هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۴:۱۵ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
مرگخوار ها به شیر خیره شده بودن و شیر هم به اونا خیره شده بود. زمان به سرعت و البته بر خلاف میل و حوصله ی بلا میگذشت.

بلاخره بعد از چند دقیقه کاسه ی صبر بلا که اندازه ی یه قاشق چایخوری بود سر میره و رو به مرگخوار ها میکنه.
- زود باشید همه دار و ندارتونو بذارید وسط باید برای ارباب غذا تهیه کنیم.

مرگخواار ها خیلی تمایل نداشتن دار و ندارشونو بدن به یه شیر که از وسط جنگل پیداش شده بود.

- شاید راه دیگه ای هم باشه بلا! بیا بیشتر فکر کنیم.
- بیشتر؟ بیشتر؟ ارباب گرسنشونه و تو میخوای بیشتر فکر کنی؟
- خب نه اونقدرا هم بیشتر فقط انقدری که بتونیم یه راه حل مناسب پیدا کنیم که مجبور نباشیم دار و ندارمونو بدیم به این!
- به کی گفتی این؟ با من بودی؟ مالیات بر توهین اضافه هم به لیستتون اضافه کنید.

مرگخوار حسابی خراب کرده بود و از نگاه بلا هم میشد فهمید اوضاع اصلا خوب نیست. از چشم های بلا میشد فهمید که هر لحظه ممکنه اون رو به اندازه گوشت های بیف استروگانف در بیاره. اما همچون همیشه فرشته نجات از غیب رسید.

- با شیر کوچولوی من آشنا شدین؟ اسمش لاینیه!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۹ جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۰:۱۲:۲۲
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
در همان حالی که مرگخواران داد و بیدادکنان و با سروصدا به طرف جنگل می‌شتافتند، صدای غرشی سهمگین متوقفشان کرد. یا درواقع، نفر اول را متوقف، و جمعیت پشت سرش را همچون گلوله‌ای کاموای در هم گره خورده، نقش زمین کرد.

- صدای چی بود؟
- هر چی بود، اصلا دلم نمی‌خواد با صاحبش روبه‌رو بشم...
- بیخیال. از این طرفا که نبود. احتمالا با ما خیلی فاصله داره. بیاید به راهمون ادامه بدیم.

مرگخواری که این حرف را زد، قدمی به جلو برداشت و صورتش در نیم سانتی‌متری شیری عظیم و خشمگین قرار گرفت.

- خب...شایدم از همین طرفا بود.

و پا به فرار به سمت دریا گذاشت. هر ثانیه‌ای که می‌گذشت، لرد سیاه یک درجه گرسنه‌تر و بلاتریکس صد و ده درجه بی‌قرارتر میشد. باید هر چه زودتر اربابش را سیر می‌کرد.

- چیزی از ما می‌خواید جناب شیر؟ اگه آره که باید بگم ما چیزی نداریم. اگه هم نه، پس از سر راه برید کنار و سد معبر نکنید، ما عجله داریم.

شیر درحالی که پشت لبش را می‌لیسید و به جماعت روبه‌رویش زل زده بود، لبخندی نه چندان زیبا زد.
- اینجا جنگل منه و شما ساکنین جزیره قصد ورود دارید. بنابراین باید مالیات بپردازید. علاوه بر این، عوارض ساخت جاده در جنگل و هزینه‌ی کوددهی به گیاهان و درخت‌های اینجا و آبیاری قطره‌ای هم جزو مبلغیه که باید بدید. و همه‌ی اینا جدا از عوارض خروج از جزیره‌ست.

مرگخواران با تعجب به شیر تحصیلکرده‌ی مقابلشان خیره شدند که ظاهرا با کسی شوخی نداشت.



فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۵:۰۳ جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۵۰:۱۰
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
مترجم
پیام: 217
آفلاین
- میخواین بدون نقشه برید شکار؟

مرگخواران که مشغول حمله کردن به سوی جنگل شده بودند بلافاصله بعد از حرف کتی متوقف میشن و به حرف کتی بل میکنند. به هر حال نمیشد به جایی حمله ور شن که نمیدونن چه جاییه و چه خطراتی در کمین شون هست.

- طبق کتابی که من دارم و چیزی که تو این کتاب نوشته کریستف کلمب میگه برای شکار کردن تو جنگل باید استراتژی داشت و با نقشه جلو رفت. ... البته بگم بیشترش رو نتونستم بخونم چون کلمه های قلمبه سلمبه زیادی توش بود که من چیزی ازشون نفهمیدم.


بلاتریکس که از کتی بخاطر قطع کردن حمله عصبانی بود و نمی‌خواست لرد سیاه بیشتر از این گشنه بمونه به سمت کتی میره و کتابش رو گیره و با چوبدستیش کتاب رو تبدیل به خاکستر می‌کنه.

- کتابم.

بلاتریکس بدون توجه به کتی دوباره دستور حمله رو صادر می‌کنه و مرگخواران به سمت جنگل حمله ور میشن.




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۴:۲۸ جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱

پلاکس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۸ شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۰:۴۹:۲۸ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۴۰۲
از ما هم شنیدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 219
آفلاین
_ خودم؟ یعنی... چیزه... .

مرگخواران یکصدا شعار سر دادند:
_ گریف باید بپره. گریف باید بپره.

گریفندور نمیخواست بپرد. او خودش گریفندور بود اما عضو گریفندور که نبود.
_ من نباید بپرم! اگه بپرم... اگه بپرم چیز میشه، چیز... .

هلگا هافلپاف، که تا آن لحظه مشغول جمع کردن زباله پفیلا ها از ساحل بود، بلاخره دست از کار کشید و به سمت بقیه رفت.
_ کی بپره؟ کجا بپره؟ اربابتون گرسنه است، بیاید بریم یه چیزی برای خوردن پیدا کنیم.

سالازار گریفندور را به جلو هل داد.
_ بعدا غذا پیدا میکنیم، الان این آقا باید شجاعتشو ثابت کنه.

و قبل از اینکه هلگا چیز دیگری بگوید، گریفندور را به پایین صخره پرت کرد.
_ تیک.

گریفندور از روی زمین بلند شد و شن هارا از روی صورتش تکاند.
در آن جزیره، هیچ پرتگاهی با ارتفاع بیش از پنجاه سانتی متر وجود نداشت.

_ این مسخره بازی را تمام کنید. ما گرسنه ایم. معده مبارکمان آواز همایونی سر میدهد.
_ ها ها ها ها هااا هاااا.

مرگ‌خواران با تعجب به سمت معده مبارک لرد سیاه برگشتند.
_ چه معده با استعدادی!
_ عجب آوازی خوند.
_ باید ببریمش عصر مجیک.
_ گفتیم گرسنه ایم!

هلگا مرگخواران را به پایین صخره پنجاه سانتی هدایت کرد و خودش آن بالا ایستاد.
_ به حرفم گوش بدید. باید دنبالم بیاید داخل جزیره و کمک کنید که کبک شکار کنیم.

گودریک لب به اعتراض گشود:
_ سالازار صد ساله میخواد کبک شکار کنه، انجیر هم شکار نکرده.
_ نه که خودت هیپوگریف گرفتی.

حرف های موسسان هاگوارتز بوی سو استفاده گرفته بود. اما مرگخواران فقط به فکر غذا برای اربابشان بودند. پس چوب و چماق هایشان را برداشتند و به سمت جزیره حمله ور شدند.



پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۳ جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۴:۱۵ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
مرگخوار ها دوست نداشتن به هکتور کمک کنن ولی خب لرد دستور داده بود و اون ها باید برخلاف میلشون یه کاری میکردن.

