هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ سه شنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۲

ریونکلاو، مرگخواران

آیلین پرینس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۱۷:۲۴
از من به تو نصیحت...
گروه:
مترجم
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 305
آفلاین
ایوان که روی زمین پخش و پلا شده بود، وقتی دید که کاری از دستش برنمیاد، تصمیم گرفت که این کارو انجام بده تا ببینه بعدش چی میشه. ولی از اونجایی که به شکل کپه ای از استخون در اومده بود، اول باید خودش رو جمع و جور می کرد. پس ایوان مشغول جمع آوری کردن استخون های که اینور و اونور ریخته بودن شد.
در حالی که ایوان داشت سعی می کرد استخون های پای چپش رو با دقت کنار هم بچینه، کاسه ی صبر گوریل لبریز شد.
-چرا انقدر طولش میدی؟

جمجمه ی ایوان که تا اون لحظه با تمرکز نظاره گر چیده شدن بدنش بود، جمجمه اش رو به سمت بالا، جایی که گوریل ایستاده بود و بهش نگاه می کرد چرخوند.
-طول می کشه دیگه. دارم تمام تلاشم رو می کنم تا سریع باشم.

ایوان دروغ می گفت. در واقع ایوان برخلاف انتظاری که گوریل داشت، چندان برای تمیز کردن شپش های رئیس گوریل ها هیجان زده نبود. اما گوریل ها موجودات صبوری نبودند و گوریلی که بالای سر ایوان و لرد قد علم کرده بود هم از این قائده مستثناء نبود. گوریل رو به لرد کرد.
- یکاری کن این سریع تر سرهم بشه. وگرنه باهاش سوپ استخون درست می کنیم.

لرد از تبدیل شدن ایوان به سوپ استخون هراسی نداشت و اتفاقا اون رو واقعه ای جالب و تماشایی هم میدونست. اما اون همچنین میدونست که بعد از اینکه کار گوریل ها با ایوان تموم شه، کس دیگه ای رو برای کار ایوان مامور می کنن، پس در اون وضعیت امتناء از انجام دادن دستور گوریل، به ریسکش نمی ارزید.
لرد با صدای بلندی گفت:
-هکتور! بیا ایوان رو سر هم کن.


ویرایش شده توسط آیلین پرینس در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۲۱ ۲۲:۳۷:۴۹
ویرایش شده توسط آیلین پرینس در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۲۱ ۲۲:۳۸:۴۶
ویرایش شده توسط آیلین پرینس در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۲۱ ۲۲:۳۹:۳۶
ویرایش شده توسط آیلین پرینس در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۲۱ ۲۳:۳۵:۲۵
ویرایش شده توسط آیلین پرینس در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۲۲ ۱۳:۴۷:۲۶

............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۸:۳۲ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۲

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۷:۰۵ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 703
آفلاین
ایوان ترجیح می‌داد موقتا کر شده و صداهای اطرافش را نشنیده بگیرد. بنابراین طوری که گویی تکه برگ له شده‌ی زیر پایش سرشار از جاذبه‌های دیدنی‌ باشد، خم شد و با دقت به آن زل زد.

دقایق می‌گذشت و ایوان همچنان در رگه‌های سبز و قهوه‌ای برگ کاوش می‌کرد. اما گوریل چندان راضی بنظر نمی‌رسید. پس از سه بار صدا زدن بی‌نتیجه‌ی دیگر، نارگیلی که دم دستش روی درخت بود را با هدف‌گیری دقیقی به طرف ایوان پرتاب و او را به کپه‌ای استخوان تبدیل کرد.

- ای وای چرا اینجوری شدم یهو. با من کاری داشتین؟

چهار میمون همزمان رئیسشان را نگه داشتند تا از حمله‌ی او به طرف ایوان جلوگیری کنند. هنوز برای اقدام به قتل زود بود.

