هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱:۰۸ جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۴:۱۵ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
هلگا در حالی که با چشم هاش قلب درست کرده بود، به سمت لرد چرخید.
- عزیز دلم! همین الان برات غذای مناسبی فراهم میکنم تا بتونی بخوری.

هلگا بعد از گفتن این حرف پشتش رو به مرگخوار ها کرد و تند تند مشغول کاری شد. لرد و بقیه مرگخوار ها خیلی تلاش میکردن تا بفهمن هلگا مشغول انجام چه کاریه ولی متاسفانه امکان فهمیدنش نبودو تنها راهش این بود که صبر کنن و ببینن برای لرد چی آماده میکنه.

بلاخره بعد از دقیقه های طولانی و تق و توق های زیاد هلگا به سمتشون چرخید و چیزی که در دستش بود باور کردنی نبود. گرد، قهوه ای با موهای بلند و سه تا چشم!

این یه نارگیل بود با یه نی توش!

- این به ما چی تعارف کرد؟
- آخی. عزیزم. تو تا به حال نارگیل ندیدی؟ زمان ما از این چیزا خیلی زیاد بود. بهش میگن میوه! یه میوه سردسیره!
- اوه هلگا! پس کی میخوای یاد بگیری که نارگیل گرمسیره! از اعضای خانواده نخل است و تنها گونه‌ای است که در سرده نارگیل طبقه‌بندی می‌گردد. هزاران سال است که نارگیل توسط انسان استفاده می‌شود و ممکن است توسط مهاجران جزایر اقیانوس آرام به محدوده کنونی آن گسترش یافته باشد. منشأ تکاملی نارگیل مورد بحث است اما این گیاه، بر اساس نظریه‌ها، احتمالاً در آسیا، آمریکای جنوبی یا جزایر اقیانوس آرام تکامل یافته‌است. حدود ۷۴٪ از...
- ما تمایلی به شنیدن این اطلاعات نداریم. ما گشنمونه! به ما غذای درست و حسابی بدین!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۰:۲۶ جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۴:۱۸ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
با قرار گرفتن شال دور گردن لرد، پلک چپ بلاتریکس دچار پرش شد.

-گشنته عزیزم؟

لرد سیاه هنوز دهان برای دادن پاسخ باز نکرده بودند که بلاتریکس خودش را بین آن دو انداخت.
-دست شما درد نکنه... گشنمون باشه میگیم بهتون. ممنون از مهمان نوازیتون. بفرمایید برید... آها... ببینین! پلاکس مریضه. داره میمیره! به محبت و توجه احتیاج داره.

دست هلگا بالا آمد و روی موهای بلاتریکس نشست.
-آخ دختر خوشگلم!

پلک راست بلاتریکس نیز دچار پرش شد.

-چه کردن با تو که اینقدر اعصابت مشوش شده؟ اگه هاگوارتز بودیم یا حداقل آشپزخونه‌ای داشتیم، برات دمنوش گل تسترال زبان دم می‌کردیم... آروم شی! حیف!

در کسری از ثانیه توجه همه مرگخواران به هلگا هافلپاف جلب شد.
-چی گفتی الان؟

هلگا با لبخند به دیزی نگاهی کرد.
-دمنوش گل تسترال زبان دخترم. عالیه برای...

کتی به میان صحبت هلگا پرید.
-نه نه! در مورد آشپزخونه! گفتی آشپزخونه چی؟!
-آها... گفتم آشپزخونه نداریم که براش دمنوش...

و اینبار لرد سیاه صحبت هلگا را قطع کردند.
-و ما حسی شبیه گشنگی داریم!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
- تخلیه شدیم!

لرد سیاه در آن شلوغی قاطی وسایل شده بود و نارلک او را با خشونت وسط جزیره. پرتاب کرده بود.
- احساس مصدومیت شدیدی می کنیم. به ما شدیدا رسیدگی کنید.

پلاکس شروع کرد به دویدن به سمت دریا.

