هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۴۰ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱

ریونکلاو، مرگخواران

سوزانا هسلدن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۶ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۱۸:۰۷
از بچگی دلم می خواست...
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 93
آفلاین
سیر تا پیاز ماجرا


- خائن ها
سوزانا از میان تمام جادوآموزانی که پشت نیمکت هایشان پناه گرفته بودند ، به طرف صفی از تنگ ها هل داده شد.
او همان طور که داشت به قدم هایش سرو سامان میداد، خاک های کف کلاس را که اکنون روی ردایش لانه گزیده بودند را می تکاند و «ایشش» گویان پشتش را به جادوآموزان می کرد ، مستقیم به طرف تنگی رفت.
سوزانا نزدیک تنگ شد و از همان جا با جادو آموزان اتمام حجت کرد :
- از من به شما نصیحت ، اینا دیگه آب از سرشون گذشته ، اینقد ازشون نترسین . از اسمشونم معلومه ، پیرانا مثل پیران ها ، یعنی ماهی های پیر . چرا به معنای کلمه توجه نمیکنین ؟
- چون که زیرا
سوزانا از جادو آموزان نا امید شد .
او تا جایی که می توانست روی تنگ خم شد و در عین حال که سعی داشت دید خوبی نسبت به وقایع در حال وقوع در تنگ داشته باشد ، به این فکر می کرد که احتمالا از جذابیت بیش از حدش است که هر اتفاقی میوفتد همکلاسی هایش او را جلو می فرستند .

- حتما چشمشون فقط منو می بینه

پیرانا ی درون تنگ که از تحت نظر بودن خوشش نمی آمد ؛ اما به نظر می رسید از دماغ سوزانا خیلی خوشش آمده ، شلپی از تنگش بیرون پرید که ماچ آب داری از دماغ او بگیرد .
مرلین میداند اگر سوزانا به موقع سرش را عقب نمی کشید چه حادثه ناگواری در انتظار دماغش بود ، شاید چهره اش با چهره اربابش ست می شد .

- که اینطور پس اینجارو با بانجی جامپینگ اشتباه گرفتی !
- ببخشیدا مگه بانجی جامپینگ از اونایی نیست که ماگلا از صخره و کوه اینا می پریدن پایین ؟ [این]
[این] را شاگرد اول کلاس ماگل شناسی گفت .
- حالا هرچی
سوزانا سر کیف نبود ، حداقل امروز نه .
پیرانا که شانس در تنگش را نزده بود و برعکس یک بدشانسی بزرگ در مقابلش می دید - چه فکر کردید پیرانا ها قدرت بینایی شگفت انگیزی دارند - می خواست از همان راهی که آمده بود برگردد که سوزانا دو دستی بین زمین و هوا او را گرفت .
او پیرانا را تحت تاثیر ، تحت تعقیب ، تحت تعلیم ، تحت فشار و کلا تحت همه چی قرار داد .
- بگو آ آ آ آ آ آ آ
سوزانا با یک دستش دهان پیرانا ی بیچاره را باز نگه داشت و با دست دیگرش چوبدستی اش را در هلق او فرو کرد .
- لوموس
او سقف و کف و دیواره ها و همین طور فرش قرمزی که وسط دهان پیرانا ‌پهن بود ، به همراه کاناپه های تیزش را از سر گذراند .
بعد ، وقتی که بالاخره دست از سر دهان پیرانا برداشت( البته اگر دهان ها هم سر داشته باشند ) ،
سراغ پولک هایش رفت و بعد هم نوبت باله ها بود ، خلاصه که از فرق سر گرفته تا نوک پای پیرانا را تحت برسی قرار داد .

- یاااااافتمممممم !

یافت !
انگار که کشف مهمی کرده باشد ، پیرانا را مثل یک‌ جام قهرمانی بالای سرش گرفت .

- بابا ، خل و چلا این که پیرانا نیست ! یه جور ... ساردین ... اممم ... جهش یافتس ، آره یه جور ساردینه جهش یافتس .

به پیرانا بر خورد .
آنقدر خورد که سیر شد .
شیطانه می گفت بپرد و دماغ سوزانا را بکند ، اشتهایش هم همین را می گفت ... و می دانید چه بود ؟ او می خواست به حرف شیطانه و اشتهایش گوش بدهد !
اما تا به خود آمد دید نه تنها دندان هایش به دماغ سوزانا نمی رسد ، بلکه دهانش به حدی خشک شده که حتی نمی تواند آن را باز کند !
به هر حال شاید او یک ساردین جهش یافته نبود ولی بلاخره یک نوع آبزی که بود !
چشم غره های وحشتناک پیرانا بی اختیار به نگاه هایی التماس آمیز بدل شد .
سوزانا پیرانا ی فلک زده را به حدی تحت شعاع اکسیژن قرار داده بود که بیچاره به حرف آمد ، آن هم به اسپانیایی :
- نُ‌ مه‌ هاگا‌ سِرس‌تُ *
ناگهان سوزانا سرخ شد ، سفید شد . او به نشانه ی حیرت و خوشحالی دستانش را جلوی دهانش گرفت و همین باعث شد که پیرانا از چنگ او در بیاید و همان طور که شلپی بیرون پریده بود ، شلپی هم درون تنگ بیوفتد .
قدرت شلپ اش به قدری زیاد بود که نصف آب تنگ خالی شد !

٢- پیرانا حالا درون تنگ گرم و نرم و در مجاورت آب های شفافش بود ، او با لب های غنچه مانندش هزاران بوسه بر دیواره های شیشه ای تنگ اش زد ، تنگ نازنینش اگر چه تنگ بود ولی حداقل درونش می توانست تنفس کند . او باید انتخاب می کرد ،
زندگی یا دماغ لذیذ عزیز سوزانا ؟
صد البته که او زندگی را انتخاب می کرد . او نمی خواست بمیرد ، حتی اگر میبایست تا آخر عمرش درون این تنگ میماند و بیرون نمیامد .
به هر حال در محضر سوزانا همین نفس کشیدنش هم غنیمت بود .

سوزانا با صدایی که از ذوق می لرزید به تنگ پیرانا-ساردین اشاره کرد و خطاب به جادوآموزانی که کمی شجاعت به خرج داده بودند و از پشت نیمکت هایشان بیرون آمده بودند ، گفت :
- ماهی من یه ساردین جهش یافته ی اصل و نسب دارِ اسپانیاییه !
و در حالی که تنگ را زیر بغل میزد و شعری با مزمون 《یه ساردین دارم ، شاه نداره ، پولکی داره ماه نداره ، به کس کسونش نمیدم ...》 زمزمه می کرد ، جادوآموزان را با پیرانا هایشان تنها گذاشت و به طرف نیمکتش رفت .

١- سوزانا دستانش را زیر چانه اش گذاشته بود و با لبخندی ملایم به پیرانا-ساردینش زل زده بود . او هر چند وقت یک باری آهی از سر خوشی میکشید و حتی جیق ها ، ناله ها و تکه پاره شدن های همکلاسی هایش در پس زمینه باعث نمی شد چشمانش را از روی پیرانا بردارد.
او مردمک چشمانش را بیشتر روی پیرانا زوم کرد ، پیرانا چشم هایی از حدقه درآمده و قرمز ، پولک هایی رنگ و رو رفته به رنگ سبز لجنی ، دندانهایی نوک تیز و کج و کوله و باله های نازکی داشت .
سوزانا اصلا نمی توانست به آن بگوید زیبا ، اما خب ... او از آن دسته آدم هایی نبود که از روی ظاهر ساردینی را قضاوت کند .

- خب می خوام برات یه اسم بزارم ، از این به بعد اسمت ... اممم ... از این به بعد اسمت آقای ساردین جهش یافتس .
هر بار که سوزانا این اسم را به زبان میاورد ، به تریش قبای پیرانا بر میخورد و از خشم قرمز میشد . او نمی توانست در برابر این کلمه مقاومت کند پس با خشم دندان هایش را به سوزانا نشان داد ، اما کاش نمی داد !
- ای وای دندوناشو ببین ، بهت گفته بودم وضع دندونات خیلی خرابه ؟ یادم باشه یه چنتایی شون رو بکشم .
پیرانا نمی خواست کسی دندان هایش را بکشد ، نمیخواست کسی درباره دندانهایش اظهار نظر کند و نمیخواست اختیارش دست سوزانا باشد .
او سریع دهانش را بست اما از آنجایی که او کلا پیرانا ی بی ادبی بود ، با همان دهان بسته برای سوزانا زبان درآورد و خیلی زود هم پشیمان شد .

