هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱

پلاکس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۸ شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۰:۴۹:۲۸ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۴۰۲
از ما هم شنیدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 219
آفلاین
بلاتریکس نگاهی به جزیره، سپس نارلک انداخت و فکر لرد سیاه را باز گفت:
_ ارباب، چون جزیره خیلی هم دور نیست، نظر شما اینه که نارلک همه‌ی مارو تا اونجا ببره.

لرد سیاه چمدانش را زیر بغلش زد.
_ ما بسیار دانا می‌باشیم.

همه چیز خوب به نظر میرسید؛ به جز نارلک، او در لک خودش رفته و لک اندر لک شده بود. گرچه لک لک سنگینی بود، اما دلیل نمیشد بتواند تمام مرگخواران را تا جزیره حمل کند.

_ زود باش نارلک، مثلا داریم غرق میشیم!

نارلک در لک خودش باقی ماند.

_ عجله کن نارلک داریم غرق میشیم.

نارلک دیگر نمیتوانست صبر کند، باید چیزی میگفت.
_ اما من زورم به همه شما نمیرسه.

بهانه لک‌لک بیچاره اصلا منطقی و قابل قبول نبود.

پلاکس در حالی که به عنوان آخرین نفر از نارلک آویزان بود، به دور دست ها نگاه میکرد.
_ ولی من هنوز هم هیچ جزیره ای نمی‌بینم.

اسکورپیوس، که به عنوان دومین عضو خوشبخت گروه درست بالای پلاکس قرار داشت، با سلقمه‌ی محکمی اورا پشت و رو کرد.

_ عه جزیره! جزیره! جزیره رو پیدا کردم!
پلاکس با دومین سلقمه‌ی اسکورپیوس به خودش آمد و ساکت شد؛ البته نه کاملا.
_ کتیییی؟! وسایل نقاشی منو برداشتی؟! اینجا کلی سوژه قشنگ داره!


بیماری اصلا به پلاکس نساخته بود. به هرحال، قبل از اینکه آن فریاد بلند به کتی برسد، نارلک دستی کشید و تمام مرگخواران و بار و بندیلشان را روی ساحل جزیره خالی کرد.



پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱

لوسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۶ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۲:۱۶ دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 252
آفلاین
تا مرگخواران خواستند خود را جمع و جور کنند و به آن طرف کشتی هجوم ببرند، کشتی کاملا یک وری شده و آرام آرام، به همراه حباب های فراوان، در آب فرو میرفت. مرگخواران بر روی آن سطح کشتی، قسمت بالایی، نشسته بودند و فرو رفتن کشتی در دریا را تماشا می کردند، در حالی که خیلی نزدیک به تعطیلات رویایی شان در جزیره ای ظاهرا مسکونی بودند، همه چیز اینگونه نابود شده بود.
-من رزم رو میخوام! برام یه رز پیدا کنین تو این دقایق آخر حداقل!

در این لحظات پر از احساس، صدای اسکورپیوس با کروشیو ی بلاتریکس خفه شد.

کشتی، مرگخواران و تمامی وسایلشان در حال غرق شدن بودند و تنها کسانی که جان سالم به در برده بودند، خدمه کشتی بودند که سریع قایق نجات را در دریا انداخته و بدون توجه به فریاد های درخواست کمک مرگخواران، با آخرین توانشان پارو زده و از آنجا دور شدند.

-مرگخواران ما! ما نمی‌خواهیم اینطور بمیریم! تمایلی هم نداریم که تعطیلاتمان خراب شود! ما فکری داریم!

لرد سیاه، لحظه ای درنگ کرد و بعد به نتیجه رسید.
-بلا زود بگو فکر ما چیست؟


ویرایش شده توسط لوسی ویزلی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۳ ۲۱:۴۱:۵۶
ویرایش شده توسط لوسی ویزلی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۳ ۲۱:۴۶:۴۴

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
با شنیدن صدای نارلک همه ی مرگخوار ها با بیشترین سرعت ممکن به سمت نوک کشتی رفتن تا بتونن جزیره رو ببینن. جزیره ای که قرار بود محلی برای طی کردن تعطیلاتشون باشه.

