هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۲۸ جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱

جیانا ماریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ جمعه ۸ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۱۲:۴۱ جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲
از ایران_اراک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 175
آفلاین
تکلیف: یکی از دو روش (سرد یا گرم) رو انتخال کنید، براساس اون یه رول بنویسید! در خصوص موضوع اون هم کاملا آزاد هستید! این جلسه نمرات با سختگیری بیشتری نسبت به جلسه قبل داده می‌شه، گفتم که بدونیدها!

پروفسور نمیدونستم باید بگم شیر آب سرده یا گرم یا ولرم.
به هر حال سردش کن بریم.

جیانا بعد از کلاس ورد ها به غلط کردن افتاده بود که اصلا چرا همچین کلاسی رو برداشته. زخم روی پیشانی اش می سوخت.
- هی جیا، سرت چی شده؟
- دوباره این پروفسور عزیز ورد ها یه کاری کرد سیم پیچ هام قاطی شد.
- چی؟
- هیچی ، فقط دویست تا پرتال و چند تا کشته و مصدوم و روند زمانی کاملا پاره شده از موج اتفاق داشتم که درست کنم.
- من که نفهمیدم.

جیانا در حالی که آه می کشید به رز نگاه کرد.
- تو مگه کل کتاب های کتابخونه رو نخوندی.
- خب آره چطور؟ اصلا چه ربطی داره؟
- کلاس ورد ها به نظرت باید چطور باشه؟

رز که نمیدانست جیانا دقیقا چه جور جوابی می خواد کمی با احتیاط جواب داد.
- خب پر از پر پرنده برای سال اولی ها و پر از قورباغه و ...
- منظورم دقیقا همینه تنها چیزی که کلاس ما نیست همینه.

رز که هیجان زده شده بود که درست جواب داده گفت:
- واقعا؟فکر می کردم دایره المعارف نیاز بشه.
- به نظر تو من چیم؟ یه پایان نامه؟

در حالی که هر دو می خندیدند وارد سر سرا شدند.
- سلام آلبوس .
- جیانا حدس بزن چی شده!
- چی شده؟
- پروفسور لاد رو مدیرت خواسته اونم در رفته.
- تو چطوری همه خبر ها رو داری؟
-معلومه رز.
- به نظر من که نیست.
- اخبار خیلی راحت پخش میشه و منم همیشه تشنه ی ماجرا پس...
آلبوس در چشم هایش برق شیطنت دیده می شد و این زیاد برای رز عادی نبود.
- بزن بریم ته توش رو در بیاریم.
- واقعا آلبوس؟
- چرا که نه .
- بدون من ؟ وایسین منم میام.
- خدایا لیلی باشه فقط سریع تر.

رز در حالی که سعی می کرد کتاب های را مهار کند و همزمان به پای آلبوس و لیلی و جیانا برسد زیر لب غر زد.
- من از دست اینا چه کار کنم؟


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۴۵ شنبه ۸ مرداد ۱۴۰۱

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

لاديسلاو زاموژسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۱:۵۲:۱۹
از یترومایسین
گروه:
کاربران عضو
ناظر انجمن
ریونکلاو
ایفای نقش
مترجم
مرگخوار
پیام: 552
آفلاین
بسمه تعالی



جلسه دوم؛ شیر گرم و سرد


دانش آموزان با آرامش پشت نیمکت هایشان نشسته بودند. زرنگ‌ترها راجع به موضوع بحث احتمالی آن جلسه صحبت می کردند، پرانرژی‌ترها به هم سقلمه می زدند و سایرین نیز امیدوار بودند که این جلسه هم به خوبی و خوشی جلسه پیش بگذرد که ناگهان در کلاس با شدت از جا کنده شده و به سمت دانش‌آموزی که پشت صندلی معلم نشسته بود برخورد کرد و او را از پنجره به بیرون پرت انداخت و قبل از اینکه کسی بفهمد چه شده یا قرار است بشود آقای زاموژسلی که شنلش دور سرش پیچیده شده بود سوار بر یک اسنورکک شاخ چروکیده وار کلاس شد و دنگ که روی لبه کلاه بلند سیلندری او نشسته بود خنده شیطانی می کرد و با کشیدن کلاه به این طرف و آن طرف مرد و مرکب را هدایت می نمود و بعد سرش را به سمت دانش آموزان خرسند کلاس گرداند و فریاد زد «وییزی وایزه! » و کسی نفهمید که او چه گفت چون کسی زبان دنگی نمی دانست و این باعث شد که دنگ بیشتر حس تحقیرشدگی پیدا کند و این بار فریاد زد «وازه وازه؟!» و دانش آموزان این بار هم چیزی نفهمیدند ولی کتی بل سری به تایید تکان داد گفت «بله! بله!» چون گرچه که او نمی دانست که به زبان دنگی "وازه وازه؟!" یعنی چه، ولی می دانست که هر چیزی که "واز" باشد قاعدتا "واز" است و مگر می شود که یک چیزی خودش نباشد و متاسفانه در زبان دنگی می شد و او در حقیقت تایید کرده بود که دنگ موجودی بی ارزش، دون و از این دست چیزهاست و آن حشره هم که تاب رو به رو شدن با این حقیقت را نداشت، اسنورکک را صاف به سمت کتی راند و در این حین دانش آموزانی که صد راهش بودند یکی یکی به این طرف و آن طرف می پریدند و اما هری با اینکه کلا در آن خط زمانی و مجازی وجود نداشت و تنها به عشق قهرمان بازی پرید وسط داستان و شاخ جانور را گرفت تا مانع از برخورد آن با کتی شود و اصلا حواسش نبود که شاخ اسنورکک قابلیت انفجاری دارد و هرمیونی هم نبود که این را بهش بگوید و نتیجتا شاخ اسنورکک منفجر شد!

آقای زاموژسلی چشمانش را به سختی گشود، چشمانش تار بودند و گوش هایش زنگ می زدند، بویی مشامش را پرکرده بود... بوی دود و موی سوخته.
دید چشمانش دوباره واضح می شد و نمایی از سقف نیمه فرو ریخته کلاس را نشان می داد و پنکه ای که به آهستگی می چرخید و بچه‌ای که روی یکی از باله های آن افتاده بود؛ رنگ سرخ و طلایی ردایش خبر از گریفیندوری بودنش می داد.

- من هنوز زنده‌ام!

هری که روی پنکه افتاده بود ناگهان به هوش آمده و از آن بالا به کلاس نگاه می کرد.

کریک...پوف!

پنکه سقوط کرد و آقای زاموژسلی با خودش اندیشید که حالا شاید هری واقعا مرده باشد. اما بعید می دانست...
هری موجود نمیری بود!

لادیسلاو سعی کرد تا ببیند می تواند بدنش را تکان دهد، به انگشتان دستش خیره شد. برای یک لحظه با وحشت اندیشید که اگر تکان نخوردند چه؟ و بعد چشمانش را بست و سعی کرد انگشت اشاره‌اش را تکان دهد.
دزدانه از یک چشم نگاه کرد... انگشتش تکان می‌خورد! می لرزید... ولی تکان می خورد! با خرسندی و آسودگی انگشتان دو دستش را تکان داد و با تماشای رقصیدنشان محظوظ شد. نیم تنه‌اش را به زحمت بالا کشید و بعد نگاهی به کلاس به خاک و خون کشیده شده کرد.

- خب... این نیز از کالاس ثانی‌مان!

