هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۰۷ شنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۱

ARTINWIZARD


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۱ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۳۵ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۲
از جایی در ناکجاآباد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 20
آفلاین
اتاق مدیریت بحران

مدیر شورا سعی میکند تا جو ملتهبی که ایجاد شده بود را آرام کند.

_لطفا ساکت باشید...به خاطر مرلین هم که شده سا...تام اینقدر با چوبدستیت به میز ضربه نزن...آه!

آه آخر از سر ناامیدی بود. مدیر خیلی دوست داشت با چکشی به میز ضربه بزند اما چکشی نداشت و احتمالا میز چوبی هم خرد میشد.

_آقا تصمیم نهاییتون چیه؟ میخواید همه چیو حاشا کنیم؟ بگم کاراگاه ها بریزن رو همه طلسم فراموشی اجرا کنن؟ ارتش رو آماده کنم واسه جنگ با کمانداران عرب؟

یکی از عضوهای شورا تمام گزینه های ممکن و ناممکن را جلوی مدیر میگذارد و او را آشفته تر می کند. مدیر با نگرانی به اطرافش نگاه می کند و چشمش به کنترل تلویزیون از بین رفته می افتد. دوباره به تلویزیون نگاه می کند که خبرنگاران درحال مصاحبه با یک شخص ناشناس بودند. سرانجام گلویش را صاف می کند و بعد از کلی اهم و اوهوم می گوید :

- خب..تصمیم را گرفتم.

شبکه خبری جادوگری_ لندن

_ هم اکنون قصد داریم با یکی از افرادی مصاحبه کنیم که عضو گروه مبارزه با کمانداران عرب است . نظر شما چیه آقا؟
_ من به عنوان یک جادوگر و عضو این گروه اذعان میکنم که گروه ما در صدد از بین بردن همه کمانداران عرب است.
_آیا دولت شما را به این عمل وا داشته است؟
_دولت؟ ما یک گروه کاملا مستقل هستیم و از هیچ سازمان داخلی و خارجی کمک نمی گیریم و به تنهایی قادر به جنگ با کماندارها هستیم!
_ نقشه شما برای انجام دادن این کار چیست؟
_ ما با استفاده از جادوهای پیچیده، جادوگرهای های ماهر و البته تله موش این گروه تروریستی و نفوذی را از بین می بریم.
_ آیا وزیر هم از نقشه شما پشتیبانی می کند؟
_ وزیر شخصا به من گفته که تمام و کمال از این نقشه استقبال می کند و وسایل لازم را در اختیار ما می گذارد. درواقع وزیر یکی از متحدان اصلی ما است.
_اما...
_ پس بله او از نقشه های ما پشتیبانی می کند.
_ اما شما گفته بودید که از هیچ کس کمک نمی گیرید!
_ من؟ خب...بله ما از هیچ سازمان داخلی و خارجی کمک نمیگیریم زیرا ما گروه مبارزه با کمانداران عرب هستیم! رووووووووووووووووو!

سپس به دیگر متحدانش پیوست که با جادو توانسته بودند خود را شبیه پارتیزان هایی با لباس های عجیب و غریب کنند. بعضی از اعضا پرچمی داشتند که روی آن پرچم عربستان و تیر و کمان و یک ضربدر بزرگ روی آنها بود. خبرنگار با ناراحتی از ترک ناگهانی مخاطبش چوبدستی اش را به دهانش نزدیک تر کرد و گفت:

_ به نظر می رسد این گروه اهداف بلندپروازانه ای دارند. ممنونم که تا اینجا با ما بودید.


اتاق مطبوعات

ایوا همچنان خواب بود و خروپف میکرد. اتاق مطبوعات درهم برهم بود و آثار به هم ریختگی ناشی از شورش جادوگران هنوز مانده بود. جز ایوا کسی در اتاق نبود و تنها جارویی سعی داشت تا اتاق را تمیز کند. روی هم رفته این بدترین روز کاری جارو بود. جارو آهی کشید و به کارش ادامه داد که البته کمک چندانی به تمیز شدن اتاق نمی کرد. در اطراف اتاق پشه ای بود که هدفش یعنی ایوا را شناسایی کرده بود و آماده بود تا روزش را بسازد. پشه با دقت بالا به طرف ایوا رفت. چند بار مجبور شدن به خاطر گرد و غبار جاخالی بدهد تا اینکه درست روی دست راست ایوا نشست. آماده عملیات بود که به خاطر حرکت ناگهانی دست ایوا مجبور به عقب نشینی شد. چشم های ایوا به مرور باز شدند. ایوا بیدار شد...


