ندارررریم.

چوب دستی:
چوب درخت موطلایی
مغز: موی تک شاخ
اندازه: 9.2 اینچ
انعطاف پذیر

سپر مدافع:آهو

ویژگی های ظاهری:رنگ مو.. وایسا ببینم!این توهینه! من میگم ویزلی‌ام رنگ مو میپرسید؟!
این توهین به ویزلی‌هاست
چشمهای مشکی،قد نسبتاً بلند!

و همینطور از موردعلاقهای رکسان میشه به چرخیدن با کیکی در قلعه اشاره کرد

امکانش هست جایگزین بشه ؟! :»


چرا که نه؟!

انجام شد.


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۱۷ ۱۳:۳۷:۴۷

و اما بشنوید از گربه ای گریفیندوری به نام رکسان :>







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.