توضیحات این جلسه:

خب! امیدوارم رول مربوط به تدریس رو خونده باشید! اگر خوندید می تونید ببینید که تقیربا می شه اون رو به دو قسمت قبل و بعد از انفجار تقسیم کرد. قسمت اوّل این پست پویایی زیادی داره، خوندنش کمی نفس گیره و ماجراهاش بدون وقفه توی ذهن شکل می گیرن و البته که یک پاراگراف خیلی درشته! قسمت دوّم نه؛ پاراگراف های خیلی کوتاه و سکوتی که در پس زمینه ماجرا شنیده می شه. خب، این دوقسمت به خودی خود نماینده دو سبک نوشتاری هستند، چه توی طنز و چه توی جدی نویسی و بهتون کمک می کنن تا تاثیری که روی خواننده می خواید رو بذارید. بذارید دقیق‌تر توضیح بدم:

الف) قسمت اوّل یا گرم: پاراگراف این قسمت همونطور که می بینید خیلی بزرگه و حتی دیالوگ ها رو هم توی خودش کشیده! این چه تاثیری روی مخاطب می ذاره؟ مجبورش می کنه که تصوراتش از صحنه و احساسش نسبت به اون ها رو نگه داره و واضح‌ترین کاربردش برای جایی هست که ما دنبال اضافه کردن اکشن به داستانیم، ولی توی رول های طنز یه اثر دیگه هم داره! اینجا شما می تونید خورد خورد رولتون رو طنز کنید! یک پاراگراف بزرگ باعث می شه حس طنز اتفاقات جمع بشه و شاید چندتا شوخی جدا از هم که هیچکدوم توانایی این رو ندارن که واقعا مخاطب شما رو بخندونن، با ترکیب شدن توی یک پاراگراف خیلی درشت این قدرت رو دارن که حتی سرسخت ترین خواننده ها رو تسلیم کنن! ریسک کمتری دارن و البته شما رو وادار می کنن که رول های بلندتری بنویسید. برای این دست رول ها شما نیاز به مقدار نسبتا قابل توجهی جنون دارید. باید منطق رو دور بریزید! اغراق کنید! قوانین فیزیک رو بشکنید و کاری کنید که ساختار ذهنی خواننده رول عملا در هم شکسته بشه!... البته این باعث نشه که فکر کنید این طور نوشتن به درد رول ها و نوشته های جدی نمی‌خوره؛ صحنه های اکشن و جایی که می خواید احساس گرما و شادی به مخاطبتون بدین یا از لحاظ احساسی گیجش کنید این روش می تونه کاملا موثر باشه و به رول‌هایی ختم بشه که حتی فکرشم نمی کردین از پس نوشتنش بربیاید!

ب)قسمت دوم یا سرد:جملات کوتاه و ساده هستن، به طور ناخوآگاه کمی سرما و سکوت رو به خواننده القا می کنند و قاعدشون بر حمکرانی عقل و منطقه و طبیعتا پایه اصلی رول‌های جدی و غم انگیز هستن و نیاز دارن جملاتشون چه به عنوان توصیف و چه به عنوان دیالوگ قوی باشه و هممم... باعث می شه رول شما مثل یک برکه آروم باشه! همین زمینه باعث می شه که رول شما چه به عنوان طنز و چه به عنوان جدی هیچ وقت رولتون آزاردهنده نشه. ظاهرا راست کار جدی نویسیه ولی برای طنز نویسی هم به شدّت کاربردیه! چرا و چطور؟ توی اون شرایط آرام و آرامش ذهنی که طبیعت این ساختار ایجاد می کنه یه شمشیر دو لبه به وجود می‌آد! این شمشیر قسمت طنز رول شما رو به دو دسته تقسیم می کنه، اگر به اندازه کافی قوی بود، تاثیرش دو برابر می شه و اگر ضعیف بود... [انگشت شصتش را از این طرف گردن به آن طرف می کشد.] نکته اینه که احساسات جدی خود به خود توی این شکل وجود دارن و برای پست های طنز هم مثل شکارگاهی عمل می کنه که باید در لحظه مناسب عمل مناسب رو انجام بدین تا سخاوتمندانه بهتون پاداش بده!

هر دوی این سبک و روش ها برای رسیدن به حد اعلا نیازمند تمرین هستن، تا با سبک و ذهن شما جفت و جور بشن و وقتی این اتفاق بیافته در بی حوصله ترین و نوشتن نیومده ترین حالتتون هم بد نوشتن غیرممکن می شه. اما از هرچه بگذریم... سخن تکلیف خوش تر است!


تکلیف: یکی از دو روش (سرد یا گرم) رو انتخال کنید، براساس اون یه رول بنویسید! در خصوص موضوع اون هم کاملا آزاد هستید! این جلسه نمرات با سختگیری بیشتری نسبت به جلسه قبل داده می‌شه، گفتم که بدونیدها!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۲۳ شنبه ۱ مرداد ۱۴۰۱

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

لاديسلاو زاموژسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۱:۵۲:۱۹
از یترومایسین
گروه:
کاربران عضو
ناظر انجمن
ریونکلاو
ایفای نقش
مترجم
مرگخوار
پیام: 552
آفلاین
بسمه تعالی




بیایید، مُشوقتان را تصحیح بنمودیم.

×× به مناسبت این که اوّلین جلسه بود به همه دانش آموزان نمره 30 تعلق گرفته. ولی از جلسه بعد دیگه از این خبرها نیست.××


گریفیندور

گربه‌ی ناقوس (کتی بل):
نخست گوییم که زین ابتدا از هواداران طلسم "چلبوسوپومنالوس" گشته و آن را به کرّات بر دنگِ دینگ اجرای نموده و حظ فراوان بردیم. لیک... لیکش را می دهیم دنگ بگوید. گوی.
خب راجع به تکلیف اوّلت... درسته که عنصر خلاقیت مهمترین نکته این تکلیف بود، اما به عنوان یک رول تکی زیاد از حد کوتاه بود. شاید توی نقدهایی که گرفته باشی گفته شده باشه که کوتاه بودن رول خوبه، خصوصا توی پست های ادامه دار، ولی شرایطی هم داره، اولا برای یک رول تکی که قراره روایت گر یک داستان کامل باشه باید کمی بیشتر مایه بذاریم و دقت کنیم که آغاز ماجرا و روایت و جمع کردنش همه‌ش با خودمونه و دوّم اینکه خواننده احساس نکنه که یه چیزی کمه و متاسفانه من توی این رول حس می کردم یه چیزی کمه. حالا نوشتن بی حوصله و اشتباهات املایی مثل:
نقل قول:
زود و شوق - کت و کلف - بع - فلبداهه


که به ترتیب می شن ذوق و شوق - کت و کلفت - به و فی البداهه هم باعث می شه توی ذوق خواننده‌ت بخوره. درک می کنم که خیلی هاش به خاطر تند تایپ کردن یا وقت کم باقی مونده تا پایان جلسه تدریس بود ولی بازم ایراد اساسی‌ایه. پس لطف کن و برخلاف آقای زاموژسلی که آدم تنبلیه، بعد از نوشتن رول هات یک بار اون ها رو برای خودت بخون - ترجیحا با صدای بلند - تا این دست اشتباهات از بین برن یا حتی کمتر بشن و از گوگل کردن کلماتی که تا حالا ازشون استفاده نکردی هم دوری نکن.

در خصوص تکلیف ثانی، در اینجای آن خلاقیت را بدیدیم و دانستیم که جنابتا رقبتی بر امر ترسّم مدارید. لیک نیک بود.