سرم را کلاه گذاشتند گفتند کلاه گروهبندی است، گروهم را مشخص کردند و کلاه برداری کردند، دیدند ردایم پاره است به من وصله چسباندند، دیدند کفش ندارم برایم پاپوش دوختند، ریاضیات حالیم نبود پس حسابم را رسیدند، روزگار واقعا جادویی است زیرا هیپوگریفمان تخم نمیگذارد اما شیردالمان هرروز می زاید! آری اینگونه بود که جادوگر شدم...


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۶:۳۵ سه شنبه ۱۳ دی ۱۴۰۱

گریفیندور

گرینگوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱
آخرین ورود:
امروز ۰:۵۷:۱۷
از شما به ما چیزی نمی ماسه
گروه:
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
پیام: 33
آفلاین
خلاصه:
ایوانوا دچار گرسنگی شده و هرچیزی که تو وزارت دستش میاد رو میخوره و سدریک هم جزو خورده شده هاست.
سدریک در بدن ایوانوا رخنه میکنه و تصمیم میگیره برای بدست گرفتن قدرت و وزارت در حالی که میتونه استراحت کنه، ایوانوا رو تحت کنترل قرار بده و در این راه، مسئول کنترل اعمال که تو مغز رو متقاعد میکنه که جاشو بگیره.
بعد از بدست گرفتن کنترل ایوانوا توسط سدریک، به نشست مطبوعاتی میرن  و سدریک با زدن دکمه های مختلف تو اتاق مدیریت مغز باعث میشه کلمه های قر و قاطی به زبان بیاد و باعث بروز تشنج و برداشت شخصی ملت بشه و بعد خودشم به خواب میره.

----------------------------------------
درون بدن - ستاد کل هماهنگی و عصب ها


چندین ایوانوا با لباس رسمی دور میز نشسته و همه با هم در حال ور رفتن با کاغذ های روی میز بودند و تیک های عصبی میزدند.
_ای بابا، برقا رفت که.
_یکم برا خاموشی زود نیست؟

_خانم ها، عملکرد بخش سخنرانی رو دیدین؟ آخه این چه خزئبلاتی بود که به زبون اومد؟
_ما تازه داشتیم بخش سخنرانی و مطبوعاتو تکمیل میکردیم. کارمندا از فشار زیاد و خدشه دار شدن اعتبارشون با این حرف های درهم شاکین!
_از اولم ازشون خوشم نمیومد. پر فیس و افاده ای ها.

_مدیر مسئول سابق مغز کجا رفته؟
_خبری نداریم ازش.

_همین حالا متابولیسم تو حالت اضطراری وارد شده. تا حالا انقدر عدم تغذیه نداشتیم. اگه همینجوری پیش بریم سیستم گوارش شورش میکنه، به ویژه که الان درگیری های زیادی با ویروسا و باکتری ها داریم!

ایوانوا های بخش عصب، همه با هم به فکر فرو رفتند.

