هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۳:۰۲ شنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۱

ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۳ یکشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۱۵:۱۳:۰۲ جمعه ۱۵ دی ۱۴۰۲
از Number 4- Privat Drive
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
نام : ریموس لوپین
گروه : گریفندور
نام مستعار : مهتابی (Moony )
وضعیت خونی : دورگه
پاترونوس : گرگ
عضو محفل ققنوس
همسر نیمفادورا تانکس
پدر ادوارد ریموس تد لوپین

ریموس لوپین در 5 سالگی توسط فنریر گری بک گرگینه گاز گرفته و تبدیل به گرگینه شد . پس از رفتن به هاگواتز سعی کرد این موضوع رو از همه مخفی کنه چون می ترسید بهترین دوستاش دیگه پیشش نباشن . اما اونا همیشه می پرسیدن که چرا ماهی یک روز غیبش میزنه و اون هم به دوستاش دروغ میگفت اما سال دوم دوستاش متوجه این قضیه شدن و نه تنها اونو ترک نکردن بلکه خودشون رو جانور نما کردن تا بهش روحیه بدن . به همراه بهترین دوستانش جیمز پاتر (Prongs) و سیریوس بلک ( Pad foot ) و پیتر پتی گرو ( Vorm Tail ) در زمان بدر کامل ماه که ریموس لوپین به گرگینه تبدیل میشد از طریق بید کتک زن به کلبه شیون آوارگان می رفتند و او را همراهی می کردند و سر انجام از هاگوارتز فارق التحصیل شد .
در زمان سومین سال تحصیل هری پاتر در هاگوارتز تدریس درس جادوی سیاه ( Dark Arts) را بر عهده گرفت .
در آن زمان سوروس اسنیپ برای او معجون ضد گرگینه درست می کرد تا او را از درد و رنج تبدیل شدن به گرگینه آسوده سازد
پس از فاش شدن گرگینه بودن او در مدرسه از شغلش استعفا داد و ماموریت های محفل ققنوس را انجام میداد .
چهار سال بعد عاشق نیمفادورا تانکس شد و با او ازدواج کرد و چند ماه بعد از ازدواج صاحب فرزندی شدند و لوپین برای این اتفاق ناراحت بود چون نمی خواست تا یک گرگینه دیگر متولد شود و به هری پاتر که سعی داشت جان پیج های ولدمورت را نابود کند پیشنهاد کمک داد اما هری پاتر او را به طور نمادین تحقیر کرد تا از آنجا برود و با خانواده اش باشد . لوپین هم بسیار خشمگین شد و از انجا رفت . پس از بدنیا آمدن ادوراد ریموس تد لوپین ، هری پاتر را پدر خوانده او کرد .
چند ماه بعد که هری پاتر و محفل و..... در هاگوارتز مشغول نبرد با ولدمورت و مرگخوارانش و شکست دادن او بودند همراه با همسرش توسط آنتونی دالاهوف مرگخوار کشته شد.


تایید شد.
خوش اومدی!


ویرایش شده توسط Harry_Potter1 در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۲۲ ۱۳:۱۴:۴۰
ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۲۲ ۱۳:۳۱:۰۷



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۳:۳۷ شنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۱

الکس سایکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۲ سه شنبه ۱۱ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۴:۰۹:۳۸ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 31
آفلاین
سلام
لطفا دوباره دسترسی گروه اسلیترین رو بهم بدین مرسی.


انجام شد.
خوش برگشتین!