- آن دیوانه چه می کند؟

پلاکس که سرش به سمت لرد سیاه و بقیه اش به سمت دریا بود، به خیال خودش به طرف لرد می دوید... ولی در واقع، در خلاف جهت حرکت می کرد.
تا زانو داخل آب فرو رفته بود و کوسه ای نانش را برای لقمه کردن او بیرون آورده بود که پلاکس فهمید عوضی است و برگشت.

- عزیز دلم... جاییت درد می کنه؟

لرد سیاه که حواسش به حرکات شرم آور پلاکس بود جواب داد:
-بله. دست و پا و کمر و سرمان درد می کنند. همگی با هم... اهم... شما کی باشید؟

بانوی زرد پوشی در کنار لرد سیاه ایستاده بود. توجه مرگخواران به او جلب شد. سدریک از خواب پرید و با ناباوری به بانوی زرد پوش نگاه کرد.
- فکر کردم... از خواب پریدم... ولی هنوز دارم اونو می بینم... اونو...

- هلگا عزیزم. هلگا هافلپاف هستم.

لرد سیاه و مرگخواران هنوز این یکی را هضم نکرده بودند که سه دوست قدیمی هلگا از پشت سر او ظاهر شدند.

- ارباب... سالازاره!
- رووناست؟ روونافظ؟
-گودریک.... شمشیر داره...

لرد سیاه مصدوم، احساس کرد این چهار نفر زیادی دارند جلب توجه می کنند.
- البته که اونا نیستن. موسسان هاگوارتز سالها پیش...

روونا حرفش را کامل کرد:
- سالها پیش مشکوک به بیماری خاصی شدن و در این جزیره قرنطینه شدن... و بعد به فراموشی سپرده شدن. ولی اصلا مهم نیست. ما از زندگی در این جا بسیار راضی هستیم. راستی... تو می دونی یه هیپوگریف رو چطوری می شه سوار جارو کرد؟

هلگا منتظر جواب نماند و شال گردنی را دور گردن لرد سیاه پیچید.
- این گرمت می کنه. بیشتر از اینا باید مراقب خودت باشی.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۳ ۲۳:۵۲:۲۴



پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱

پلاکس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۸ شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۰:۴۹:۲۸ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۴۰۲
از ما هم شنیدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 219
آفلاین
بلاتریکس نگاهی به جزیره، سپس نارلک انداخت و فکر لرد سیاه را باز گفت:
_ ارباب، چون جزیره خیلی هم دور نیست، نظر شما اینه که نارلک همه‌ی مارو تا اونجا ببره.

لرد سیاه چمدانش را زیر بغلش زد.
_ ما بسیار دانا می‌باشیم.

همه چیز خوب به نظر میرسید؛ به جز نارلک، او در لک خودش رفته و لک اندر لک شده بود. گرچه لک لک سنگینی بود، اما دلیل نمیشد بتواند تمام مرگخواران را تا جزیره حمل کند.

_ زود باش نارلک، مثلا داریم غرق میشیم!

نارلک در لک خودش باقی ماند.

_ عجله کن نارلک داریم غرق میشیم.

نارلک دیگر نمیتوانست صبر کند، باید چیزی میگفت.
_ اما من زورم به همه شما نمیرسه.

بهانه لک‌لک بیچاره اصلا منطقی و قابل قبول نبود.

پلاکس در حالی که به عنوان آخرین نفر از نارلک آویزان بود، به دور دست ها نگاه میکرد.
_ ولی من هنوز هم هیچ جزیره ای نمی‌بینم.

اسکورپیوس، که به عنوان دومین عضو خوشبخت گروه درست بالای پلاکس قرار داشت، با سلقمه‌ی محکمی اورا پشت و رو کرد.

_ عه جزیره! جزیره! جزیره رو پیدا کردم!
پلاکس با دومین سلقمه‌ی اسکورپیوس به خودش آمد و ساکت شد؛ البته نه کاملا.
_ کتیییی؟! وسایل نقاشی منو برداشتی؟! اینجا کلی سوژه قشنگ داره!


