هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۵:۴۹ پنجشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۱

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۱:۳۵
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
مرگخواران اندکی فکر کردند. شاید پیشنهاد خوبی بود...اگر می‌نوشتند مرگخوار واقعی هستند، می‌توانستند با تهدید کار را پیش برده و زودتر به نتیجه برسند!

- نه. ما ماموریت داریم توی این سایت عضو بشیم که بتونیم درموردش تحقیق کنیم. اگه همین اول بگیم کی هستیم که دیگه نمی‌تونیم درست حسابی تحقیق کنیم!

مرگخواران موافق بودند. پیش از آن کسی به این نکته‌ی ریز توجه نکرده بود.

- حالا بیاید بلیتمونو بفرستیم.

تعداد بسیار زیادی کله بر روی صفحه‌ی لپ‌تاپ جمع شد و هر یک از آنها به روش خودشان شروع به تفکر کردند. سروصدای تفکر مرگخواران اتاق را پر کرده و بلاتریکس را که پشت لپ‌تاپ نشسته بود، به مرز انفجار رساند.
اما درست پیش از آنکه منفجر شود، فکری به ذهنش رسید و در صفحه‌ی ارسال بلیت چیزی نوشت.

- امم...چیزی نوشتی بلا؟
- بله. همونطور که دیدید، به مغز نداشته‌ی شما هیچ نیازی ندارم. خیلی عادی نوشتم من رمزمو یادم رفته لطفا بهم بگید.

در میان تشویق و تحسین مرگخواران، لپ‌تاپ دینگی کرد و جواب بلیت آمد. مدیران این سایت بسیار وقت‌شناس و زودپاسخ‌دهنده بودند.
بلاتریکس کل نوشته‌های بلیت را نادیده گرفت و چشمش فقط به سمت هشت رقمی که آن وسط نوشته شده بود رفت: ۱۲۳۴۵۶۷۸

- خب، اینم از رمز هوشمندانه‌مون که معلوم نیست کدوم عقل کلی انتخاب کرده و بعدم یادش رفته بود! حالا که رمزمونو پس گرفتیم و می‌تونیم وارد شناسه‌مون بشیم، میریم برای معرفی شخصیت!


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۲:۳۰ پنجشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۱

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
مرگخواران، به صفحه ی سفیدی که قرار بود متنشان در آن جای بگیرد، خیره شده بودند.

_ یعنی باید کل این صفحرو براشون چیز بنویسیم؟

تام، پس کله ای محکمی به مرگخوار مذکور زد و سعی کرد بقیه را از استرس حاصل از دیدن صفحه ی سفید، خلاص کند.
_ نگران نباشین. قانون نداره که. هر چقدر دلمون خواست میتونیم چیز بنویسم. یک خط تا صد خط! حتی میتونیم یه ایمیل یه کلمه ایم بفرستیم.

مرگخواران که از شُک دیدن صفحه ی دراز سفید درآمده بودند، به کار اصلیشان باز گشتند.
چه چیزی باید برای مدیران مینوشتند؟

_ نظرتون چیه بنویسیم ما مرگخوارای واقعی هستیم؟
شاید برامون استثناء قائل شدن!


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۰:۵۸ سه شنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۰

محفل ققنوس

یوآن آبرکرومبی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۸ جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۳:۱۳:۱۲
از اکسیژن به دی‌اکسید کربن!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 436
آفلاین
- بچه‌ها اینجا رو!

مرگخوارا به بالای صفحه‌ی نمایش لپ‌تاپ، جایی که جاگسن بهش اشاره کرده بود، خیره شدن. اون بالا نوشته شده بود "مدیران سایت" و زیرش هم عکس‌های اشخاصی رو گذاشته بودن که ظاهراً مسئولین سایت بودن.