اتاق مطبوعات و رسانه

وضعیت اتاق متشوش بود، هیچکس نمیدانست چه شده بود ولی هرچه که بود، بالاخره یک چیز بود و آن یک چیز بسیار مهم بود. ایوا پشت تریبون خوابش برده بود، سرش را پایین انداخته و آرام خر و پف میکرد. از آنور یکسری منقلب شده بودند، بالا و پایین میپریدند و شعار میدادند، وسایل اتاق هم برداشته، اینور و آنور مینداختند، یا دیوانه وار بالا سرشان گرفته، فریاد میزدند. یکسری دیگر هم در حال ترک اتاق با عصابنیت بودند. افرادی هم بودند که هنوز اتاق را تدک نکرده و کار خاصی هم نمیکردند؛ فقط در حال شایعه سازی و پچ پچ بودند.
همزمان یک تیم خبرنگاری وارد اتاق شدند و دم و دستگاهشان را راه انداختند.
_رو آنتنیم؟ ... به خبری که همکنون به دستمان رسید توجه کنید. وزارت محترم سحر و جادو الکساندرا ایوانوا، اخباری مبتنی بر شروع درگیری ها و عملیاتی را به گروهی موسوم به کمانداران عرب و خط مشی اقتصادی در این موقعیت اعلام نمودند. بنظر میرسد این گروه نفوذ هایی و سنگ اندازی هایی در تاسیسات دولتی از جمله تاپیک ها داشته است. گمان میرود این عملیات بسیار فراگیر باشد، این در حالی است که دولت هفدهم باید به زودی وزارت را تقدیم به دولت هجدهم و آقای لادیسلاو کند!

دقایقی بعد، شبکه های خبری دنیا جادوگری

_سر تیتر اخبار: نفوذ کمانداران عرب به سیستم وزارت. با اعلام وزیر ایوانوا عملیات گسترده ای بر علیه این گروه شبه نظامی آغاز میشود.
دُوَل جادویی عرب اجازه دخالت وزارت سحر و جادو لندن را نمیدهد؛ آیا باید منتظر تنش جهانی باشیم؟ 
ابراز نامیدی جناب لادیسلاو.

_________________________

_بنظر بنده این حرکت بسیار هوشمندانه ای بود که جامعه جادوگری رو در حالت اضطراری قرار بدن و اختتام دولت هفدهم رو به تعویق بندازن.
_من هم دقیقا همینو میگم.

_________________________

_همکنون آقای گرینگوت، ریاست بانک گرینگوتز و یکی از کلان سرمایه داران جامعه جادوگری را، روی خط داریم.
نظر شما در مورد اعمال اقتصاد جنگی و پیامداش چیه؟
_اولا در مورد اینکه ما را کلان سرمایه داران خطاب کردید؛ تکه نانی داریم ، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی، جز خدمت صادقانه چیز دیگری نداریم. بنظر بنده این کار به هیچ عنوان درست نیست و اقتصاد جامعه را در یک سراشیبی قرار خواهد داد و قطعا وارد تورم خواهیم شد. اصلا هم بخاطر این نیست که بلوکه شدن  پولام تو کشورا عربی و بیرون کردن جادوکارامون تو مصر و کاهش نقدینگی بانک مارو به ترس انداخته ها، خیلی هم شرایط بر وفق ماده و همچیز را تحت کنترل داریم. از ته دل به فکر جامعه جادوگریم و همه اینا مبانی اقتصادی دا...

_آقا، جمعیت زیادتر شدنا.
_یه جوری بپیچونشون برن. بگو فعلا دستوری از وزارت نداریم... خب کجا بودیم؟

_________________________

اتاق مدیریت بحران

_آقا اون تلویزیون رو خاموش کن!

عضو مذکور شورا چند بار کنترل را به میز میکوبد و سعی میکند تلویزیون را خاموش کند.
_خاموش نمیشه!

_اصلا وزیر کجاست؟
_خوابه.
_خوابه؟! یعنی چی که خوابه؟

_آقایون هرچه زودتر باید تصمیمون رو به ارتش و جوامع ملل اعلام کنیم تا قضیه بیخ پیدا نکرده.



پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ شنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۱