بیماری اصلا به پلاکس نساخته بود. به هرحال، قبل از اینکه آن فریاد بلند به کتی برسد، نارلک دستی کشید و تمام مرگخواران و بار و بندیلشان را روی ساحل جزیره خالی کرد.



پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱

لوسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۶ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۲:۱۶ دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 252
آفلاین
تا مرگخواران خواستند خود را جمع و جور کنند و به آن طرف کشتی هجوم ببرند، کشتی کاملا یک وری شده و آرام آرام، به همراه حباب های فراوان، در آب فرو میرفت. مرگخواران بر روی آن سطح کشتی، قسمت بالایی، نشسته بودند و فرو رفتن کشتی در دریا را تماشا می کردند، در حالی که خیلی نزدیک به تعطیلات رویایی شان در جزیره ای ظاهرا مسکونی بودند، همه چیز اینگونه نابود شده بود.
-من رزم رو میخوام! برام یه رز پیدا کنین تو این دقایق آخر حداقل!

در این لحظات پر از احساس، صدای اسکورپیوس با کروشیو ی بلاتریکس خفه شد.

کشتی، مرگخواران و تمامی وسایلشان در حال غرق شدن بودند و تنها کسانی که جان سالم به در برده بودند، خدمه کشتی بودند که سریع قایق نجات را در دریا انداخته و بدون توجه به فریاد های درخواست کمک مرگخواران، با آخرین توانشان پارو زده و از آنجا دور شدند.

-مرگخواران ما! ما نمی‌خواهیم اینطور بمیریم! تمایلی هم نداریم که تعطیلاتمان خراب شود! ما فکری داریم!

لرد سیاه، لحظه ای درنگ کرد و بعد به نتیجه رسید.
-بلا زود بگو فکر ما چیست؟


ویرایش شده توسط لوسی ویزلی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۳ ۲۱:۴۱:۵۶
ویرایش شده توسط لوسی ویزلی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۳ ۲۱:۴۶:۴۴

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۴:۱۵ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
با شنیدن صدای نارلک همه ی مرگخوار ها با بیشترین سرعت ممکن به سمت نوک کشتی رفتن تا بتونن جزیره رو ببینن. جزیره ای که قرار بود محلی برای طی کردن تعطیلاتشون باشه.

- اون کوهه؟ اونجا مال منه!
- خیر اونجا برای ماست. از اون بالا به راحتی میتونیم به شما و جزیره نظارت کنیم.
- خب پس اون تپه مال باشه ارباب!
- خیر اونجا رو هم برای استراحت عصرگاهیمون انتخاب کردیم!
- ارباب دیگه اون سنگ کوچیکه مال من باشه دیگه!

لرد نگاهی به اطراف کرد.
- اون سنگی که نوکش تیزه رو میبخشیم بهت. ما بسیار سخاوتمندیم.

مرگخوار از شدت این سخاوت اشک شوق میریخت و حجم دریا رو زیاد تر می کرد. خیلی خیلی زیاد می کرد... به حدی زیاد میکرد که کمی عجیب بود چون آب داشت تا زانوهاشون میرسید...

- ما داریم خیس میشیم!
- نوک کشتی داره میره توی آب! وزن جلو کشتی زیاد شدهههههههههههههه!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۹ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
- خبببب طبق نقشه ما اینجا باید به چپ بپیچیم ولی من اجازه نمیدم یه نقشه ساده کاغذی به مرگخوار برگزیده لرد دستور بده، به همین خاطر به راست میپیچیم!

- ولی بلا باید طبق نقشه بریم جلو!

- کی این حرفو زد؟ خودت رو ناهار ماهیان دریا تصور کن!

ایوان که برای جلوه های ویژه کنار دست بلا ایستاده بود و باد دریا شنل و ردایش را در هوا به اهتزاز درآورده بود این حرف را زد. بلا نگاهی به سر تا پای ایوان انداخت و متوجه شد اون چیزی ندارد که به درد ماهی ها و کوسه بخورد. لعنتی نثار ایوان کرد، اگر بدرد بخور بود برای این صحنه تکه گوشتی به استخوانش باقی میگذاشت!