- ببین گودریک بیا و بیخیال اثبات شجاعت این بشو.
- ببین این که مغز نداره چی کارش داری آخه!

در شرایط عادی هکتور بزرگترین پاتیل موجود در جیبش رو به همراه معجون داخلش در حلقوم گوینده میچپوند ولی الان شرایط عادی نبود. به کمک تک تک این جماعت نیاز داشت.

- ببین حق با ایناست من بی مغز اخه به چه درد میخوره بیام گریفندور. بیا برو یکی که باهوشه رو انتخاب کن.
- من دنبال هوش نیستم فقط شجاعته که مهمه!

هکتور خیلی تلاش کرد تا راه فراری برای خودش پیدا کنه. اما به نظر میومد موجود نجات دهنده اش شخص دیگه ای باشه.

- از نظر علمی در مطالعات اخیر نشون داده شده که برای اینکه راهی طی بشه نیاز به الگو هست!
- الگو؟ چه الگویی؟
- اگه بخوام به طور کاملا ساده بگم، اول باید خودت بپری تا شجاعتت اثبات بشه بعد بقیه خودشون دنبالت میان!

هکتور احساس میکرد کل معجون هاش رو یکجا به موزه هنر های معجونی انتقال دادن و مدال افتخار تنها معجون ساز خلاق جهان رو گرفته.
- خودشه! همینه! اول خودت بپر!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۳:۳۳ جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
گودریک که از این کشمکش بسیار عصبانی شده بود، هکتور را کشان کشان به طرف پرتگاه برد.
- الان ثابت می کنم گریفیندوریه. بپر پایین!

هکتور ناباورانه به گودریک نگاه کرد و آب دهانش را قورت داد. سالازار فورا به کمکش شتافت.
- البته که نپر پایین. خون اسلیترینی باارزشه. به جاش این یارو رو هل بده بره ته دره. اکسیژن هدر می ده.

گودریک شمشیرش را بیرون کشید. ولی سالازار تحت تاثیر قرار نگرفت.
- اون شمشیرت تقلبیه. همگی می دونیم که از چوب های بامبو درستش کردی و بعدش نتونستی حتی یه خرگوش باهاش شکار کنی.

گودریک شمشیرش را روی نوک دماغ هکتور قرار داد.
- بپر پایین و شجاعتت رو ثابت کن.

هکتور که برای اولین بار بصورت واقعی می لرزید گرفت:
- خب... وقتی بمیرم که اثبات شجاعتم فایده ای برام نداره. داره؟

- داره! شرف و حیثیتت رو نجات دادی.

هکتور شرف و حیثیت نمی خواست. جانش را دوست داشت و می خواست سال های طولانی معجون پراکنی کند.


در این بین، بقیه بجز اسکورپیوسشان برای کمک به هکتور سر رسیدند!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۴ ۱۳:۳۸:۵۶



پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۳:۳۱ جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۵۰:۱۰
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
مترجم
پیام: 217
آفلاین
کار از این حرف ها گذشته بود. سالازار و گودریک وارد فاز فیزیکی شده بودند. سالازار از یک طرف هکتور را می کشید و گودریک از طرف برای جواب دادن و مقابله کردن با سالازار او را بیشتر می کشید و هکتور مدام در حال کشش و واکنش بود.

- تو رو مرلین ولم کنید. من تو کل عمرم با اینهمه ویبره ای که رفتم تا به الان اینقدر حالت تهوع نگرفتم بودم.

اما بنظر می آمد حرف او هیچ تاثیری رو سالازار و گودریک نگذاشته بود و باعث شده بود آنها با شدت بیشتری هکتور را بکشند.

مرگخواران که در حال تماشای این صحنه بودند چمدان هایشان را روی ساحل گذاشته و در حال پفیلا خوردن بودند و آنطور که روشن بود داشتند لذت می بردند.