- عجبا یه دفعه بهش لبخند زدم ، پرو شده واسه من ، ببینم دلت کتک می خواد ؟

پیرانا کتک نمیخواست کتلت میخواست ، دلش بد جور هوس کتلت کرده بود .
برعکس در آن لحظه سوزانا میخواست یک دل سیر پیرانا را کتک بزند ، اما از آنجایی که او حالا قیم پیرانا بود و مسعولیت هایی در قبال او داشت ، فوق فوقش می توانست یک دل گرسنه او را کتک بزند.


٣- پیرانا تازه یادش آمده بود که غیر از مسئولیت رفتار و کردارش ، مسئولیت تهیه غذا و تنبیه بدنی اش هم با سوزانا است ، پس قیافه ای نادم ، پشیمان و گرسنه به خود گرفت . قره قروت و قارو قور شکم پیرانا خیلی وقت بود راه افتاده بود و نزدیک بود روده بزرگه اش روده کوچیکه را بخورد .
- بلا‌بلب‌قلپ‌قلپ‌بلاب
- از تو نمک نشناس تر من تو عمرم ندیدم ، اینهمه آب برات ریختم ، بازم طلبکاری ؟نکنه انتظار داری واست سفره شاهانه پهن کنم ، اصلا باید از اولشم میدونستم ، همه ی ماهی هایی که پولک دارن پولکین .
پیرانا مظلومانه تر به او نگاه کرد .
سوزانا که به نظر میامد کمی دلش به رحم آمده گفت :
- امان از این دل نازک من ، خیلی خب باشه حالا
او به دور و اطرافش نگاهی انداخت . با دیدن بوته های پیاز جعفری ای که از بین آجر های دیوارکلاس سبز شده بودند ، چشمانش برقی زد .

- عجب شانسی داری تو ، ببین چی برات پیدا کردم

او سبزی هارا کند و درون تنگ آقای ساردین جهش یافته ریخت .
آقای ساردین که انتظار کتلتی ، دماغی چیزی داشت با دیدن پیاز جعفری ها ، اشک در چشمانش حلقه زد و با بی میلی شروع به جویدن سبزی ها کرد.
بالاخره لنگ کفش کهنه در بیابان نعمت است .
اما سوزانا انگار انتظار دیگری از آقای ساردین داشت .
- دیدی گفتم شما ها قدر نمی دونین ! ماهی های مردمو ببین چه با ولع غذا می خورن

آقای ساردین به دور و اطرافش نگریست ، درواقع مردمی وجود نداشت، آن دور و بر به جز دست و پاهایی قطع شده ، شلوار جین های پاره ، استخوان های به جا مانده و تکه گوشت هایی که بین دندان دیگر پیرانا ها گیر کرده بود ، چیزی دیده نمی شد ! او آب دهانش را قورت داد و سعی کرد با خوردن حسرت زندگی دیگر پیرانا ها کمی شکم گرسنه اش را سیر کند .

* به اسپانیایی می شود : این کارو با من نکن

با آرزوی شکمی سیر و نمره ای بالا

پی نوشت: ببخشید یکمی دیر فرستادم، خواهشا تکلیفم رو قبول کنین، تقریبا سه ساعت داشتم روش کار می کردم


ویرایش شده توسط سوزانا هسلدن در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۳۰ ۰:۰۰:۲۴
ویرایش شده توسط سوزانا هسلدن در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۳۰ ۰:۰۲:۴۴
ویرایش شده توسط سوزانا هسلدن در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۳۰ ۰:۱۳:۵۸

˹.🦅💙˼



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱

گریفیندور

آستریکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۹ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۲۹:۳۴
از شبانگاه توی سایه ها.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
گریفیندور
پیام: 276
آفلاین
پرسش 1: کودوم پیرانارو از نظر ظاهر و باطن برای نگهداری انتخاب میکنید؟ ( امتیاز6)

ولی آستریکس برخلاف بقیه ملت که تقریبا از ترسشون ویبره میرفتن یا حتی بعضیا که از مرحله ویبره به مرحله خیس کردن هم رسیده بودند؛ نظرش به پیرانا ها جلب شده بود. نقاط مشترک زیادی بین آستریکس و پیراناها وجود داشت. برای مثال جفتشون علاقه خاصی به دم اسبی بستن موهای خود داشتند. یا جفتشون بوی خون رو از فاصله چندین سال نوری که حالا به لطف جیمز وب بیشترم شده بود میتونستن تشخیص بدن. از همه اینا ساده تر، جفتشون گوشت خوار بودن.
همه این ها توی فکر آستریکس بود. مو به مو و کلمه به کلمه. ولی دیگه وقتش بود از فکرش دربیاد و قبل از اینکه ملت ترسشون بریزه و اکواریوم رو خالی کنن سریع پیرانای مخصوص خودش رو پیدا کنه.
بعد از تموم کردن جمله و نقطه گذاشتن افکارش رو مرتب میکنه و از جاش پا میشه و با سمت اکواریوم میره.
آستریکس برای پیدا کردن ماهی مورد نظرش فکری داشت. ولی فکرش برخلاف شئونات و قوانین مدرسه بود. چرا که قرار بود خون و خونریزی به همراه داشته باشه! پس برای در امان ماندن از همه این ها سریع از جیبش یه پرده چند متری در میاره و میندازه رو خودش و اکواریوم تا از نظر‌ها پنهان باشه و در ادامه با بالا دادن ماسکش و زخم کردن دستش توسط دندون های نیشش چند قطره از خون خود داخل اکواریوم میریزه. پیراناها درست مثل موقع نذری دادن ماگلا سریع از خود بی خود میشن رو سر همدیگه میپرن ولی این میان نظر آستریکس به پیرانایی که خیلی شیک و مجلسی و متین و شکیل و خیلی با وقار و متشخص کنار وایساده بود و تو دلش برای بقیه پیراناها غر میزد جلب کرد. دقیقا همونی بود که آستریکس میخواست. یه پیرانایی که دقیقا مثل خود آستریکس مدل مو دم اسبی ، بال های زخمت و ماسکی که بصورتش داشت. دقیقا خودش بود حتی بیشتر از خودش.
و اینگئنه شد که پیرانای آستریکس زیر اون پرده بطور نامحسوسی انتخاب شد.




پرسش 2: چجوری بدون جادو پیرانا هاتون رو توی این تنگا نگه میدارین که تیکه تیکه نشین؟ (9 امتیاز)

دشواری نداریم که. میدونی چرا؟ نه اخه میدونی چرا؟ چون که... نه ببین چون که ما خود کفا شدیم... وقتی هم که خود کفا میشیم دیگه نیاز به جادو و تیکه تیکه شدن نداریم... میدونی چرا؟ بزار حالا بت میگم چرا.
وقتی دو چیز نمیتونن کنار هم باشن که در جهت مخالف هم باشن. مثلا شکار و شکارچی. یا شکارچی و شکار. اما وقتی دوتا شکارچی کنار هم قرار بگیرن دیگه نیاز به جدو نیست که. دشواری نداریم که. وقتی غذای جفتمون گوشت باشه. وقتی عطر مورد علاقه جفتمون بوی خون باشه. وقتی جفتمون علاقه زیادی به دریدن ملت و... داشته باشیم دیگه ترسی از تیکه تیکه شدن نداریم. اتفاقا جفتمون میشینیم کنار همدیگه و کارت بازی می کنیم، فیلم میبینیم و شکار میریم حتی. خیلیم خوش میگذره بترکه چشم حسودا.

پرسش 3: توی رولی که مینویسین فرض کنین فقط سبزی و جعفری در اختیار دارید. چجوری بدون جادو پیراناتونو سیر میکنین؟ (15 امتیاز)

آستریکس پاکتی که روش به درشتی نوشته بود غذای مخصوص پیرانا رو برداشت و وقتی که بازش کرد بوی یک خروار سبزی، هم حال پیرانا و هم آستریکس رو بد کرد. از ریکشن پیرانا معلوم بود که عمرا همچین چیزی بخوره حتی اگه میخورد هم آستریکس اجازه نمیداد! پیرانا قطعا گوشت خوار بود ولی آستریکس هرچی لای سبزی و جعفریا دنبال گوشت گشت پیدا نکرد که نکرد. ولی ناامید نشد بجاش لامپی بالای سرش روشن شد که پیرانا از شدت گرسنگیش پرید و لامپ رو خورد!