ایوان دوباره حرفش را تکرار کرد:
- بلا عزیز، فامیل من، خواهش میکنم طبق نقشه پیش برو!

بلا سکان را ول کرد و دست هایش را به پهلو زد و با خشم پرسید:
- چرا فکر میکنی من اجازه میدم یه تیکه کاغذ پاره مسیر منو مشخص کنه؟

ایوان با دست اسکلتی لرزانش جلو را نشان داد و گفت:
- برای اینکه اگه به راست بپیچی درست مثل الان به اون صخره گنده ای که روبرومون هست میخوریم!

بلا به سرعت برگشت و با دیدن صخره خودش را روی سکان کشتی انداخت و با سرعت هرچه تمام تر کشتی را به سمت چپ چرحاند!
مرگخواران، چمدان هایشان، کارکنان وزارتخانه و بشکه های کشتی همه به سمت دیگر کشتی پرتاب شدند.
- اووهووووی گاری چی!بلد نیستی کشتی برونی برو کنار بذار یه بلد کار بشینه پشت رل!

بلاتریکس بدون اینکه سکان را ول کند یا سرش را برگرداند آواداکداورایی به پشت سرش فرستاد و طلسم گوینده جمله بالا را پیدا کرد و به او اثابت کرد و او را در دم خاموش کرد!
لرد با نارضایتی به بلا نزدیک شد و گفت:
- این چه طرز هدایت کشتیه بلا؟ ما قراره به تعطیلات بریم نه اینکه سوار بر تکه پاره های کشتی روی آب شناور بشیم!

قبل از اینکه بلا از لرد عذرخواهی کند نارلک که برای گشت زدن پرواز کرده بود دوباره روی شانه بلا نشست و شانه بلا را از فرط سنگینی به یک طرف خم کرد و فریاد زد:
- جزیره! جزیره رو میبینم! جزیره درست اون جاست!


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۳ ۱۸:۲۳:۱۸
ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۳ ۱۸:۲۳:۵۰

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۵:۵۰ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
- پس مسیر صاف را می رویم.

- می شه من جک باشم؟

اسکورپیوس بود که انگشتش را بالا گرفته بود و داوطلب جک شدن شده بود. ولی بلاتریکس نمی دانست جک شدن به چه معناست.
-یعنی چی که جک بشی؟ جک کشتی بشی؟ یا این یه مقامیه توی کشتی؟ اگه مقامه مال خودمه.

اسکورپیوس توضیح داد:
- نه. من این قسمت از دریا رو توی فیلم دیدم. همین شکلی بود. اگه این وری بریم صد در صد می خوریم به کوه یخ و غرق می شیم. منم خواستم بگم که حداقل رزی برای من تهیه کنین که...

بلاتریکس کاملا متوجه شد که اسکورپیوس در حال دری وری گفتن است و اصلا ارزش وقت تلف کردن را ندارد.
- صاف می ریم. ولی به نقشه هم توجه می کنیم که گم نشیم.. نارلک کجاست؟ بیاد بشینه رو شونه من که بیشتر شبیه کاپیتانا بشم. ایوان هم کنارم وایسه از جلوه های ویژش استفاده کنم.


نارلک که از پرواز خسته شده بود با کمال میل روی شانه بلاتریکس نشست و بلاتریکس فورا کج شد.
- وزنت زیاده!

کشتی آب ها را می شکافت و به سمت جزیره پیش می رفت.

- ایییییسسسسست!

بلاتریکس به دلفینی که سوت شکسته ای در دهان و کلاهی بر سر داشت نگاه کرد و کشتی را متوقف کرد.
- بله؟

- سرعتتون بیش از حد مجاز بود.توضیح بدین ببینم کی هستین و از کجا میایین و به کجا می رین و هدفتون از این رفتن چیه! تجارت و شکار دلفین که نمی کنین؟ ظهر ماهی خوردین؟ گواهینامه و مدارک کشتی رو بدین. می تونین به راهتون ادامه بدین.