راجع به تکلیف ثالثتان نیز گفته بودیم چهار مورد، لیک زان سه که بنوشته بودید بسیار خرسند گشته و آن که مانده بود را بر جنابتان ببخشیدیم.

30 از 30

ریکایِ نیک: (گودریک گریفیندور)

ما انتظار داشتیم منتهی الیه جنون رو برون کشید، لیک از دیگری وارد شدید... شگفتانه نیکی بود.

30 از 30 حلالِ حلال!

اسلایترین:

اسیِ نابینایِ حاضر در پی.وی (اسکورپیوس مالفوی):

سلام بک مالفوی تبارآ!
همبرگر طعامی نیک است، ما با قارچ و پنیرش را بسیار دوست می داریم ای اسی نابینا. از چه روی در همبرگرتان مخسپیدید؟ وانگاه همبرخواب می گردید. هار هار هار.

خب بذار همین اوّل کار یه چیزی بهت بگم اسکور... می تونم اسکور صدات کنم؟ باور کن توصیف کردن درد نداره. تو اینجا پست خوبی نوشتی که پتانسیل نسبتا زیادی داره، ولی از خیلی چیزایی که می تونستی بگی گذر کردی، می تونستی توصیف کنی که مثلا می ری سر یخچال و خالیه، دیگ روی گاز خالیه، خوراکی های جاسازتم مثلا بردن. متنی که من الان به عنوان رول خوندم همه چیز رو راجع به رول می گه، از نظر یه رول ناقص نیست ولی بیشتر شبیه به یه خلاصه‌س.

ما دریافتیم که جادوییان تمایلی اندک بر ترسیم و ترسّم دارند.
کاربردان وردتان منطقی و معقول بودند، لطفا برای مرتبه بعد کمی دیوانه گردید.

30 از 30

سیه‌ای که دور می باشد (دوریا بلک):

خود خویشتنمان را مدمّس بنمودی؟! و ایضا دنگی که دینگ خطابش می نماییم را! عملی نیک مرتکب گردیدید.

جدای از این می تونم بگم اوّلین بار بود که یک رول در سایت می خوندم که آقای زاموژسلی داخلش باشه و موقع خوندنش با خودم نگم «نه! آقای زاموژسلی اینجوری نیست که.» یا «نه! اون که این کار رو نمی کرد!». رولت جوری بود که حقیقتا نمی تونم هیچ عیب یا ایرادی ازش بگیرم. نمی تونم بگم به خوبی رول های گودریک یا سو بوده، ولی بیشترین چیزی بود که می تونستم از یه تازه‌وارد انتظار داشته باشم. فارغ از این می تونم بگم که تو پتانسیل تبدیل شدن به یکی از نویسنده های خوب ایفا رو داری.

ترسیمات و کاربرداتتان نیز نیک بودند.

30 از 30

ریونکلاو:

آیِ مردد مانده میان ویل و مز (آماندا ویلیامز):

حشرات کثیرالدست و پای را منفجرانیدید، عمل نیکی را مرتکب گشتید.

خوب بود، غیر منطقی بودنش، طنزش، همون چیزی رو نوشتی که انتظار داشتم برای همچین تکلیفی نوشته بشه. شاید تنها ایرادی که بخوام بگیرم و سخت گیرانه محسوب بشه اینه که من اون اوّلش متوجه نشدم کدوم دیالوگ رو سو می گه و کدوم یکی رو آماندا و طلسم "کلابزنبترکونیسموا" هم خیلی کلا زد ترکوندآ!
اینکه طنزت رو در کاربردها و حتی توی نقاشی هم می شد دید که دیگه عالی بود.

30 از 30، حلالِ حلال!


جهت جین (سو لی):


نباتات را ملبّس بنمودید؟ دگر روز نیز می خواهید این دنگ را ملبس نمایید!


30 از 30 حلالِ حلال!

هافلپاف:

آن که بدون کلاس فی الامل می باشد (نیکلاس فلامل):

پروانگان را بر اعمال خشونت واداشتید، خشونتتان فزون بادآ!

به عنوان دنگ این رو اضافه کنم که شخصیت های قهرمان و اینجوری همه فن حریف که می خوان همه کارها رو خودشون انجام بدن توی داستان‌ها در حالت عادی زیاد جذاب نیستن و حتی توی واقعیت. توی داستان اگر بتونی محیط رو تماما برعلیه‌شون قرار بدی جالب می شن، ولی در حالت کلی... توصیه‌م اینه که بیشتر تغییرش بدی.

30 از 30


مصححاَ و معلماَ،
لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۵۱ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
1_
صبح دل انگیزی برای انجام تکالیف حوصله سربر هاگوارتز بود!
این چیزی بود که کتی با بی حوصلگی برای خودش تکرار میکرد تا کمی اشتیاق پیدا کند. وگرنه آن سال را باید دوباره میخواند.

_ خب... از کلاس ورد ها و طلسم ها شروع میکنیم.

کاغذ های پوستی اش را بیرون کشید. بع علاوه کتاب کت و کلف ورد ها که از کتابخانه کش رفته بود.
پس از چندین ساعت مطالعه بیهوده و چوله کردن کاغذ های پوستی، فلبداهه شروع کردن به درآوردن ورد های عجیب غریب از خودش.
_ چیکیپوتوسولوموتوس!

موهای قاقارو ریخت.

_ موچولوخوفاسوروس!

چشم های قاقارو چپ شد.

_ چلبوسوپومنالوس!

پس گردنی محکمی بر پس سر قاقارو فرود آمد.
کتی، با زود و شوق، از جایش پرید. اینکه دیگر مجبور نبود برای زدن پس گردنی به قاقارو دنبالش کند، شبیه رویا بود!
_ چلبوسوپومنالوس!

قاقارو پس گردنی دیگری خورد.

_ چلبوسوپومنالوس!

پس گردنی جانانه ای بر پس سر کتابدار بیچاره فرود آمد.

_ من یه مخترع نابغم!

2_

3_

زدن سیلی بر صورت فرد مذکور
زیر پای فرد مذکور را خالی کردن
شیر گاو را زیاد تر کردن


قاقارویه


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۰۵:۲۴
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 216
آفلاین
سلام پروفسور.

1) در یک رول یک ورد اختراع کنید که به بی‌منطق ترین شکل ممکن یکی از مشکلاتتون رو رفع کنه! (15 امتیاز)

اسکورپیوس با چشمانی گشاد به خانه اش زل زد. زبانش بند آمده بود. حالا باید چکار می کرد. معلوم بود. شب را در پارک می خوابید. به بد شانسی اش لعنت فرستاد.

فلش بک

اسکورپیوس بدبخت از خانه اش برگشته بود و با صحنه ای خانمان سوز مواجه شده بود.

تمام مواد غذایی های خانه اش خورده شده بودند و او هم گرسنه بود. امروز هم تعطیل بود به خاطر شهادت پسر عمه خاله دایی مرلین و تمام مغازه ها بسته بودند.

چند روز پیش پرنده ای را خرید بود برای جایگزینی به عنوان سیستم دزدگیر و حالا سرش کلا رفته و تمام خوراکی هایش خورده شده بودند.

سعی کرد فکر کند تا ایده به ذهنش برسد.

- قانون جادو اینه که نمیشه از جادو غذا ساخت...ولی نگفته نمیشه چیزی رو به غذا تبدیل نکرد.

سپس دوباره به فکر رفت تا بتواند وردی برای این کار بسازد.

یک ساعت بعد

رو به روی جسم مورد نظر قرار و ورد دست ساز را به زبان آورد.

الپوتس.