- گفتم بیا این شپشای منو تمیز کن تا در اثر این لطفی که بهت کردم، دستت با لمس کردن موهام تقدیس بشه!
- به چه جرئتی چنین چیزی از مرگخوار ما می‌خواهی؟ فکر کردی یاران ما خدمتکاران شخصی تو هستند؟

نگاه به خون نشسته‌ی گوریل حاکی از آن بود که دقیقا همین فکر را می‌کرد. غرشی که از لای دندان‌هایش بیرون آمد، باعث شد لرد سیاه سه قدم دیگر به عقب رفته و فاصله‌اش با گوریل را بیشتر کند.

- البته خب، چندان هم یار بدردبخوری نبود. می‌توانیم برای مدتی به تو قرضش دهیم. ایوان، سریع کارت را شروع کن.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۰:۵۵ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه تصمیم گرفته اربابی جنگلی بشه برای همین به همراه مرگخوارا به جنگل رفته.
از مرگخوارا می خواد براش غذایی تهیه کنن. مرگخوارا یه میمون شکار می کنن و آماده پختنش می شن.
ولی لشکر میمون ها بهشون حمله می کنه.

...............................................


- کار همتون تمومه!

لرد سیاه و مرگخواران نمی دانستند چرا باید کارشان در مقابل عده ای حیوان وحشی پر از مو تمام شده باشد. آنها جادوگر بودند. جادوگران قدرتمندی هم بودند.
برای همین، قصد مقابله داشتند که متوجه شدند چوب دستی هایشان توسط عده ای میمون بی ادب که از شاخه های درختان آویزان شده بودند ربوده شده و میمون ها سرگرم امتحان چوب دستی ها هستند.
میمون کوچکی داشت سعی می کرد چوب دستی لرد سیاه را از یک سوراخ بینی او وارد کرده و از سوراخ دیگر خارج کند.
- تکون نخور... خوشگل می شی...

- شما حریم جنگل رو زیر پا گذاشتین و به موجودات جنگلی بی احترامی کردین. حالا همگی برده های ما هستین. در صورت نافرمانی به بدترین شکل مجازات خواهید شد.

گوینده، گوریل قوی هیکلی بود که لرد سیاه بعد از مقایسه هیکل او و خودش، کمی از او فاصله گرفت.

- در این مدت با شما خوش رفتاری خواهد شد. موز و نارگیل خواهید خورد و آب نارگیل خواهید نوشید. روی پوست موز خواهید خوابید و کلا شور هر چی موز و نارگیله رو در خواهید آورد. در پرورش و جمع آوری میوه ها به ما کمک خواهید کرد و کلی کارهای میمونی دیگر! فکر فرار به سرتان نزند که با نارگیل به سر شما خواهیم کوفت! حالا برای شروع... تو... اسکلت متحرک... بیا شپش های منو تمیز کن که کمی هم دستت به موهای رئیس خورده باشه و بهره مند شده باشی. این محبتم رو هم فراموش نکن.




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۶:۳۱ دوشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۱