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۲۲ ۸:۳۲:۵۸


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۲:۳۸ چهارشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۱

گریفیندور

مینروا مک گونگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۲۲:۳۷ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
از عمارت پوگین
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
گریفیندور
پیام: 467
آفلاین
نام:مینروا مک گونگال

محل زندگي: هاگوارتز
سن: اطلاعتی در دسترس نیست
سمت: مدیر هاگوارتز - استاد تغییر شکل و مدیر فعلی هاگوارتز
تجربه: سي و نه سال تدريس در كلاس تغيير شكل
ظاهر كلي: خوش قيافه ولي خشن
اخلاقيات: سختگير و پايبند به مقررات اما او همچنین می‌تواند کسی باشد که گاهی به شما اجازه می‌دهد کمی از شرارت فرار کنید. و این چیزی است که در مورد مک گونگال بسیار دوست‌داشتنی است.
علايق: تغيير شكل دادن, نظارت بر امور مدرسه
توانمندي خاص: آنیماگوس يا جانور نما به شكل گربه
شهرت: پروفسور مك گونگال

مک گوناگال به عنوان یک جادوگر قدرتمند در نظر گرفته می شود که در بسیاری از اشکال جادوگری، به ویژه تغییر شکل و طلسم، مهارت دارد. او قادر است جادوهای خاصی را بدون طلسم یا گاهی اوقات بدون استفاده از عصا انجام دهد. مک گوناگال یک آنیماگوس ثبت شده است و می تواند به دلخواه خود را به یک گربه تابی تبدیل کند. مک گونگال همیشه مورد احترام همسالان و شاگردانش در هاگوارتز بود و پس از دامبلدور در جایگاه دوم قرار داشت. او به دلیل سختگیری و حس شوخ طبعی خود قابل توجه بود.مینروا مک گوناگال یک جادوگر مهیب با توانایی‌های جادویی قدرتمند است، حتی با ولدمورت روبرو می‌شود.

شناسه قبلی: مینروا مک گونگال قدیم
بازگشت بعد از ۱۶ سال


خیلی خوش برگشتین!
دسترسی ایفای نقشتون رو دادم، ولی اشاره ای به گروه نکردین. اگه دسترسی گریفیندور رو می‌خواین یه پیام شخصی برای من بفرستین تا براتون فعالش کنم.

تایید شد!


ویرایش شده توسط نگین در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۹ ۱۲:۴۹:۰۶
ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۹ ۱۶:۵۸:۰۳


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۴:۱۴ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۱

ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۳ یکشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۱۵:۱۳:۰۲ جمعه ۱۵ دی ۱۴۰۲
از Number 4- Privat Drive
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
نام : هری پاتر
گروه : گریفندور
وضعیت خونی : اصیل زاده
پاترونوس : گوزن نر
حیوان خانگی : جغد
چوبدستی : چوب: چوب مقدس مغز: پر ققنوس قد: 28

قد متوسط
چشم آبی
مو مشکی

عاشق کوئیدیچ
جستجو گر تیم
عضو انجمن ت.ه.و.ع

مهربان ، درسخون ، عاشق خانواده و دوستان ، شجاع و دلیر


متاسفانه شخصیت هری پاتر جزو شناسه‌های خاص محسوب میشه و امکان برداشتنش در حالت عادی وجود نداره. لطفا شخصیت دیگه ای از لیست شخصیت های گریفیندور یا بدون گروه انتخاب و اینجا معرفی کنید.
در ضمن این میزان توضیح برای معرفی شخصیت کافی نیست و لازمه بیشتر و کاملتر شخصیت انتخابیتون رو توصیف کنید.

تایید نشد.


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۸ ۱۴:۳۳:۳۰



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۲:۴۷ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۱

Tahaphturk


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۱ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۱۱:۰۸ چهارشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۱
از تبریز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
سلام
نام taha
نام خانوادگی Potter
من اصیل زاده هستم از خانواده پاتر ها عاشق خطر کردنم و بین دوستام به شجاعت شهرت دارم. از آدم فروشی متنفرم همیشه کتاب می خونم باهوشم
نوع چوبم درخت هولی مغز پر ققنوس
ارتفاع 11اینچ
از هری پاتر ارث رسیده
پاترونسم عقاب هست



دیگه به هیچ وجه پستی که توسط مدیر یا ناظر ویرایش میشه رو تغییر نده!

