سلام باباجانیان!

-خب! نظرت چیه مستقیم بریم سراغ سوالا پیرمرد؟!
نظرم مثبته بابا جان، ولی عجالتا پیرمرد پدرِ شما هست. من کلا هیجده سالمه.
1- نظرت درمورد طعم معجون چیه؟ راحت رفت پایین؟ تعریفی، تشکری، سپاسگزاریای، چیزی نسبت به وزارت داری این تو و این تریبون؟
بابا جان همونطور که خارج سایت برات شرح دادم، من از بچگی ژنِ یبوست درم نهفته بوده. خیلی سخته... خیلی سخت. ساعات متمادی، همش سختی، همش عذاب. ولی خداروشکر معجون شما قبل از اینکه حتا پایین بره نتیجه بخش بوده، ضمن سپاسگزاری از وزارت درخواست میکنم یکمشو بدین ببرم خونه گریمولد. برای فامیل میخوام.
2-اول از همه چرا انقدر دامبلدور دور از دسترسی هستی؟ معتقدی یه دامبلدور باید به تذهیب نفس بپردازه و میدان رو برای محفلیهای تازهنفس خالی کنه تا با روحیات سفیدشون باعث پیشرفت و کامیابی جبهۀ سفیدی بشن؟
بابا جان من هی میام بیام، هی نمیام. یه جورایی این مسئله به مسائلی که تو سوالِ یک مطرح کردم شباهت داره. جدای از اون، من عقیده دارم محفل عرصه ی جوانانه. شاید همیشه جایی برای این بابای پیر باشه، اما در اصل محفل متعلق به بچهاست. این بابای پیر همینکه از دور مراقب بچها باشه کافیه. بهرحال، این دور از دسترس بودن منم موقتیه. برخلاف دفعات پیش که بعد از یه مدت دور از دسترس بودن کلا از دسترس خارج شدم، ایندفعه قراره نزدیک به دسترس بشم.
3-یه دامبلدور روزش رو چطور شروع میکنه؟ مثلاً من به عنوان وزیر جامعه علاقۀ زیادی به کباب کوبیده و دوغ محلی برای صبحونه دارم... تو چطور؟
این بابای پیر با صدای پرندگان سفید عشق و روشنایی از خواب برمیخیزه، به این استخونای پیر روغن میزنه و شاید کمی طول بکشه، اما تقریبا همیشه موفق میشه تکونشون بده! بعضی روزا قبل از پرندگان سفید عشق و روشنایی بیدار میشم، چون حیوون خونگیم دوست داره شبا آتیش بگیره و این کارش یه جورایی گند میزنه به دکور اتاق. اما من درک میکنم. بعضی وقتا خودمم حس میکنم تو سینه این دلِ من میخواد آتیش بگیره. بخصوص وقتایی که هری-سرتونو درد نمیارم.
4- از شروع کردن روز که بگذریم... میرسیم به یه موضوعی که خیلی وقته فکر من رو مشغول خودش کرده. واقعاً ساعتها در طول روز به این فکر میکنم، موقع خواب ذهنمو به خودش مشغول میکنه و زندگی رو ازم گرفته... شما تو کافه محفل پاستا هم دارید؟
تو کافه محفل هر چیزی که بگی یافت میشه عزیز دل بابا. سوپ پیاز، پاستای پیاز، کباب پیاز، یخمک پیاز، پیاز سوخاری، کارامل پازیاتو، همه چی.