- اینو نگا کنین! وسط تابستون کاپشن پوشیده!
- این یکیو. چقد ناااااز داره نگا می‌کنه.
- این یکی خیلی شبیه دروازه‌بان تیم کوییدیچ مشنگی لیورپوله!
- عجب اسمایی هم دارن... فک کنم اینا اصالتاً مشنگ باشن...
- جمعش کنین این بساطو!

مرگخوارا هم به هشدار بلاتریکش گوش دادن و جمعش کردن این بساطو.

- به جای این مسخره‌بازیا زود باشین یه راهی پیدا کنین تا بتونیم با اینا حرف بزنیم!

پیتر به نکته‌ی بسیور بسیور بسیور مهمی اشاره کرد:
- نمیشه خب. باید براشون بلیت بفرستیم تا رسیدگی کنن. بلیت فرستادن هم شناسه می‌خواد... که نداریم.

پیتر کلاً اطلاعات زیادی داشت توی زمینه‌های مختلف و خیلی هم کیف می‌کرد وقتی ملّت از گنجینه‌ی اطلاعاتش مستفیض می‌شدن.

به هر حال جاگسن گفت:
- اشتباه می‌زنی داداش. بلیت زدن شناسه نمی‌خواد. ایمیل می‌خواد... که داریم.

پیتر بدجوری ضایع شد.
جاگسن هم لیست شونصدتایی ایمیل‌هاش رو که هر روز به تعدادشون اضافه میشد، در آورد و یکی از خالی‌ها رو برداشت و توی کادر ایمیل گذاشت.
- خب الآن چی بنویسیم براشون؟


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۰:۲۸ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
- ما رو مسخره کرد؟

مرگخواران برای یافتن پاسخ این سوال، به چشم های همدیگر نگاه می کردند و بلاتریکس به چشم های همه بصورت یکجا نگاه می کرد. برای او خیلی مهم بود که مسخره نشده باشد.

-اگه مسخره نکرده باشه هم، توانایی هامونو به چالش کشید!

پیتر پاسخ درستی داده بود.

-ولی ما که رمزمونو یادمون رفته. به عنوان کاربر مهمان می تونیم دوئل کنیم؟ گرچه به عنوان مهمان معلوم نیست چطوری پیام شخصی دادیم و گرفتیم.

پیتر سوال درستی پرسیده بود. کلا همه کارهای پیتر درست بود.

مرگخواران شروع به چرخش در سایت کردند. به دنبال جایی برای دوئل می گشتند.

- هی! هاگوارتزم داره. ایوا رو بفرستیم از اول درس بخونه.
- ایول... دیاگون! من یه چیزایی لازم دارم. حتما می شه آنلاین سفارش داد.
- دو سه تا پر قوی اضافه هم برای من بخر.
- اونجا رو ببینین!

مادام ماکسیم انگشت اشاره اش را به طرف انجمن محفل ققنوس گرفته بود. چشمانش از تعجب گرد و از شدت خشم قرمز شد و مشت محکمی روانه لپ تاپ کرد.
-محفل ققنوس رو منهدم کردم!

مرگخواران لپ تاپ را از "مشت رس" ماکسیم دور کردند. خوشبختانه آسیبی ندیده بود. بهتر بود هر چه سریع تر مدیری پیدا می کردند. شناسه ای عوض می کردند و آماده دوئل می شدند و آبرو و حیثیتشان را بازیافت می کردند.




پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴ چهارشنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۰

گریفیندور، مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۹:۴۱:۵۲ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
پیام: 234
آفلاین
- بدو ببینم!

بلا بر پشت تام که سرخود پشت لپ تاپ نشسته بود کوبید و مثل رودولف دوباره او را روی زمین پرت کرد و خودش جای تام نشست. روی پیام شخصی درخشان که چشمک میزد کلیک کرد و پیام ایوای ناظر برایشان باز شد.

