هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶:۰۴ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
در این بین، موجودی حضور داشت که به دلیل کوچک بودن پاهایش بسیار عقب مانده بود.

- لینی... تو چرا داری می دویی آخه! پرواز کن خب کم خرد.

لینی ریونکلاوی بود. اصلا هم کم خرد نبود. فقط غرورش اجازه نمی داد از ویژگی های خاص خودش در چنین زمانی استفاده کند. ولی وقتی دست اولین پلیس داشت به او می رسید تصمیم گرفت موقتا غرور را کنار گذاشته و تا شانه ایوان پرواز کرده و روی آن فرود آمده و اجازه بدهد که او بقیه راه را به جای هر دویشان بدود.

لرد سیاه به پشت سرش نگاه کرد. دامبلدور هن و هن کنان به سختی قدم بر می داشت.
- خوبه. اگه پونصد متر دیگه همینجوری بدوییم این سکته کرده از شرش خلاص شدیم.

-ارباب... متاسفانه باید به عرضتون برسونم که بینی شما هم زیاد مستعد تنفس سریع نیست. در اثر اکسیژن زیادی ممکنه بیهوش بشین. برای همین بهتره زودتر چاره ای بیندیشین.

اندیشه لرد سیاه بکار افتاد.
- با شماره سه، همگی به سمت جنگل برگردین و از اولین درختی که در مقابلتونه بالا برین. این مشنگ ها خنگن. به دویدن ادامه می دن. ما خودمون در تام و جری این را دیده بودیم. سه... دو... یک...

لرد سیاه باید "یک، دو، سه" می گفت... ولی اشتباه کرده بود. همه همان اول با شماره سه به سمت جنگل پیچیده بودند و حالا خودش مانده بود و کل اداره پلیس لندن.

یک " یک، دو، سه" جدید هم برای خودش گفت و به سمت جنگل رفت.

هر چند نفر از یک درخت بالا رفته بودند.

-آهای... ما را نیز بکشید بالا!

در یک آن، از بالای درخت ها، ده ها دست و یک پا به سمتش دراز شدند.




پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۶:۴۲ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۲

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲:۳۱:۲۷
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
محفلی‌ها برای لحظاتی به لرد سیاه زل زدند. تحت تعقیب بودن خارج از محدوده‌ی درک و فهمشان بود.

- تام، پسرم، این چه حرفیه! تو فکر کردی با چندتا آغوش گرم و نرم نمیشه این مسئله رو حل کرد؟ مهربونی روی همه جوابه باباجان.

دامبلدور با همان آغوش باز و دست‌هایی که در دو طرف بدنش باز مانده بود، از کوچه‌ی تنگ و تاریک خارج شد و به طرف اولین پلیس ماگلی که دید رفت.

- مجرم شناسایی شد! مرکز مرکز! مجرم روانی شناسایی شد!

دامبلدور بدون توجه به جسم مستطیلی کوچکی که صدای خش خش می‌داد و مرد ماگل درونش حرف میزد،‌ همچنان به جلو حرکت می‌کرد. ثانیه‌‌ای بعد، سیل نیروهای پلیس از دو طرف به سمتش روانه شدند. ظاهرا دامبلدور قصد نداشت دستانش را ببند. البته تا زمانی که پلیس‌ها شروع به حمله کردند.

مرگخواران و محفلی‌ها که در کوچه منتظر نتیجه‌ی آغوش محبت‌آمیز نشسته بودند، با فریاد دامبلدور که جیغ‌کشان چیزی می‌گفت و می‌دوید، از جا پریدند.
- فرار کنین باباجانیان! اینا زبون عشق و محبت حالیشون نیست!

مرگخواران که از ابتدا چنین چیزی را پیش‌بینی می‌کردند، با سرعت پا به فرار گذاشتند و محفلی‌های آماتور و تازه‌کار را پشت سرشان رها کردند.

- اممم...چیزه، پروفسور، چطوری باید بدوییم؟
- پاهاتو تکون بده پسرم. تند تند. عجله کن تا جا نموندیم!