- اون کوهه؟ اونجا مال منه!
- خیر اونجا برای ماست. از اون بالا به راحتی میتونیم به شما و جزیره نظارت کنیم.
- خب پس اون تپه مال باشه ارباب!
- خیر اونجا رو هم برای استراحت عصرگاهیمون انتخاب کردیم!
- ارباب دیگه اون سنگ کوچیکه مال من باشه دیگه!

لرد نگاهی به اطراف کرد.
- اون سنگی که نوکش تیزه رو میبخشیم بهت. ما بسیار سخاوتمندیم.

مرگخوار از شدت این سخاوت اشک شوق میریخت و حجم دریا رو زیاد تر می کرد. خیلی خیلی زیاد می کرد... به حدی زیاد میکرد که کمی عجیب بود چون آب داشت تا زانوهاشون میرسید...

- ما داریم خیس میشیم!
- نوک کشتی داره میره توی آب! وزن جلو کشتی زیاد شدهههههههههههههه!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۹ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱:۴۰:۴۶
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
- خبببب طبق نقشه ما اینجا باید به چپ بپیچیم ولی من اجازه نمیدم یه نقشه ساده کاغذی به مرگخوار برگزیده لرد دستور بده، به همین خاطر به راست میپیچیم!

- ولی بلا باید طبق نقشه بریم جلو!

- کی این حرفو زد؟ خودت رو ناهار ماهیان دریا تصور کن!

ایوان که برای جلوه های ویژه کنار دست بلا ایستاده بود و باد دریا شنل و ردایش را در هوا به اهتزاز درآورده بود این حرف را زد. بلا نگاهی به سر تا پای ایوان انداخت و متوجه شد اون چیزی ندارد که به درد ماهی ها و کوسه بخورد. لعنتی نثار ایوان کرد، اگر بدرد بخور بود برای این صحنه تکه گوشتی به استخوانش باقی میگذاشت!

ایوان دوباره حرفش را تکرار کرد:
- بلا عزیز، فامیل من، خواهش میکنم طبق نقشه پیش برو!

بلا سکان را ول کرد و دست هایش را به پهلو زد و با خشم پرسید:
- چرا فکر میکنی من اجازه میدم یه تیکه کاغذ پاره مسیر منو مشخص کنه؟

ایوان با دست اسکلتی لرزانش جلو را نشان داد و گفت:
- برای اینکه اگه به راست بپیچی درست مثل الان به اون صخره گنده ای که روبرومون هست میخوریم!

بلا به سرعت برگشت و با دیدن صخره خودش را روی سکان کشتی انداخت و با سرعت هرچه تمام تر کشتی را به سمت چپ چرحاند!
مرگخواران، چمدان هایشان، کارکنان وزارتخانه و بشکه های کشتی همه به سمت دیگر کشتی پرتاب شدند.
- اووهووووی گاری چی!بلد نیستی کشتی برونی برو کنار بذار یه بلد کار بشینه پشت رل!

بلاتریکس بدون اینکه سکان را ول کند یا سرش را برگرداند آواداکداورایی به پشت سرش فرستاد و طلسم گوینده جمله بالا را پیدا کرد و به او اثابت کرد و او را در دم خاموش کرد!
لرد با نارضایتی به بلا نزدیک شد و گفت:
- این چه طرز هدایت کشتیه بلا؟ ما قراره به تعطیلات بریم نه اینکه سوار بر تکه پاره های کشتی روی آب شناور بشیم!

قبل از اینکه بلا از لرد عذرخواهی کند نارلک که برای گشت زدن پرواز کرده بود دوباره روی شانه بلا نشست و شانه بلا را از فرط سنگینی به یک طرف خم کرد و فریاد زد:
- جزیره! جزیره رو میبینم! جزیره درست اون جاست!


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۳ ۱۸:۲۳:۱۸
ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۳ ۱۸:۲۳:۵۰

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۵:۵۰ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
- پس مسیر صاف را می رویم.

