لطفا برای پست های با امتیاز بالاتر از 26 درخواست نقد نکنیم!
نتیجه دوئل ارکوات راکارو و نیکلاس فلامل:امتیازهای داور اول:
ارکوات راکارو: 26.5 امتیاز - نیکلاس فلامل: 26 امتیاز
امتیازهای داور دوم:
ارکوات راکارو: 27 امتیاز - نیکلاس فلامل: 26.5 امتیاز
امتیازهای داور سوم:
ارکوات راکارو: 26.5 امتیاز - نیکلاس فلامل: 26 امتیاز
امتیازهای نهایی:
ارکوات راکارو: 26.66 امتیاز - نیکلاس فلامل: 26.16 امتیاز
برنده دوئل:
ارکوات راکارو!....................................................................
- فهمیدی؟
- بله ارباب!
- ارباب و مرگ. سه بار گفتیم ما ارباب نیستیم. نمی فهمیم چرا فکر می کنی اربابیم.
- به جای نقاب، ماسک پزشکی زدین ارباب. چشمان پر ابهتتون و جایی که باید دماغتون وجود می داشت و جای خالی موهاتون دیده می شه.
-بیخود... ارباب نیستیم. فقط سنگ جادو دوست داریم. یادت نره. برد مال تو. سنگ جادو مال ما.
فردی که لرد سیاه بود ولی ادعا می کرد نیست، تکه کاغذی به دست ارکوات داد.
-همینه. سه بار باید بخونیش که درست کار کنه. سالهاست روی این طلسم کار می کنیم. بی نظیره.
یک روز بعد... باشگاه دوئل: ارکوات و نیکلاس روبروی هم ایستاده بودند. دوئل دقایقی پیش شروع شده بود و تنها حرکتی که هر دو نفر انجام داده بودند بلند کردن چوب دستی هایشان و گرفتن آنها به سمت رقیب بود.
لرد سیاه در جایگاه داوری نشسته بود و زیر لب غر می زد.
- دِ بزن دیگه. چقدر تو ابلهی! بهت طلسم دست ساز دادیم که مغزشو ازش بگیری. طلسممون هم درست کار کرد. الان تو دو تا مغز داری و فلامل نداره! بزن نابودش کن که به سنگ جادومون برسیم.
نه آرکوات و نه نیکلاس حرکتی نکردند.
نیکلاس داشت با خودش فکر می کرد...
در واقع می خواست فکر کند. ولی نمی توانست. هیچ ورد و طلسمی را به خاطر نمی آورد. حتی توانایی تحلیل موقعیتش را نداشت. فقط به تقلید از آرکوات دستش را بلند کرده و به طرف او گرفته بود. گیج و منگ بود و می خواست زودتر دستش را پایین بیاورد. احساس خستگی و سبکسری می کرد!
ولی در سر آرکوات غوغایی به پا شده بود.
- جام تنگه!
- جای من تنگ تره.
- اینجا فقط به اندازه من جمجمه هست. تو چرا خودتو چپوندی این تو؟
- من چه می دونم. به زور آوردنم اینجا. حالا هم بذار کارمو بکنم. حتما تو برای دوئل کافی نبودی که از منم کمک گرفتن. به نظرم طلسم پیچ دهندگی برای این دوئل مناسب باشه. نیکلاس لاغر رو مثل لباسی که شسته شده می پیچونیم و کل استخوناشو خرد می کنیم.
- اوهوی... صبر کن ببینم. کی گفته تو تصمیم گیرنده هستی؟ به نظر من باید طلسم سرو ته شدگی رو اجرا کنیم. خون بره جمع بشه تو سرش و سرش بترکه بخندیم.
- اون کار خیلی طول می کشه. این رنگ پریده ای که من می بینم هم خون چندانی نداره. اگه با روش تو پیش بریم شکست می خوریم.
- تو نگرانی که وقتی سرش ترکید جمجمه ای برای برگشتن نداشته باشی...
جر و بحث دو مغز، دقایقی طول کشید. محاسبات لرد سیاه درست از آب درنیامده بود.
- من می گم آوادا... تو بگو کداورا!
- چرا؟ من کداورا گفتنم خیلی بهتره. ظریف ادا می کنم.
- کلافم کردی. خب بگو...
و بالاخره ارکوات طلسم را اجرا کرد.
نیکلاس از جایش تکان نخورد. حتی دستش را هم پایین نیاورد.
- چی شد این؟
- به نظرم نفهمید مرده. نه که مغز نداره.
- مغز داشتن خیلی مهمه. آدم باید در زندگی مغز داشته باشه.
- بادوم هم مغز داره.
- چه ربطی داشت؟
لرد سیاه به آرامی به دوئل کننده ها نزدیک شد و آرکوات را برنده اعلام کرد.
دو هیپوگریف از آسمان ظاهر شده و دو بازوی نیکلاس را گرفتند و بال بال زنان دور شدند.
لرد سیاه رو به آرکوات کرد.
- چرا مثل مجسمه وایسادی. سنگ رو بده. موقع دست دادن از جیبش برداشتی. ما دیدیم.
ارکوات کمی این پا و آن پا کرد.
- خب... راستش... ارباب. من دلم می خواد سنگ رو به شما بدم. ولی نمی تونم. یعنی نمی ذاره. الان من دارم به دستم دستور می دم که سنگ رو به شما بده... ولی دستور دیگه ای می رسه که می گه نده! چرا بدی؟ مغز فلوبر خوردی؟
لرد سیاه زیر نگاه آن همه تماشاگر نمی توانست کاری انجام بدهد.
- سنگت می کنیم ارکوات... مگه تنها گیرت نیاریم.
ارکوات می دانست که لرد به وعده اش عمل خواهد کرد... می خواست سنگ را بدهد و خودش را خلاص کند، ولی خب... نمی توانست!