هنوز به کارگاه داستان نویسی نرفتی و بدون طی کردن مراحل ایفای نقش، نمی‌تونی شخصیت برداری. علاوه بر این، شخصیت های ساختگی هم تایید نمیشن. پس اگر می‌خوای وارد ایفای نقش بشی باید طبق این مراحل پیش بری:

1. خواندن قوانین ورود به ایفای نقش.
2. شرکت در تاپیک کارگاه نمایشنامه نویسی. (مرتبط با یکی از تصاویر کارگاه)
3. مطالعه‌ی بیوگرافی گروه‌های چهارگانه هاگوارتز و مراجعه به تاپیک گروهبندی.
4. انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی در تاپیک معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط Tahaphturk در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۸ ۱۲:۵۱:۰۳
ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۸ ۱۲:۵۳:۰۸
ویرایش شده توسط Tahaphturk در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۸ ۱۳:۰۲:۴۶
ویرایش شده توسط Tahaphturk در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۸ ۱۳:۰۹:۵۰
ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۸ ۱۴:۲۶:۴۱

Taha potter


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۰:۳۵ دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۱

اسکندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۱۶:۲۶:۵۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 7
آفلاین
گروه: اسلیترین

نام: اسکِندِر

نوم و نشون: قنداقم، اسکندر قنداق! ننه قمر بچه بودیم اِسکِندِر صدامون میکرد.
نـشونمون هم که گفتنی نیس دیگه، یه بچه قنداقی که،.... اصلا تو رو سننه؟
آنچه گذشتمونم میخوای؟

ویژگی اخلاقی:
تو روسننه؟ بی ادب هم خودتی، رو مخ من نرو تا چهره بی تربیتمو نبینی! البته اگه چنتا اسکناس بذاری پَرِ شال قنداقم شاید بتونیم با هم کنار بیایم.

چوب دستی: از چوب درخت دیزرت بلاد وود به طول بیست‌وشش سانت با مغزیه رگ قلب سمندر شکرستونی(همون اژدها) 

پاترونوس: ننه قمر

زندگی نامه: یه ننه قمر داشتیم، همیشه ما رو میزد زیر بغل میبرد اینور اونور؛ همه مونده بودن مگه ما ننه بابا نداریم؟ راستیتش اگه داشتیمم یادمون نمیاد، آخه ننه قمر بعد از این که تدریس توی هاگوارتز رو ول کرد و رفت دِه نمکستون با یه مشنگ عروسی کرد و بچه هاش فشفشه شدن.
ننه قمر که خیلی ناراحت بود از این که هیچ کدوم از بچه هاش جادوگر نشدن، چوب دستیشو تبدیل به عصا کرد و از اون به بعد شد ننه قمر.
گذشت و گذشت تا یکی از بچه های ننه قمر بچه دار شد و اسمشو گذاشت اسکندر.
القصه، ما که اسکندر باشیم اولین دندونمون رو که میخواسیم دراریم ننه قمر برا اولین بار اومد مارو ببینه و آش دندونی بپزه برامون؛ همونجا بود که دید ما وارث قدرت جادوییشیم. ننه قمر که نمیخواست بین مشنگا منم مشنگ زاده ای دور از سحر و جادو بشم، مارو زد زیر بغل و به شکرستون فرار کرد. البته ناگفته نمونه که قبلشم با سحر و جادو منو خودشو از خاطرات همه نمکستونیا محو کرد. هر داستانی راجب من غیر این شنیدین دروغه. مخصوصا اون داستانی که مادرم چون بابام تو دریا گم شده منو گذاشت در خونه پهلوون فرصت و دوتا نوچه هاش شعبون و رمضون.

شناسه قبلی: سوروس اسنیپ


تایید شد!
خوش برگشتی.


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۷ ۰:۳۹:۵۸


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۸:۴۰ یکشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۱

لودو بگمن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۹ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۱:۴۲ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از Wizardry pardic
گروه:
کاربران عضو
پیام: 158
آفلاین
نام : لودو
نام خانوادگی : بگمن

ویژگی های ظاهری :
به لودو سخت گذشته ولی اگه به یک وان آب گرم دسترسی پیدا کنه ، لودو لاغر کرده و ورزیده شده قد بلند و چهارشونه
چشم و موهای خرمایی پوست انداخته مایل به سبزه شده ، مثل سابق بیشتر با تیپ مردونه دیده میشه ولی هرچی بپوشه بهش میاد ، از اون جذاب های لعنتی که هیچکس باورش نمیشه تنها باشه.