Aysu


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۸ سه شنبه ۳ خرداد ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ یکشنبه ۲ مهر ۱۴۰۲
از ◝ 𖥻 In The Moon ぃ ˑ ִ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 60
آفلاین
خبرنگار ها با تعجب به او خیره شده بودند.
بین جمعیت خبرنگاری که از همه ی اونها کم تجربه تر بود جثه ی کوچکش رو بالا کشید.
و درحالی‌که چینی به بینی کوچیکش میداد فریاد زد:
-این یعنی طغیان شما علیه سرباز کماندار عرب؟!
خبرنگار های مات و مبهوت با شنیدن صدای خبرنگار کوچکتر به خودشان آمدند و با هیجان توصیف نشدنیی شروع به بال پر دادن به این داستان کردن.
-یعنی سرباز کماندار عرب باعث شده گریفیندوری ها نتونن تاپیک بزنن؟
-شاید سرباز کماندار عرب داره توی تاسیسات ما رخنه کرده!
هرج و مرج بالا گرفته بود.
هرکس داستان چرت و پرتی برای خودش سرهم میکرد و دیگری به اون شاخ و برگ میداد.
سدریک به دکمه ها خیره شد.
بالاخره باید یکی را فشار میداد.
چشمانش را بست و شروع به زدن دکمه ها کرد:
-بگیرید حمله کنید بکشید سرباز کماندار عرب.
مردم که به نظر میومد خیلی جوگیر باشند به طرف پنجره و در های سالن رفتند و در حالی که میله ی پرده به عنوان سلاح در هوا تکان می‌دادند.
فریاد میزدند:
-تا کماندار عرب را نگریم آرام نمیگیگیریم
و هیچکس فکرش را هم‌ نمیکرد...که سدریک خوابش بگیرد!


ویرایش شده توسط لیلی لونا پاتر در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۱۲ ۰:۰۲:۵۸

◟·˚ᨳ 𝗍𝗁𝖾 𝗆𝗈𝗈𝗇 𝗂𝗌 𝖻𝖾𝖺𝗎𝗍𝗂𝖿𝗎𝗅, 𝗂𝗌𝗇'𝗍 𝗂𝗍


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۳:۲۰ شنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۱

ریونکلاو

ورنون دورسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۰۸ سه شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۱ شنبه ۱۸ تیر ۱۴۰۱
از جادو جمبل حرفی نباشه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 8
آفلاین
ایوا، وزیری مردمی بود. او یک جا بند نمی‌شد. از این سفر استانی، به آن سفر استانی ... از این حضور میدانی بین اقشار مختلف جادوگر و ساحره، به آن گفت‌وگوی رودررو با جادوگران و ساحره ... بالاخره باید طعم حرف مردم مختلف را می‌چشید می‌شنید.

- جناب وزیر! واقعا خیلی اوضاع خیطه! ما از گرینگوتز درخواست تسهیلات تاسیس تاپیک داشتیم، اونه ندادن به ما! من واقعا گلبم الان گرفته! از اون طرف رفتیم برای دریافت مجوز، اون جا هم هی ما رو پاس می‌دن از این ناظر به اون ناظر. خوب ما بریم همین تاپیکو تو یه سایت دیگه تاسیس کنیم، دیوانه‌سازها میان به جرم اقدام علیه امنیت جادوگران و همکاری با سایت‌های بیگانه می‌ندازنمون آزکابان. شما به ما بگین تو سال رونق تاپیک، چه راهی جلومونه برای تاپیک زدن؟! ما تسهیلات نخواستیم ... حداقل جلو راهمون سنگ نندازین.

ایوا که با نیش همیشه نیمه‌بازش به جادوگر بیچاره زل زده بود، با چند لحظه سکوت و نگاه منتظر او، فهمید که باید پاسخش را بدهد. و این، اولین ماموریت سدریک برای مدیریت مغز او بود. با نگاهی مضطرب به پنل دهان نگاه کرد. در میان دکمه‌های رنگ و وارنگ و کوچک و بزرگ که هیچ توضیحی نداشتند، ده بیست سی چهل کرد و دکمه‌ای فشرد.

- به شما نهار دادن؟

با وجود مردمی که پوکرفیس به ایوا خیره شده بودند، به نظر می‌رسید ایوا پاسخ چندان به جایی نداده. سدریک اما نظر دیگری داشت.

- هوم ... بدم نشد. حداقل فحش نداد بهش.

سدریک از پنل پا، اهرم اوتوپایلوت را کشید و بدین طریق، ایوا راهی کنفرانس مطبوعاتی شد.