سلام!
اول یه آفرین بگم که انقدر زود تو نقشتون فرو رفتین. قطعا توی سایت آینده درخشانی دارین! اصلا اون جدی نوشتن و اینکه هرکاری کنم از چشم خودم دیدم خیلی عالی بود! آفرین! درمورد تغییر شناسه هم من متاسفانه نمیتونم کاری بکنم. من ناظرم، باید برای تغییر شناسه از مدیرای سایت کمک بگیرین. البته اگه کمکی خواستین منم باز هستم. کمکتون میکنم!
موفق باشید!


یکی از آن پشت، در میان جمعیت مرگخواران با نگاه خیره اش ایوای مرگخوار را ذوب کرد. هیچکس برای مدتی حرفی نزد و پس چنددقیقه که گویا بهترین موقع برای تک خوانی جیرجیرک پشت پنجره بود بلا شروع به حرف زدن کرد.
-نقش بازی کردن؟
-بذار یه سوال مهمتر بپرسم. مدیر؟ مدیر از کجا پیدا کنیم؟

ولی بلا نقش بازی کردن را ول نمیکرد.
-فکر میکرد ما داریم نقش بازی میکنیم؟

و واضح بود که مرگخواران نمیخواستند دعوای بلا و کسی که نمیشناختند را ببینند، فعلا سر این گیج شده بودند که مدیر از کجا پیدا کنند. همه گیج به همدیگر نگاه کردند. آنها در گشت و گذار در سایت مدیری ندیدند، همه شان ناظر بودند. از منظره. ناظرهای خوش منظره.
-کسی میدونه چطوری مدیر پیدا کنیم؟
-امم... من یه ایده ای دارم.

جمعیت همانند فیلم های اکشن به دو قسمت تقسیم شد و مرگخواران پیتر را دیدند که عینک دودی زده است و موز میخورد. و اگر راستش را بخواهید، زیاد به هم نمی آمدند و همین باعث شد از بین جمعیت کاغذ مچاله ای به سر پیتر بخورد و عینکش بیفتد.

-چه ایده ای؟
-فضا بدین. میتونم پیداشون کنم. سایت یه چیزی داره به اسم چت باکس. اگه بتونیم وارد بشیم...

پیتر بدون اینکه ادامه حرفش را بگوید روی صندلی نشست و سیب روبان دارش را بوس کرد و روی میز گذاشت، شروع کرد به وارد شدن به چت باکس و پس از چنددقیقه پیروزمندانه گفت:
-وارد شدم!
و ادامه داد:
-اینجا میتونیم با اعضای دیگه حرف بزنیم. ازشون میپرسیم مدیرا کیان.

ولی خون او هم رنگین تر از بقیه ی مرگخوارها نبود، بلا او را هم روی زمین پرت کرد و روی صندلی نشست و شروع به تایپ کرد.
مدیر میخوایم. مدیرا کجان؟ زود باشین بگین. حداقل به یه دردی بخورین.

و آن را فرستاد. پیام های جواب کم کم پدیدار شدند و بیشترشان چیزی به جز خنده نبود. اینکه میگفتند که چقدر خوب در نقشش فرو رفته یا حتی شوخی میکردند و این دفعه بار دومی بود که حرف زدن بلا را فرو رفتن در نقش میدانستند و واضح بود مرگخواران دیگر نمیتوانستند جلوی بلا را بگیرند و گذاشتند که او هر حرفی میخواست بنویسد و بفرستد.
وقتی چت باکس را بستند فهمیده بودند که از کجا میشود مدیران را پیدا کرد، از بخشی به اسم سایت جادوگران و بخش مدیران.
ولی قبل از اینکه به دنبال مدیران سایت بروند فهمیدند که پیام های خصوصیشان باز هم میدرخشد و چشمک میزند. روی آن کلیک کردند و پیامی که برایشان آمده بود را خواندند.

هی تازه وارد! خیلی بامزه ای. قشنگ ایفای نقش میکنی. منم تازه واردم، میای با هم دوست بشیم و دوئل کنیم؟ فکر نمیکنم بتونی توی دوئل کردن از من ببری.




پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۲۱:۳۲ چهارشنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۰

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۰:۳۵ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
خلاصه:
مرگخوارها یه یک لپ تاپ پیدا کردن و وارد سایت جادوگران شدن. لرد سیاه به اونا ماموریت داده که عضو سایت بشن تا بتونن درموردش تحقیق کنن. مرگخوارا به سختی شناسه ‎ای می‌سازن اما رمز ورود رو فراموش کردن. مرگخوارا فکر میکنن یه ناظر میتونه شانسه ببنده برای همین به ایوای توی سایت که ناظره اطلاع می دن که شناسه رو ببنده که بتونن شناسه جدیدی بسازن.
نکته: ایوای ناظر، ایوای مرگخوار نیست. صرفا یه نفر تو سایت، شخصیت ایوا رو برداشته و ناظر شده. پیام شخصی برای اون فرستاده شده.

***

مرگخواران برای اطمینان از محترمانه بودن پیام شخصیشان، بار دیگر آن را خواندند.
پلاکس متفکرانه به آن چشم دوخت.
-نه... خوبه. خیلی خوبه. میتونستم قلموم رو فرو کنم تو چشش به جای این سوسول بازیا. باید متشکرهم باشه.
-به نظرم ولی خیلی پیام مهربونیه ها... پررو میشه.
-نخیر! خیلی هم خوبه. همینو میفرستیم.

هرگاه، در هر زمان و مکانی، اگر بلاتریکسی دستور دهد، مسلما دیگر کسی حق اعتراض نخواهد داشت. بنابراین پیام مذکور به سرعت ارسال شد و اینبار بر خلاف انتظارات دیگر مشکلی پیش نیامد.
طولی نکشید که شناسه ی ناظر بخت برگشتۀ، ایوانوا آنلاین شد و مرگخواران که از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیدند با اشتیاق به نام او چشم دوختند.
ایوا اما، با بی میلی از پشت مانیتور، به نام الکساندرا ایوانوا، که در کادر کرمی رنگِ گوشه ی سایت، به نمایش در آمده و نشان از آنلاین بودنِ آن میداد، زل زده بود:
-من دچار اختلال هویت پریشی شدم که. یعنی چی که دو تا ایوا هستش؟ من اونم؟ اون‍...

بلاتریکس سقلمه ی دردناکی به پهلوی او زد.
-دِ ساکت شو ببینیم این ناظره جوابمونو میده یا نه!

اما ایوا اعتراض داشت.
-اون منه یعنی؟ اون چجوری من شده؟ نکنه من اون شدم! یعنی من هیچکس نیستم و شما رفتید هویت اونو برام دزدیدید؟ آیم نوبادی یعنی؟

کسی از مرگخواران ولی به ایوایی که به مرز تشنج رسیده و کف اتاق افتاده بود، توجهی نکرد؛ پیام شخصی شناسه شان در حال چشمک زدن بود.



ویرایش شده توسط الکساندرا ایوانوا در تاریخ ۱۴۰۰/۱/۲۷ ۸:۲۶:۴۷



پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۴:۴۴ چهارشنبه ۴ فروردین ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
-ناظرا کیا هستن؟
-ناظر از نظر میاد... اونم هم خانواده منظره اس. باید افرادی خوش منظره باشن.
-نه نه...باید ترسناک باشن!
-از کجا بفهمیم کی ناظره؟

مرگخواران سرگرم جستجو بین انجمن ها شدند. تا این که چشمشان به کلمه ای که به دنبالش بودند افتاد.