5-بعد از ناکامی سلاسِل و دامبلدور های پیشین، شما چه برنامه ای برای محفل ققنوس داری؟ بغل های گرم تر و سوپ پیاز های پر پیاز تر مهم ترین دغدغه ی شما و تمام دامبلدور های قبلی بوده؟
بابا جان من اسمشو ناکامی نمیذارم. شاید به اندازه ی شما مرگ نخورده باشن اما قطعا تهش مرگ گرفتن تو زمانی که بودن، نهایت زحمتشونو کشیدن و این محفل کوچیک از بودنشون نهایت لذت رو برد. من توی دوره ی دامبلدور های زیادی نبودم، اما اون یدونه ای که بودم نه تنها ناکام نشد بلکه بهترین و زحمتکش ترین عضوی بود که من توی خونه ی گرم و صمیمیِ گریمولد دیدم و میراثش هنوز با ما هست. بواقع من تلاش میکنم پا در جای پای دامبلدور های قبلی بذارم. با این تفاوت که، خب، اگه بچها منو بخوان، بیشتر بمونم. طرز کار محفل با مرگخواران متفاوته... محفل اعضای کمتری داره و من بعنوان بابای پیر محفل، آرزو دارم توی مدتی که با محفل هستم، مدتی که امیدوارم طولانی باشه، کاری کنم که بچهای ما، هرچند کم، تک تکشون همدیگه رو بشناسن و باهمدیگه دوستای صمیمی باشن. با اینکه من با مهمترین و فعالترین شناسه م توی مرگخواران بودم، اغلب دوستای صمیمی ای که پیدا کردم از محفل بودن و میدونم که شدنیه. همونطور که هریِ بابا یه زمانی به گابریل تیتِ بابا گفت، ما شاید کمتر باشیم اما پیوند بینمون ناگسستنیه!
6-میخوام بدونم توی محفل ققنوس، جایگاه پسر برگزیده، والا تره یا جایگاه دامبلدور... مرجع تقلید محفلی ها کدوم یکی از شماهاست؟
ما توی رنک های محفل چیزی بنام "مرجع تقلید محفل" نداریم بابا جان، اما مدال جذابترین عضو محفل معمولا به هری تعلق میگیره. البته رای ها معمولا مال چارلیه ولی من مدال هارو پخش میکنم پس خفه.
7-یکی از تکراری ترین سوالا... فلسفه ی پشت این ریشت چیه؟ جایی ساختی برای گنجشک های پناهنده و بی خانمان که بیان توش لونه کنن؟
بابا جان تا الان این ایده به ذهنم نرسیده بود ولی الان که میبینم ایده ی خوبیه. بالاخره پرنده های سفیدِ عشق و روشنایی هم نیاز به خونه ی گرمی دارن که پذیراشون باشه! در اصل این ریش رو یه شب که هری سردش بود زور زدم و در آوردم که بندازم روش. بعد دیدم چقدر روی صورتم نشسته، گفتم نگهش دارم.
8-شاید این سوال یکمی باعث بشه رابطه ی تو و هری پاتر شکر آب بشه... ولی به نظرت هری تا الان به این فکر کرده که از وقتی کودک بود هی الکی جام هاگوارتز و آبنبات بهش میدادی و نمیذاشتی اخراج بشه که وقتی بزرگ شد بهش بگی تو هورکراکسی و برو بمیر؟
سوء استفاده ی عاطفی؟
بابا جان من میخواستم هری رو امتحان کنم! میگن اگه دوستت داشته باشه برمیگرده. من میدونستم که هری نمیمیره. میخواستم ببینم جدی میگیره یا نه... که خب جدی گرفت و رفت مرد و روبیوس یکم ناراحتی کرد، راستش اینجاشو پیشبینی نمیکردم اما اصلا ایراد نداره.
9-شایعاتی هست که از دوره ی جوونیت به جا مونده... رابطه ی خودت و گریندلوالد رو چطور توصیف میکنی؟
گلرت... اون پسر منو یاد هری میندازه. آه از جوانی. به گفته ی رولینگ رابطه ی ما بسیار عمیق و آتشین -
10-چطور یهو آخر سال تحصیلی به این نتیجه رسیدی که باید به اون 4 تا بچه نفری 50 امتیاز بدی و جام اسلیترین رو از چنگش در بیاری؟ تا این حد عقده ای؟
هری میخواست اول شه و این یعنی هری باید اول شه. حالا یه جامه دیگه بابا جان. امسال نگرفتن سال بعد میگیرن. سال بعد نگرفتن سال بعد میگیرن. تو این هفت سال نگرفتن هروقت هری فارغ التحصیل شد میگیرن. یا هروقت من مردم و یه مدیر اسلیترینی از روی نعشم رد شد.