- جناب وزیر، راهکار اصلی شما برای مقابله با مشکل هاستینگ سایت و تعطیلی چند هفته‌ای اون چه هست؟

سدریک که این بار شجاع تر از قبل شده بود، تصمیم گرفت دکمه‌های ترکیبی را امتحان کند. بنابراین دکمه‌هایی که خوشگل‌تر به نظر می‌رسید را یکی پس از دیگری فشرد ...

- ما باید یک آنگوزمان اقتصادی ایجاد کنیم که فوری، سریع، انقلابی. سرباز کماندار عرب. سرباز پیاده. کارگر. مردم احساس آرامش بکنند. سرباز کماندار عرب. سوارکار.


ویرایش شده توسط ورنون دورسلی در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۱۲ ۰:۱۷:۱۰


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۸:۵۲ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۰:۳۵ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
خلاصه:
ایوا دچار گرسنگی مفرط شده و داره هرچیزی که توی وزارت خونه هست رو میخوره. مروپ گانت بهش سدریک رو میده که بخوره. سدریک که خورده میشه، به این نتیجه میرسه که میتونه مغز ایوا رو تسخیر کنه و اونو کنترل کنه. اینجوری هم وزیر و قدرتمند میشه، و هم دیگه لازم نیستش مثل دنیای واقعی دائم تو حرکت باشه و میتونه توی بدن ایوا استراحت، و اونو هدایت کنه.
برای اینکه بتونه اعتماد مغز ایوا (که به شکل یه خانم زیبا در سرش قرار داره) رو بدست بگیره، باید بره و سعی کنه یک سری ویروس که در گوش چپ ایوا تجمع کردن و باعث پارگی پرده ی گوش ایوا شدن رو شکست بده. سدریک پس از نبردهای دلیرانه با ویروس ها، اونا رو شکست میده و حالا که خودشو ثابت کرده، میخواد پیش مغز ایوا بره.

______

رسیدن به چنین موفقیتی، کمی دور از تصور سدریک بود. به صحنه ی قتل‌عام ویروس ها و میکروب ها نگاه کرد. سپس از شدت نگرانی و تعجب، پلک هایش کم کم روی هم افتادند، سرش را زمین گذاشت و به خواب رفت.
خب... نگرانی یک سدریک، دلیل قانع کننده ای برای اینکه او نتواند بخوابد نیست. خواب امری حیاتی و مقدس است به هر حال.

سدریک نمیدانست که ده ثانیه خوابیده است، ده ساعت یا ده سال. زمان در عالمِ یک سدریک قابل اندازه گیری نیست؛ خب... خواب این کار را مشکل میکند. به خصوص حالا که او در بدن ایوا به سر میبرد و آسمان را نمیدید، نمیتوانست زمان تقریبی را حدس بزند. در دنیای بیرون، اگر خورشید در آسمان نبود، یعنی وقت خواب بود. اگر خورشید در آسمان بود... وقت خواب بود. باز هم.
حالا دادن اینهمه اطلاعات اضافی، برای این بود که بگویم، سدریک وقتی چشم هایش را باز کرد، نمیدانست کجاست، چه کسی او را به آنجا آورده است یا ساعت چند است. در راهرویی چسبناک و پیچ در پیچ قرار داشت که فقط تابلوی راهنمایی با این عنوان در آن آویزان بود:
"مرکز فرماندهی- لوب پیشانیِ مغز"
همان موقع زن زیبا رو، یا همان خانومِ کنترل کننده ی مغز از دری بیرون آمد و لبخند زد.
-سدریک! چقدر خوشحالم که زنده از دست ویروس ها برگشتی.

سدریک هم خوشحال بود.
-چیزه... حس میکنم لیاقتمو ثابت کردم. میدونید؟

خانوم کنترل کننده، در حالی که او را به سمت اتاقش راهنمایی میکرد جواب داد:
-آره آره حتما! اتفاقا منم میخواستم بعد از بیست سال کنترل کردنِ این دختره، یه استراحتی به خودم بدم. واسه همین... این کلیده رو میبینی؟ اینو بزنی، میز کارم راه میفته. بعدش هم میتونی با فشار دادن دکمه های مختلف ایوا رو کنترل کنی...