ویژگی های اخلاقی :
لودو به ورزش اعتیاد داره ، یکم صبورتر شده و بیشتر دقت داره تو کاراش.لودو با ادب و همیشه پرستیژ و شخصیت اجتماعیش رو حفظ میکنه ، اگه میخوای تو دل لودو جا بشی باید از ظاهر آراستش تعریف کنی.لودو زیاد شرط بندی میکرد و نوشیدنی کره ای میخورد اما الان دیگه از این کارا نمیکنه ، لودو پر انرژی تر از همیشه برگشته.


چوبدستی:چوب درخت گردو ، سخت و نشکن ، ۲۷ سانتی متر با مغز موی اسب تک شاخ هلندی

زندگی نامه :
لودو شرق کره خاکی در یک خانواده اصیل و البته ورزشکار به دنیا اومد. یک بردار بزرگتر داره که خیلی وقته ازش خبری نداره ، لودو اهل دوئل و کوئیدیچ و شرط بندیه ولی لودو بعد آخرین باخت سنگینی که در دنیای ماگلا داد و راهی زندان ماگلا شد خیلی بهش سخت گذشته
ولی لودو تونسته از دست ماگلا فرار کنه و بعد سال ها برگشته.شهر خیلی تغییر کرده آدمای جدید اومدن و لودو احساس غریبی میکنه!


تایید شد.
خوش برگشتی.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۶ ۱۸:۵۹:۳۸

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۴:۱۵ سه شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۱

برودریک بود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۱۶:۱۵ یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 12
آفلاین
برودریک بود!

همین مردی که تصویرش رو در بالا سمت راست الصاق کردیم! یک مرد قد کوتاه و ریزنقش با موها و ریش بلند قهوه ای رنگ که در اواخر دهه 30 یا اوایل دهه 40 زندگی ش به سر میبره. اکثراً یک کت قهوه ای سوخته می پوشید که کاملاً ازش بزرگ بود و هر کی نمی دونست فکر می کرد اینو از یه لباس دست دوم فروشی بلند کرده. اما این ظاهر عجیب و داغون اولین چیزی نیست که وقتی به ظاهرش نگاه میکنین متوجه میشین. چون در اولین نگاه میبینین دارین غرق میشین توی ناراحتی ها و مشکلات زندگیتون!

بله این یکی از اصلی ترین ویژگی های شخصیتی برودریک بوده! چهره ی غمگین و صدای حزن انگیز که اگه حواست نباشه می تونه تا مرز خودکشی بکشونتت.
این ویژگی ای بود که در دوران کودکی ش و تحصیلاتش توی هاگوارتز خیلی به کمکش اومد. او که نه شجاع بود، نه باهوش و نه سخت کوش، فقط به خاطر اصیل زاده بودنش وارد گروه اسلایترین شده بود، هر موقع اساتید بهش نگاه می کردن دلشون کباب میشد و چهار نمره بهش اضافه می کردن. دانش آموزهای قلدر مدرسه وقتی می دیدنش بغض گلوشون رو می گرفت و باهاش مهربونی می کردن. یکیشون براش ساندویچ میخرید. یکی دیگه از پول های حلالی که زورگیری کرده بود بهش میداد و اون یکی براش دنبال دوست دختر بود.
چهره ی غمگین، صدای سوزناک و غم انگیز و لحن ناامید برودریک هر چند که چیز خوشایندی نبود ولی خیلی اوقات براش کار می کرد. به عنوان مثال بعد از دوران مدرسه ش، زمانی که میخواست دنبال کار بگرده، یکی از اساتید هاگوارتز اون رو به رئیس اداره ی اسرار وزارت سحر و جادو معرفی کرد و سفارش کرد یه کار خوب بهش بدن. در اولین جلسه ی مصاحبه کاریش اینقدر آیه ی یأس خوند و از ناامیدی و ناراحتیش حرف زد که رییس اداره ی اسرار به معاونش گفت یک شغلی بهش بدن که هیچوقت نه ببیننش و نه در موردش حرف بزنن. برای همین برودریک بود به عنوانی یکی از «ناگفتنی ها» شروع به کار کرد. اما یکی دیگه از ویژگی های شخصیتی برودریک این بود که خیلی استرسی و ترسو بود. به محض این که کوچکترین مشکلی در کار پیش میومد می ترسید و جیغ و داد راه می انداخت و هی پشت سر هم می گفت: «حالا چیکار کنیم؟ بدبخت شدیم که! الان بیچاره میشیم! نکنه اخراجمون کنن؟». برای همین توی اداره ی اسرار مسئولیت قسمت گوی های پیشگویی رو بهش داده بودن. تنها کاری که باید می کرد این بود که گوی های جدید رو توی قفسه ها میگذاشت.