پایان فلش بک


او واقعا نباید همچین کاری میکرد. زیادی خطر کرده بود. حالا باید شب را در پارک می گذراند. خانه تبدیل به همبرگر غول پیکری شده بود.



2) یک نقاشی بکشید که اثر انجام اون ورد رو نشون بده. نیازی نیست همون اتفاق توی رول باشه و اثرش روی هر چیزی مثلا هندونه، یا غول غارنشین یا هرچی باشه. (10 امتیاز)





تصویر کوچک شده





3) برای وردی که انتخاب کردید حداقل 4 تا کاربرد در زمینه های کاملا متفاوت بیان کنید. در این مورد نیازی به رول نیست و ذکر کردن اون موارد کافیه. حتی نیازی نیست توضیح بدید که چطور در اون زمینه به کار می‌آن. (5 امتیاز)


جلوگیری از بحران غذایی بین‌المللی.
سیر کردن عملی های توی پارک.
تبدیل به غذا کردن دشمن.
درست کردن غذا بدون زحمت.




پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۲۲ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱

گودریک گریفیندور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۲ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۴:۵۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 76
آفلاین
1) در یک رول یک ورد اختراع کنید که به بی‌منطق ترین شکل ممکن یکی از مشکلاتتون رو رفع کنه! (15 امتیاز)

در یک صبح نه چندان دل انگیز سرد و ابری، در تاریخ چندهزار سال پیش که هاگوارتز هنوز ساخته نشده بود و انگلستان هنوز از حملات و غارت های روزانه وایکینگ ها رنج میبرد و زخم میشد، گودریک داشت تک و تنها از توی دشت و جنگل و بیشه عبور میکرد و میرفت تا به یکی از روستاهای گابلین ها برسه، جایی که از دست ماگل های ضد جادو و وایکینگ های خطرناک در امان باشه. گودریک رابطه خیلی خوبی با گابلین ها داشت و حتی میخواست به ازای پرداخت مبلغ زیادی به صنعتگراشون سفارش یه شمشیر خیلی قدرتمند رو بده. البته که شمشیر رو فقط جهت نمایش، پز دادن، ترسوندن و کندن پوست میوه میخواست، چون آموزش شمشیر بازی سال ها طول میکشید و گودریک انقدرا هم بیکار نبود که بره شمشیر بازی یاد بگیره.

اون زمان گودریک جوان بود و موهای پر پشت سرخ داشت، صداشم بد نبود و داشت آهنگ میخوند. اد شیرانی بود واسه خودش حتی! شاید میتونست با خوندن آهنگ I see fire بره صدر لیست خواننده های اون زمان! ولی خب این کارو نکرد. به جاش برای خودش آهنگ نامفهومی رو زمزمه کرد و همونطور رفت، تا اینکه رسید به تعدادی وایکینگ که از لباس های خونی و کیسه های پر از طلا و جواهرشون مشخص بود تازه از غارت برگشته بودن.
وایکینگا متوقف شدن و به گودریک نگاه کردن.
گودریک متوقف نشد و به وایکینگ ها نگاه نکرد.

از نظر علمی، تجربی و حتی میدانی ثابت شده که اصولا اهمیت ندادن، بزرگترین سلاح هست و پیروز میدان. و در اینجا هم همونطور شد و وایکینگا تحت تاثیر آرامش و بی توجهی گودریک قرار گرفتن و گذاشتن به سلامت عبور کنه.
گودریک همونطور از راه پر پیچ و خم جنگلی رفت و رفت تا رسید به یه نقطه خالی وسط جنگل. یه نقطه خیلی کوچیک، خالی از درخت، و همین. ولی تفاوت خاصی با بقیه نقاط جنگل داشت، هواش پر از جادو بود. در واقع جادوش توی هوا تپش داشت.
گودریک لبخند زد، لبخندی حاکی از پیروزی و رسیدن به مقصد، و وارد سد جادویی شد.

گابلین ها که قدشون تا حدودا زانوی گودریک بود، با لبخند و خوشحالی به استقبالش اومدن و بوی خوش کیک و چوب در حال سوختن بینی گودریک رو پر کرد.
رو به روش ساختمان های کوچیک و چوبی به زیبایی کنار هم قرار گرفته بودن و روستای پیشرفته، منظم و زیبایی رو نشون میدادن که رنگ شمشیر وایکینگ ها رو به خودش ندیده. گابلین ها خوب بلد بودن چطور خودشون رو مخفی کنن، اونم در حالی که جادوگرها چپ و راست داشتن توسط ماگل ها آتیش میگرفتن.

گودریک با تک تک گابلین ها سلام و احوال پرسی کرد. همه شون رو میشناخت، و اونا هم گودریک رو میشناختن. خلاصه همه خیلی همدیگه رو میشناختن.
و گودریک هم که جهت کار و شمشیر اومده بود توی روستا، مستقیم رفت پیش آهنگر روستا که یه گابلینی بود به اسم هوک‌گریپ.

دمای داخل آهنگری به شدت زیاد بود. و هوک‌گریپ هم خیس عرق. پیشبند چرمی آهنگریش خیس عرق بود. نوک دماغ دراز و عقابیش خیس عرق بود. کف کله کچلش خیس عرق بود. حتی کف دستاش هم خیس عرق بود. و با اینحال با قدرت داشت کارای آهنگریشو میکرد و تکه ای از فلز رو داخل قالب میریخت.
- به به... ببین کی اینجاس! چطوری گریف؟

گودریک لبخندی زد و با گشاده رویی گفت:
- میگذره! تو چطوری؟ کار و بار خوبه؟
- میگذره. چه عجب از اینورا؟ دلت واسه رفقای قدیمی تنگ شده؟
- صد البته. ولی خب... کار زیاده. باید بگردم تو کل کشور دنبال کسایی که استعداد جادویی دارن، سعی کنم بهشون هر چی میتونم رو یاد بدم و در امان نگهشون دارم... جادوگر کشی هر روز داره بیشتر میشه، الانم که حملات خارجیا، کشور هم که بی پادشاه و توی هرج و مرج کامله. اوضاع خیلی بدیه.
- اوهوم اوهوم... و میخوای چیکار کنی؟ یا بهتره بگم... میخوای من برات چیکار کنم؟
- خوب ذهنمو میخونی. به اون شمشیر نیاز دارم... شمشیری که انقدر قوی باشه که حتی بتونه باسیلیسکارو هم بکشه.
- هممم گودریک گریفیندور از طلسم مرگ میترسه، و ترجیح میده با شمشیر اعدام کنه. درسته؟

لحن آهنگر طعنه آمیز بود. ولی ذره ای حقیقت هم توش وجود داشت.

- من نمیخوام روحمو با کشتن تیکه پاره کنم. شمشیر فقط برای ترسوندنه. ظاهرش، قدرت جادوییش باید انقدر قوی باشه که هر دشمنی حتی با دیدنش بترسه. از پسش برمیای؟
- نه. نیازی هم نمیبینم که از پسش بر بیام.

گودریک روی زمین نشست. دولا شد و مستقیم توی چشمای قهوه ای آهنگر زل زد.
- بیشتر توضیح بده؟
- آهاا... این شمشیر قبلا ساخته شده... و الان وسط کشوره، توی سنگ. حدس میزنی کی ساختتش؟ جد بزرگ من. فقط کافیه بری اونجا، بگیریش، و یه شمشیر جایگزین رو بذاری تو سنگ و خلاص!