در ادامه همان روز و بعد کلاس آستریکس همراه تنگ پیرانا به سمت جنگل ممنوعه رفت و با نقشه ای که تو ذهنش داشت تنگ پیرانارو کنار تنه درختی گذاشت. با مقداری از سبزیا برای یه حیوون سبزی خوار تله درست کرد و از خوش شانسیش چیزی نگذشت که یه خرگوش سیفیت میفیت به تله افتاد.
آستریکس خرگوش به‌دست به سمت پیرانایی که رسما تو ماتحتش عروسی بود و توی آب بصورت منطقی بال بال میزد درحال حرکت بود ولی چیزی نگذشت که جشن عروسی پیرانا به عزا تبدیل شد چون فکر میکرد آستریکس همینجوری خرگوش رو میندازه تو تنگ و میده به خوردش ولی خب، فقط فکر کرده بود.
آستریکس تو فکرش بود چون استاد جلسه اول و تو اولین رویارویی بهمون گفته گل باقالی نکنه یه‌وقت این یه نکته رمزی چیزی باشه؟! پس با این حساب شروع کرد به تمیز کردن گوشت خرگوش و همزمان دلمه و باقالی درست کردن.
آستریکس گوشت خرگوش رو لای برگ مو میذاشت و روش باقالی اضافه میکرد و دراخر همرو باهم می پیچید. همزمان با این کار پیرانا گشنه تر میشد و این خوب بود. چرا که اینطور قدر صاحابش رو بیشتر میفهمید و طبق منطق آستریکس محبت بینشون بیشتر میشد.
با کامل کردن دلمه ها با اهنگ یکی من یکی تو، دوتا من یکی تو دلمه هارو بطور مساوی بین خودش و پیرانا تقسیم کرد و یه ناهار مشتی باهم دیگه زدن تو رگ.


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱

هافلپاف

نیکلاس فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۷:۳۶:۳۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از تارتاروس
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
هافلپاف
ناظر انجمن
پیام: 215
آفلاین
پرسش 1: کودوم پیرانارو از نظر ظاهر و باطن برای نگهداری انتخاب میکنید؟ ( امتیاز6)


خوشگل کلاسو نمیخوام بهترین هوش و حواسو نمیخوام

پیرانای شهر پریا اونکه جاش تو قصه هاسو نمیخام

چشای یکمی شیطون نمیخوام موهای خیلی پریشون نمیخوام

اهم...پس رفتم یدونه پیرانا خریدم اکازیون. معرفی میکنم. پیرانای والت دیزنی. این پیرانا باسن اکثر کاراکتر های دیزنی رو که تا حالا توی رودخونه یا دریاچه یا حتی اکواریم افتادن رو چشیده.

پرسش 2: چجوری بدون جادو پیرانا هاتون رو توی این تنگا نگه میدارین که تیکه تیکه نشین؟ (9 امتیاز)

راستش بعد از اینکه خریدمش بردم و دندوناشو طلا کردم. حالا دیگه به خاطر اینکه طلاهاش از بین نره کسی رو گاز نمیگیره و تا بخواد دندون های طلاشو در بیاره و دندون های شکارشو جاسازی کنه، دو بار تنگش رو تمیز کردم و غذاشو دادم و دوباره گذاشتمش رو طاقچه.


پرسش 3: توی رولی که مینویسین فرض کنین فقط سبزی و جعفری در اختیار دارید. چجوری بدون جادو پیراناتونو سیر میکنین؟ (15 امتیاز)

-این استاده هم زده به سرش ها مگه پیرانا رو میشه با سبزی سیر کرد؟

پیرانای نیکلاس خودش را به دیواره اکواریوم کوبید و نارضایتی اش را نشان داد.

-خب باید یه کاری بکنم. بذار ببینم.

نیکلاس مجله ی موفقیت که روی میز افتاده بود را برداشت و چند صفحه از ان را ورق زد. چشمش به تبلیغ مرکز گیاهخواری و اموزش گیاهخواری افتاد.

-فهمیدم.

نیکلاس پیرانا را توی تنگ انداخت و با خودش بیرون برد.

سه هفته بعد

زنگ در خانه خورد و مامور پست پیرانای نیکلاس را داخل تنگی که کادوپیچ شده بود تحویل او داد. نیکلاس بی معطلی تنگ را باز کرد.
پیرانا به شدت لاغر شده بود و زیاد هم سر حال به نظر نمیرسید.
نیکلاس برای امتحان یک کیلو جعفری و بعد هم یک کیلو سبزی داخل تنگش ریخت ولی مواظب بود که سبزی ها با جعفری ها قاطی نشوند. چون انگار در قرن بیست و دوم جعفری دیگر جزو سبزی ها نیست. پیرانا در چشم به هم زدنی سبزی هارا ناپدید کرد و بعد هم عارقی زد که به شکل حباب از آبِ تنگ خارج شد.



تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۶:۳۱ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱

ویکتوریا ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۵ دوشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۱۴:۵۸ شنبه ۵ آذر ۱۴۰۱
از خانه ویزلی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
پرسش 1: کودوم پیرانارو از نظر ظاهر و باطن برای نگهداری انتخاب میکنید؟ ( امتیاز6)

(پیرانایی که ظاهر و قیافه بهتری داره)
ویکتوریا بعد از نزدیک شدن به آکواریوم پیرانا ها، دید که همشون دارن میگردن، ولی بعد متوجه شد که یکیشون خودش تنها یه گوشه وایساده و داره تو شیشه آکواریوم نگاه میکنه، و با خودش میگه: ای تنگ ماهی، ای تنگ ماهی،کی از همه خوشگل تره!

ویکتوریا هم با خودش میگه «چلنج اکسپتد» و اونو می‌بره که بهش نشون بده کی از همه خوشگل تره.

پرسش 2: چجوری بدون جادو پیرانا هاتون رو توی این تنگا نگه میدارین که تیکه تیکه نشین؟ (9 امتیاز)

آرایش کردن و به خود رسیدن حال هر موجودی رو خوب می‌کنه، فرقی نداره که آدم باشه،یا هر نوع موجود جادویی
دیگه !
ویکتوریا با نشون دادن رژلب و خط چشم و یاد دادن استفاده کردن ازشون اونو آروم می‌کنه، ولی پیرانا هنوزم دلش میخواد اونو تیکه تیکه کنه. ویکتوریا آهی کشید.
-هعی.دلم نمی‌خواست کار به اینجاها بکشه...

ویکتوریا دستشو داخل جیبش می‌کنه و با پخش یه آهنگ دراماتیک، به صورت اسلو موشن، کرم پودر و برق لبشو از جیبش خارج می‌کنه.
پیرانا یکم رام میشه،ولی باز هم خودشو میگیره.
ویکتوریا با خودش میگه:
-نه... این پیرانا بازی رو خوب بلده...
با فرمت ماسک صورتشو از جیبش در میاره. پیرانا
بعد از دیدن ماسک، با چشم های ستاره ای خودشو به شیشه میچسبونه تا از ماسک دید بهتری داشته باشه. ویکتوریا هم از فرصت استفاده می‌کنه و پیرانا رو از شیشه در آورده و به تنگ منتقل میکنه

پرسش 3: توی رولی که مینویسین فرض کنین فقط سبزی و جعفری در اختیار دارید. چجوری بدون جادو پیراناتونو سیر میکنین؟ (15 امتیاز)

ویکتوریا در حینی که داشت آرایش میکرد، حواسش به پیرانا افتاد که داره با حرص نگاش می‌کنه و میگه :
- اول می‌خورمت بعد وسایلتو میبرم !
-اگه تو میتونی در بیا بعد به اونجاشم میرسیم.

ویکتوریا که داشت سعی میکرد بفهمه چطوری باید سبزی و جعفری رو به بده، اول همینطوری جعفری داخل آب انداخت، پیرانا اونو به بیرون پرت کرد.
بار دوم جعفری هارو خورد کرد و ریخت.این بار پیرانا اونارو کرد توی دهنش و تف کرد.
ویکتوریا که اعصابش به هم ریخته بود، جعفری هارو داخل آب حل کرد. اینبار پیرانا از داخل تنگ بیرون پرید و وارد تنگ دیگه شد،پیرانای اون تنگ رو خورد و خودش اونجا موند.