11-خدایی خودت به این نیروی عشقی که میگی معتقدی؟
از ته دلم بابا جان، بخصوص اوقاتی که با هری-سرتونو درد نمیارم.
12- آیا این نیروی عشق مذکور میتونه همه چی رو شکست بده؟
بذار برات مثال بزنم بابا جان. توی سال هفتم فکر میکنی چی هری رو زنده نگه داشت؟ آفرین بابا جان، نیروی عشق! عشقِ متقابل بین من و هری! همونطور که گفتم من برای اینکه عمق رابطه مونو بسنجم به هری گفتم بره بمیره. از قدیم گفتن، ماهی رو اگه سفت بگیری از دستت میپره در میره بابا جان. برای همین من به هری گفتم کلا بره بمیره. اونم بهم ثابت کرد که اگه دوستت داشته باشه برمیگرده، و پست های این اپِ مشنگیِ اینستاگرام بیراه نمیگن.
13-چرا هری پاتر نتونست با نیروی عشق سدریک دیگوری رو نجات بده؟ حیف نبود پسر به این قشنگی؟
عخی... عخی. پسر قشنگی بود. خیلی خودشو میگرفت و لجبازی میکرد در برابر نیروی عشق، ولی پسر قشنگی بود. راستش اینم یه مثال دیگه ست برای این مسئله که شیلنگ عشق هری فقط و فقط به سمت منه. بعد خیلی یهویی هم از بین ما رفت. هری تا میومد عشق رو در بیاره و پیچ و مهره هاشو سفت کنه و راه بندازه و بندازتش به جون لرد سیاه یکم طول میکشید.
14-عه... ها! گذاشتی هری بعد از نور سبز و اون حرفا، بمونه پیش خاله ش. که از دنیای جادویی دور باشه.... آفرین.
خاله ش گفت ما مواظبشیم، منم گفتم چرا که نه! هر کسی لیاقت یه شانس دوباره رو داره. البته گند زدن.
15-برمیگردیم سر گریندلوالد... میشه از اول خودت بگی که اون روز که خواهرتو بدبخت کردید چه اتفاقی افتاد؟
بابا جان من قبل از اون روز ده ها بار به گلرت گفته بودم دست به ریشم نزن، بعدها بچه ای بدنیا میاد بنام هری پاتر که این ریش فقط مال اونه. ولی این بچه هروقت شوخیش گل میکرد، دست میزد به ریشِ بابا. منم گفتم عه؟ خوبه منم دست بزنم به چیزی که نباید؟ و اونم گفت خوارتو میکشم من حالا ببین. این وسط یه نفر فدا شد اما مهم اینه که هممون اون روز درس بزرگی گرفتیم.
16-چند صد هزار بار بهت پیشنهاد وزارت رو دادن... چرا انقدر لوسی؟ گرچه خوبه که قبول نکردی. کی از من بهتر و شایسته تر!
بابا جان وزارت به گروه خونی من نمیخوره. همینکه محفل کوچیکی باشه و باباش باشم برای من کافیه. البته هر بار که به من پیشنهاد وزارت میدادن، من میرفتم از هریِ بابا مشورت میگرفتم. اونم جوابی بجز "پروفسور بذارین بخوابم چهار صبحه" و "این مصداق بارز مزاحمته" یا مثلا "پروفسور باز شروع نکنید اگه به پلیس خبر بدم دستگیر میشید" بهم نمیداد. برای همین هم من اینو جواب منفی تلقی کردم.
17-راجع به سنگ جادو... چرا به ذهنت رسید که یه جوری تنظیمش کنی که وقتی یه نفر نیت پاکی داره توی جیبش ظاهر بشه سنگه؟ انقدر اعتقاد به نیروی پاکی و محبت و عشق؟
عرضم به خدمتت بابا جان که، خیلی وقت ها پیش میومد که من به سنگ جادو نیاز داشتم، حال نداشتم برم برش دارم. و از اونجا که همیشه نیتم پاک بود، سنگ خودش میومد به خونه.