گودریک دستشو زد زیر چونه ش و به فکر فرو رفت.
- گفتی محل دقیق شمشیر کجاست و شمشیر جایگزین تا کِی حاضر میشه؟

فلش فوروارد به یک هفته بعد:

گودریک دوباره در مسیر بود، رداش تمیز بود و موهاش شونه شده. تنها چیز اضافه ای که داشت، شمشیر تقلبی ای بود که به کمربندش آویزون بود.
میدونست که بعد از یک ردیف دیگه از درختا، بالاخره به استون هنج میرسه و شمشیری که وسطش توی سنگ فرو رفته رو میبینه.
گودریک لبخند پیروزمندانه ای میزنه. به سمت شمشیر توی سنگ میره، دستشو دراز میکنه، قبضه شمشیر رو میگیره تو دستش، و طبق پیشبینیش، شمشیر از سنگ خارج نمیشه.

گودریک از سنگ فاصله میگیره، چوبدستیشو در میاره، به سمت سنگ میگیره و طلسم ریداکتو رو میگه...
و در کمال تعجبش اتفاقی نمیفته. به نظر میرسید که سنگ به تمام جادوهای نابود کننده ای که تا اون زمان اختراع شده بودن مقاوم باشه.
- و این یعنی نمیتونه به جادوهایی که تا الان اختراع نشدن، مقاوم باشه!

این یه معادله خیلی ساده بود که حلش توسط گودریک باعث شد فانوسی بالای سرش روشن بشه. در نتیجه چهار زانو روی زمین پوشیده از علف نشست، به سوسک ها و جیرجیرک ها و کرم هایی که زیرش وول میخوردن و سعی میکردن وارد کفش ها و ردا و شلوارش بشن اهمیتی نداد و چشم هاشو بست و شروع کرد به تمرکز کردن.
گودریک خوب میدونست چطور باید یه طلسم رو اختراع کنه. باید جادو رو توی ذهنش هدایت میکرد، نتیجه طلسم رو میدید و کلمات رو تصور میکرد تا بتونه انجامش بده...
و البته که این کار رو کرد.
انقدر متمرکز شده بود روی قضیه که اصلا هم اهمیت نداد به کرم ها و حشراتی که داشتن از شلوار و ردا و لباساش میرفتن بالا. خاک جدی جدی بیش از حد حاصلخیز و پر جانور بود.

گودریک چشماشو باز کرد. آسمون تاریک شده بود و عملا همه چیز توی تاریکی فرو رفته بود.
اهمیتی نداد. یکم صبر کرد تا چشماش به تاریکی عادت کنه و بعد چوبدستیشو که از موقع اجرای آخرین طلسم توی دستش نگه داشته بود و دستش دورش خشک شده بود و عملا نمیتونست فعلا از دستش خارج کنه رو به سمت قبضه شمشیر گرفت و گفت:
- استفراغیوس ماکسیمیوس!

نوری به رنگ سبز لجنی از نوک چوبدستی خارج شد و مستقیم خورد به قبضه شمشیر و رفت به داخل سنگ.
چند ثانیه بعد، صداهایی مثل دل به هم خوردگی و عوق زدن به گوش رسید، و شمشیر، در حالی که براده های آهن لزجی و به رنگ سبز رو بالا میاورد، از توی سنگ پرید بیرون.
گودریک که لبخندی به گوشه لبش نشسته بود، جلو رفت و شمشیر جعلی رو فرو کرد داخل سنگ. و بعد از امتحانش کاملا مطمئن شد که شمشیر توانایی خارج شدن از سنگ رو نداره.
و اینطوری بود که گودریک شمشیر معروفش رو به دست آورد، برای سلامتی و حفاظت از خودش و دنیای جادویی، و برای دور کردن و نابودی کسایی که قصد آسیب به خودش و این دنیا رو داشتن و دارن.


2) یک نقاشی بکشید که اثر انجام اون ورد رو نشون بده. نیازی نیست همون اتفاق توی رول باشه و اثرش روی هر چیزی مثلا هندونه، یا غول غارنشین یا هرچی باشه. (10 امتیاز)

یک نقاشی

3) برای وردی که انتخاب کردید حداقل 4 تا کاربرد در زمینه های کاملا متفاوت بیان کنید. در این مورد نیازی به رول نیست و ذکر کردن اون موارد کافیه. حتی نیازی نیست توضیح بدید که چطور در اون زمینه به کار می‌آن. (5 امتیاز)

1. خارج کردن انسان از معده شیر.
2. خارج کردن شیر از معده انسان.
3. خارج کردن هرچیزی از هرچیزی عملا
4. خارج کردن آناناس از روی پیتزا.

طبیعتا روش تمیزی نیست. ولی خب کاربردیه... و اگرم بهم بگید روشای تمیز تری وجود داره، باید بگم که اون نظر شخصی شماست و فکر میکنید!


,I was tucked in snow
,And beaten by the rain
And covered in dew
I've been dead for so long


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۰۲ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

دوریا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
دیروز ۶:۲۶:۵۱
از جنگل بایر افکار
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
مترجم
پیام: 308
آفلاین
1) در یک رول یک ورد اختراع کنید که به بی‌منطق ترین شکل ممکن یکی از مشکلاتتون رو رفع کنه! (15 امتیاز)

دوریا دوان دوان به سمت دخمه‌ها می‌رفت.
- حالا واقعا وقتش بود همچین تکلیف سختی بده؟

او تازه یادش آمده بود که باید تکلیف استاد عجیبِ بلندقد که هیچ کس تا به حال او را در هاگوارتز ندیده بود انجام بدهد.
-حالا...باید...چی...براش...بنویسم؟
-چرا اینقدر نفس نفس میزنی؟

یکی از اعضای اسلیترین دم در دخمه ایستاده بود و با نگاهی پر پرسش به دوریا نگاه می‌کرد.
-تکلیف پروفسور زاموژسلی رو انجام دادی؟
-هن؟
-میگم مشقاتو نوشتی؟
-اینی که گفتی چیه؟
-یعنی چی چیه؟
-یه اسم عجیب گفتی!
-استاد وردهاست. مشقی که داده رو نوشتی؟
-نه.
-یعنی چی نه؟
-دلم نمیخواد!
-مگه دست توئه؟
-آره دست منه!
-اینجا چه خبره؟

اسلیترینی سومی از انتهای راهرو به سمت دو فرد مشاجره کننده میامد.
-تکلیف پروفسور زاموژسلی رو انجام دادی؟
-هن؟
-چرا اینجا همه شبیه هیپوگریف منگ شدن؟
-تو واضح حرف نمیزنی!
-اصلا به من چه! همه‌تون درستون رو بیوفتین! اگر جام رو نبردیم تقصیر شماست!

اما این موضوع مهم‌تر از پاس نکردن درس بود. دوریا همینطور که وارد اتاق عمومی می‌شد به این فکر می‌کرد که اگر هیچ کسی مشقش را ننوشته، پس یعنی هیچ کسی هم نیست که بتوان از روی او کپی کرد.
-یه ورد مسخره...هممم...بی منطق...باید چی اختراع کنم؟ چطوره یه وردی اختراع کنم که بوی جوراب رو از بین ببره؟ نه، خیلی کاربردیه. عی مرلین! تا آخر امشب هم بیشتر وقت ندارم! باید چیکار کنم آخه؟

دوریا درحالیکه از سرش بخار و از چهره‌ش عرق میریخت قدم میزد و فکر می‌کرد. بی منطق بودن، کارِ او نبود. اما باید تکلیفش را تحویل می‌داد.
او قدم زنان از سالن عمومی اسلیترین خارج شد و همینطور که با حواس پرتی چوبدستی‌اش را تکان می‌داد، هر کلمه‌ی بی منطقی که به ذهنش می‌رسید را بر زبان می‌آورد بلکه بتواند وردی اختراع کند.
-تپل مپل شتروم!
-کره سیر نوشابه‌سوس!