مرگخواران می‌دویدند و محفلی‌ها با تمام وجودشان سعی داشتند جا نمانند.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۲۲:۲۹ یکشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۲

ریونکلاو، مرگخواران

ایزابل مک‌دوگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۵ یکشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۱
آخرین ورود:
امروز ۱۵:۳۳:۰۳
از حدشون که گذشتن، از روی جنازشون رد میشم...!
گروه:
مرگخوار
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
پیام: 138
آفلاین
در پی محاصره ی لرد سیاه و نجینی، دامبلدور رو به کله زخمی که در انتهای طناب گره خورد بود، با صدای نسبتا بلندی گفت:
- هری باباجان بیا یه اکسپلیارموس بزن تام و آزاد کن.
- چشم پروفسور.

کله زخمی با کور کردن چشم دو نفر و شکستن بینی سه نفر دیگر از پنجره بیرون پرید و جیغ زد:
_ اکســـــپلیارمـــــــوس

تمام اسلحه هایی که روی سر لرد سیاه قرار گرفته بود، در یک پلک به هم زدن به در و دیوار برخورد کرد و تعداد کثیری از مرگخوارانی را که دور تا دور لرد سیاه گارد گرفته بودند، سوراخ سوراخ کرد.

اوضاع در حدی وخیم بود که مرگخواران از شدت سوراخ شدن، لرد سیاه را فراموش کرده و دورتا دور اتاق پراکنده شدند.
ایزابل در گوشه ای به دلیل سوراخ شدن ردای جدیدش جیغ می کشید و جد و آباد کله زخمی را به رگبار بسته بود.
اسکورپیوس سکه هایی را که از جیب های سوراخش بیرون ریخته بود جمع می کرد و با گریه قربان صدقه شان می رفت.
بالشت سدریک سوراخ شد، پر هایش بیرون ریخت و شکلش را از دست داد.

باقی مرگخواران نیز به همین صورت سوراخ شدند. در این بین بلاتریکس پلیس ها را به کروشیو بست و فراری داد، و ایوان با یک بسته پفیلا در حال تماشای وضعیت بود. زیرا او اسکلتی بیش نبوده و تیرها به راحتی از بین فضای خالی استخوان هایش رد می شدند.

در همین حین، دو تیر به شکل موازی به صورت لرد سیاه برخورد کرد که باعث تشکیل دو عدد سوراخ، در بینی نداشته اش شد.
- بی اصل و نسب ها سوراخمان کردند.

پنج دقیقه بعد

- آخ! پاشنه ی کفشتو از تو دهنم بکش بیرون.

گوینده ی این جمله جرمی، و مخاطبش ایزابل بود.
- میخواستی انقدر حرف نزنی و یکم دهنتو ببندی.

مرگخواران سوراخ شده در حال پایین رفتن از طناب محفلی ها بودند. لرد سیاه و بلاتریکس زودتر پایین رفتند. لرد سیاه در حالی که نجینی را نوازش می کرد، درباره نارضایتی از سوراخ هایش صحبت کرد.

- بلا، از جلال و شکوهمان کم شده است؟
- رودولف به فدای جلال و شکوهتون ارباب، نزنید این حرفو ... خودم براتون می دوزمشون.
- اول کله زخمی را به هم بدوز تا دیگر از این غلط ها نکند.
- اونم به روی چشم.


ساعت 2 بامداد، کوچه پس کوچه ها

- سیاه نارگیله ... عقاب نارگیله ...

این صدای آیلین بود که روی قابلمه ی یادگاری مروپ میزد و میخواند. بلاتریکس که در حال دوختن کله زخمی بود، جیغ کشید:
- آیلین ساکت شو تا نیومدم همون قابلمه رو بکنم تو حلقت.

سدریک در حالی که ایستاده چرت می زد گفت:
- نمیبینی مردم خوابن؟ آزار داری؟
- گگگگگگگگ.
- امشب باید کجا بخوابیم؟
- باباجانیان من میگم بریم خونه گریمولد.
- پیرمرد خرفت، خیر سرمان تحت تعقیبیم!



ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در تاریخ ۱۴۰۲/۷/۳۰ ۲۲:۳۲:۲۶
ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در تاریخ ۱۴۰۲/۷/۳۰ ۲۲:۳۴:۵۳
ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در تاریخ ۱۴۰۲/۷/۳۰ ۲۲:۳۶:۳۱
ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در تاریخ ۱۴۰۲/۷/۳۰ ۲۲:۴۳:۴۳
ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در تاریخ ۱۴۰۲/۷/۳۰ ۲۳:۳۴:۰۵

•« ʜᴇ ᴡᴀs ʜɪᴅɪɴɢ ʜɪs sᴀᴅɴᴇss, ʙᴜᴛ ɪ ᴄᴏᴜʟᴅ sᴇᴇ ʜɪs ᴛᴇᴀʀs »•
تصویر کوچک شده


پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۶:۲۵ جمعه ۷ مرداد ۱۴۰۱

محفل ققنوس

یوآن آبرکرومبی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۸ جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۲:۱۱:۲۴
از اکسیژن به دی‌اکسید کربن!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 436
آفلاین
تصویر کوچک شده


مرگخوارا این شکلی دور و بر ولدمورت گارد گرفته و هر کدومشون به چوبدستی و دمپایی و چیز میزای دیگه مسلح شده بودن و دوربین هم بصورت 360 درجه دور و برشون می‌چرخید تا صحنه خفن‌تر و اکشن‌تر به نظر بیاد. اسکورپیوس که جلوتر از بقیه گارد گرفته بود، سوسیس‌ها و کالباس‌هایی رو که از آشپزخونه‌ی خونه‌ی ریدل کش رفته بود، از جیب پالتوش در آورد و توی هوا چرخوند.
- اگه جرأت داری بیا جلو.

مامور پلیس که متوجه شده بود که اینجوری اصلاً نمیشه، رفت سراغ پلن B و بی‌سیمش رو در آورد.
- هرچی نیرو دارین فوراً بفرستین! زود! تند! سریع!

بلافاصله چندین مامور از درهای پشت و جلو وارد شدن، چندتاشون هم از پنجره‌ها پریدن داخل، چندتاشون هم از توی ریش دامبلدور پریدن بیرون و قبل از اینکه مرگخوارا بفهمن که اصلاً چه اتفاقی داره میفته، خودشون رو به ولدمورت و نجینی رسوندن و اینجوری محاصره‌شون کردن:

تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط یوآن آبرکرومبی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۷ ۱۶:۵۵:۳۵

If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ پنجشنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۰

مورگانا لی فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۰:۱۸ یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۰
از مرکزیت ابیس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 43
آفلاین
نجینی فس فسی التماس آمیز کرد:فسسسسسس...فیسسسس...(منو هم با خودت ببر ددی،من میترسم)

لرد دستی بر سر نجینی کشید:نه دختر عزیزم.بگذار اول ما برویم و از امنیت اینها اطمینان حاصل کنیم.

همانطور که لرد پایش را روی موهای بلاتریکس،دهان هکتور،شکم ویزلی ها و کله ی اسکورپیوس میگذاشت و پایین میرفت،در طرف دیگر مامور پلیس تکانی خورد و به هوش آمد.
اما از آنجایی که کسی به جز دامبلدورِ کنار پنجره آنجا حضور نداشت تا او را دوباره بیهوش کند،از جا بلند شد و چشمش به پیرمرد ریشویی افتاد که گیس ریش هایش را از پنجره بیرون انداخته.

- ایست!چیکار دارید میکنید!؟

وقتی مامور اسلحه ی خود را کشید،نجینی از ترس رم کرد و شروع به فس فس کرد.دامبلدور که تازه متوجه ماجرا شده بود فریاد زد:آقا اینجا خیلی اوضاع خیت...