- برید هکتور رو نجات بدید. درسته خود ما هم دل خوشی ازش نداریم ولی این صحنه رو نمی تونیم تحمل کنیم و ببینیم دارن مرگخوارمون رو پرپر می کنن.


مرگخوارا همین حرف لرد سیاه تموم شد یه قدم عقب رفتند. بهر حال هیچکسی دلش نمی خواست به هکتور کمک کند.

- ارباب من داوطلبم.

البته بجز اسکورپیوس.

لرد که می دید هیچکسی دلش نمی خواست به هکتور کمک کنه مجبور شد با تکون داد سرش موافقت خودش رو به این قضیه نشون بده.




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲:۳۷ جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۳۴:۱۸
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
گریفیندور به سمت جماعت مرگخوار آمد و دست هکتور را گرفت و به زور دنبال خود کشاند.
-بیا فرزند شجاع من... بیا و ببین برات چه کلاس های خوبی در نظر دارم.

هکتور با تمام قوا مشغول تلاش برای کشیده نشدن بود.
-آقای گریفیندور شک ندارم که کلاس های فوق العاده ای خواهند بود. اما من اصلا گریفیندوری نیستم!

گریفیندور به یکباره متوقف و هکتور پهن زمین شد.
-دیگه نشنوم ها! تو گریفیندوری بودن از چشم هات میباره. من یه گریفیندوری واقعی رو از شش فرسخی تشخیص میدم!

هکتور سعی کرد تا حد امکان مظلوم به نظر برسد.
-آقا به همین ریش سالازار که پشت سرتون ایستاده قسم می خورم که من مال اسلیترینم. سال ها ناظرش بودم. بارها تو کوییدیچش شرکت کردم. تایپک اختصاصی دارم اونجا اصلا!

گریفیندور دست نوازشی بر سر هکتور کشید.
-باشه فرزندم... غصه نخور... هر باغچه ای رو بیل بزنی یکی دو تا جن کوتوله توش هست. خودم درستت می کنم!

و مجددا قصد کشیدن او را کرد که سر و کله اسلیترین پیدا شد.
-هی! تو! با فرزند من چیکار داری؟!

گریفیندور چشم غره ای به اسلیترین رفت.
-فرزند تو؟ سند داری؟ مدرک داری؟ این بچه پشیمونه... می‌خواد بذاره شجاعتش بهش قالب بشه.

هکتور که تا آن لحظه با دهان باز به گریفیندور خیره شده بود، به خودش آمد.
-من؟ من زهر باسیلیسک خورده باشم! من اتفاقا اینقدر جام تو اسلیترین راحته! ولم کنین من رو! بذارید برم یه گوشه ویبره ام رو بزنم!

اما نه گوش گریفیندور بدهکار این حرف ها بود و نه اسلیترین قصد داشت کوتاه بیاید.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲:۱۸ جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۰:۱۲:۲۲
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
- مثل اینکه سال‌ها اقامت در این جزیره بطور واضحی بر درک و شعورتان تاثیر گذاشته. جایی که ما در آن حاضر می باشیم، کس دیگری اول گوشت نمی‌خورد!
- انگار نمی‌دونی من کیم! سالازار اسلیترین کبیر، بنیانگذار هاگوارتز اینجا وایساده!
- ما نیز لردولدمورت کبیرتر می‌باشیم و هر شخصی باید پس از ما دست به گوشت بزند!

سالازار قدمی به جلو برداشت و می‌خواست لرد سیاه را درمورد نفر اولی که به گوشتِ نداشته‌شان دست می‌زند توجیه کند، که با شنیدن صدایی متوقف شد.
همه‌ی سرها به طرف عقب برگشت. جایی که گودریک گریفیندور با خوشحالی و غروری کاذب، کنار تعداد زیادی برگ ایستاده و خودش را تشویق می‌کرد.

- مفتخرم پایان کار این قلعه‌ی عظیم رو به اطلاع شما حضار محترم برسونم. بنده با نهایت خیرخواهی و در تلاش برای جذب جادوآموزان شجاع و قدرتمند، این کاخ زیبا رو تاسیس و خودمو موسس اون اعلام می‌کنم!