ویکتوریا که دید جواب نمیده رفت سراغ راه آخر.
-هی پیرانا.
-بله ؟
-راستش تو یکم چاقی!
-من چاق نیستم... هستم؟
-اره.اما اگه هرروز از این جعفریا بخوری به خوش اندامی من میشی !
پیرانا این بار قبول کرد و با بی میلی شروع به خوردن کرد.

ولی ویکتوریا توی ذهنش میگفت : البته که هیچ کس به خوش اندامی من نمیشه!


کی از همه قشنگ تره؟

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۰۸ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱

ریونکلاو، مرگخواران

تری بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۴:۰۰:۴۸ دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
از پشت ویترین
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
ناظر انجمن
پیام: 268
آفلاین
1-
سلام پروفسور
راستش من رفتم جلوی آکواریومتون و داشتم دنبال یه پیرانای مناسب می گشتم که یهو یکی از پیرانا ها پرید بالا و منم ترسیدم و در نتیجه پام تیک زد و به طرزی وحشتناک به یکی از پایه های آکواریوم خورد؛ به طوری که میز نیم متر به عقب برگشت و بعد از برخورد به دیوار پشتش وایستاد. و خب اگه اون تَرَکی که رو پایه میز افتاد، اون سوراخی که رو دیوار ایجاد شد و اون پیرانای بیچاره‌ای بعد از پریدن به بالا یهو آکواریوم با لگد من از زیرش کنار رفت و با سر رفت تو چاه رو فاکتور بگیریم همونایی که گفتم تنها خسارات وارده بود پس اصلا نگران نباشین.
بعد از ضربه من همه ماهیا سریع رفتن ته آکواریوم و با چشمایی که از شدت تحت تاثیر قرار گرفتنشون خبر می داد به من زل زدن؛ تازه بعدشم شروع کردن به دست زدن برام البته با دندوناشون.
هر چی باشه مطمئنم از ترس دندوناشون به هم نمی‌خورد.

همون لحظه بین اون همه صدای تق تق دندون پیرانا ها یه صدای دنگ مانند هم به گوشم رسید.
سرم رو به طرف گوشه آکواریوم برگردوندم و با پیرانایی مواجه شدم که سرشو تو انبوه پیرانا ها فرو کرده بود و دمش که مرتبا با شدت به این ور و اون ور میرفت و به شیشه آکواریوم می خورد بیرون بود.
مطمئن شدم که این همون پیراناییه که باید مال من بشه. نمی دونین چقدر ناز بود.


2-
اول دستم رو بدون توجه به جیغ و داد نفرات پشت سرم کردم تو آکواریوم و اگر محو شدن انگشت شستم، کج شدن یکی از استخوان های دور و بر مچم و یه هفت هشت ده مورد شکستن قلنج هایی که اصلا نمی‌دونستم وجود دارن رو فاکتور بگیریم تقریبا بدون هیچ آسیب دیدگی جدی دیگه‌ای موفق به خارج کردن پیرانا شدم.
بعد هم با جادو تنگی پر آب ظاهر کردم که متاسفانه از شدت هیجان توسط پای نازنینم خورد شد.
برای همین یکی دیگه ظاهر کردم و پیرانا رو با دستم به سمت دهانه تنگ بردم ولی پیرانام با دمش با شدت ضربه‌ای به مچ دستم زد، بعد هم با پرشی مستقیم به داخل آکواریوم برگشت.
برای همین روش مذاکره رو در پیش گرفتم و با گذاشتن یه صندلی جلوی آکواریوم کار رو شروع کردم.
البته خیلی موفقیت آمیز نبود برای همین تصمیم گرفتم براش طعمه بزارم.
یک تیکه گوشت دستم گرفتم و بهش گفتم که بیاد بیرون و نوش جان کنه. البته یواش گفتم که بقیشو نشنون آخه هنوز جای گازاشون می سوخت.
پیرانام بعد از یک نگاه به گوشت غافل از اینکه من یه تنگ پشتم قائم کردم بیرون پرید و به طرف گوشت حمله‌ور شد.
درست لحظه‌ای که پیرانا داشت به گوشت می‌رسید کشیدمش عقب و با تنگ جایگزینش کردم.
بعد از افتادن پیرانا هم در تنگ بستم و با سرعت از کلاس زدم بیرون.


3-
راستش این مورد نسبت به بقیه تا حدودی آسون بود.
البته فقط تا حدودی...
ولی تا همون حدم کافی بود.
بعد از رسیدن به خوابگاه پیرانام بالاخره دست از تقلا برداشت و تسلیم شد.
- خب لااقل یه چیزی بده بخورم گشنمه.
- باشه الان بهت گو... اِ گوشته کو؟

بله اینطوری شد که فهمیدم گوشتو تو کلاس جا گذاشتم.
سریع به سمت کلاس برگشتم و بدون در زدن پریدم داخل کلاس و در نهایت تعجب با کلاس خالی مواجه شدم و فهمیدم که همه پیرانا هاشونو برداشتن و رفتن.
به سمت صندوق غذا ها رفتم و درشو باز کردم.
-اِوا اینجا چرا انقد پر از خالیه؟

البته اونقدرا هم که فکر می کردم خالی نبود و ته صندوق یه چند تا لکه سبز رنگ دیده می شد.
دستم رو به سمت اون چند تا لکه دراز کردم و به سمت خودم ‌کشیدم و با چند تا برگ جعفری مواجه شدم.
-الان من چه غلطی بکنم آخه؟

ولی از قرار معلوم چاره‌ای نبود و منم بعد از گشتن نصف قلعه به دنبال غذا با جعفری های پلاسیده‌ی توی دستم به خوابگاه برگشتم.
پیرانا توی تنگش روی تختم منتظرم بود.
- غذا آوردی؟ خوبه! بیار که خیلی گشنمه!
- اِ چیزه... راستش... خب آره غذا آوردم.

با تردید دستمو از پشتم بیرون آوردم و رو به پیرانا بازش کردم.
پیرانام اول چند ثانیه به جعفری ها خیره شد و بعد با لبخند به من نگاه کرد.
- خب... شوخی بامزه‌ای بود. حالا غذامو بده بیاد.
- اِ... همین بود دیگه!
- یعنی چی؟ شوخیت گرفته؟ من گوشت‌خوارم سبک مغز! اینارو نباید بخورم. بفهم!
- خب راستش اینا تنها غذاییه که مونده. پس باید همینا رو بخوری.
- من به اینا لب نمی زنم...

فهمیدم که این ماهی زیر بار نمیره. برای همین نشستم فکر کردم و به این نتیجه رسیدم.
- خیلی خب من اینا رو میریزم تو تنگت خواستی بخور نخواستی نخور بمیر.

بعد از این حرف در تنگ برداشتم و بعد از چپوندن جعفری ها جلوی چشمای پیرانا دوباره بستمش.
بعد رفتم که بخوابم و تمام سعیمو کردم که به داد و فریاد های پیرانام توجهی نکنم.
بعد از حدود دو ساعت بیدار شدم و با پیرانام مواجه شدم که داشت کف تنگ با قیافه‌ای عبوس و دمی که از شدت عصبانیت تیک می زد و به دیواره تنگ می خورد جعفری ها رو به زور می جویید.


ویرایش شده توسط تری بوت در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۲۹ ۱۷:۴۲:۵۸



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۵۲ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱

پلاکس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۸ شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۰:۴۹:۲۸ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۴۰۲
از ما هم شنیدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 219
آفلاین
کودوم پیرانارو از نظر ظاهر و باطن برای نگهداری انتخاب میکنید؟

خب، پروفسور.. من خیلی به پیراناها نگاه کردم. همشون بدن پهن، سر کوچیک، چشمای قلنبه و دندون های شمشیری داشتن. رنگ بدنشون خاکستری با خال های ریز آبی بود و یکم گیج بودن.
بین همشون یکی بود که خیلی خلاق به نظر میرسید. وقتی از گوشه آکواریوم نور وارد میشد و بخاطر جنس شیشه ها به دو رنگ سبز و بنفش تجزیه میشد، پیراناهه میرفت دمشو زیر نور رنگی میگرفت و ذوق میکرد.
اون بچه آرزو داشت رنگی و خوشگل باشه، من تصمیم گرفتم آرزوشو برآورده کنم.
بهش گفتم میای رنگی رنگی باشه؟ وای باورتون نمیشه... اون دندونای گنده‌ی ترسناکشو بهم نشون داد و تایید کرد.