18-فلامل رو از کجا یافتی اصن؟ چرا چیزی ساختید که هیچ هدف خاصی به جز طولانی تر کردن عمر فلامل نداشت، و از اون طرف با ارباب مخالفت میکردی با این کار؟ مگه هدف ها یکی نبود؟
فلامل خوشگل تر بود بابا جان. برای زیبایی چهره شهر هم که شده لرد باید هرچه زودتر بای بای.
19-"دلت برای مرده ها نسوزه هری... برای زنده ها دلسوزی کن. و بیشتر از همه برای کسانی که بدون عشق زندگی کردن" (آلبوس دامبلدور-یادگاران مرگ)
لطفا این جمله ت رو تفسیر کن. چرا من باید دلم به حال زنده ها بسوزه؟ چی شده مگه؟ اصلا من قبلش هم دلم برای مرده ها نمیسوخت.
بابا جان کجا دیدی مرده ای رو خفت کنن و سی تا سوال بذارن جلوش؟ کجا دیدی مرده ای از یبوست رنج ببره؟ کجا دیدی مرده ای مجبور شه بابت اینکه تو ماموریت پست زده عذرخواهی کنه؟
بعدم این عشق... مگه میذارن؟! من یه بار فقط عاشق یه سیب شدم... میگن تو غیر عادی ای. چرا دنیا حاضر نیست با گرایش های مختلف کنار بیاد؟ چرا رعایت حال بقیه رو نمیکنی موقع حرف زدن؟
باباجان من خودم سلطان گرایشات متفاوتم. تو این دوره زمونه متاسفانه کسی اهمیت نمیده که طرف سیبه یا نه، بیشتر اهمیت میدن سیبش ماده ست یا نره. و اینکه سیبش زیر هیجده ساله یا نه. سر این مسئله من همیشه دچار مشکل شدم. ولی همونطور که برایان سیندرفورد، عضو فقید محفل همیشه میگفت، باید به همه عشق ورزید، زنده و مرده، انسان و حیوان، کوچک و بزرگ!
20-برگردیم سراغ محفل... بچه ها قراره دوباره دور هم جمع بشن؟ قراره دوباره با کمبود آذوقه و سوپ توی محفل رو به رو بشیم؟
بچها هرچقدرم دور برن، در نهایت به این خونه ی کوچیک برمیگردن باباجان. تابحال هم با کمبود سوپ روبرو نشدیم، چون تو حیاط خودمون پیاز پرورش میدیم.
21-آقا جدی چی دیدی تو آینه؟ حالا به کلهزخمی گفتی جوراب ما هم گفتیم باشه... ولی الان دیگه مجبوری؛ راستشو بگو.
...آخه خجانت میکشم.
22-بزرگترین ترست چیه؟ یه روز بلند شی ببینی آبنباتاتو بهت نمیدن؟ ها چیز... مثل اینکه این برای یه مهمون دیگه بوده. تو همون بخش اولو جواب بده.
باباجان شاید کلیشه ای بنظر بیاد، اما محفلِ کوچیک ما هرچقدر هم خلوت شده باشه، چراغش هیچوقت خاموش نشده. من از روزی میترسم که این اتفاق بیفته، و میدونم تا زمانی که من زنده ام بچها اجازه شو نمیدن.
23-فکر کن انداختیمت توی آزکابان و دوتا درخواست بیشتر اجازه نداری داشته باشی... اون دوتا چیان؟ بگو که هروقت انداختیمت فراهم نکنیم به ریشت بخندیم.
کمی آب و یک بسته چیپس، اگه دارید.
کمی جوراب و یک بسته آبنبات لیمویی، و اگه میشه یه دونه هری برام بیارید.
