دو دونه پلاکس.
اسلاگهورن با خشم مدادشمعی هارا به سینه پلاکس کوبید و فریاد زد:
_ اینا که همشون شکسته ان! چرا فکر کردید من احمقم و این آشغالا به دردم میخوره؟
پلاکس متقابلا جعبه را به سمت اسلاگهورن برگرداند.
_ نخیرم آشغال نیستن، تازه ارزششون از مدادشمعی نشکسته بیشتره، مشخصه که دست یه نقاش حرفه ای بوده.
اسلاگهورن از این چیزها سر در نمیآورد؛ با خودش فکر کرد شاید پلاکس راست میگوید. او میتوانست مدادشمعی هارا به پیکاسو منصوب کند و با قیمت بالایی بفروشد. برای همین جعبه را در کیسه اش انداخت و به سراغ نفر بعدی رفت.
دو روز بعد_ خانه ریدلهمه چیز دوباره آرام شده بود.
اسکورپیوس، که حالا فرش زمین شده بود، مکان خوبی برای استراحت پرنسس نجینی به شمار میرفت. بقیه مرگخوران هم هرکدام در گوشه ای مشغول کارشان بودند.
این آرامش، دو ساعت طول نکشید که صدای زنگ در همراه با فریاد هایی بالا رفت.
قاقارو با سرعت سرسام آوری بازی قایم باشک با کتی را رها کرد، به سمت در رفت و آن را گشود.
اسلاگهورن با کیسه از وسایل ارزشمند مرگخوران وارد خانه شد و همه آنها را روی زمین ریخت.
_ چه وضعشه؟ این آت و آشغالا چیه به من انداختین؟ حتی یدونه اش هم فروخته نشد.
پدرتونو درمیارم! جمله آخر برای پرنسس نجینی سنگین آمد، خواست نیشی نوش اسلاگهورن کند که توسط لرد سیاه متوقف شد.
_ باز چه شده هوریس؟ استراحت مارا حراج کردی؟
_ نخیر، این وسایلو حراج کردم. اما حتی یه دونه اش هم فروخته نشد. خجالت نمیکشید؟ سر من کلاه میذارید؟ کور خوندید، رفتم وزارتخونه و حکم جدید گرفتم.
اسلاگهورن حکم جدید را جلوی صورت لرد سیاه گرفت.
_ ما جز کلماتی تار چیزی نمیبینیم.
کاغذ حکم خیلی جلوی صورت لرد بود؛ اسلاگهورن آنرا عقب تر برد.
_ بنا بر محتوای این حکم، شما به علت بدبخت بودن و نداشتن یک وسیله به درد بخور، باید یکی از اعضای خانواده خود را جهت کار در تولیدی اسلی_گی به شاکی پرونده، هوریس اسلاگهورن اهدا کنید.
امضا، وزارت سحر و جادو.
لرد سیاه با تعجب کاغذ را پایین آورد.
_ اما تو که تولیدی نداشتی!
_ بلاخره زندگی خرج داره. شما که بساط خرید و فروش منو فراهم نکردید، منم مجبور شدم کار و کاسبی جدید راه بندازم. اما نیروی کار ندارم.
مرگخوران به فکر فرو رفتند. همه آنها یک نفر را در فامیل و خانواده داشتند که میتوانست در کارگاه تولیدی اسلاگهورن جان بکند و حقش باشد. فقط باید آن یک نفر را پیدا میکردند.
_ یاران ما، این ملعون زور میگوید. اما چاره ای نیست، مهر وزارتخانه پشت زورگویی هایش است. بروید یک فرد شایسته از خانواده خود بیاورید و به او بدهید.
فرد شایسته ای بیاورید که اسلاگهورن را به غلط کردن بیاندازد.