چجوری بدون جادو پیرانا هاتون رو توی این تنگا نگه میدارین که تیکه تیکه نشین؟

اول بذارید یه چیزی براتون تعریف کنم، وقتی میخواستم ماهی خوشگل خودمو صدا بزنم و میگفتم: پیراناااا...، همه پیرانا ها بهم نگاه میکردن، برای همین تصمیم گرفتم با خلاقیت بیش از حدم براش یه اسم انتخاب کنم و تا وقتی مال منه صداش کنم پیرونو. خیلی بهش میاد.
من رفتم سراغ آکواریوم و صدا زدم:
پیرونوی مامان، بیا برو تو تنگ خوشگلت.

پیرونو بازم دندوناشو بهم نشون داد.
_ دندونات خیلی خوشگله کوچولوی من!

ماهی طفلکی تا حالا کسی ازش تعریف نکرده بود، انقدر ذوق کرد که پرید دماغمو گاز گرفت.
_ چقدر قشنگ گاز میگیری پیرونوی من!

[پیرانا که از حماقت پلاکس خنده‌اش گرفته بود، دیگر اتفاقات اطراف را نمیدید.]

بعد من بهش گفتم بره توی تنگ ناز و گوگولی تا رنگی کنم.
ولی پیرونو فقط میخندید. اینطوری:

منم که دیدم حواسش نیست زودی گرفتمش و گذاشتمش توی تنگ.


توی رولی که مینویسین فرض کنین فقط سبزی و جعفری در اختیار دارید. چجوری بدون جادو پیراناتونو سیر میکنین؟

پلاکس تنگ حاوی پیرانا را محکم در بغل گرفت و با گفتن خسته نباشیدی به پروفسور بل، از کلاس خارج شد. ابتدا تصمیم گرفت به تالار گروهش برود، اما بعد با خودش فکر کرد:
- شاید پیرونای بیچاره از یه گوشه موندن خسته شده و دلش میخواد همه جارو ببینه، پس بهتره بریم حیاط و من یه نقاشی ازش بکشم تا یادگاری داشته باشم.

پس تنگ را به شنلش پیچید و به سمت حیاط دوید.
حیاط هاگوارتز از سبزه و درختان پوشیده بود. برخلاف زمستان های سرد و برفی، تابستان در آنجا معتدل و زیبا بود.
پلاکس تنگ شیشه را بالا گرفت تا پیرانا از دیدن آنهمه زیبایی محروم نشود.
پیرانا ذوق نکرد، اصلا هم از دیدن درختان غول پیکر خوشش نمی‌آمد، فقط میخواست به آکواریوم برگردد و دندان های بزرگش را به رخ بقیه دوستانش بکشد.
اما پلاکس فکر کرد پیرانا خیلی خوشحال شده، برای همین چهار پایه‌ای ظاهر کرد و تنگ را روی آن قرار داد.
پیرانا با کوبیدن خودش به در و دیوار تنگ، قصد داشت به پلاکس بفهماند که میخواهد قبل از نقاشی غذا بخورد.
پلاکس متوجه گرسنگی پت خانگی اش شد و همین که خواست برای پیرانا گوشت آماده کند، از نوک چوبدستی‌اش دود بلند شد.
_ عه... چوبدستیم سوخت! حالا چیکار کنیم.

پیرانا توجهی به حرف های پلاکس نداشت و دیوانه وار خودش را به دیواره های شیشه ای میکوبید.
پلاکس با نگرانی به اطراف و بعد پیرانا نگاه
کرد:
_ این کارو با خودت نکن، الان زخمی میشی.

ناگهان باغچه‌ی کناره‌ی حیاط توجهش را جلب کرد.
_ شاید اونجا غذا باشه!

دخترک تنگ را زیر بغلش زد و به سمت باغچه رفت. بعد از چند دقیقه جست و جو، به جز سبزی خوردن و جعفری های مک‌گونگال چیزی پیدا نکرد. سعی کرد شرایط را عادی نشان بدهد:
_ شنیدم فامیلاتون هفته ای دوبار جعفری سرور میگیرن مگه نه؟

پیرانا سرش را به نشانه «نه» تکان داد.
اما پلاکس به این راحتی ها کم نمیاورد.
_ ببین پیرونای خوشگلم، تو و فامیلات صد ساله دارید تو دریاها گوشت و ماهی میخورید، خسته نشدی؟ بهتر نیست یه چیز جدید امتحان کنی؟

پیرانا سرش را به نشانه «نه» تکان داد.

ناگهان فکری به ذهن پلاکس رسید، تنگ پیرانا را پشت درخت گذاشت و به سمت جعفری را برگشت.
دستی در موهایش برد و رنگ های خوراکی را بیرون آورد.
_ خوب شد اینارو برای کیک جشن تولد لرد خریده بودم.

سپس جعفری هارا در دستش له کرد، در برگ های ریخته روی زمین پیچید و به شکل مکعبی مستطیلی درآورد. آنگاه کاردستی اش را از رنگ قهوه‌ای پوشاند.
_ چه گوشت خوشمزه ای! فقط باید با قرمز یکم رگ و خون بهش اضافه کنم.

وقتی اثر هنری پلاکس به پایان رسید، بلند شد و تنگ پیرانا را از پشت درخت بیرون آورد. لبخند گنده ای به پیرانا زد و سبزی های تغییر کاربری داده را به او نشان داد:
_ برات گوشت آوردم!

پیرانا منتظر چیزی نماند، جهید و گوشت مصنوعی را از دست پلاکس قاپید و یک لقمه چپ کرد. وقتی طعم جعفری در دهانش پیچید، خواست عصبانی شود و دنیا را روی سر صاحبش خراب کند؛ اما دیگر سیر شده بود... ‌‌.



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۰:۰۶ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۰:۱۲:۲۲
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
پرسش 1: کدوم پیرانارو از نظر ظاهر و باطن برای نگهداری انتخاب میکنید؟ (۶ امتیاز)
راستش اول کلی صبر کردم تا اون جلو خلوت شه، و وقتی بالاخره همه رفتن دیدم فقط دوتا پیرانا مونده.

یکیش خاکستری تیره با پوست نرم و قیافه‌ی بامزه بود، و بنظر می‌رسید خیلی خسته‌ست؛ چشماش نیمه باز بود و مردمک طلای خوشرنگی داشت که مهربونی درونیشو منعکس می‌کرد.

دومی پوستش رنگین کمونی بود و جوری برق میزد که اگه بهش مستقیم نگاه می‌کردی مطمئنا کور می‌شدی. پشتش ردیفی از تیغ‌های خطرناک دیده میشد و برخلاف ماهی‌های دیگه، از خودش یه جور صدای زنگ مانند درمیاورد‌ که قابلیت سوراخ کردن مغزتو داشت. می‌تونستی جدیت و عزم راسخی رو توی چشماش ببینی.

خیلی دلم می‌خواست پیرانای گوگولی اولیو بردارم و بریم باهمدیگه یه گوشه‌ی ساکت تو بغل هم بخوابیم، ولی خب، من بیشتر از یه یار برای خواب، نیاز به کسی داشتم که بیدارم کنه. پس پیرانای دومو انتخاب کردم که با اون صدای مزخرف و نور کورکننده‌ی بدنش و شلیک تیغ‌های پشتش، می‌تونه ساعتِ بیداریِ خوبی برای وقتایی که کلاس دارم باشه.


پرسش 2: چجوری بدون جادو پیرانا هاتون رو توی این تنگا نگه میدارین که تیکه تیکه نشین؟ (۹ امتیاز)
پیرانای من ظاهر و باطن خشمگینی داره. هر لحظه امکانش هست از توی تنگ بپره بیرون و تیکه پاره‌ت کنه یا اگه دستش بهت نرسه، بپره توی تنگ بقیه پیراناها و اونا رو مورد عنایت قرار بده.

بخاطر همین، اول سعی کردم آرومش کنم. می‌خواستم دستمو ببرم توی تنگ و پشتشو نوازش کنم و زخم‌هایی که در اثر تیغای پشتش رو دستم ایجاد میشد رو به جون بخرم؛ ولی خب، ردیف دندونای تیزش که از دهنش بیرون زده بود و چشمای قرمز وحشیش که خیره مونده بود روم، از این کار پشیمونم کرد.