سپس به قیافه ی گیج سدریک لبخندی زد، و بدون اینکه راهنمایی دیگری کند، چمدانش را از گوشه ی اتاق برداشت و سدریک را با میزِ کنترل کننده ی ایوا، تنها گذاشت.





پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۶:۵۰ پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۰

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
دیروز ۱۳:۰۱:۰۵
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 216
آفلاین
سدریک تا حالا در عمرش اینقدر فعالین نکرده بود. آیا واقعا جلب رضایت بانوی زیبا که کنترل مغز رو بر عهده داشت به خوابش می ارزید. این سوال سدریک بود. اون الان باید در خانه ریدل ها می موند و همونجا می خوابید و درگیر این مسائل نمی شد و این اتفاق ها براش پیش نمی یومد.
سدریک سعی کرد به این چیزا فکر کنه و تا اومدن ماموران پرده گوش رو تمیز کنه تا مورد خشم بانوی زیبا قرار نگیره.

- گلوبول سفید صحبت می کنه. زود باش بیا بیرون. وگرنه اتفاقی میوفته که نباید بیوفته.

صدای به احتمال زیاد سدریک رو صدا می زد. سدریک توی بد دردسری افتاده بود. شاید واقعا این خوابیدن زیادش یه ویژگی داشته که نخوابیدنش این همه دردسر درست کرده.

سدریک می‌دونه وقت زیادی نداره پس بالش رو آماده می کنه تا از اون به عنوان وسیله تمیز کاری استفاده کنه. اون باید بعد این مسائل حتما از بالشش عذر خواهی بکنه و دیگه پاشو تو وزارتخانه مذاکره. مگه اینکه بخواد دوباره دردسر درست کنه.

بوم!

بنظر میرسید وقت زیادی نداره چون گلوبول های سفید درو شکسته بودن و وارد شده بودن.






پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۵۷ پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۰

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 393
آفلاین
سدریک از خواب پرید. باکتری کج و معوج که حالا کج تر شده بود جلوی پایش افتاده بود و او هم کنارش خوابش برده بود.
چه خواب خوبی، دوستای مرگخوارش کنارش بودن اما اونا کجا اینجا کجا.
سدریک خمبازه ای کشید، به هرحال جنگیدن انرژی زیادی از فرد میگیره و بدون چرت زدن و تجدید قوا سدریک اصن نمیتونست.

اما باید بلند میشد و همه چیو تموم میکرد. ماموریت چسب زدن پرده گوش رو به پایان میرسوند و باکتری هاشو تار و مار میکرد، اونوقت گلبول های سفید به عنوان قهرمان ازش یاد میکردن و بانوی زیبا هم ازش راضی و خشنود میشد و کنترل مغز ایوا رو به دستش می داد.

اون هرچه زودتر باید به پرده می رسید و نگهبان/پرده رو نصب می کرد.
اما از سدریک تا پرده جمعیتی از باکتری ها و گلبول های سفید بودند که سدریک توان مقابله باهاشون رو نداشت. اصلا چندنفر به یک نفر واقعا.

-ای باکتری های پست و دون مایه! اینجا جایی برای شما نیست!

سدریک با تعجب به بالشش نگاه میکنه. اون همیشه میدونست که بالشش یار و همدم تنهایی و دغدغه هاشه اما دیگه تا این حد ازش انتظار نداشت.
اما این بالش نبود که حرف میزد.
-هی بیگانه ی بی تربیت! منتظر چی هستی، برو که بجنگیم.

نگهبان یه چماق و یه چشمش رو از بالش بیرون آورده بود. سدریک دوزاریش افتاد. باید برای خواب بهتر می جنگید.
اون بالش/نگهبان رو بالای سرش میگیره و در حال هلیکوپتری چرخوندنش به میون جمعیت میره و همه رو از باکتری و گلبول سفید و قرمز تار و مار میکنه.
باکتری با کله میره تو شکم ویروس و گلبول سفیدها هم از فرصت استفاده میکنن و میخورنشون.