ARTINWIZARD


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۱ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۹:۳۰:۱۸ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از جایی در ناکجاآباد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 20
آفلاین
تمام سرها به سوی بلاتریکس برگشت. حتی میمون ها، شانپانزه ها، گوریل ها و موزپیماران ها نیز با دهانی باز به اندازه یک متر به بلاتریکس خیره شده بودند. چند دقیقه با تنها سکوت محض گدشت تا اینکه:
_ چرا اینطوری به من خیره شدید؟ فقط یه تغییرشکل کوچیکه..
اسکورپیوس با بهت و تعجب گفت:
_ فقط یه تغییر کوچیک بلا؟ تغییر کوچیک؟ تو..تو.. تو میمون شدی!
شاید حرف های اسکورپیوس در وهله اول مسخره به نظر می آمد اما بلاتریکس چندان تفاوت خاصی با یک میمون نداشت! شاید یک چوبدستی، موهای سیاه و قد بلندش تنها تفاوت هایش بوده باشند.
_ میشه به حق شل و ول ترین پیژامه مرلین لطف کنی و بگی.. دقیقا چه بلایی سرت اومده؟
بلاتریکس گفت: با من درست صحبت کن مالفوی! حتی اگر شبیه یک..یک..یک میمون باشم هنوز اربابتم! و همینطور اینو بدون که بعضی وقتا اینجور فداکاری ها برای شکست دادن این.. این خل و چلا نیازه!
میمون ها که حرف بلاتریکس چندان به مذاقشان خوش نیامده بود جیغ و داد کردند. یکی از آنها که به نظر می رسید فرمانده ای چیزی باشد در کمال آرامش گفت:
_ بر اساس بند 55 یا 56.. نه..شاید هم 76 قوانین دنیای جنگلی هرگونه بی احترامی به جانورانی با هوش بالاتر از انسان جرم محسوب میشود!
بیشتر مرگ خواران زدند زیرخنده! بعضی نیز از شدت خنده جیغ میکشیدند و نپرسید از کدام یک جملاتش!
تمام این هیاهو کافی بود تا سدریک از جا بپرد:
_ بقیه کجاااان؟ ها؟ بقیه کجان؟
سپس به ارتش میمون گونه ها نگاه کرد، بعد به مرگ خوارها نگاه کرد، بعد به بلاتریکس میمون شده و میمون گنده زشت و سپس دوباره به خواب رفت( شاید هم بیهوش شد!) و دوباره پس از وقفه ای چندثانیه ای همه با جیغ و فریاد در حال بحث کردن سر این بودند که آیا این قانون وجود دارد یا خیر تا اینکه فردی با شنل سیاه پروازکنان از ناکجاآباد آمد و فریاد زد:
_ کاااافییییههههههههه( بله دقیقا همین قدر فریاد ) مگر اینجا جنگله؟
تا اینکه بقیه به او یادآوری کردند که بله اینجا دقیقا یک جنگله. لرد هم برای پوشوندن اشتباهش گفت:
- حتی اگه جنگل باشه مگه شما جنگلی هستید!
تا اینکه دوباره مرگ خواران به او یادآوری کردند میمون ها و شرکا همه جنگلی هستند! میمون ها که داشتند در آن لحظات بادقت به گفت و گو گوش میدادند ناگهان در یک حرکت گروهی فریاد زدند:



پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ دوشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۱

ریونکلاو، مرگخواران

آیلین پرینس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۱۷:۲۴
از من به تو نصیحت...
گروه:
مترجم
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 305
آفلاین
میمون ها، گوریل ها و شامپانزه ها، بالاخره نقشه خود را کشیدند:
-جیییییغ، جیغ،جییییغ، جیییییییییییییییییغ! (نقشه تصویب شد! با موز بهشون حمله می کنیم!)

مرگخواران، در میان جنگل:

میمون و مرگخواران همچنان ایستاده بودند و به هم نگاه می کردند. تام خود را تجزیه کرد و درون خاک فرو رفت، سدریک هم که طبق معمول در کمال آرامش در گوشه ای خواب بود و لینی هم داشت به زنبور ها خوش و بش می کرد.
اسکورپیوس گفت:
-خب حالا چیکار کنیم؟
- چیکار کنیم؟ چیکار کنیم، بگیردش دیگه!

ناگهان در جمع مرگخواران همهمه ای به پا شد و همه می خواستند میمون را بگیرند، البته، به قدری غوغا نبود که سدریک را بیدار کند، ولی به قدری بود که باعث اوورویبره هکتور بشود!
-میمون رو بگیرین! بگیرینش! بدویین! زود باشین!

و این برای بیدار کردن سدریک کافی بود!
- ها؟ چیه؟ چی شده؟

و دوباره سرش روی بالش افتاد و به خواب رفت!

-سااااکت!

این صدای بلاتریکس بود. ناگهان همه ساکت شدند و پشت سرشان را نگاه کردند. مرگخواران با صحنه ای مواجه شدند که تا به حال در عمرشان ندیده بودند!