در همین هنگام او به فردی برخورد کرد.
-در حال انجام چه عملی می‌باشی؟

پروفسور زاموژسلی جلوی او ایستاده بود و برای اینکه دوریا را ببیند سرش را به مقدار خیلی زیادی خم کرده بود.
-م‌م‌ممن...
-متوجه زبانت نمی‌شویم.

و با گفتن همین یک جمله پروفسور از جلوی او کنار رفت تا به راهش ادامه دهد.
دوریا با ناامیدی و بهت دوباره شروع به تکان دادن چوبدستی‌اش کرد بلکه کار خارق العاده‌ای را تا قبل از دور شدن پروفسور انجام دهد.
-صورتی الآدامسوس!

در همین هنگام آدامس‌های صورتی جویده شده به سمت پروفسور پرتاب شدند و به تمام لباس‌ها و موهایش چسبیدند.
-پس در حال تولید آدامس می‌باشی!

دوریا با رنگ پریده به پروفسور نگاه کرد.حشره‌ی سیاه سخنگوی پروفسور با صورت به یکی از آدامس‌ها چسبیده بود و نمی‌توانست حرفی بزند اما پروفسور عصبانی نبود.
-با احتساب این اتفاق نمی‌توانیم در کلاس فردا شرکت کنیم و باید سری به یخچال بزنیم تا این چسبنده‌های مزاحم را جدا کنیم و بعد غذایی لذیذ میل نماییم. به دیگر جادوآموزان بگویید ما نمی‌توانیم بیاییم و خودشان درسشان را بخوانند.

دوریا با شادی به پروفسور نگاه کرد که دور می‌شد. او فصت پیدا کرده بود تا تکالیفش را انجام دهد و بقیه‌ی اعضای گروه را هم مجبور کند تا مشقشان را بنویسند!


2) یک نقاشی بکشید که اثر انجام اون ورد رو نشون بده. نیازی نیست همون اتفاق توی رول باشه و اثرش روی هر چیزی مثلا هندونه، یا غول غارنشین یا هرچی باشه. (10 امتیاز)

نقاشی اول
نقاشی دوم

3) برای وردی که انتخاب کردید حداقل 4 تا کاربرد در زمینه های کاملا متفاوت بیان کنید. در این مورد نیازی به رول نیست و ذکر کردن اون موارد کافیه. حتی نیازی نیست توضیح بدید که چطور در اون زمینه به کار می‌آن. (5 امتیاز)

1. متوقف کردن افراد مزاحم
2. آزار رساندن بی‌جهت به افراد
3. نقاشی دیوار به رنگ صورتی
4. چسباندن کاغذ، چوب و هر وسیله‌ی نیازمند به چسبانده شدن
5. پوشاندن پنجره‌ها و جلوگیری از ورود نور خورشید
6. درزگیری دیوار، پنجره و غیره
7. پر کردن اگزوز ماشین دزد
8. نقاشی برجسته
9. تزیین مو
10. ایجاد سرعت گیر
11. مشخص کردن مکان مقتول






ویرایش شده توسط دوریا بلک در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۲۹ ۲۰:۳۱:۳۹


Tranquil Departure
,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۵۵ یکشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۱

آماندا ویلیامز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۰ چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۰:۵۹ یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۲
از وسط خواب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 27
آفلاین
1) در یک رول یک ورد اختراع کنید که به بی‌منطق ترین شکل ممکن یکی از مشکلاتتون رو رفع کنه! (15 امتیاز)
**********


-یا تک تک ریشای مرلین مقدس! تودیگه کی هستی؟!

آماندا به شخص روبه رویش نگاه کرد که چوبدستی‌اش را به سمتش گرفته و اگر همین الان جوابش را ندهد قطعا تبدیل به مجسمه بعدی تالار خواهد شد! سولی هم با وحشتی که در چشمانش بود به آماندا نگاه کرد.

-منم، آماندا!
-عه. واقعا؟! یه چیزی بگو بفهمم خودتی!
-خب اصلا تو کی هستی که ازم می‌خوای خودمو بهت ثابت کنم؟!
-خب اوکی. فهمیدم خودتی.
-عه...

سولی ‌ چوبدستی‌اش در جیبش گذاشت و به آماندا نگاه کرد.
-این چه وضعیه؟ چرا سر و کلت اینجوریه؟!
-مگه چشه؟
-انگار از یه معجون‌سازی ناموفق جون سالم به در بردی.
-خب شایدم همینطوری باشه، نمی‌دونم. حالا بیا کمک کن موهامو شونه کنم اگه انقدر وضعش خرابه. بعدا یادم میره.
-باشه. ولی نگفتی، چرا اینجوری شدی؟

آماندا سرش را خاراند.
-یادم نیست.
-درسته! ولش کن. بیا بریم موهات رو شونه کنم.

فلش بک : نیم ساعت قبل - نزدیک جنگل ممنوعه

آماندا طبق معمول داشت دنبال تالار ریونکلاو می‌گشت! اما اینبار نمی‌دانست چرا سر از اینجا در آورده است که حتی برایش آشنا نیست!
-قرار بود الانا برسم تالا- وااای!

صدای جیغ آماندا با حس کردن راه رفتن چیزی روی کمرش، بلند شد.
-این چیه؟ وای! برو اونور! ازم دور شو! وای!

آماندا دوباره جیغ زد چون اینبار با دیدن عنکبوتی جلوش فهمید چه چیزی دارد روی کمرش راه می‌رود.
-ازم دور شین! مرلین بزرگ، من از عنکبوت می‌ترسم... یعنی خیلی خیلی می‌ترسم! ازم دورشون کن! خواهشا! به ریشات قسم می‌خورم که اسم همه پروفسورها رو حفظ کنم!

مرلین از میان توده‌ی نوری ظاهر گشت و خمیازه‌ای کشید.
-هرگونه درخواستی فقط در زمان کاری پذیرفته می‌شود، حتی شما دوست عزیز.

و سپس با همان خستگی در توده نور محو شد و رفت.
آماندا جیغی زد و با چوبدستی‌اش شروع به خاراندان پشتش کرد تا شاید آن عنکبوت را از خودش دور کند.
طولی نکشید که یک عنکبوت، دوتا شد و آماندا از سر ترس و وحشت، درحالی که چوبدستی را در ردایش نگه داشته بود جیغ کشید:
-کلابزنبترکونیسوا!

بوووم!

-اهم اهم! فکر کنم رفتن.

آماندا درحالی که از میان درختان ترکیده و عنکبوت‌های فرار کرده قدم زنان به سمت هاگوارتز می‌رفت، متوجه نگاه «خاک تو سرت با این طلسمت!» عنکبوت‌ها شد که متاسفانه از شدت ترس آن نگاه را با «برو دیگه نبینیمت!» اشتباه گرفت و به سرعت به سمت هاگوارتز دوید!