اما همین جا بود که یکی از نقاط عطف زندگی برودریک بود به وجود اومد. جایی که به دستور لرد ولدمورت روش طلسم فرمان اجرا شد و مجبورش کردن یکی از گوی های پیشگویی رو برداره. اون که استرس گرفته بود هی تلاش می کرد این کار رو نکنه ولی در آخر مجبور شد انجامش بده و به دلیل طلسم های حفاظتی یک مشکل اعصاب و روان براش به وجود اومد و تا مدت ها فکر می کرد یک قوری چاییه. هرچند بعد از مدتی بستری شدن در سنت مانگو بهتر شد و فقط بعضی وقتا فکر می کرد قوری چاییه ولی درست زمانی که رو به بهبودی بود مرگخواران براش یه گل به اسم دام شیطان فرستادن که سعی کرد خفه ش کنه.
بالاخره بعد از مدتها درمان در سنت مانگو «بود» مرخص شد و به کارش برگشت. هرچند دو تا مشکل بهش اضافه شده بود. یکی این که هنوز بعضی اوقات فکر می کرد که قوری چایی ـه و از انسانیت فاصله می گرفت و دیگری این که ترس عجیبی از گل و گیاه پیدا کرده بود و هر گل یا گیاهی می دید جیغ های بنفش می کشید و فرار می کرد.

جدای از کار، زندگی برودریک بود خیلی یکنواخت و روتین بود. صبح تا عصر به وزارت سحر و جادو میرفت و بدون این که با کسی حرف بزنه کارش رو انجام میداد و عصر تک و تنها به خونه ش میرفت و یه کمی روزنامه و یا رمان های درام می خوند و میخوابید که بتونه صبح زود بیدار بشه. آخر هفته ها هم با همکار ها و دوست هاش به یک بار می رفتن که چند ساعتی رو خوش بگذرونن. اینجا بود که همکارهاش به یک نکته ی عجیب پی برده بودن. این که هر چقدر برودریک نوشیدنی میخوره شخصیت ش شروع به عوض شدن می کنه. یعنی وقتی که به اندازه کافی می خوره تبدیل میشه به یک انسان شاد و شجاع و بذله گو! ولی روز بعد هیچی یادش نمیاد و دوباره به همون زندگی روتینش بر میگرده.

بزرگترین آرزوی برودریک اینه که یه روزی بتونه وزیر سحر و جادو بشه و اینقدر کاراگاه در اختیار داشته باشه که همه رو به عنوان محافظ استفاده کنه و دیگه از هیچ چیزی نترسه!


تایید شد!