............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۹:۵۴ جمعه ۱۳ آبان ۱۴۰۱

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۱۷:۱۰:۱۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
فرمانده میمون‌ها نقشه‌اش را روی زمین پهن کرد و جلویش نشست.
- پون پون پاتا پون! (جوخه اول و دوم میمونی با موزکوپتر به دشمن حمله می‌کنه. جوخه سوم گوریلی با نارگیل‌بمب پل جلوشونو می‌ترکونه. جوخه چهارم و پنجم شامپانزه‌ای توی مسیر فرار پشتیشون پوست موز می‌ندازه. همزمان جوخه ویژه شامپانزه‌ای به زیر محل استقرار دشمن تونل می‌زنه تا میمون پشمالو و زشت رو نجات بده. )

ارتش میمون‌ها و شامپانزه‌ها و گوریل‌ها همه در جواب به دود میمون پشمالو و زشت جمع شده بودند و آمده بودند تا میمون پشمالو و زشت را از چنگال مرگخواران نجات دهند. مرگخواران نمی‌دانستند که میمون پشمالو و زشت، قوی‌ترین و باهوش‌ترین و خفن‌ترین و مخترع‌ترین و هنرمندترین و مهندس‌ترین و دکترترین میمون تاریخ میمون‌ها بود و آنقدر ضریب هوشی‌اش بالا بود که یک تنه میانگین جهانی هوش میمون‌ها و گوریل‌ها و شامپانزه‌ها را یک عالمه بالا برده بود و باعث شده بود همه موزخواران و نارگیل‌دوستان جنگل محکم تصمیم بگیرند از انسان‌ها کارشان درست‌تر است و دنیا نیاز به گونه برتر جدیدی دارد. برای سالیان متمادی میمون‌ها و گوریل‌ها و شامپانزه‌ها در تاریکی‌های جنگلشان توطئه می‌چیدند و دسیسه می‌کردند و آرزوی روزی را در سر می‌پروراندند که بر دنیا حکم برانند. بالاخره روزی می‌رسید که انسان‌ها را به اعماق جنگل می‌راندند و به شهرها می‌آمدند و جادو را کشف می‌کردند و مدرسه هنرهای جادویی خودشان را می‌ساختند و طی هزاران سال آموزش جادو و ترکیبش با تکنولوژی، کلی قوی می‌شدند و همه چیز را تبدیل به نارگیل و موز می‌کردند و می‌خوردند و حتی قوی‌تر می‌شدند و سفینه فضایی می‌ساختند و سیارات را هم تبدیل به نارگیل و موز می‌کردند و باز هم قوی‌تر می‌شدند تا جایی‌ که می‌توانستند انرژی سیاهچاله‌ها را بردارند و تبدیل به یک عالمه نارگیل و موز کنند. درنهایت میمون‌ها امید داشتند که روزی آنقدر یک عالمه کلی زیاد قوی باشند که بتوانند حتی نارگیل و موزشان را هم به نارگیل و موز تبدیل کنند. بله!

- پاتا پاتا پاتا پون! (مای فِلو ایپس، وی شال نات فِیل! وی شال تِرن آل دِ موز اند نارگیلِ ورلد اینتو موز اند نارگیل! عااااااااااااااااااا! )

آیا ارتش نخستی‌سانان جنگل موفق به نجات میمون پشمالو و زشت خواهد شد؟ آیا مرگخواران میمون پشمالو و زشت را خورده، باعث افت میانگین ضریب هوشی همه میمون‌ها می‌شدند؟ آیا چرا فرمانده میمون‌ها به زبان میمونی با میمون‌ها حرف زده بود درحالیکه میمون‌ها بلد بودند به زبان آدمی حرف بزنند و آیا این مانعی در مسیر فهم سخنانش برای جوخه‌های میمونی و گوریلی و شامپانزه‌ای ایجاد نمی‌کرد؟ آیا موزخواران و مرگخواران به وجه اشتراکشان در خوردن چیزها پی برده و با هم متحد می شدند؟ آیا ممکن بود مرگ همان موز بود؟ آیا شاید مرگخواران میمون بودند؟ آیا آدم‌ها، میمون‌های کم پشمالو بودند که یک روز یکیشان آمده بود و با ضریب هوشی بالایش توانسته بود دنیا را تصرف کنند؟ آیا هدف غایی بشریت خوردن موز و نارگیل بود؟ آیا آن گوشت‌هایی که سفت بودند به دلیل سبک جدید پخت و پز خاص سر آشپز اسکور بودند؟ آیا موزکوپتر، موزی بود که با چرخاندن پوستش در هوا پرواز می‌کرد؟ آیا مگر خر خوشگل است؟