-----


2) یک نقاشی بکشید که اثر انجام اون ورد رو نشون بده. نیازی نیست همون اتفاق توی رول باشه و اثرش روی هر چیزی مثلا هندونه، یا غول غارنشین یا هرچی باشه. (10 امتیاز)
**********
پروفسور... پروفسوری که اسمتون یادم نیست! این طلسم رو دادم یه جادوگری، که اونم نمی‌دونم کیه، اجرا کرد! طرحی بسیار زیبا از اونجا کشیدم! خودم بالای برج وایستاده بودم. چون یه عنکبوت اونجا بود و قرار بود طلسم اجرا بشه. هردوتاش خطرناک بود. از بالا اینو کشیدم. بسیار زیبا و دقیق!
طرح از اجرای آزمایشی و همچنین موفقیت آمیز طلسم «کلابزنبترکونیسوا»

-----


3) برای وردی که انتخاب کردید حداقل 4 تا کاربرد در زمینه های کاملا متفاوت بیان کنید. در این مورد نیازی به رول نیست و ذکر کردن اون موارد کافیه. حتی نیازی نیست توضیح بدید که چطور در اون زمینه به کار می‌آن. (5 امتیاز)
**********
یکیش می‌تونه نابود کردن حشرات باشه، مخصوصا عنکبوت!
دومیش می‌تونه پاک‌سازی محل حضور اون حشره باشه، مخصوصا عنکبوت!
سومیش می‌تونه دورسازی حشرات باشه، مخصوصا عنکبوت!
چهارمیش هم می‌تونه نابود کردن جهت نوسازی باشه، مخصوصا عنکبوت... نه چیزه... مخصوصا برای ساختمان‌های قدیمی که قراره از اول بسازنش!


You forget what you want to remember
You remember what you want to forget


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۳:۲۶ شنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۱

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۳۸:۱۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
1) در یک رول یک ورد اختراع کنید که به بی‌منطق ترین شکل ممکن یکی از مشکلاتتون رو رفع کنه! (15 امتیاز)

در آن گرمای طاقت فرسای ظهر تابستانی، جنبنده ای نبود که برای فرار از آن باران آتش، به زیر سایه ای پناه نبرده یا خودش را در لانه اش محبوس نکرده باشد. رسم دیرینه‌ی خورشید بود که در در آن ساعت از روز برای تمام زمینیان قدرت نمایی کند.
گرمای هوا گویی حیات را بلعیده بود و جز نشانه ای از تلاش های نسیمی کم جان برای به رقص آوردن شاخه های درخت، صدایی به گوش نمی‌رسید. ساکنین عمارت ریدل ها هم ترجیح داده بودند به جای زورآزمایی با خورشید، در اتاق هایشان استراحت کنند یا در سکوت، چشم به گوشه ای دوخته و به آرزوهایشان بیندیشند. البته نه همه‌ی آنها!

-چقد قشنگی!

سو در میان علف هایی که بعضا به بلندای قامتش بودند، گوشه‌ی دنجی یافته و آنجا کز کرده بود. درست زیر سایه ای که از تراس اتاق لرد سیاه حاصل شده بود.
همانطور که اشک در چشمانش حلقه زده بود، به ردای براق و سیاهی نگاه می‌کرد که دقایقی قبل با جغد پیشتاز به دستش رسیده بود. تمام پس‌انداز سه سال کارش را داده بود تا بتواند آن ردا را به جای پشت ویترین، از نزدیک نگاه کند؛ البته پس‌انداز او به اندازه‌ی قیمت آن ردا نبود، بلکه آن را به عنوان وثیقه در گرینگوتز گذاشته بود و با التماس های فراوان لینی و سدریک را راضی کرده بود تا ضامنش شوند و نهایتا با وامی که گرفت، موفق شد ردا را تهیه کرده و خودش را تا آخر عمر ملزم به پرداخت قسط کند.
-مطمئنم هر کسی منو توی این ردا ببینه از حسودی می‌ترکه!

ردا را به تن کرد و دور خودش چرخی زد. از سیاهیِ درخشانِ آن، چشمانش برق زد.
-آخ!

سو، وحشت زده و نگران عقب رفت و در دل آرزو کرد صدایی که شنیده بود، تنها توهمی در سرش بوده باشد.

خرچ!

توهم نمی‌توانست به آن سرعت و با چنان وضوحی تکرار شود.
همانجا ایستاد و به آرامی گوشه ردایش را بالا آورد.
-نه! نه! کی با تو همچین کاری کرد؟

بخشی از ردا به نقطه ای نامعلوم گیر کرده و نخ‌کش شده بود. براق بودن پارچه هم سبب شده بود تا این دو نقطه‌ی آسیب دیده بیش از حالت عادی جلب توجه کرده و اشک از چشمان سو روان کند.
نسیمی که این بار دست از چرخیدن میان شاخه های درختان برداشته و علف های درون حیاط را به بازی گرفته بود، سوال سو را پاسخ گفت.

-شما؟ تقصیر شماها بود؟ یعنی انقدر به ردام حسودیتون شد که زخمیش کردین؟

سو دست از فریاد برنمی‌داشت و با خشم بر سر ساقه های خشک و باریک اطرافش داد می‌کشید.
-چطور دلتون اومد؟ یادتون نیست اون روزهایی رو که همینجا به لینی خواهش می‌کردم ضامن وامم بشه؟ یا وقتایی که اون خانوما با همین مدل ردا از اون بیرون رد می‌شدن و از حسودی دلم می‌خواست... دلم می‌خواست که...

سو با یادآوری حس خودش، حرفش را خورد. با دیدن ساقه هایی که مقابل او گردن کج کرده و حالتی مظلومانه به خود گرفته بودند، دلش به رحم امد و سعی کرد آنها را درک کند.
-شماها... لباس ندارین؟ برای همین بود که... که ...

بغض گلوی سو را گرفته اجازه نداد حرفش را ادامه دهد. اما این فایده ای نداشت. سو احساس وظیفه می‌کرد. باید کاری برای آن گیاهان مظلوم می‌کرد تا بیش از این غصه نخورند و با حسرت به لباس های دیگران نگاه نکنند.
-فهمیدم!

چوبدستی اش را بیرون آورد و به طرف یکی از علف های هرزی گرفت که جلوی پایش قد علم کرده بود.
-لباسوبافتیوس!

با دقت نگاه کرد؛ از نتیجه‌ی کارش راضی بود. فقط باید این ورد جدید را بر روی بقیه علف ها و شاخه های خشک و تازه‌ی درون حیاط هم انجام می‌داد.

****


خورشید غروب کرده و هوا خنک تر شده بود. مردم از خانه خارج می‌شدند تا کارهای باقی‌مانده‌شان را به اتمام برسانند و برای روز بعد آماده شوند. دیزی هم با عجله از در عمارت ریدل‌ها عبور کرد تا به مصاحبه کاری ای برود که مدت ها برایش تمرین کرده بود. در راه به سرعت صفحه نیازمندی های پیام امروز را ورق میزد تا پس از اینکه از محل مصاحبه بیرونش کردند، به سراغ کار بعدی برود. البته همین بی توجهی به مسیر کار دستش داد و برخورد با مانعی جلوی پایش، باعث زمین خوردن و کثیف شدن ردای رسمی اش شد.
-کی بود؟ چی بود؟

مانع جوابی نداد. نه که زبان نداشته باشد ها! به قدری خسته بود که بی توجه به پاره و سوراخ شدن ردای نازنینش، همانجا وسط حیاط به خواب رفته بود و برخورد با دیزی هم او را بیدار نکرد. دیزی اما هر چه فکر کرد، نتوانست ارتباط سو با آن همه گیاه لباس پوشیده در حیاط را متوجه شود!