اما پیش از آنکه جمله اش را تمام کند،لرد دوباره پایش را روی بالهای لینی،لوز المعده ی گابریل و گردن آلانیس گذاشته بود و بالا آمده بود و حالا داشت از روی ریش دامبلدور خودش را به درون اتاق میکشید.مشخصا لرد از هرکسی زودتر صدای نجینی را میشنید.
لرد وقتی بلاخره به داخل اتاق رسید که نجینی داشت مامور را با بغلی صمیمانه خرد میکرد.

- نجینی..کافیه بیا اینور.

نجینی با صدای لرد،مامور نیمه جان را رها کرد و به سمت او خزید.مامور درحالی که با بدبختی خودش را جمع میکرد بیسیمش را از جیبش بیرون آورد:
قاتل پیدا شد.یه مار سمی تو هتله.یه قفس محکم هم با خودتون بیارید

نجینی با فس فس،پشت‌ لرد پنهان شد.

- مگر اینکه از جنازه ی یارانمان رد شوید!

مرگخواران که اکنون دوباره خودشان را بالا کشیده بودند و در اتاق حضور داشتند رو به روی لرد ایستادند و گارد گرفتند.



ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ ۱۶:۳۸:۲۳

در این درگه که گَه گَه کَه، کُه و کُه،کَه شود ناگَه

به امروزت مشو غره که از فردا نِهی آگه!


The white lady


پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۲۳:۲۰ چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
- و اگه نتونستیم راهی بسازیم؟

ملت سیاه و سفید به فکر فرو رفتند. باید موقعیت را می سنجیدند و کتی فرصت را برای این سنجش و خودنمایی مناسب تشخیص داد.

جلوی جمع رفت و شروع کرد به قدم زدن.
- ما الان یک رودولف مرده اینجا داریم. که قراره از پنجره پرتش کنیم بیرون و بفهمیم ارتفاع اینجا چقدره. و یک پلیس نیمه مرده داریم که وبال گردنمون شده و نمی دونم باید باهاش چیکار کنیم. کسی می دونه از یه پلیس نیمه مرده چه استفاده هایی می شه کرد؟

دامبلدور به چهره پلیس خیره شد.
- می تونیم ببریمش محفل و ازش یک سفید واقعی و انسانی مفید برای جامعه بسازیم.

- سفیدا انگل جامعه هستن!

لینی این حرف را زد و سریعا در پشت چند مرگخوار قوی هیکل پناه گرفت.

دامبلدور لینی را بخشید! او چپ و راست و با دلیل و بی دلیل همه را می بخشید. پلیس را برداشت و لای ریشش پنهان کرد. بقیه هم اهمیت خاصی به پلیس نمی دادند.

تصمیم گرفتند وقت را تلف نکنند. چند نفری رودولف را بلند کردند.

- فرزندان روشنایی و گمراهان سیاهی، سه شماره می شمرم... پرتش می کنیم. یک... دو...

مرگخواران که نمی خواستند از دامبلدور اطاعت کنند، در شماره دوم، رودولف را پرتاب کردند و حسرت پرتاب رودولف به دل محفلی ها ماند.
رودولف، سوت کشان رفت و رفت و با صدای " تالاپ" خفه ای روی زمین افتاد.

- خب... ظاهرا ارتفاعمون زیاده! به نظر من سفیدا رو گره بزنیم به هم. بعد هم به ریش دامبلدور... و بریم پایین! فکر خوبیه؟

چند دقیقه بعد، بصورت کاملا عادلانه، یک سیاه و یک سفید به هم گره خورده بودند و در انتها ریش دامبلدور را گرفته بودند.

لرد سیاه جلو رفت.
- مقاوم و محکم هستید؟ اول ما می رویم! تا استحکام شما از بین نرفته باید خود را نجات بدهیم.




پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۰:۵۲ شنبه ۴ دی ۱۴۰۰

جیانا ماریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ جمعه ۸ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۱۲:۴۱ جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲
از ایران_اراک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 175
آفلاین
ناگهان پلیس مشنگ با صورت روی زمین افتاد و بیهوش شد!
- کی زدش؟

جیانا که دستش را می مالید با خوشحالی گفت:
- این اولین باره از زدن پلیس لذت می برم !
- اما تو که کارآگاهی.
- ریش هممون گیره از جمله بابا دامبلدور گیره پس جای تردید نبود آلت قتل که پیدا نمی شه چون بلاتریکس جان زحمت کشیدن با چیزی کشتنش که ....
- سرمون رفت.