در عوض براش لالایی خوندم، همون لالایی قدیمی و قشنگی که هردفعه بهش گوش میدم باعث میشه گریه کنم.
بعد داستان هیپوگریفی که هرگز به خانه‌اش نرسید رو تعریف کردم و احساس کردم قطره اشک کوچیکی رو از گوشه‌ی چشمش پاک کرد. دلم براش سوخت. شاید نباید این داستانو برای یه پیرانای کوچولو تعریف می‌کردم؟

ولی خب اهمیتی نداره. چیزی که مهمه اینه که بالاخره موفق شدم اون خوی وحشیگریش رو نابود کنم. ضربه روحی‌ای که در اثر اون داستان دل‌انگیز به پیرانام وارد شد کاری کرد که دیگه شبیه یه قاتل زنجیره‌ای بنظر نرسه، آروم یه گوشه بشینه و در کمال آرامش و سلامت روانی، فقط به یه نقطه زل بزنه و دیگه سعی نکنه بهم حمله کنه.


پرسش 3: توی رولی که مینویسین فرض کنین فقط سبزی و جعفری در اختیار دارید. چجوری بدون جادو پیراناتونو سیر میکنین؟ (۱۵ امتیاز)
بوی سبزی تازه این احساس را به سدریک می‌داد که در جنگلی سرسبز و خوش آب‌وهوا به سر می‌برَد و زیر آسمانی صاف و آبی دراز کشیده و به خواب رفته است.
اما صدای خرچ خرچی که پیرانا از شدت گرسنگی تولید می‌کرد، او را از عالم رویا بیرون کشید.

- باشه بابا. بلند شدم دیگه. چقدر تحملتون در برابر سختی‌های زندگی کمه!

سدریک همانطور که غر میزد، در آشپزخانه‌ی هاگوارتز به دنبال چیزی می‌گشت که بتواند به ماهی کوچک وحشی‌اش بخوراند.
اول به دنبال غذای مخصوص پیرانای رنگین‌کمانی گشت. بعد به این نتیجه رسید که غذای هرگونه ماهی دیگری هم که باشد قابل استفاده است. اندکی که گذشت، فهمید لزوما نباید غذای ماهی باشد، می‌تواند غذای هر حیوان خانگی‌ای را به پیرانا بدهد. و هنگامی که حتی این گزینه را هم در آشپزخانه پیدا نکرد، تصمیم گرفت هر چیزی جلوی چشمش قابل خوردن باشد را به پیرانا داده و صدای آزاردهنده‌اش را خفه کند.

- فقط یه چیزی باید پیدا کنم که بچپونم تو دهنش...هر چیزی. مهم نیست چی باشه، فقط باید بتونه قورتش بده و بعد...

درست در همین هنگام، روی میز کیسه‌هایی پر از سبزی و جعفری تازه به چشمش خورد.
- خب...من گفتم هر چیزی، ولی منظورم دیگه این نبود که...

چاره‌ی دیگری نداشت. به هرحال باید از همان سبزی‌ها برای سیر کردن پیرانایش استفاده می‌کرد.

- اون روز تو اون برنامه ماگلی چه غذایی داشت آموزش می‌داد؟ هممم...یادم نیست چی بود ولی مطمئنم توش سبزی داشت.

تصمیم گرفت همان غذا را درست کند‌‌. از مواد اولیه که شامل تخم‌مرغ، روغن، نمک و فلفل به میزان لازم، زردچوبه و سایر ادویه‌ها بود، هیچکدام را نداشت. فقط سبزی و جعفری را داشت که آن هم اصلا در دستور غذا نبود. اما این باعث نمیشد ناامید شده و از کارش عقب بکشد!

- خب، اول یه ماهیتابه میاریم...عه، که نداریم. اشکال نداره بجاش می‌تونم از کف دستم استفاده کنم.

دستانش را به شکل کاسه کنار هم قرار داد.

- بعد سبزی‌ها رو خرد می‌کنیم، که خب من دستم ماهیتابه‌ست، نمی‌تونم خردشون کنم. پس همونجوری درسته سرخشون می‌کنم...

سبزی‌ها را با دهانش برداشت و کف دستانش انداخت و جلوی شعله‌های گاز گرفت.
- آخ، یکم داغه فقط...یه کوچولو. دارم می‌سوزم یه ذره...

از آنجایی که روغن هم نداشت، با دهانش صدای جلز و ولز سرخ شدن درآورد. دقایقی بعد، درحالی که پشت دستانش کاملا قرمز و متورم شده و هیچگونه تغییری در سبزی‌ها رخ نداده بود، با رضایت به آنها نگاه کرد.
- خب، خوبه. اینا هم سرخ شدن.

سپس سبزی‌های خام و طویل و خردنشده را برداشت و درحالی که آنها را فوت می‌کرد تا بعد از سرخ شدن خیالیشان خنک شوند، به پیرانایش نزدیک شد و آنها را در دهان او فرو کرد.
- به‌به. چه غذایی پختم برات. بخور لذت ببر. ادای خفه شدن هم درنیار خوشم نمیاد. نوش جونت.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۵۱ سه شنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۱

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

لاديسلاو زاموژسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۱:۱۰:۰۸
از یترومایسین
گروه:
کاربران عضو
ناظر انجمن
ریونکلاو
ایفای نقش
مترجم
مرگخوار
پیام: 552
آفلاین
بسمه تعالی





پرسش اولا: کودوم پیرانارو از نظر ظاهر و باطن برای نگهداری انتخاب میکنید؟ ( امتیاز6)

این را. گوی پیرانا می باشی. [حشره ای سیاه رنگ که بر روی پشتش و دستانش باله های کاغذی چسبانده، نفسش را حبس کرده و درون یک تنگ آب است را نشان می دهد که دهان بدون دندانش را باز و بسته کرده و سعی می کند خشن به نظر برسد.]

پرسش ثانی: چجوری بدون جادو پیرانا هاتون رو توی این تنگا نگه میدارین که تیکه تیکه نشین؟ (9 امتیاز)

این گونه‌شان که ما داریم بسیار سیه چرده، کریه، منحوس و مکروه بوده و جرات زین دست غلط‌ها را مدارد. به ایشان بگو.
[حشره‌ی درون تنگ که نگاه وحشت بارش روی آقای زاموژسلی ثابت شده با شدّت فراوان سر تکان می دهد.]

پرسش ثالث: توی رولی که مینویسین فرض کنین فقط سبزی و جعفری در اختیار دارید. چجوری بدون جادو پیراناتونو سیر میکنین؟ (15 امتیاز)

دنگ که شنا بلد نیست درون یک تنگ پر از آب دست و پا می زند و هرگاه که به کف آن می رسد، می پرد، صورتش را از آب خارج می کند و نفس می‌گیرد. باله‌های مصنوعی کار حشره را دشوار می نمایند و عضلات نحیف و ناتوانش را بیشتر از حالت عادی - که مربوط به دفعاتی می شود که موقع شستن ظرف های آقای زاموژسلی در سینک پر از آب سقوط می کند- خسته می کنند، ولی ترس از مرگ و جان دادن توانی را در وجود او زنده می کند و حشره که اصلا نتوانسته با نقش ماهی همذات پنداری کند را قادر به انجام یک جهش دیگر می کنند.

در همین حین و حال و شرایط است که حشره ناگهان متوجه لرزشی در شکمش می شود و صدای غریبی در فضای تنگ می پیچد.

قووووووورررررررر

حشره بدون اینکه دست از جهیدن بردارد نگاهی به اطرافش می کند تا مبادا قورباغه‌ای آنجا بوده باشد. فشار ناشی از تلاش برای زنده ماندن از یاد حشره برده که در یک تنگ است و خاطرات تلخ کودکی را برایش زنده کرده است.

قااااااااااااارررررررررررررر

دنگ این بار به اطراف تنگ نگاه کرده و به دنبال کلاغ می گردد.
ربطی به فشار ندارد، حشره اسگل است.

- گرسنه می باشید ای دنگِ دینگ.

چهره حشره به واسطه این کشف بزرگ به لبخندی گشوده می شود و سپس دوباره در هم می رود.
گشنه‌اش است.

- بلوبلوبلو.

دنگ زیر آب وزوز می‌کند، ولی فقط حباب بیرون می آید.
حشره با تقلای فراوان خودش را جلو کشیده و از لبه تنگ آویزان کرده و دست تمنا به سوی آقای زاموژسلی دراز می کند.
- ویزی ویزی ویز!
- خیر، نمی دهیم.
- ویزی ویزی واز!