- می شه من جک باشم؟

اسکورپیوس بود که انگشتش را بالا گرفته بود و داوطلب جک شدن شده بود. ولی بلاتریکس نمی دانست جک شدن به چه معناست.
-یعنی چی که جک بشی؟ جک کشتی بشی؟ یا این یه مقامیه توی کشتی؟ اگه مقامه مال خودمه.

اسکورپیوس توضیح داد:
- نه. من این قسمت از دریا رو توی فیلم دیدم. همین شکلی بود. اگه این وری بریم صد در صد می خوریم به کوه یخ و غرق می شیم. منم خواستم بگم که حداقل رزی برای من تهیه کنین که...

بلاتریکس کاملا متوجه شد که اسکورپیوس در حال دری وری گفتن است و اصلا ارزش وقت تلف کردن را ندارد.
- صاف می ریم. ولی به نقشه هم توجه می کنیم که گم نشیم.. نارلک کجاست؟ بیاد بشینه رو شونه من که بیشتر شبیه کاپیتانا بشم. ایوان هم کنارم وایسه از جلوه های ویژش استفاده کنم.


نارلک که از پرواز خسته شده بود با کمال میل روی شانه بلاتریکس نشست و بلاتریکس فورا کج شد.
- وزنت زیاده!

کشتی آب ها را می شکافت و به سمت جزیره پیش می رفت.

- ایییییسسسسست!

بلاتریکس به دلفینی که سوت شکسته ای در دهان و کلاهی بر سر داشت نگاه کرد و کشتی را متوقف کرد.
- بله؟

- سرعتتون بیش از حد مجاز بود.توضیح بدین ببینم کی هستین و از کجا میایین و به کجا می رین و هدفتون از این رفتن چیه! تجارت و شکار دلفین که نمی کنین؟ ظهر ماهی خوردین؟ گواهینامه و مدارک کشتی رو بدین. می تونین به راهتون ادامه بدین.

دلفین دیوانه ای بیش نبود...


به راهشان ادامه دادند.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۳ ۱۶:۰۲:۰۹



پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۴:۳۹ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
بلا در حالی که با یک دستش نقشه رو گرفته بود، با اون یکی دستش هم سکان رو گرفته بود. حسابی باورش شده بود که کاپیتان بوده و هست.
- کاپیتانی همیشه تو خون من بوده!
- اممم... چیزه... کاپیتان...
- وقت منو نگیر!
- اما آخه...
- پرتت کنم تو دریا؟

فرد گوینده که دلش نمیخواست خوراک کوسه ها بشه بیخیال حرفش شد و در حالی که شونه هاش رو بالا مینداخت رفت سر پستش.

- این مسیری که توی نقشه کشیدن خیلی پیچ در پیچه! راه باید صاف و هموار و مستقیم باشه. بنابراین مستقیم رو به جلو میریم.
- اما...

چشم غره ای که بلا به گوینده رفت باعث شد که خودش با پای خودش از بالای برج دیده بانی کشتی بپره توی آب و شنا کنون از محدوده ی دید خارج بشه.

- همون طور که گفتم مستقیم میریم. از این وری!

و به سمتی اشاره کرد!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱:۴۰:۴۶
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
لرد با عصبانیت سر دیزی فریاد زد:
- اصلا ضدعفونی شدن چمدان ما به تو چه ربطی داشت؟ مگه تو گابریلی که روی ضدعفونی شدن حساسیت داشته باشی؟ مگه تو صاحب چمدان ها بودی؟ بفرما زدی تعطیلات ما را خراب کردی!

دیزی که بغض در گلویش گیر کرده بود گفت:
-ارباب من فقط میخواستم کمک کنم!

بلاتریکس به لرد پیشنهاد داد:
- ارباب میخواین من دیزی رو ثابت نگهدارم شما آواداکداوراییش کنین؟

لرد با خشم باقی ماندا چمدان را برداشت تا نگاهی به داخلش بیندازد و گفت:
- لازم نکرده، اگه این تعطیلات بهم بخوره...که ظاهرا داره بهم میخوره همه تون رو آواداکداورا کش میکنم!