آرتور در حالی که گریه می کرد به پلیس نگاه می کرد ولی کسی حواسش به او نبود.
-خیلی دوست داری خودت یه راهی پیدا کن باشه من که رفتم .
در کمال تعجب همه جیانا غیب شد!
- این کجا رفت؟
- جیانا؟
- من فقط می خواستم بگم کوتاهش کنه! اگه تلپورت نشده پس چی شده؟

اسکورپیوس به سختی هر چه تمام تر و رشوه دادن به یکی از اعضا از زیر در نجات پیدا کرد.
-اون اصلا اینجا نبود!
-چی؟

بلاتریکس که از شدت خشم مثل گوجه شده بود و از شدت تعجب می خواست دوباره یک نفر دیگر را از زندگی مرخص کنه به سمت اسکورپیوس رفت ولی این بار اسکورپیوس مثل گربه از دیوار بالا کشید تا در امان باشد.
- جواب منو بده یعنی چی اصلا اینجا نبوده؟ من با این پلیس بیهوش الان چه کار کنم؟ راستی اصلا اون مگه محفلی ....
صدایی آنها را به خود آورد
پلیس داشت به هوش می اومد که این بار کتی با قار قارو توی سر پلیس زد و او را بیهوش کرد.
- حله. اسکورپیوس داشتی می گفتی.
اسکورپیوس که هنوز کمی گیج بود ادامه داد:
اون از یه چیزی استفاده می کرد چی بود اسمش ... آم .. یه طلسم بود یا یه چیزی توب این ماله ها که بهش اجاره می داد همزمان دو جای مختلف باشه ولی تا یه زمانی.

این بار دامبلدور وسط حرف اسکورپیوس پرید:
- بابا جانیا حالا بهتر نیست یه راهی پیدا کنیم؟


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۵:۳۹ چهارشنبه ۱ دی ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۳۴:۵۴
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
پلیس تفنگ را درآورد و رو به جمعیت گرفت و یک بار دیگر فریاد زد:
- مگه نگفتم کسی حرکت نکنه؟ هیچ کس تکون نخوره!

هکتور همان طور که دمپایی ابری صورتی‌ای که هنگام بافتن ریش دامبلدور از لای ریشش در آورده بود را روی زمین میگذاشت گفت:
- خب مگه بلا رو دستگیر نکردی؟ فکر کردیم دیگه مشکل حل شده!

- نخیر...حل نشده. هیچ کس حق نداره تکون بخوره. یه سوال روشن پرسیدم و یه جواب واضح میخوام. کی این جسد دوم رو کشته؟

بلا تکانی به زنجیر دستبندش داد و گفت:
- هنوز اثبات نشده که مرده. شما میگی مرده، من میگم خوابه. اگه اصرار داری مرده اثباتش کن!

مرگخواران و محفلی‌ها برای اولین و آخرین بار در طول تاریخ در یک موضوع هم عقیده شدند و همگی حرف بلا را تایید کردند:
- راست میگه...
- از کجا معلوم خواب نباشه؟
- شما تا حالا ندیدی کسی اینقدر خوابش عمیق باشه که نبضش نزنه؟
- ... مگه نشنیدی که خواب برادر مرگه؟

پلیس که از دست بلا و باقی مرگخوارها کلافه شده بود برای ساکت کردنشان تفنگش را به سمت سقف گرفت و یک تیر هوایی شلیک کرد. بوووم! گلوله از اسلحه خارج شد و به سقف قدیمی اتاق برخورد کرد و باعث شد تکه نسبتا بزرگی از گچ و آجرش کنده شده و مستقیما روی کله جسد رودولف فرود بیاید!

