هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۲:۰۳ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱

ریونکلاو، مرگخواران

دیزی کران


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۹ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۸:۲۱:۲۲
از کنار خیابون رد شو. ಠ_ಠ
گروه:
مرگخوار
ریونکلاو
کاربران عضو
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 235
آفلاین
لرد دوباره به بلا نگاه کرد. بلا چوب دستی اش را آماده کرد و سپس به ایوا نگاه کرد.
-احتمالا تو که مسئول چمدونا نبودی؟ اگه بودی چمدون های ارباب رو نخوردی که ؟
- نه، همین چند دقیقه پیش چمدونای خودمو خوردم. دیگه نیاز...
بلا که از بابت ایوا خیالش راحت شده بود، قبل از اینکه او جمله اش را تمام کند به اسکورپیوس چشم دوخت.

- تو که مسئول بودی نه؟! نکنه مسئول شدی تا محتویات ارزشمند ارباب رو برداری؟
- دلم میخواست مسئول بشم ولی چمدون خودم مهمتر بود.

بلا نگاهش را از اسکور گرفت و چهار چشمی به پلاکس زل زد.
- بچه راستشو بگو چمدانا رو کجا گذاشتی؟
- بلا من چرا باید چمدونای ارباب رو بیارم؟ اصن گیریم من مسئول بودم، بنظرت این دل کوچیک من راضی میشه چمدونای ارباب کرونا بگیرن بعد چشم دیزیشون کور ارباب هم کرونا بگیرن؟

بلا میخواست جواب پلاکس را بدهد که ناگهان به موش آب کشیده ای که از تونل ضد عفونی بیرون می آمد نگاه کرد. موش آب کشیده همانطور که عینک آفتابی و کراوات جدیدش را صاف میکرد، با دست دیگرش چمدان های لرد سیاه را به دنبال خود می کشید.
-ارباب اینم چمدوناتون! یکم توی تونل خیس و ضد عفونی شدن ولی زود خشک میشند.

بلا به دیزی نگاه کرد و دیزی که خوب معنی این نگاه بلا را میدانست، خیلی سریع دم نداشته اش را بر روی کولش گذاشته و از این پست و این صحنه خارج شد.


ویرایش شده توسط دیزی کران در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۳ ۱۲:۴۰:۴۴

تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۱:۴۲ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
مامور متعجب، تته و پته‌اش را جمع کرد و به اسکله اشاره کرد.
-ما میاریمشون تو براتون. نگران نباشید.

لرد سیاه بار دیگر نگاهش بین کوه چمدان های اسکله چرخید.
-نه!

مامور متعجب سعی کرد آموزش‌های سخنوری‌اش را به یاد بیاورد.
-من متوجه هستم که دلتون می‌خواد وسایل شخصیتون که اتفاقا خیلی مهم هستن نزدیکتون باشن، اما ما باید اون ها رو ضدعفونی کنیم. در نتیجه به ما اعتماد کنید و...

با اشاره لرد سیاه، نجینی مهره پایانی دمش را روی دهان مامور متعجب کوبید.

-چمدان همایونی ما اون پایین نیست! چمدان ما کو؟

با بالا رفتن صدای لردسیاه، توجه مرگخواران جلب شد. بلاتریکس پیش از همه، چوبدستی در یک دست و خنجر در دست دیگر، به سمت مامور متعجب خیز برداشت.
-بی ادبی کرد ارباب؟ بزنم؟
-نزن بلا... نزن! چمدان ما نیست! کی مسئول حمل چمدان های ما بود؟

بلاتریکس در حالی که هنوز نوک خنجرش روی گلوی مامور متعجب بود، با دست آزادش روی پیشانی‌اش کوبید.
-دیدین چی شد ارباب؟ اگه رودولف بود، قطعا اون مسئول حمل میشد و الان می‌تونستم یه دل سیر بهش نیش بزنم.

نجینی فس بی اعصابی کرد.

-نه اون نیش پرنسس. یه نیش دیگه.

نجینی قانع نشده بود.

-باشه میدادم شما نیش بزنی!

نجینی قانع شد.

-برای بار آخر می‌پرسیم! کی مسئول حمل چمدان های ما بود؟


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۰:۲۹ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
- پناه بر خودمان! دختر چقدر هم سنگین تر از دفعه قبل شده ای!

- فس فس!