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۵:۱۴ دوشنبه ۹ آبان ۱۴۰۱

محفل ققنوس

یوآن آبرکرومبی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۸ جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۳۲:۱۱
از اکسیژن به دی‌اکسید کربن!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 436
آفلاین
مرگخوارا به چوبدستیاشون زل زدن، بعدش به دستای اسکورپیوس خیره شدن که به طرز فجیعی آغشته به موهای میمون بودن، بعدش با قیافه‌های چندش و اینجوری به همدیگه نگاه کردن و بعدش برگشتن سمت اسکورپیوس و در اقدامی کاملاً هماهنگ، چوبدستیاشونو گذاشتن توی جیباشون.

مرگخوارا:
اسکورپیوس:


مرگخوارا از موقع شیوع ویروس جرونا، بهداشت شخصی‌شون رو کاملاً جدی گرفته بودن و به هر حال چوبدستی هم مثل گوش پاک‌کن و مسواک از لوازم شخصی و تک‌نفره به حساب میومد.

- چقد خسیسین شماها. اصلاً حالا که اینجوریه، هیچ احتیاجی به کمکتون ندارم و خودم آتیش درست می‌کنم!

اسکورپیوس که فعلاً چوبدستی نداشت، شروع کرد به گشتن شعاع چند متریش تا ببینه اینورا چی میشه پیدا کرد که بشه باهاش آتیش درست کرد.

چند دقیقه همینجوری گذشت و میمون هم که مثل مرگخوارا دیگه حوصله‌ش سر رفته بود، برگشت سمت اسکورپیوس.
- داداش بیخیال. اصلاً نمی‌خواد خودتو خسته کنی. بذار خودم آتیش درست می‌کنم، درجه یک!

و قبل از اینکه اسکورپیوس واکنشی نشون بده، میمون چندتا سنگ رو برداشت و چند بار به همدیگه کوبید. بلافاصله آتیش خیلی بزرگی درست شد و دودش توی فضای جنگل پیچید.

- ایول! پس اینجوریم میشه! عجب اختراع مدرنی!

اسکورپیوس اصلاً نمی‌دونست که آتیش درست کردن با سنگ، واسه شونصد هزار سال پیشه.
این رو هم نمی‌دونست که دود آتیشی که داشت به هوا می‌رفت، در اصل پیامی بود واسه میمون‌ها، شامپانزه‌ها و گوریل‌های دیگه.

مرگخوارا اگه به اطراف‌شون نگاه می‌کردن، متوجه چشم‌های کمین کرده‌ی زیادی می‌شدن.


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۳:۳۳ جمعه ۲۸ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه تصمیم گرفته اربابی جنگلی بشه برای همین به همراه مرگخوارا به جنگل رفته.
از مرگخوارا می خواد براش غذایی تهیه کنن. مرگخوارا یه میمون شکار می کنن و آماده پختنش می شن.

.....................................................


- زشته... و پرمو!

میمون هم با این نکات کاملا موافق بود. با خوشحالی از جا بلند شد که با مرگخواران خداحافظی کرده و پی کارش برود، ولی اسکورپیوس خسته شده بود و توان شکار دیگری نداشت. دوان دوان رفت و جلوی میمون را گرفت.
- خیلی هم لذیذه. این الان مزه موز و نارگیل می ده. وقتی بره روی آتیش کل موهاش می سوزن و از بین می رن. زشتیش هم اهمیتی نداره. خر مگه خوشگله؟

همه به طرف اسکورپیوس که زمانی بصورت داوطلبانه، آشپزی خانه ریدل ها را به عهده گرفته بود برگشتند.

اسکورپیوس کمی رنگ به رنگ شد.
- منظورم اینه که حیواناتی شبیه به خر مگه خوشگلن؟ چهارپایان. گاو و گوساله و اینا. یا همون هیپوگریف خودمون... و اینجوری به من زل نزنین. اون گوشتایی که سفت بودن به دلیل سبک جدید پخت و پز خاص سر آشپز اسکور بودن.

و با عجله میمون را به طرف آتش هل داد.

ولی آتشی در کار نبود.

-آتیش کو؟ روشنش نکردین؟ یکی چوب دستیشو بده به من!