همه چند لحظه سکوت کردند و به رودولف و بعد به پلیس نگاه کردند. بعد دسته جمعی با انگشت هایشان به پلیس اشاره کردند و یکصدا گفتند:
- قاتل! بی رحم! رودولف فقط خوابیده بود! تو کشتیش قاتل سنگدل!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ سه شنبه ۲ آذر ۱۴۰۰

ماریا گلوسپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱:۴۸:۰۸ شنبه ۲ دی ۱۴۰۲
از ناکجا آباد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 25
آفلاین
مرگخوار ها با استرس به هم نگاه میکردند
ناگهان بلاتریکس گفت
_اون نمرده فقط خوابش برده.نمیشه هم بهش دست زد چون از خواپ میپره و تکه تکه اتون میکنه

پلیس بدون اهمیت به حرف های های بلاتریکس سمت جسد رودولف رفت

بلاتریکس با صدای بلند گفت
_هی با توام مگه ناشنوایییی با توامم

اما پلیس به جسد رودولف نزدیک شد و نبضش را گرفت
_این که مرده چرا دروغ میگی

_امم چیزه نه من دروغ نگفتم اون جوریه که وقتی میخوابه انگار مُرده

اما پلیس با حرف های بلاتریکس راضی نشد و به دست هایش دستبند زد

بلاتریکس رو به مرگخوار ها کرد و فریاد کشید
_چرا مثل درخت اونجا ایستادید بیاید دستامو باز کنید دیگه

اما مرگخوار ها حواسشان به بلاتریکس نبود و مشغول بافتن طناب با ریش دامبلدور بودند




پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ دوشنبه ۱ آذر ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:
مشنگی در هتل کشته شده و برای همین ورود و خروج به هتل ممنوعه. مرگخوارا و محفلیا که اون جا حبس شدن، تصمیم می‌گیرن برای فرار، ریش دامبلدور رو از پنجره آویزون کنن و ازش پایین برن.
ولی قبلش باید بفهمن ارتفاع چقدره. برای این کار می خوان رودولف رو که مرده(بلاتریکس کشتش)، از پنجره بندازن بیرون.
ولی پلیس مشنگی سر می رسه!

......................

پلیس، مودبانه اجازه ورود خواسته بود، ولی این به این معنی نبود که منتظر اجازه شخصی به نام بلاتریکس خواهد ماند!
برای همین، در را به همراه اسکورپیوس شکست و وارد شد.

- قاتل کیه؟
پلیس مشنگی، زیادی مستقیم رفته بود سر اصل قضیه.

اسکورپیوس هنوز داشت زیر دری که از جا کنده شده بود، دست و پا می زد.

پلیس در را بلند کرد.
- چی می خوای بگی؟ می دونی قاتل کیه؟

اسکورپیوس همانطور که روی زمین دراز کشیده بود شروع به گزارش دادن کرد.
- البته من که یه کم قبل شکستم ... ولی در مورد قاتل، روایات زیادی موجوده. یکی می گه دراکو کشتش... یکی دیگه می گه انگشتر ارباب رو که کش رفت نفرینی شد و مرد... یکی دیگه می گه اسنیپی که به نارسیسا قول داده بود کشتش... یکی هم می گه که اسنیپی که با خود دامبلدور توافق کرده بود...

بلاتریکس، دستگیره در را برداشت و در حلقوم اسکورپیوس فرو کرد تا بیش از این، اسرار دنیای جادویی را برملا نکند. در را هم مجددا روی او انداخت. اسکورپیوس زیر در بهتر بود.

دامبلدور سرش را از لای ریشش در آورد و از آرتور پرسید:
- این داشت درباره مرگ کی حرف می زد؟

آرتور نمی دانست! چرا که در آن لحظات غرق در زیبایی و شکوه پلیس شده بود. آرتور که در مقابل هر موجود زنده و غیر زنده مشنگی ضعف داشت، به طرف مالی رفت که پیشنهاد به فرزندخواندگی پذیرفتن پلیس را به مالی بدهد.

ناگهان چشم پلیس به جسد رودولف افتاد!
- دست نگه دارید. تکان نخورید. یه جسد دیگه کشف کردیم! این یکی رو کی کشته؟









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.