خوشبختانه به نظر میرسید فقط چمدان به خاطر شدت مواد ضدعفونی از بین رفته بود و محتویات داخلش سالم باقی مانده بود. لرد که حالا کمی به اعصابش مسلط شده بود برخواست و به نعش کاپیتان که از سکان کشتی آویزان مانده بود نگاه کرد و گفت:
- کاپیتان که به رحمت ما رفت. حالا تکلیف تعطیلات ما چه میشود؟

مامور مشنگ ماسک کلاغی وزارتخانه با ترس و لرز کمی جلو آمد و گفت:
- سفر باید طبق برنامه...انجام بشه. چون دستور...قرنطینه شما صادر شده و هر طور که هست....باید شما رو به جزیره برسونیم.

لرد به سمت جسد کاپیتان رفت و اطراف را بررسی کرد:
- هوووووم...نقشه مسیر خوشبختانه همین جاست. کشتی هم که آماده حرکته. همه هم به همراه چمدان ها داخل کشتی هستیم. امکان ندارد بگذارم تعطیلات آن هم به خرج وزارتخانه از دستم برود! بلاااااا...

بلاتریکس سراسیمه خودش را به ارباب رساند. لرد دستان بلا را روی سکان کشتی گذاشت و دستان جسد کاپیتان را از روی سکان جدا کرد و نعشش را به کنار پرتاب کرد و گفت:
- به فرمان ما از این لحظه به بعد تو ناخدای کشتی هستی. نقشه هم داری. حرکت کن.

بلا از اینکه لرد برای هدایت کشتی به او اعتماد کرده بود با غرور کلاه کاپیتان را از سرش برداشت و روی سر خودش قرار داد و فریاد زد:
-بادبان ها آماده...لنگر رو بکشید...حرکت میکنیم.
و کشتی به راه افتاد!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۹:۳۱ جمعه ۳ فروردین ۱۴۰۳
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 216
آفلاین
- چکار کردی دیزی؟

لرد یک نگاه به دیزی می‌کنه و یک نگاه به چمدون هاش که حالا بخاطر مواد زد عفونی پودر شده بودند و قسمتی که از اون که باقی مونده بود رنگ عضو کرده و از قهوه ای به رنگی نامشخص تغییر رنگ داده بودند.

دیزی که تازه متوجه قضایا میشه که اتفاقی افتاده دوباره وارد کادر میشه و سعی می‌کنه توضیحی به لرد بده تا بتونه وضعیت رو ماستمالی کنه.

- اوم ببینید ارباب. وقتی مامور کلاه کلاغی داشت ضد عفونی میکرد چمدون هارو منم دست به کار شدم و کمکش کردم تا بتونم سریع تر کارو انجام بدم. ...ولی از شانس شما زیاد روی کردم و حالا که می‌بینید باعث این اتفاق ناخواسته شدم.

عملا لرد سیاه دیگه نمی تونست تحمل کنه چون که بقیه یه طرف و چمدون هاشم یه طرف. اون چمدون هاش رو نیاز داشت و حالا نمی تونست با این حقیقت دردناک مواجه بشه. پس کاری رو کرد که توش بهترین بود. چشم های قرمز رنگش پر رنگ شد و با گرفتن چوبدستی تو دستش ورد آواداکداورا را به سمت دیزی فرستاد.

دیزی که دختری فرز بود و به واسطه روزنامه ها و دنبال کار پیدا کردن از این روزنامه به اون روزنامه واکنشش هم سریع شده بود جاخالی داد و طلسم بهش برخورد نکرد.

- چکار کردید؟ زدید ناخدا رو کشتید. الآنم طوفانه. هممون می میریم.

طلسم به ناخدا کشتی اصلا کرده و او را کشته بود.
حالا مرگخواران و لرد سیاه ماجرای جدیدی رو پیش رو داشتند.