ناظر: فنریر گری بک
ناظر: لرد ولدمورت
ناظر: الکساندرا ایوانوا


همه با تعجب به فنریر و ایوا نگاه کردند.
-شما ناظرین؟

ایوا و فنریر احساس مهم بودن کردند. آن ها یک عمر ناظر بودند و خبر نداشتند. سختی سال های طولانی نظارت بر دوش هر دو سنگینی می کرد تا این که پلاکس به نکته مهمی اشاره کرد.
-حالا این دو تا مگس هیچی... ارباب چرا ناظرن؟! شغل دوم دارن؟

همه به فکر فرو رفتند. تا این که به این نتیجه رسیدند که بهتر است وقت را تلف نکنند و با ناظر تماس بگیرند.
از لرد که می ترسیدند... از فنریر که خوششان نمی آمد... انتخاب بعدی ایوا بود.

پیام شخصی محترمانه ای برای ایوا تنظیم کردند.

هی ناظر. شناسه مو ببند. همین الان. وگرنه هر چی دیدی از چشم خودت دیدی. می خوام شناسه جدید باز کنم.





پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۹:۰۱ چهارشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۹

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
تام که تا به حال با این سخن روبه رو نشده بود، اول دستانش سرد شد و پس از چندی هم از هوش رفت.

-هی، تام! خوبی؟ چرا ازهو...

تام، با وحشت از جایش پرید و فرد مهربانی را که به او کمک کرده بود کنار زد و باز سر لپ تاب نشست و نزدیک 1000 بار اطلاعاتش را وارد کرد و هر بار ارور میداد.
- این چه مرگش شده؟

تام آنچنان این را فریاد زد که همه به او خیره شدند.
- فکر کنم مسدود شدم. حالا چه...
-هیس! یکم ساکت باش چقدر فریاد میزنی! یه بار دیگه فریاد زدی خودت میدونی.

بلاتریکس لپ تاب را از دستان تام بیرون کشید و با نام کاربری فنریر وارد شد و وارد اطلاعات تام شد.
- ننوشته شناسه مسدود شده. پس حتما...

ناگهان فردی به نام کتی از میان جمعیت جواب داد.
- وقتی فنریر و تام داشتن دعوا میکردن دستشون رو یه چیزی رفته و رمز عوض شده. و حالا مرلین میدونه رمز چیه...

بلاتریکس کروشیویی نثار فرد کرد و رو به تام کرد.
- باید به ناظرا بگیم شناستو ببندن تا یه شناسه جدید بسازی چون دیگه راهی نیست...



پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۲۳:۴۱ پنجشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۹

ریونکلاو، محفل ققنوس

آلنیس اورموند


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۲ دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
امروز ۱۷:۳۸:۵۸
از دست این آدما!
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 179
آفلاین
بلاتریکس سرش را به سمت تام برگرداند. مادام ماکسیم را روی زمین گذاشت؛ چشم غره ای به رودولف رفت و روی لپ تاپ خم شد.
-خب حالا باید...

فنریر حرف بلاتریکس را قطع کرد و سعی کرد از پشت حجم انبوه موهای بلا، به مانیتور نگاهی بیندازد.
-وایسا ببینم، کی نمایشنامه ات رو تایید کرد؟ پس چرا مال من تایید نشد؟
-چطور جرئت می کنی حرف منو قطع کنی؟!

فنریر به بلا توجه نکرد. در اصل نمی توانست توجه کند؛ چون تمام حواسش جمعِ خواندن نمایشنامه تام بود. چشمش به توضیحات پایین پست خورد.

نقل قول:
به کارگاه داستان نویسی خیلی خیلی خیلی خوش اومدی.
خلاقیت تو کل داستانت موج می زد و از علائم نگارشی هم به درستی و عالی استفاده کردی.
اصلا شاهکار کردی دمت گرم!
بهت تبریک میگم قطعا تو سایت خواهی درخشید.
تایید شد!
مرحله بعد گروهبندی.

ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ 1401/11/11 14:11:11


فنریر، تام را از روی صندلی به پایین پرت کرد. سعی کرد میز را چپه کند ولی از آنجایی که میز کمی سنگین بود، فقط تکان آرامی خورد. با این حال، فنریر همچنان سعی کرد خوفناک بودن و ابهتش را حفظ کند.
-این چه وضعشه! خودت مال خودتو تایید می کنی بعد واسه من می زنی در حد غول غارنشین؟! اصلا میرم شکایت می کنم!

فنریر پشت لپ تاپ نشست تا به مدیران سایت این تخلف را اطلاع بدهد. پیامش را نوشت ولی تا خواست گزینه ارسال را بزند، بلاتریکس دُمش را گرفت و همچون ورزشکاران رشته پرتاب دیسک ماگل ها، او را چند دور چرخاند و سپس به زمین کوباند. از آن طرف هیئت داوران همگی تابلوی امتیاز 10 را بلند کرده و تماشاچیان برای بانو بلا کف زدند. بلاتریکس دست هایش را تکاند و جمعیت را به سکوت فراخواند.
-آخه ابله این جوری که بلاکمون می کنن! جاگسن!

تام دستش را دو دور در جایش چرخاند تا سفت شود و رو به روی بلاتریکس به حالت خبردار ایستاد.
-بله!
-بهتر نیست نمایشنامه گری بک رو هم تایید کنی؟ دوتا جاسوس توی این سایت بهتر به کارمون میاد. البته کاملا حق انتخاب داری و میتونی هم تایید نکنی؛ هر جور راحتی.

جاگسن از آنجایی که کاملا حق انتخاب داشت و با لبخندهای بلا هم آشنایی کامل داشت، تصمیم گرفت نمایشنامه فنریر را هم تایید کرده و او را به گروهبندی بفرستد. دوباره پشت لپ تاپ نشست. شناسه جدیدش را لاگ اوت کرد و خواست با شناسه "جاگسن" اش وارد شود ولی سایت ارور داد.

نقل قول:
شناسه‌ی‌کاربری یا رمزعبور صحیح نیست.



ویرایش شده توسط آلنیس اورموند در تاریخ ۱۳۹۹/۱۲/۸ ۱۶:۴۷:۵۸


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۷:۴۳ چهارشنبه ۶ اسفند ۱۳۹۹

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
در حالی که تام عمیقا درحال تلاش برای نوشتن نمایشنامه بود، نگاه بلاتریکس خشک شده بود روی رودولفی که با دقت برگه ای را از نظر می‌گذراند.

-داره لیست شناسه های مورد علاقه‌اش رو درست می‌کنه!

صدای کتی به قدری به بلاتریکس نزدیک بود که باعث شد یکی دو متری به هوا بپرد.
-به چه جرئتی...
-منم نمی‌دونم به چه جرئتی! پررو شده می‌دونی؟ به اعتقاد من کم میزنیش. مردی که کتک نخوره...

تغییر رنگ بلاتریکس نه تنها شروع شده، بلکه وارد فاز دوم هم شده بود. یعنی قرمز را پشت سر گذاشته، مشغول بنفش شدن بود. اما کتی بی توجه به عصبانیت او، همچنان مشغول توضیح نظراتش بود.
-خلاصه این که اگه همون شب ازدواجتون یکی می‌خوابوندی تو گوشش، الان بدون اجازه تو مشغول انتخاب شناسه نبود.

کتی خوش شانس بود، چراکه بلاتریکس از خونش گذشت و به سراغ رودولف رفت. پشت سرش ایستاد و به لیستی که تنها یک اسم رویش بود نگاه کرد و سپس اولین چیزی که دستش به آن رسید، یعنی مادام ماکسیم را فرق سر او کوبید.
-لرد ولدمورت؟ خجالت نمی‌کشی؟ شناسه لرد رو می‌خوای برداری؟ شرم نمی‌کنی؟ حیا نداری؟

خواست دوباره مادام ماکسیم را فرق سر او فرود آورد که صدای تام بلند شد.
-نمایشنامم تایید شد!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.