لرد که حوصله سر و کله زدن با پرنسسش نجینی را نداشت سعی کرد این چند لحظه کوتاه را طاقت بیاورد. وارد تونل سفید رنگ شد و وقتی در پشت سرش بسته شد با خشم به اتاقک ضدعفونی فرمان داد:
- زودتر ما را ضد عفونی کن برویم! تمام مرگخوارهایمان زودتر از ما رفتند!

دستگاه شروع به فعالیت کرد و ابر سفیدی که حاوی مایع ضدعفونی بود را از خودش بیرون داد و تمام بدن لرد و نجینی را ضدعفونی کرد. لرد محض احتیاط چند بار به همراه نجینی چرخید و بعد از اینکه خیالش راحت شد به دستگاه فرمان داد:
- حالا در باز کن برویم بیرون. عجله داریم!

دستگاه باز شد و لرد و نجینی از آن خارج شدند. در آن طرف اولین چیزی توجه لرد را جلب کرد یکی از ماموران بود که پشت دستگاه کنترل تونل نشسته بود که با دهانی باز به لرد نگاه میکرد.
لرد خشمگین پرسید:
- چرا اینطور به ما زل زدی؟

مامور تته پته کنان گفت:
- این دستگاه مکانیکی بود! کنترل دست من بود ولی شما هر طوری که دلتون خواست بهش فرمان دادین!

لرد نگاه تحقیر امیزی به مامور خنگ که او هم ماسک منقار کلاغی بر صورت داشت انداخت و گفت:
- ما بزرگترین جادوگران تمام دوران ها هستیم ابله! توانایی ما فراتر از این حرف هاست!
سپس به اطراف نگاه کرد و از مامور متعجب پرسید:
- صبر کن ببینم، اسباب و لوازممان کجاست؟


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۰:۰۸ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۵:۴۴:۵۲ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
لردسیاه نگاهِ سردش را از تری بوت گرفت و رو به مرگخواران گفت:

- یارانِ ما، همگی پیش به سوی تونـ..

هنوز جمله‌ی لرد تمام نشده بود که مرگخواران به سمت تونل هجوم بردند و لردسیاه و نجینی ماندند.

- ـل البته بعد از ما و دخترمون!

-

-

که البته انتهای صحبت لرد در هیاهوی جمعیت شنیده نشد. لینی تلاش می‌کرد از لابه‌لای جمعیت زودتر خودش رو به تونل برسوند. ولی موهای بلا مانع شده بود و بیشترِ ورودیِ تونل را مسدود کرده بود. اشعه‌های کوچک و قرمزی از چند جای جمعیت نشان‌دهنده‌ی صلح و سیاهیِ بینِ مرگخواران بود که می‌خواستند در انجامِ دستورات لرد اول باشند و زودتر ضدعفونی شوند. کم کم جمعیت کمتر میشد و از آن‌طرفِ تونل بیرون می‌آمدند و به سمت کشتی می‌رفتند.

- خیلی خب، دخترمون، بخز تا وارد تونل شویم.

ولی نجینی نخزید و با قهر نگاهی به لرد کرد و گفت:

- فس

- باید حتمن سرت روی شونه‌ی ما باشه؟!

-

-

لحظه‌ای در سکوت به دخترش خیره شد ولی قطعن صدایِ ذهنِ او را می‌شنید که در حالِ خط و نشان کشیدن برای خوردنِ خدمه‌ی کشتی بود، ولی لرد می‌خواست حتمن کشتی به مقصد برسد، پس خدمه را لازم داشت؛ پس دستش را به سمت نجینی که حین صحبت با مامورِ کشتی روی زمین گذاشته بودش دراز کرد، نجینی با رضایت دُم‌ش را تکان داد و از لرد خزید و روی شانه‌هایش جا گرفت. و به سمت تونل حرکت کردند.

- باید حتمن به خواسته‌هاش برسه. الحق که دخترِ خودمون میباشی!

-


ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۳ ۰:۱۱:۵۶

"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۲:۱۳ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۱

ریونکلاو، مرگخواران

تری بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۴:۰۸:۵۹ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از پشت ویترین
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
ناظر انجمن
پیام: 268
آفلاین
لرد سیاه نگاهی به صف مرگ خواران انداخت و منتظر داوطلبی شجاع شد ولی زهی خیال باطل. حتی یک مگس هم جلو نیامد.
- یارانمان! همین حالا داوطلبی از میانتان جلو بیاید و ضد عفونی شود.