آقای زاموژسلی یک برگ از سبزی جعفری کنده و آن را در دهان دنگ می گذارد. حشره با لذت فراوان آن را دهانش می جود و فرو می دهد.

- وازا وازا.
- فزون تر می خواهی؟
- ویزی!

مرد با انگشتش حشره را به درون آب هل داده و یک دانه جعفری که یک برگش کنده شده و شش برگ دیگر رویش مانده را مقابل تنگ می گیرد.
- این خوراک یک هفته‌ات می باشد، آن را جیره بندی نمودیم، طمع منمای.

حشره بغضش را قورت داده و به جهیدن ادامه می‌دهد.
صدای قار و قور یک بار دیگر در فضای تنگ طنین انداز می شود...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۰۲ سه شنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۱

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
1.
پروفسور، راستش من قصد داشتم جلوی صف برم و یه ماهی کوچولو و مینیاتوری مثل خودم که از قضا آبی رنگم هست پیدا کنم. اما شدت هجوم جادوآموزان به سمت پیراناها به قدری زیاد بود که من با این جثه‌ی کوچیکم نتونستم بال‌بال‌زنان راهمو باز کنم و به انتخاب خودم پیرانایی رو بردارم. در نتیجه وقتی جمعیت پراکنده شد، تنها پیرانایی که باقی‌مونده و غصه‌ش گرفته بود که چرا هیشکی انتخابش نکرده رو انتخاب کردم. شاید بگین چرا گفتی انتخاب کردی؟ وقتی فقط یکی باقی مونده که انتخابی در کار نیست. این اشتباهه پروفسور. من انتخاب داشتم که پیرانایی رو انتخاب نکنم و صفر بگیرم، یا این پیرانا رو انتخاب کنم. که انتخابشم کردم.

ظاهر پیرانام یکم خشنه. بدنش خاکستریه و هرچی به سمت سرش حرکت می‌کنی این رنگ تیره‌تر می‌شه تا جایی که دور چشماش کاملا سیاهه. اما طلبکارم هست. با چشماش یجوری بهت زل می‌زنه انگار این خودشه که نخواسته انتخاب بشه و افتخار نداده، ولی من که می‌دونم فقط اینطوری وانمود می‌کنه و ته دلش غمگینه. این ظاهرشه و من باطنش رو دیدم. ماهی کوچولویی که بین پیراناهای دیگه ظاهر خشن‌تری داره اما به اندازه اونا وحشی نیست و با دیدن گوشت اختیار از کف نمی‌ده. واسه همینم همیشه پیرانای داستان ما تنها می‌مونه و مورد تمسخر بقیه قرار می‌گیره.


2.
نمی‌تونم بگم کار من تو انداختن پیرانام تو تنگ سخت‌تر بود یا کسایی که زودتر اقدام کرده بودن. چون اونایی که زودتر اومدن احتمالا تعدادی از پیراناها به صورت رندوم پیراناهایی که با باز شدن در آکواریوم به بالا جهش می‌کردن تا بیرون بیان و دلی از عزا در بیارن، سقوط کردن تو تنگشون و خلاص!

به هر حال برای من شرایط اینطوری نبود. من بودم و یه تنگ و یه پیرانا که قهر کرده بود. تازه پیراناهه سه برابر من هیکل داشت که راحت می‌تونست یک لقمه‌ی چپم کنم. پس باید با احتیاط می‌بودم. اولش سعی کردم بهش بفهمونم اون پیراناییه که من انتخابش کردم. نه از سر ناچاری، بلکه با میل و اختیار خودم. باید حس می‌کرد که پسر برگزیـ... چیزه، ماهیِ برگزیده‌س. البته من خیلی درست متوجه نمی‌شدم این که مدام دندونای تیزشو بهم نشون می‌داد و هر از گاهی تهدیدآمیز دهنشو باز و بسته می‌کرد به چه معنا بود... ولی حدسم اینه که به مذاکرات من با خودش پاسخ مثبت می‌داد. پاسخ مثبت به این که مثل یه پیرانای خوب مستقیم از تو آکواریوم می‌پره تو تنگ بدون این که هوس کنه منو بخوره. اما خب موفق نشدم!

پس منم راه حل دیگه‌ای رو پیش گرفتم. اگه با محبت آدم نمی‌شه خب باید از در زور وارد شد.

تنگ رو گذاشتم کنار آکواریوم. در لحظاتی که پیرانام پشتشو بهم کرده بود و وانمود می‌کرد خودش نخواسته انتخاب بشه، در آکواریوم رو تا حد زیادی بستم و فقط در حدی که پیرانا بتونه ازش جهشی به بیرون کنه باز گذاشتم. خودمم رفتم جایی که آب آکواریوم رو تخلیه می‌کنن وایسادم. بهش گفتم یا می‌پری، یا آب آکواریوم رو خالی می‌کنم و اون تو می‌میری. مطمئنم اونم در پاسخ چند بار بهم گفت "اگه جرات داری خالی کن"، "من زیر بار نمی‌رم"، "مردن بهتر از زندگی با ذلت است" و اینا. که تصمیم گرفتم واقعا یکم آب آکواریوم رو خالی کنم بلکه باورش بشه. اما باورش نشد! خیلی پیرانای لجبازی بود.

در نهایت اینقد آب رو خالی کردم که دیگه تقریبا آبی داخل آکواریوم باقی نموند و پیرانا یا باید مرگ رو انتخاب می‌کرد یا جهش تو تنگ، که جهش تو تنگ رو برگزید. و این‌چنین این پیکسی کوچک بدون جادو پیرانایی رو به تنگش هدایت می‌کنه.

خب راستش چون پیرانام آخرین لحظات زندگیش تسلیم شد و پرید تو تنگ، دیگه نگه داشتنش اون تو چندان سخت نبود. جونی براش نمونده بود که بخواد منو تهدید کنه. مثل ماهی‌های نزدیک مرگ ته تنگ چسبیده بود و فقط دهنشو به امید یافتن غذایی تو آب باز و بسته می‌کرد.


3.
- شـلــپ!

پیرانا که تا آخرین لحظه مقاومت کرده بود، با دیدن آکواریومی که دیگه تقریبا آبی توش نمونده بود، تصمیمشو می‌گیره و با جهشی خودشو به تنگ می‌رسونه. اونقدر جهشش سریع بود که تقریبا نصف آب تنگ بر اثر پرشی که می‌کنه به بیرون می‌پاشه.

البته که لینی هم بی‌نصیب نمی‌مونه و تبدیل به حشره‌ی خیسی می‌شه!
و حشره‌ی خیس چیزی نبود که مورد دلخواه کسی باشه.

پیرانا با ترس به حشره‌ی خیسی که به سمتش در حرکت بود و به شدت ناموزون بال می‌زد و با هر بالی دو سانتی‌متر به چپ یا راست می‌رفت و یک سانتی‌متر به جلو، احساس خطر می‌کنه. بنابراین می‌ره و می‌چسبه به ته تنگ و سعی می‌کنه مواد غذایی‌ای هرچند ناچیز و کم‌ارزش توی آب پیدا کنه و بخوره تا انرژی دفاع و مقابله بگیره. اما آب از آب مقطر هم بی‌املاح‌تر بود!

بالاخره حشره‌ی خیس به تنگ می‌رسه و پیرانا با ترس بهش زل می‌زنه.

- پیرانای خوشگل و مهربون و حرف‌گوش‌کن کی بودی تو؟

پیرانا با دیدن چشمان به طرز نابرابری بزرگ‌شده‌ی حشره‌ی خیسی که صورت خودشو به تنگ چسبونده بود و به داخل نگاه می‌کرد، وحشت‌کنان دو متر به عقب پرتاب می‌شه. یعنی قرار بود بشه، ولی چون تنگ 50 سانتی‌متر بیشتر نبود، یکم کم‌تر از 2 پرت می‌شه عقب!

با دیدن چشمان پر از ذوق و شوق لینی و لبخندی که کل صورتش رو فرا گرفته بود، ناگهان پیرانا متحول می‌شه. این از اون لحظاتی بود که مسیر زندگی پیرانا تغییر پیدا می‌کرد و دوران زندگیش به دو دسته‌ی "قبل از این لحظه" و "بعد از این لحظه" تقسیم می‌شد.