2) یک نقاشی بکشید که اثر انجام اون ورد رو نشون بده. نیازی نیست همون اتفاق توی رول باشه و اثرش روی هر چیزی مثلا هندونه، یا غول غارنشین یا هرچی باشه. (10 امتیاز)

بفرمایید پروفسور، نقاشی من. این عکس از یه کاکتوس تنهاست که کلی تیغ تیز داشت و برای همین کسی بغلش نمی‌کرد. حتی دستاشو باز کرده بود تا یکی بیاد و بغلش کنه، ولی اون تیغ ها نمی‌ذاشتن. منم این ورد رو روی اون انجام دادم و یه لباس بافتنی قشنگ براش ساختم تا دیگه غصه نخوره.

3) برای وردی که انتخاب کردید حداقل 4 تا کاربرد در زمینه های کاملا متفاوت بیان کنید. در این مورد نیازی به رول نیست و ذکر کردن اون موارد کافیه. حتی نیازی نیست توضیح بدید که چطور در اون زمینه به کار می‌آن. (5 امتیاز)

*برای جلد کردن کتاب، البته باید هر بار که کتاب رو استفاده می‌کنیم یه بار دیگه طلسم رو اجرا کنیم.
*بسته بندی وسایل کنار هم، مثلا قلم های پر. اینطوری دیگه نیازی به جا مدادی هم نداریم.
*به دام انداختن جانداران، بدون درد و خون ریزی.
*مخفی کردن وسایل و ایجاد ظاهری جلب توجه نکننده! مثل وقتایی که می‌خوایم جعبه شکلاتامونو از بقیه قایم کنیم و اینجوری وقتی ببیننش فکر میکنن یه لباس بافتیِ تا شده‌ست و کاری بهش ندارن.
*ایجاد پوشش ضربه گیر برای وسایل آشپزخانه در هنگام اسباب کشی، طوری که مامان مروپ نگران بشقاب های گل سرخی جهیزیه‌ش نباشه.


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴ پنجشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۱

هافلپاف

نیکلاس فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۲۶:۳۸
از تارتاروس
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
هافلپاف
ناظر انجمن
پیام: 215
آفلاین
-نیکلاس بجنب یه کاری بکن. بیشتر از این نمیتونیم مقاوت کنیم.

نیکلاس با اخم از بالای برج و باروهای هاگوارتز به ارتش غول هایی خیره بود که هر لحظه به دژ دفاعی نزدیک تر میشدند.

-اسمشو نبر اون لعنتی هارو اجیر کرده تا هاگوارتز رو نابود کنن.
-حالا باید چیکار کنیم؟
- من یه فکری دارم.

نیکلاس بدو بدو به سمت سوزان بونز رفت.

-سوزان توی توی رمزتاز ها بسیار حرفه ای هستی درسته؟
-اوهوم. ولی الان بهت نیاز داریم. کجا میخوای بری؟
-نگران نباش خیلی زود بر میگردم فقط خیلی سریع یه پورتال باز کن به مقصد اون سر دنیا و سعی کن تا من برمیگردم باز نگهش داری.

سوزان مطمئن نبود ولی به نیکلاس اعتماد داشت. چوبدستی اش را چرخاند و پورتالی ظاهر کرد.

-امیدوارم بدونی چیکار میکنی، چون خیلی نمیتونم باز نگهش دارم.

نیکلاس سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و داخل رمزتاز پرید.

آن سر دنیا

نیکلاس وارد جنگل های افریقا شده بود هنوز چند قدم راه نرفته بود که پشه ها به او حمله ور شدند.

-اه لعنتی ها باید سریع تر طلسم رو اجرا کنم.

نیکلاس زیریکی از درخت ها که چند پیله به شاخه های ان چسبیده بود، رفت. یکی از پیله هارا نشانه رفت و وردش را با صدای بلند خواند.
-اثریوم پروانه ای یوس.

یکی از پیله ها کمی لرزید، بعد شکاف خورد و پروانه ی خوش خط و خالی در حال تلاش برای خارج شدن از پیله معلوم شد.

_آفرین پروانه ی عزیز. تو میتونی بیا بیرون. بیا بیرون.

پروانه زور آخر رو هم زد و خارج شد.
نیکلاس سریع به سمت پروانه رفت و دو دستی اورا قاپید. با ورد "فور پوینت" چوبدستی اش را تبدیل به قطب نما کرد و بعد از شناسایی محل دقیق هاگوارتز پروانه را با احتیاط به همان سمت گذاشت.

-حالا بال بزن پروانه ی من. بال بزن. بیشتر بال بزن. سریع تر بال بزن. خشن تر بال بزن.

پروانه با تمام قدرت شروع به بال زدن کرد.

-آفرین همینه.

نیکلاس به عجله به سمت پورتال دوید و داخل ان پرید. بقیه از دیدن نیکلاس خوشحال شدند.

-چیکار کردی؟ هنوز غول ها دارن به سمتمون میان، باید یه کاری کنیم.
-نگران نباشین کاری کردم کارستون. فقط باید صبر کنیم و نتیجه اش رو ببینیم.

زمین کم کم شروع به لرزیدن کرد، آسمان غرید و از دور طوفان وحشتناکی به سمت غول ها می آمد.
غول ها تلاش میکردند خودشان را با چیزی نگه دارند اما هر درختی و ستونی و سنگی که گرفته بودند هم مثل خودشان به پرواز در میامد. غول ها یکی پس از دیگری در طوفان ناپدید میشدند. بعد از چند ساعت طوفان فروکش کرد و هیچ اثری از غول های غارنشین نبود. فقط رد خرابی هایی که به بار اورده بودند روی زمین مانده بود.
هاگوارتزی ها همگی فریاد خوشحالی سر دادند و یکدیگر را در اغوش گرفتند.

-راستی نیکلاس تو چجوری اینکارو کردی؟
-ساده است. یه قانونی است به اسم قانون اثر بال زدن پروانه، که میگه اگه یه پروانه اون سر دنیا بال بزنه. این سر دنیا طوفان به پا میشه.

همگی هوش نیکلاس را تحسین کردند و از برج ها پایین آمدند تا خرابی هارا تعمیر کنند و این خبر خوب را به گوش ان دسته افرادی که در مخفیگاه پنهان شده بودند برسانند.


2) یک نقاشی بکشید که اثر انجام اون ورد رو نشون بده. نیازی نیست همون اتفاق توی رول باشه و اثرش روی هر چیزی مثلا هندونه، یا غول غارنشین یا هرچی باشه. (10 امتیاز)

تصویر کوچک شده


3) برای وردی که انتخاب کردید حداقل 4 تا کاربرد در زمینه های کاملا متفاوت بیان کنید. در این مورد نیازی به رول نیست و ذکر کردن اون موارد کافیه. حتی نیازی نیست توضیح بدید که چطور در اون زمینه به کار می‌آن. (5 امتیاز)

از کاربرد های این ورد میشه در زمینه رفع تحریم ها استفاده کرد به این صورت که میگیم تحریم هارو لغو میکنی یا گزینه ی اثر پروانه ای روی میز است. (نظامی-سیاسی)
میتونیم از نوع ضعیف تر شده این ورد برای باران و رفع خشکسالی استفاده کنیم. (اقتصادی)
وقتی که دیدیم توی کوییدیچ داریم میبازیم سریعا جر میزنیم و با این ورد میتونیم بازی رو به دلیل بدی هوا تعطیل کنیم. (ورزشی)
و در آخر به نظرم این ورد میتونه به عنوان یک معجزه استفاده بشه و مردم عادی رو گول بزنه که ما فرستاده ای از طرف مرلین هستیم. (مذهبی)


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.