لرد سیاه با امیدواری به مرگ خواران نگاه کرد ولی نه تنها کسی جلو نیامد بلکه همه یک قدم عقب تر رفتند.
دیگر داشت صبر لرد سیاه تمام می شد.
- باشد خودمان انتخاب می کنیم. اممم... تری تو بیا!

باقی مرگخواران قبل از عوض شدن نظر لرد سیاه تری را با اردنگی به جلو پرتاب کردند.
تری از جایش بلند شد و در حالی که از شدت استرس، پایش بندری می رفت با طلسم فرمان لرد جیغ کشان به سمت تونل ضد عفونی به راه افتاد.
مامور سریع در تونل را کامل باز کرد و تری را به داخل هل داد و بعد از بستن در و فشار دادن چند دکمه روی دیواره تونل روی صندلی‌اش نشست و منتظر ماند.
لرد سیاه و مرگ خواران با شگفتی به تونل خیره شده بودند.
ناگهان صدای تری به گوش رسید؛ ولی نه صدای جیغ دادش بلکه صدای خنده‌اش.
بعد از دو دقیقه خنده های تری متوقف شد و تری در حالی که هنوز لبخندی بر لب داشت از سمت دیگر تونل بیرون آمد.
- ارباب خیلی باحاله! عین حموم خودکاره. البته یکم قلقلکتون میاد ولی خیلی حال می ده.
بعد هم بدون توجه به مرگ خواران که منتظر دستور لرد برای هجوم به تونل بودند به سمت کشتی به راه افتاد.




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۱:۴۳ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
- هیچ بایدی برای ما وجود نداره. ما رو ببینین. ما لرد سفیدیم؟ نیستیم که. سیاهیم. اگه رفتیم اون تو و سفید بیرون اومدیم شما پاسخگوی یک لشکر هستین؟ اصلا لشکر رو ول کن...

لرد سیاه یقه بلاتریکس را گرفت و جلو کشید.
- همین بلاتریکس. شما پاسخگوشین؟ سیاهشون کنین خب. مگه چوب دستی ندارین؟

یکی از نقابداران جواب داد:
- نه. ما مشنگیم. شما جادوگرا ما رو به بردگی گرفتین. در مقابل هم ما گهگاهی یکی از شما رو می گیریم و زنده زنده می سوزونیم. الان خیلی هم افسرده ایم.

ظاهرا سیاست های وزیر جدید کمی متفاوت بود.

-اووووووووووی! کجااااا؟

لرد سیاه زیاد توجه نمی کرد. حواسش پیش پرنده ای بود که روی لبه کشتی نشست.
- تو کجا؟ تو تا مقصد بالای سرمون پرواز کن نارلک. وزنت زیاده. کشتی کج می شه.

مامور مشنگ جادوگر کش افسرده اعلام کرد:
- نمی شه. اون پرنده هم باید ضدعفونی بشه. وقت تلف نکنین دیگه. بیایین جلو!

لرد سیاه کمی وقت تلف کرد. چون از دستور گرفتن خوشش نمی آمد. سپس رو به یارانش کرد.
- یکی بره ضدعفونی بشه ما ببینیم چه تغییری در او حاصل می شه. اگه اتفاق بدی نیفتاد ما نیز می رویم. امروز بسیار انعطاف پذیریم.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۲ ۲۱:۵۲:۴۴



پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۱۱:۴۸ شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
مامور از قبل هم نابود شده بود، ولی با شنیدن این جمله سیم های مغزش اتصالی کرد و همچون ماهی از آب بیرون افتاده دهنش رو باز و بسته میکرد ولی صدایی از اون بیرون نمی اومد.

بعد از اینکه هفتاد و سه بار این حرکت رو تکرار کرد، پاتیل صبر لرد کاملا سر رفت.
- این چرا رفت روی بی صدا؟ کجای حرف ما رو نفهمید؟
- کجای حرف ارباب رو نفهمیدی؟

این صدای بلا بود که چوبدستیش رو به سمت وسط دو ابروی مامور نشونه رفته بود.