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۱ ۱۵:۱۸:۳۰


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۶:۰۲ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۱

ریونکلاو، محفل ققنوس

گادفری میدهرست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱۶:۴۷:۰۶
از خونت می خورم و سیراب میشم!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
ریونکلاو
پیام: 232
آفلاین
نام و نام خانوادگی: گادفری میدهرست

جنسیت: مذکر

گروه: ریونکلاو

ویژگی های ظاهری: موهای بلند و قهوه ای، چشمان عسلی

توضیحات: در مکان و زمانی نامعلوم به دنیا آمد. اما از وقتی که خود را شناخت، در یتیم خانه بوده. یکی از مسئولان نوانخانه ادعا کرده او را هنگامی که نوزاد بوده، در سطل آشغال و میان زباله ها پیدا کرده. دوران کودکی او در نوانخانه نسبتا به خوبی گذشت. اما گادفری هم اکنون، در دوران بزرگسالی، داستان هایی اغراق آمیز و ناراحت کننده را از آن دوران برای بقیه تعریف می کند تا آن ها را تحت تأثیر قرار دهد.

وقتی که یازده ساله شد، نامه ای از هاگوارتز برایش آمد و او با خوشحالی روانه ی مدرسه ی جدیدش شد. به خاطر علاقه ی فراوان گادفری به هنر کلاه گروه بندی او را در گروه ریونکلاو قرار داد. در مدرسه، شاگرد درس خوانی بود، اما افراد بسیاری را اغفال کرد.

بعد از فارغ تحصیلی، در یک سیرک مشغول به کار شد. وی از تماشاچیان داوطلب می خواست که در یک جعبه ی چوبی بنشینند و سپس شمشیرهایی را از زوایای مختلف وارد جعبه می کرد. در نهایت، جعبه را می گشود و در حالی که فرد داوطلب تقریبا سالم بود و مثلا جز یک شمشیر که از چشمش رد شده و از پس کله اش بیرون زده، آسیب دیگری ندیده بود، ملت برایش کف می زدند. در هر حال، روزی صاحب سیرک مزبور ورشکسته شد و گادفری بعد از گرد هم آوردن تعدادی افراد با استعداد دور هم، سیرک خودش را با نام "چالگاه غریب" تأسیس نمود.

یک روز که مشغول فضانوردی با خشخاش بود، روونا در مقابلش ظاهر گشت و از او خواست که نیم تاج ریونکلاو را از بانک بدزدد. البته، این چیزی است که وکیل گادفری گفته و اطمینان زیادی به آن نیست. به هر جهت، گادفری نیم تاج را دزدید، اما مأموران آزکابان او را دستگیر کرده و به زندان انداختند. گادفری هنگام اقامت در آزکابان، یک دیوانه ساز مونث را فریب داد و با وعده ی ازدواج، او را خام کرد. دیوانه ساز هم به او کمک کرد تا از زندان بگریزد. بعد از فرار، گادفری دیوانه ساز را قال گذاشت و دیمنتور هم از شدت ناراحتی، خودبوسی کرد. وقتی برادر دیوانه ساز عاشق و ناکام از این قضیه مطلع گشت، به تعقیب گادفری مشغول شد تا اینکه بالاخره او را پیدا کرد. تصمیم داشت مرد فریبکار را ببوسد تا انتقام خواهرش را از او بگیرد، اما نتوانست این کار را بکند. چرا که گادفری شب قبلش سیر خورده بود و دهانش بو می داد. به هر جهت، مأموران آزکابان گادفری را دوباره دستگیر کردند و به زندان انداختند. اما وکیلش به کمک او آمد و با سر هم کردن داستان فضانوردی، خشخاش و خزعبلاتی از این قیبل، مرد جوان را نجات داد.

گادفری هم اکنون، در سیرک "چالگاه غریب" مشغول به کار است و هنوز هم شمشیر در چشم و چار ملت فرو می کند.


تایید شد.
خوش برگشتی.


ویرایش شده توسط گادفری میدهرست در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۰ ۱۶:۱۰:۳۱
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۰ ۲۳:۴۳:۴۱



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۹:۱۸ سه شنبه ۴ مرداد ۱۴۰۱

سوجی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۳۳:۰۷ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال گریمولد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 91
آفلاین
سلام.

نقل قول:

سوجی نوشته:

نام: سوجی (در مواقعی که ازش نام و نام خانوادگی بخوان، میگه: سوج ای. میگه که «ای» نام خانوادگیشه. )
گروه: گریفیندور
ویژگی‌های ظاهری و اخلاقی: نارنجیِ گرد، ورّاجِ دیوونه!