دلفین دیوانه ای بیش نبود...


به راهشان ادامه دادند.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۳ ۱۶:۰۲:۰۹



پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۴:۳۹ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۴:۱۵ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
بلا در حالی که با یک دستش نقشه رو گرفته بود، با اون یکی دستش هم سکان رو گرفته بود. حسابی باورش شده بود که کاپیتان بوده و هست.
- کاپیتانی همیشه تو خون من بوده!
- اممم... چیزه... کاپیتان...
- وقت منو نگیر!
- اما آخه...
- پرتت کنم تو دریا؟

فرد گوینده که دلش نمیخواست خوراک کوسه ها بشه بیخیال حرفش شد و در حالی که شونه هاش رو بالا مینداخت رفت سر پستش.

- این مسیری که توی نقشه کشیدن خیلی پیچ در پیچه! راه باید صاف و هموار و مستقیم باشه. بنابراین مستقیم رو به جلو میریم.
- اما...

چشم غره ای که بلا به گوینده رفت باعث شد که خودش با پای خودش از بالای برج دیده بانی کشتی بپره توی آب و شنا کنون از محدوده ی دید خارج بشه.

- همون طور که گفتم مستقیم میریم. از این وری!

و به سمتی اشاره کرد!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
لرد با عصبانیت سر دیزی فریاد زد:
- اصلا ضدعفونی شدن چمدان ما به تو چه ربطی داشت؟ مگه تو گابریلی که روی ضدعفونی شدن حساسیت داشته باشی؟ مگه تو صاحب چمدان ها بودی؟ بفرما زدی تعطیلات ما را خراب کردی!

دیزی که بغض در گلویش گیر کرده بود گفت:
-ارباب من فقط میخواستم کمک کنم!

بلاتریکس به لرد پیشنهاد داد:
- ارباب میخواین من دیزی رو ثابت نگهدارم شما آواداکداوراییش کنین؟

لرد با خشم باقی ماندا چمدان را برداشت تا نگاهی به داخلش بیندازد و گفت:
- لازم نکرده، اگه این تعطیلات بهم بخوره...که ظاهرا داره بهم میخوره همه تون رو آواداکداورا کش میکنم!

خوشبختانه به نظر میرسید فقط چمدان به خاطر شدت مواد ضدعفونی از بین رفته بود و محتویات داخلش سالم باقی مانده بود. لرد که حالا کمی به اعصابش مسلط شده بود برخواست و به نعش کاپیتان که از سکان کشتی آویزان مانده بود نگاه کرد و گفت:
- کاپیتان که به رحمت ما رفت. حالا تکلیف تعطیلات ما چه میشود؟

مامور مشنگ ماسک کلاغی وزارتخانه با ترس و لرز کمی جلو آمد و گفت:
- سفر باید طبق برنامه...انجام بشه. چون دستور...قرنطینه شما صادر شده و هر طور که هست....باید شما رو به جزیره برسونیم.

لرد به سمت جسد کاپیتان رفت و اطراف را بررسی کرد:
- هوووووم...نقشه مسیر خوشبختانه همین جاست. کشتی هم که آماده حرکته. همه هم به همراه چمدان ها داخل کشتی هستیم. امکان ندارد بگذارم تعطیلات آن هم به خرج وزارتخانه از دستم برود! بلاااااا...

بلاتریکس سراسیمه خودش را به ارباب رساند. لرد دستان بلا را روی سکان کشتی گذاشت و دستان جسد کاپیتان را از روی سکان جدا کرد و نعشش را به کنار پرتاب کرد و گفت:
- به فرمان ما از این لحظه به بعد تو ناخدای کشتی هستی. نقشه هم داری. حرکت کن.

بلا از اینکه لرد برای هدایت کشتی به او اعتماد کرده بود با غرور کلاه کاپیتان را از سرش برداشت و روی سر خودش قرار داد و فریاد زد:
-بادبان ها آماده...لنگر رو بکشید...حرکت میکنیم.
و کشتی به راه افتاد!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.