- من... این... اون... اونا...
- این داره به ما آموزش مقدمات زبان میده؟ فکر کرده ما این چیزا رو بلد نیستیم؟
- فکر کردی ارباب این چیزا رو بلد نیستن؟
- بلایمان؟
- بله ارباب؟
- چرا حرف های ما رو تکرار میکنی؟ تو هم فکر میکنی ما نیاز به مترجم داریم؟

این بار نوبت بلا بود که به حالت ماهی بیرون آب در بیاد و صدایی از دهنش خارج نشه. اما بلاخره این مامور نا امید بود که تونسته بود خودش رو جمع و جور کنه و جمله ای که لازم بود رو به زبون بیاره.
- تونل ضد عفونی و مواد ضد عفونی همه سفیدن!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۱

نارلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۶ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۱:۱۰ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 93
آفلاین
- خیر به هیچ وجه امکان پذیر نیست، باید از ما مراقبت خاص، بیشتر و پررنگ تر شود.

مامور از پرسش چنین سوالی ناامید شد. او سال‌ها برنامه ریخته‌بود که با شیوایی کلام و گفتارش مسافران را مسحور خود کند و روی حرف او حرفی نزنند، اما حال تمام برنامه‌هایش با این جواب لرد نقش بر آب شده‌بود.
شدت این اندوه سنگین بود. آنقدر سنگین که مامور دچار افتادگی پلک، شانه و دریچه‌ی میترال شد. او از آن ثانیه به بعد در درون خود خلأ احساسیِ سنگین و عمیقی که موجب افتادگی پلک، شانه و دریچه‌ی میترالش شده‌بود را داشت.

- بلا! کِرِم ضد آفتابمان را بده. نمی‌خواهیم آفتاب سوخته بشویم.
- فــس، پاپا پس من چی فس؟
- کرم ضد آبسه‌ی دخترمان را هم بده، نمی‌خواهیم دخترمان زود زود پوست بیاندازد.


بلاتریکس، کِرِم‌هایی که لرد ولدمورت خواسته‌بود را به نزد او برد.
لرد ولدمورت در حالی که کِرِم ضد آفتاب را به پوستش می‌مالید، کِرِم ضد آبسه‌ی مار محبوبش، نجینی را نیز به او می‌مالید. او اربابی چندکار کننده بود و قدرت‌های مافوق بشر داشت.

پس از چند دقیقه لرد ولدمورت در حالی‌که دم دخترش را گرفته‌بود، به سمت پله‌های کشتی رفت.
- پاپا، باید بالا فس؟
- آره، نجینی. به ما اینطوری نگاه نکن، سنگین شدی، ما نمی‌تونیم بلندت کنیم و روی سرمون بذاریم، اون موقعی که می‌گفتیم انقدر پیتزا نخور باید به حرف ما گوش می‌کردی.
- پــاپـــا دلت می‌آد؟ چرا داری قلب دخترتونو فس می‌کنی؟
- نه نجینی. ما بلندت نمی‌کنیم. ما رو خشمگین نکن.
- پاپای فس.
-


لرد ولدمورت در حالی‌که به دخترش اخم کرده‌بود و زیرلب غرولندی می‌کرد که مانند «بچه هم بچه‌های قدیم.» بود، از پله‌ها بالا رفت. نجینی در حالی فس‌فس عجیبی می‌کرد، پشت سر پدرش خرید.
بعد از دقایقی آن دو به پیش مامور افسرده رسیدند.

مامور در حالی‌که هق‌هق زار می‌زد، با انگشت اشاره‌ی دست چپش تونلی سفید رنگ را نشان داد و گفت:
- باید برین توی این تونل جناب لرد، فقط... هق... دونه دونه باید برین تا بصورت دقیق ضدعفونی بشین... هق.

لرد ولدمورت ابتدا نگاهی خصمانه به مامور انداخت و سپس نگاهی دیگر به تونل. این نگاه‌ها پیام آور خبر خوشی هیچ‌گاه نبودند.
- چرا این تونل سفیده؟ ما وارد تونل سفید نمی‌شیم. ما هیچ چیز سفیدی رو دوست نداریم.


ویرایش شده توسط نارلک در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۲ ۲۱:۲۱:۱۱
ویرایش شده توسط نارلک در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۲ ۲۱:۵۳:۲۱


لــونــه‌ی خــودمــه، مال خودمه! هرکی با نگاهِ چپ نگاش کنه، به چشاش نوک می‌زنم!

" Only Raven "


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
بلاتریکس چشم هایش را چپ کرد و گفت:
- مطمئن باش هیچ کس به محتویات کیف تو علاقه ای نداره اسکور!
لرد حرف بلا را تایید کرد:
- دقیقا همین طوره.محتویات چمدان و بار بندیلت رو برای خودت نگهدار!