باکتری ها با جیغ و داد متفرق میشن و سدریک همچنان میچرخه. توی همون چرخش یکم چرت هم میزنه تا اینکه بلاخره به شکم گنده ی یه گلبول سفید برخورد میکنه و می ایسته.

سدریک باکتری ها رو فراری داده بود و حالا تا برنگشتن وقتش بود که پرده گوش تعمیر بشه.


بپیچم؟


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۳۴ پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۰

جیانا ماریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ جمعه ۸ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۱۲:۴۱ جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲
از ایران_اراک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 175
آفلاین
خلاصه:
گلبول هاس سفید سدریک رو محاصره کردن و با این که با آدامسی که سدیک بهشون پرت کرده بود نصفشون گرفتار شده بودن اونرو دستگیر می کنن.
_______________________

-نههههههههههه.....نههههههههههههههههه.
گلبول های سفید سدریک را به قسمت دیگری از بدن ایوا بردند.
-خب اسم فامیل قصدت از دخول به محوطه ما
-اسمم سدریک.....
-خب؟
-اونا کین؟
وبه مرگخوارهایی نگاه کرد که بسته شده بودند.
-اونها متجاوزن .
-من.....
ولی خواب اجازه نداد سدریک حرفش را کامل بزند.
-این دیگه کیه؟ اگه میکروب باشه که اصلا به گرفتنش هم نمیارزه چه برسه به نابود کردنش بندازینش پیش بقیه.

مرگخوار ها امیدوار به سدریک نگاه می کردند ، اما وقتی فهمیدند او مخصوصا خودش را به خواب نزده تا آنها را نجات دهد نا امید شدند ولی دست کم سدریک را نبسته بودند.
-نمیدونم ارباب چرا تا حالا همچین مرگخواری داشته؟
-حالا اصلا کجا هستیم؟


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۰۲ پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۰

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 393
آفلاین
سدریک خواب‌آلود و خسته از جستجوهای زیاد وارد خونه شد.
نگهبانی که به پرده تبدیل شده بود شروع به تکان خوردن کرده بود بنابراین سدریک چند مشت و مال دیگر حواله اش کرد و برای اطمینان او را در بالشتش جاساز کرد.
خونه ای که واردش شده بود تنگ و نمور بود. سدریک یک مرگخوار بود که به تاریکی عادت داشت. در واقع تاریکی اون رو به یاد خواب و راحتی می انداخت، فقط حیف که نمیشد در آن تاریکی دنج و زیبا خوابید.

اول فکر کرد که وارد مهمونی شده، چون فضا مثل وقتایی که اربابش توی خونه ریدل براشون با وردهای نابخشودنی رقص نور ایجاد می کرد تا سرگرم بشن تاریک روشن می شد. اما کمی که جلو رفت فهمید که وارد میدون جنگ شده.

گلبول های سفید که شبیه همون نگهبان بخت برگشته بودن با چوب و چماق دنبال باکتری ها افتاده بودن و باکتری ها هم قهقهه زنان به هر طرف می دویدن و بعضی ها هم انگار که افسون دوتا شدن داشته باشن وسط راه یکی مثل خودشون تولید میکردن. وسط معرکه هم ویروس و باکتری با رضایت وایساده بودن و گلبول های سفید رو سیخونک میزدن و بعضیارو محاصره میکردن.

-داعاش تو کدوم طرفی ای؟

سدریک به طرف صدا برگشت و با باکتری قرمز و کج و معوجی مواجه شد.

-انگار راهتو گم کردی کوچولو. این چیه دستته؟

سدریک میخواست فریاد بزند که به بالش من دست نزن اما همان لحظه خمیازه ای آمد و خب، خمیازه ها مقدس اند.

به محض اینکه دست باکتری به بالش سدریک خورد جیز شد و چماق گنده ای از بالش سدریک بیرون آمد و باکتری را له و لورده کرد.
مثل اینکه نگهبان درحال به هوش آمدن بود. آیا سدریک باید می جنگید و خودش را به بانوی زیبا ثابت می کرد یا... خمیازه ای دیگر.


بپیچم؟


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۰

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 393
آفلاین
تصویر کوچک شده


بپیچم؟







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.