24-خودمونیم...مرلین وکیلی اون اشیا نقره ای توی دفترت به چه دردی میخوره؟
استفاده خوبی دارن. ذکر کردنش مناسب فضای فعلی نیست.
25-چرا هیچ وقت به فکر ترمیم دماغ شکسته ت نیفتادی؟ با این وضعیت دماغای عملی هیچ وقت وسوسه نشدی؟ یا وسوسه شدی اما اعتقاد به زیبایی در نچرال بودن مانع شده؟
بابا جان میترسیدم لب بالام بی حرکت شه.

این دماغ قدیمی برای من یادگار خاطرات زیادیه.
26-کاشف به عمل اومده که به چندین زبان زنده، مرده، پوسیده، کپک زده و... دنیا تسلط داری. از زبان مردم دریا گرفته تا زبان مار ها! از بچگی کلاسای زبان فشرده میرفتی؟ یا به صورت خودآموز یاد گرفتی؟
نه من از بچگی دوست داشتم اپلای کنم. برای همین به ماما گفتم برام دیویدی های فرندزِ ماری رو بخره و پاپا هم موافقت کرد. آیلتسِ ماریم ۷ و نیمه، متاسفانه سر لیسنینگ یکم خراب کردم. دوتا گربه خیابونی دم پنجره هی فیش فیش میکردن با هیس هیسِ ممتحن قاطی میشد. مردم دریا هم که زیاد زبان خاصی ندارن. فقط مهم اینه که هنگام شنا مثل یه دست و پا چلفتی، بپایی که تو مسیر دهن کوسه نیفتی. بقیه ش خودش حل میشه.
27-داشتن داداشی که عاشق بزه و به سمت ملت کارخرابی بزا رو پرت می کنه چه حسی داری؟ راستی بحث شکستن دماغ شد، تا حالا به فکر حل اختلافات قدیمیتون با داداشت آبرفورث نیفتادی؟ به نظر میاد دل پری ازت داره!
هر کسی بهرحال گرایشات خودشو داره باباجان. من خودم اگر میتونستم کارخرابی هری پاتر هارو به سمت ملت پرتاب میکردم.
اون بچه هم فقط سر اینکه ریش من ازش بلندتره عقده ای شده. شاید یه روز ریشمو کوتاه کردم و رفتم به دیدنش.
28-راستی چرا مربای تمشک دوست داری...چرا مثلا مربای گل محمدی نه؟ جریان این رمزای دفترت چیه؟ آخه شاخ سوسک؟ آب نبات لیمویی؟ نوشابه گاز دار ترش؟!
بابا جان خلاقیت رمز پیشرفته. ضمنا مربای تمشک جذابیت خودش رو داره اما مربای موردعلاقه ی من مربای پیازه.
29-برسیم به یه سوال کلیشه ای که تو دوره بچگی از هممون میپرسیدن! مامانتو بیشتر دوست داری یا باباتو؟!
هر چهار نفر بی مزه اند.
...بله شش بی مزه.
دامبلدور صغیر تفریحاتش چی بود؟ کتاب میخوند یا با جادو خودشو از سقف آویزون می کرد؟
از کارخرابی های بزِ پروازی جاخالی میداد.
30-یه بار یادمه گفتی کسایی که عاشقشونیم حتی بعد از مرگشون هم هیچوقت واقعاً ترکمون نمیکنن... خیلی این جمله رو قبول دارم. منم یه قاچ پیتزا داشتم شب گذاشتم تو یخچال صبحش نجینی خورده بودش... هنوز که هنوزه رنگ قارچای روش تو ذهنمه.
خودت تجربه مرتبط با این حرفت داری که اضافه کنی؟
خودم نه ولی برادرم بچه که بود یه بز داشت، بدون اینکه بهش خبر بدن قربونیش کردن. تا یه ماه تو خواب بع بع میکرد.
هی! به عنوان سوال سی و یکم و آخر... با نیروی عشق میشه از آسمون غذا ظاهر کرد؟
نه ولی میتونی کسی که عاشقته رو مجبور کنی بره برات غذا بگیره.