معرفی کوتاه:
بذارین اول از ننه‌باباش براتون بگم! شایعات میگن که بید کتک‌زن همیشه کتک‌زن نبوده. اوایل بید خوبی بوده، در حدی که بهش بیدِ نازکُن می‌گفتن. در واقع، همه چیز از روزی شروع شد که یه روز یکی از دانش‌آموزای هاگوارتز که توی درس معجون‌سازی نمره‌ی غول غارنشین گرفته بود، گریه‌کنان میاد پای بید و با عصبانیّت معجون افتضاح امتحانیش رو خالی می‌کنه پای درخت.

به چند روز نمی‌کشه که درخت بید قصه‌ی ما میوه میده. درسته، طبیعتاً یه پرتقال... آخه کی از ترکیب یه درخت جادویی و یه معجون خراب، انتظار چیز دیگه‌ای جز یه پرتقال سخنگوی دیوونه داره؟!

پرتقال دیوونه‌ی قصه‌ی ما، از همون دوران طفولیت که در دامان مادرش؛ بید کتک‌زن بود، ورّاجی می‌کرد. فحش‌های آبدار و حتی پالپ‌دار می‌داد. سعی می‌کرد جست و خیز کنه که البته چون چسبیده بود به مادرش، نمی‌تونست. اعتقادی به مرلینگاه نداشت و از همون بالا آب‌پرتقال خالی می‌کرد روی سر دانش‌آموزا... و اینکه خودش رو «سوجی» خطاب می‌کرد و کسی هم نمی‌دونست که این اسم از کجا به ذهنش خطور کرده!

دانش‌آموزها هم به مسخره‌بازیاش می‌خندیدن یا سعی می‌کردن به ضرب سنگ و طلسم، از روی درخت بچیننش. بید هم شاخه‌هاش رو تکون می‌داد تا طلسما و سنگا رو از بچه‌ش دور کنه و ازش محافظت کنه. کمی که گذشت، بید از این رفتار بچه‌ها عصبانی شد و هرکی که جلو میومد رو با شاخه‌هاش میزد. تا اینکه یه روز، یکی از طلسما به پرتقال تقریباً رسیده‌ی روی درخت خورد و اون رو انداخت... بید هم از فرط عصبانیت تا آخر عمرش همونطور کتک‌زن موند و تبدیل شد به چیزی که الان هست!

اما پرتقال قصه‌ی ما یعنی سوجی، خوشحال از اینکه بالاخره به سن قانونی رسیده و از مادرش جدا شده، سر به دشت و دمن گذاشت. دنیا رو گشت. با برج ایفل و خاویر باردم سلفی گرفت. توی دانشگاه‌های معتبر دنیا درس خوند. کمپین‌های کمک به راسوهای گرسنه‌ی آفریقایی راه انداخت. فیلم بازی کرد. آهنگ خوند. کارتل مواد مخدر تاسیس کرد و توی مکزیک جنگ‌های خیابونی راه انداخت. حتی کاندیدای ریاست جمهوری کنیا هم شد که به یه موزِ کال باخت ولی چیزی از ارزش‌هاش کم نشد.

تا این که بالاخره یه روز پروفسور دامبلدور سوجی رو گوشه‌ی یکی از خیابونای لندن پیدا کرد، از پشت عینک هلالی شکلش بهش نگاه نافذی انداخت، لبخندی زد و مهربونانه سوجی رو فرو کرد توی ریشش تا ببره بده ویزلی‌ها پرتقال بخورن و شب عیدی دل بچه ویزلیا شاد شه. از اون موقع ازش خبری در دست نیست و رسانه‌های غرب و شرق مدام در گفتگوهای ویژه‌ی خبریشون در مورد سرنوشتش ابراز نگرانی می‌کنن. خب... آخه هیچکس نمی‌دونه که سوجی همیشه روش‌های خودش رو برای مواجهه با هر موقعیتی داره.


خوش برگشتین!


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۴ ۲۱:۱۵:۴۴







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.