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۲:۲۵ یکشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۰

چری کراوکر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۵ جمعه ۹ مهر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۹:۰۳ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از این آگاهی که داری با شخصی مهم صحبت می کنی؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
-حالا که چیزی نشده! پشه ها گل و لای رو دوست دارن، محل زندگی گرازا کجاست؟ آفرین به تو مرگخوار باهوش ... گل و لای! پس می تونیم با پشه ها مذاکره کنیم تا ما رو تا محل زندگی گرازا راهنمایی کنن!

راه حل پیتر منطقی بود؛ ولی مرگخوارا به خاطر وقتی که از دست داده بودن، همچنان از دست پیتر دلخور بودن ... مرگخوارایی بودن وقت شناس!
مرگخوارا رفتن و رفتن تا یه پشه توی جنگل پیدا کنن؛ به هر حال تعداد پشه ها زیاده و پیدا کردنشون همیشه آسون!
مرگخوارا پشه ای پیدا کردن و پیتر رو برای مذاکره جلو فرستادن.

-آهای پشه ی زیبارو!

احساسات خوب، باعث می شن قلب شما کمی بیشتر از حد معمول بتپه؛ ولی اگه قلب شما هم اندازه ی ناچیزی داشته باشه با این حجم از تعریف کنار نمیاد.
به هرحال، پشه ای که یه عمر توسط تمام ملّت مسخره می شد با شنیدن این حجم از محبّت ناگهانی، سکته ای کرد و رو به پشت افتاد روی زمین!

-همینو می خواستی؟! اون از گراز شکار کردنت، اینم از مذاکره ات!

بلاتریکس که دیگه فکر نمی کرد پیتر بتونه کاری رو درست پیش ببره، کروشیویی نثارش کرد و به اشتباهات پی در پی پیتر خاتمه داد!

-وایسا ببینم! یه حیوون چاق و چله اونجاست!
-حمله!

مرگخوارا حمله کردن و موجود چاق و چله رو که از نظر ظاهری شبیه میمونا بود رو گرفتن و دست و پا بسته انداختنش یه گوشه تا با دقت بررسیش کنن؛ ممکن بود حیوون قابل خوردن نباشه یا حتی لرد رو مسموم کنه!

-یعنی مزه ی یه میمون چجوری می تونه باشه؟
-فرقی نمی کنه! مهم اینه که چاق و چلس و برازنده ی ارباب!

مرگخوارا داشتن آماده می شدن که آتیش درست کنن.




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۰:۵۱ پنجشنبه ۲۵ شهریور ۱۴۰۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
مرگخوارا با شنیدن دستور اربابشون به سرعت به سه دسته تقسیم می‌شن تا عملیات "شکار کرده، بپزید و بیارید" رو به انجام برسونن.

پلاکس چندین برگ بزرگ برمی‌داره و در حالی که پشتشون پنهان شده پاورچین پاورچین به سمت دسته سوم می‌ره که تنها شامل یک نفر می‌شد و اونم کسی نبود به جز بلاتریکس.

اما بلاتریکس حواسش جمع‌تر از این بود که دسته‌ش رو با شخص دیگه‌ای شریک بشه. بنابراین برگ‌ها رو کنار زده و پلاکسو که همچون موش تو خودش مچاله شده بود از یقه بلند می‌کنه و وسط جمعیت دسته‌ی اول پرتاب می‌کنه.

- آخ.

دسته‌ی اول بدون معطلی پلاکس رو بلند کرده و به اعماق جنگل نفوذ می‌کنن تا شکار مناسبی پیدا کنن.

- یه گراز اونجاس.

با فریاد بلندی که ناگهان پیتر سر داده بود نه‌تنها مرگخوارا از جا می‌پرن که چندین دسته از پرندگان مستقر روی درختا در حرکتی هماهنگ تصمیم به کوچِ زودهنگامی به مناطق گرمسیر می‌گیرن؛ و صد البته گراز که به همون سرعتی که دیده شده بود، گرخیده بود!

- می‌شه دفعه بعد به جای این که هرچی شکار هستو نیستو فراری بدی، آروم توی گوشمون زمزمه‌ش کنی؟









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.