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۲:۰۳ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱

ریونکلاو، مرگخواران

دیزی کران


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۹ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۵۹:۱۶ چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳
از کنار خیابون رد شو. ಠ_ಠ
گروه:
مرگخوار
ریونکلاو
کاربران عضو
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 231
آفلاین
لرد دوباره به بلا نگاه کرد. بلا چوب دستی اش را آماده کرد و سپس به ایوا نگاه کرد.
-احتمالا تو که مسئول چمدونا نبودی؟ اگه بودی چمدون های ارباب رو نخوردی که ؟
- نه، همین چند دقیقه پیش چمدونای خودمو خوردم. دیگه نیاز...
بلا که از بابت ایوا خیالش راحت شده بود، قبل از اینکه او جمله اش را تمام کند به اسکورپیوس چشم دوخت.

- تو که مسئول بودی نه؟! نکنه مسئول شدی تا محتویات ارزشمند ارباب رو برداری؟
- دلم میخواست مسئول بشم ولی چمدون خودم مهمتر بود.

بلا نگاهش را از اسکور گرفت و چهار چشمی به پلاکس زل زد.
- بچه راستشو بگو چمدانا رو کجا گذاشتی؟
- بلا من چرا باید چمدونای ارباب رو بیارم؟ اصن گیریم من مسئول بودم، بنظرت این دل کوچیک من راضی میشه چمدونای ارباب کرونا بگیرن بعد چشم دیزیشون کور ارباب هم کرونا بگیرن؟

بلا میخواست جواب پلاکس را بدهد که ناگهان به موش آب کشیده ای که از تونل ضد عفونی بیرون می آمد نگاه کرد. موش آب کشیده همانطور که عینک آفتابی و کراوات جدیدش را صاف میکرد، با دست دیگرش چمدان های لرد سیاه را به دنبال خود می کشید.
-ارباب اینم چمدوناتون! یکم توی تونل خیس و ضد عفونی شدن ولی زود خشک میشند.

بلا به دیزی نگاه کرد و دیزی که خوب معنی این نگاه بلا را میدانست، خیلی سریع دم نداشته اش را بر روی کولش گذاشته و از این پست و این صحنه خارج شد.


ویرایش شده توسط دیزی کران در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۳ ۱۲:۴۰:۴۴

تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۱:۴۲ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
مامور متعجب، تته و پته‌اش را جمع کرد و به اسکله اشاره کرد.
-ما میاریمشون تو براتون. نگران نباشید.

لرد سیاه بار دیگر نگاهش بین کوه چمدان های اسکله چرخید.
-نه!

مامور متعجب سعی کرد آموزش‌های سخنوری‌اش را به یاد بیاورد.
-من متوجه هستم که دلتون می‌خواد وسایل شخصیتون که اتفاقا خیلی مهم هستن نزدیکتون باشن، اما ما باید اون ها رو ضدعفونی کنیم. در نتیجه به ما اعتماد کنید و...

با اشاره لرد سیاه، نجینی مهره پایانی دمش را روی دهان مامور متعجب کوبید.

-چمدان همایونی ما اون پایین نیست! چمدان ما کو؟

با بالا رفتن صدای لردسیاه، توجه مرگخواران جلب شد. بلاتریکس پیش از همه، چوبدستی در یک دست و خنجر در دست دیگر، به سمت مامور متعجب خیز برداشت.
-بی ادبی کرد ارباب؟ بزنم؟
-نزن بلا... نزن! چمدان ما نیست! کی مسئول حمل چمدان های ما بود؟

بلاتریکس در حالی که هنوز نوک خنجرش روی گلوی مامور متعجب بود، با دست آزادش روی پیشانی‌اش کوبید.
-دیدین چی شد ارباب؟ اگه رودولف بود، قطعا اون مسئول حمل میشد و الان می‌تونستم یه دل سیر بهش نیش بزنم.

نجینی فس بی اعصابی کرد.

-نه اون نیش پرنسس. یه نیش دیگه.

نجینی قانع نشده بود.

-باشه میدادم شما نیش بزنی!

نجینی قانع شد.

-برای بار آخر می‌پرسیم! کی مسئول حمل چمدان های ما بود؟


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.