قلعه‌ی یک در یک متری گودریک، متشکل بود از چهار چوب بلند که همچون تیرک در زمین فرو رفته و برگ‌هایی عظیم و سبزرنگ که سقف و دیوارها را تشکیل داده بودند.

- همیشه وقتی بچه بودم از این خونه‌ها درست می‌کردم. بالاخره تونستم رویای کودکیمو به حقیقت تبدیل و اینجا رو بطور رسمی تاسیس کنم!

جماعت مرگخوار و لرد سیاه، همچنان با تعجب به گریفیندور که حالا با صدایی بلند برای جذب بچه‌هایی شجاع فراخوان می‌داد، خیره شده بودند.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱:۴۷ جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱

نارلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۶ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۱:۱۰ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 93
آفلاین
- می‌دونستی نارگیل چقد خاصیت داره؟ طبق آخرین گزارشات انجام شده، نارگیل سرشار از فیبره، ضدپیریه، ضد قارچه، ضد ویروسه، ضد باکتریه و تازه برای کنترل دیابت هم مفیده.

لرد ولدمورت از این‌همه اظهارنظر های روونا، خشمگین شده‌بود. برای او سوال بود که چگونه فردی که سال‌ها در جزیره‌ای دورافتاده زندگی کرده‌است، چگونه توانسته‌بود از آخرین گزارشات انجام شده سر‌دربیاورد؟
لرد ولدمورت، دستی بر روی شکمش که حال صدای قاری و فول می‌داد، کشید.
- این داده‌های ناموثق به چه درد ما می‌خورد؟ به ما غذا بدید، نه این گزافه‌گویی ها یا این خمیردندان‌ها.
- می‌دونستی اغلب بداخلاقی‌های افراد بخاطر کمبود منیزیومه؟ طبق آخرین تحقیقات انجام شده، نارگیل سرشار از منیزیومه!

لرد ولدمورت خشمگین و خشمگین‌تر شد. اخمش از پشت عینک آفتابی‌اش که طرح خرس کوچولو را داشت، مشخص تر از پیش شده‌بود و رنگش تیره و کبود شده‌بود.
- ما غذای گوشتی می‌خوایم، سوسیس جزغاله می‌خوایم، پپسی و کوکاکولا می‌خوایم. ما این چرت و پرت‌هایی که می‌گید رو نمی‌خوایم!
- عزیزم هوس کباب کردی؟ هلگات برات بمیره، همین الان برات کباب می‌پزم تا اعضا و جوارحت حال بیاد.
- عجیجم گرسنش شده، عجیجم تشنش شده، عجیجم کوفتش شده. جمع کنید این بساط فسخ و وجوره! فکر کردی می‌ذارم حق ما رو با یه قلپ آب روش بخوری؟ می‌دونی من چند ساله گوشت نخوردم؟ می‌دونی من چند ساله دارم با گیاه زندگیمو ادامه می‌دم می‌دم و اگرم گوشت هوس کنم می‌رم سنگ زرشکی گاز می‌زنم؟ تو اینا رو می‌دونی و فکر می‌کنی من اجازه می‌دم پیش از من لب به گوشت بزنی؟

سالازار اسلیترین در حالی که شلوار لوله تفنگی جنگی‌ پاره‌ای بر تن داشت، شروع به داد و هوار و دفاع از حق خود در اینکه اول او باید پیش از هر فرد دیگری گوشت بخورد، کرد.


ویرایش شده توسط نارلک در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۴ ۷:۱۳:۲۴
ویرایش شده توسط نارلک در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۴ ۷:۲۴:۵۰


لــونــه‌ی خــودمــه، مال خودمه! هرکی با نگاهِ چپ نگاش کنه، به چشاش نوک می‌زنم!

" Only Raven "







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.