یعنی حداقل این چیزی بود که لینی تصور می‌کرد. چرا که پیرانا هم در جواب، برقی تو چشماش نمایان می‌شه که از نظر لینی اشک ذوق بود، در حالی که برق شرارت بود! بعدش به خیال لینی، پیرانا پره‌هاشو تکون می‌ده و با سرعت تصمیم به خروج از تنگ می‌گیره تا اونو در آغوش بگیره و ازش تشکر کنه که از اون یه ماهی بهتر ساخته.

- هـــام... شپلخ!

اما خب این اتفاق نمیفته! لینی کاملا تصورات اشتباهی داشت.

ماهی به قصد خوردن لینی خیز برداشته بود تا بهش بفهمونه اون پیرانایی نیست که با این حرفا متحول بشه. ولی خب، پیرانا به خاطر پریدن توی تنگ در لحظات آخرِ خالی شدنِ آبِ آکواریوم، و به دلیل بیرون ریختن حجم زیادی از آب درون تنگ، کمبود آب و اکسیژن پیدا کرده بود و توان جهش به بیرون و خوردن لینی رو نداشت. پس با مخ می‌خوره تو شیشه.

- نازی می‌خواستی بپری بغلم ولی انرژی نداشتی؟

پیرانا با بدخلقی و بی‌جونی، تکونی به سرش می‌ده که به نشانه‌ی موافقت بود. برای لینی موافقت با پریدن تو بغل، اما برای پیرانا موافقت با نداشتن انرژی.

- عیبی نداره، الان برات هم آب می‌ریزم، هم غذا میارم جون بگیری.

پیرانا بر اثر خوشنودیِ رسیدن به غذا، انرژیِ اندکی می‌گیره تا تکونی به خودش بده و صاف و صوف تو آب شناور بشه. با دیدن آب گوارایی که از اون بالا پایین می‌ریخت و تنگش رو پر می‌کرد احساس رضایت بیشتری پیدا می‌کنه. کم‌کم داشت باور می‌کرد که شاید این حشره‌ی خیس، که حالا خشک شده بود، موجود دوست‌داشتنی و خوبی باشه که بتونه باهاش رفیق بشه و از قبالش غذاهای گوشتی و خوشمزه‌ی زیادی بدست بیاره. تا این که لینی لحظه‌ای بعد امیدش رو ناامید می‌کنه!

- برات غذای مقوی آوردم.

سبزی‌ها و جعفری‌هایی از آسمون به پرواز در میان، داخل تنگ می‌ریزن و رو آب شناور می‌شن. پیرانا با ناباوری به سبزیجاتی که مقوی خوانده شده بود نگاه می‌کنه و اختیار از کف می‌ده.

- قلپ قلپ قولوپ قیلیپ قولوپ قلپ!

ماهی گفته بود "چطور جرات می‌کنی برای یه پیرانای گوشت‌خوار سبزی بیاری آخه؟ بیام بخورمت؟ ".
اما لینی شنیده بود "وای مرسی که به فکرمی و غذاهای سالم و مقوی برام میاری حشره‌ی مهربونم. ".

پس عجیب نبود اگه لینی با چهره‌ای مشتاق، منتظر غذا خوردن پیرانا بشه. پیرانا می‌خواست مخالفت و مقاومت کنه و این بدبختیش رو با خوردن لینی به پایان برسونه. اما نه انرژی‌ای داشت، نه توانی. لینی هم روح و روانش رو خسته کرده بود و هم جسمش رو.

پیرانا یا باید نمی‌خورد و می‌مرد... یا می‌خورد و سیر می‌شد!

گزینه‌ی دوم رو انتخاب کرد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۲۹ ۲:۳۵:۳۶



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱ دوشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۱

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۵۰:۱۰
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
مترجم
پیام: 217
آفلاین
سلام پروفسور.

پرسش 1: کودوم پیرانارو از نظر ظاهر و باطن برای نگهداری انتخاب میکنید؟ ( امتیاز6)

پروفسور. پیرانا های مختلفی تو آکواریوم بودن. از همه رنگ و از هر نوعی که فکر میکردی یا اصلا تا به حال ندیده بودی. برای انتخاب من زوم کردم رو آکواریوم تا بتونم یه پیرانای بی آزار و نجیب انتخاب کنم و زیاد دردسر نداشته نباشم. البته فکر نکنید میخواستم اونا رو ور دارم و ببرم و بفروشم.

پروفسور. نمی‌دونم از خوشانسی بود یا بدشانسی. هیچ پیرانایی نزدیک من نمیشد. انگار من اصلا وجود نداشتم. حتی تو صورتمم هم تف نمی کردند که من ذره ای خوشحال بشم. ولی پروفسور من به درگاه مرلین دعا کردم. نذر کردم. تا چاره پیدا بشه و بتونم تکالیفم رو انجام بدم. اصلا فکر نکنید پولش از تکلیف واسم مهم تر بوده.

پروفسور حدس بزنید چی شد؟ معجزه شد. همینطوری که من ناامید شدم بودم صدایی توجه منو به خودش جلب کرد. یه پیرانا با کلاه سبزی روی سرش و یک کت بنفش که رنگ و روش رفته بود و معلوم بود از دست فروشی خریده داشت داخل آکواریوم بازارچه پهن می کرد و داشت جنس می فروخت و معلوم بود ظاهر و باطن من و اون شباهت های خیلی زیادی داشت و بنظر می رسید یک روح در دو جسم باشیم.

پرسش 2: چجوری بدون جادو پیرانا هاتون رو توی این تنگا نگه میدارین که تیکه تیکه نشین؟ (9 امتیاز)


پروفسور من یه نفس عمیق کشیدم. عزمم رو جذب کردم و رفتم روبه روی پیرانا وایسادم. پروفسور به نظر میومد نظر اون هم درباره ی من جلب شده باشه و اون هم داشت به من نگاه می کرد. پروفسور من هم دیدم اینجوری شده راه مذاکره رو در پیش گرفتم.

پروفسور چون زبانشون رو بلد نبودم و ازش سر در نمی آوردم سعی کردم با پانتومیم مذاکره کنم.

من تنگ رو نشون دادم و بهش اشاره کردم که باید بره توش. پروفسور. نه تنها به حرفم گوش نکرد بلکه سه چهار تا حرکت زشت هم واسم در آورد و منو مسخره کرد. اما من ناامید نشدم. فکر کردم و به یه نتیجه رسیدم. یه سری جلار که پول بین‌المللی همه جانوارانه رو بهش نشون دادم و اون که خوشش اومده وارد تنگ شد.

پرسش 3: توی رولی که مینویسین فرض کنین فقط سبزی و جعفری در اختیار دارید. چجوری بدون جادو پیراناتونو سیر میکنین؟ (15 امتیاز)

هر کس چیزی از قضیه نمی‌دانست حتما فکر میکرد دوئلی صحرایی در جریان است...ولی قضیه خیلی ساده تر از این حرف ها بود. اسکورپیوس و پیرانا مانند دو حریف چشم در چشم به هم نگاه میکردند.
اسکورپیوس با سبزی و جعفری به دست روبه روی پیرانا قرار گرفته بود و با نگاهی تهدید آمیز به می گفت باید آنها را بخورد و آز آن طرف پیرانا که نگاه او از نگاه اسکورپیوس ترسناک تر بود با دندان هایش جواب منفی می داد.


- نگاه کن به من. تو چاره ای نداری باید اینارو بخوری.
جواب پیرانا چیزی جز زبون در آوردن نبود.

- ببین! بیا منطقی باشیم. تو چاره ای جز این کار نداری.
-

بنظر می آمد حوصله اسکورپیوس سر رفته است.

- این هشداره آخرمـــــــه.
-

اینطوری نمیشد. پیرانا پوست کلفت تر از این حرف ها بود و با این کار ها خام نمیشد. به علاوه اسکورپیوس باید با او مذاکره می کرد تا به توافقی برسد.

- نگاه بکن. تو بیا اینا رو بخور و به جاش من حق تجارت با موجودات دریایی رو میدم به تو.
- پف. پف. پولی فو.

انگار نیاز به پیشنهاد های بهتری بود.

- تا یکسال هر گوشتی که خواستی بخوری حسابش با من.
-

انگار حتی باید پیشنهاد های بهتری بدهد.

- وای از دست تو. تا ده سال هر چی خواستی مسافرت بری با من.
-

اسکورپیوس که متوجه تغییر صورت پیرانا شده بود ...تازه فهمید سبزی و جعفری غیب شده بودند و پیرانا آنها را در عرض ثانیه خورده بود و حالا اسکورپیوس ی مانده بود با پیشنهاد های هزینه بر پیرانا.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.