اسکورپیوس با خوشحالی دست هایش را بهم کوبید و گفت:
-عالیه! میدونستم خیلی مشتاق دونستنش هستین. مخصوصا شما ارباب، پس اجازه بدین دقیق و با جزئیات تمام لوازمم رو شرح بدم. اولین چیز دستگاه گالیون سازه. چندتا ازش آوردم. این جوریه که اگه اون جزیره ساکنی داشته باشه این دستگاه ها رو به اونا میفروشم. فقط کافیه این طرف ۱۵ گرم شن بریزن و این دسته رو فشار بدن تا از اون ور یه سکه گالیون تحویل بگیرن!

لرد که حوصله نداشت تمام روز در مورد ایده های کلاه بردارانه اسکورپیوس بشنود کروشیی به سمتش فرستاد و او را ساکت کرد. لرد میخواست خطاب به مرگخواران چیزی بگوید که صدای مامور وزارتخانه که این بار لبه کشتی ایستاده بود و دست هایش را کمرش زده بود این فرصت را از او گرفت:
- مرگخواران گرامی، لرد بزرگوار، ما تا شب وقت نداریم!کشتی باید زودتر حرکت کنه! تشریف نمیارین؟!

بلاتریکس از این بی ادبی مامور خشمگین شد و به سراغ چوبدستی اش رفت تا مامور را به غذای نجینی تبدیل کند اما لرد جلوی او را گرفت و چشم غره کنان گفت:
- وای به حالت اگه باعث بشی تعطیلات بهم بخوره بلا!

بلاتریکس به سختی خشمش را فرو خورد و لبخندی عصبی تحویل مامور داد و پرسید:
- خیلی خب...اول کی بیاد بالا؟

مامور نگاهی به صورت بلا با ان لبخند کج و کوله و پرش عصبی پلک هایش انداخت، آب دهانش را قورت داد و گفت:
- مسلما اولین نفر جناب لرد باید تشریف میاوردن، ولی چون خانم پلاکس علائم مشهودی از بیماری دارن، اگه از نظر شما مشکلی نداره اول ایشون رو ضد عفونی کنیم!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۹ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
امروز ۲:۲۲:۰۶
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 216
آفلاین
دقیقه ای از حرف گابریل نگذشته بود که ریتم تند صدای نفس زدن اسکورپیوس از دور دست ها در حالی که هر لحظه داشت به مرگخواران و لرد سیاه نزدیک میشد توجه همه را جلب کرد.

- داره چیکار میکنه؟
- نکنه از قصد داره دیر میاد که با ما نیاد جزیره؟
- اون چمدون بزرگ چیه همراهش؟ چی داخلشه؟

مرگخواران که همین اول کار سوالات زیادی برایشان پیش آمده بود برای جواب پاسخ هایشان به لرد سیاه نگاه کردند و منتظر جواب او شدند.

- ما اسکورپیوسیم؟ صبر کنید بیاد خودتون ازش سوال هاتون رو بپرسید...اما قبل از اون ما باید بدون بازرسی و یا با بازرسی و قبل از رسیدن اسکورپیوس سوار کشتی شویم...اصلا نمی خواهیم با خودمان موجودی به نام اسکورپیوس و کسی که چهره ای شبیه او داشته باشد با ما سوار کشتی شود.

مرگخواران با سر تکان دادن به نشانه موافقت نشان دادند آنها هم دلشان نمیخواست با اسکورپیوس وارد کشتی شوند ولی غافل از اینکه.

- آخ. چقدر راه طولانی بود. خوب بود بدون من نرفتین. منم نمیخواستم بدون شما جایی برم. و از اونجایی که من می‌دونم شما مرگخوارای باهوشی هستید و متوجه ساک من هم شدید و سوال هم واسه تون پیش اومده باید بگم که این ساک توش وسایل مورد نیاز من برای تجارت تو جزیره ست.

لرد سیاه و مرگخواران به نشانه بد شانسی و رسیدن اسکورپیوس و از آنجایی که نمی توانستند هیچ کاری بکنند یه دقیقه سرشان را به نشانه تاسف خواراندند.


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۲ ۱۷:۲۵:۳۴
ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۲ ۱۷:۳۳:۰۹








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.