خب منم چون تایپم فارسی نبود قبلیو ننوشتم ولی همه داستانهارو خوندم حتی اولین نفری بودم که امدم دیدم که چه شکل جدیدی گذاشتید و ممنون از پروفسور آمبریج
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
در روزگار گذشته یک روز هری به سرش می زنه که بره تو جمگل گشتی بزنه
هری با خودش: چقدر روز کسل کننده ای برم بیرون یه گشتی بزنم
لباس کوییدیچشو می پوشه و یواشکی از خونه ی دورسلی ها می یاد بیرون
هری شنل نامری رو رو خودش می ندازه و شروع می کنه به پرواز
بر فراز جنگل
هری با خودش آواز می خونه
هری: چه هواییه خوبیه آی چه هوایه خوبیه وای چه هواییه خوبیه ... زندگییییییییییییی
یکدفعه یک کلبه وسط جنگل می بینه
هری با خودش: اوه چه کلبه ی خوشگی برم ببینم چی توش پیدا می کنم
هری آهسته می یاد پایین
پاورچین پاورچین وارد می شه
هری:
این همه طلا!
بین اون همه طلا یک شیشه بوده که توش یک مایع طلای رنگه و نظرشو جلب می کنه پاورچین پاورچین از بین طلاها رد می شه و به شیشه نگاهی می ندازه
هری با خودش: عجب چیزیه اگه به رون نشون بدم سکته می کنه باید یکبار با رون بیام اینجا حتما خوشش می یاد
اون شیشه رو بر می داره و جیباشو از سکه هایه طلا پر می کنه از خونه می یاد بیرون که
یکدفعههری: ماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
پیرزن: ماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
هری بدو پیرزن بدو
هری بدو پیرزن بدو در یک آن هری با سرعت می پره رو جاروش و می خواد در بره
پیرزن هر کاری می کنه هری نمی یا پایین
پیرزن با خودش فکر می کنه حالا چی کار کنم هوم آره باهاش مهربون باشم
پیرزن: ننه بیا پایین گل پسر بیا پایین
هری: نمی یام نمی یام
و همونطور تو هوا بالا و پایین می ره
پیرزن با خود : هوم یکم خشن بکنم
پیرزن: می گم بیا پایین هووووووووووووووی پسره
هری: نمی یام نمی یام
پیرزن که از کوره در رفته: پسره ی تخش بی ادب می گم بیا پایین می کشمتا
هری: بچه می ترسونی؟
پیرزنه یک دفعه قلبش می گیره و می یوفته و می میره!
و اینطور می شه که افسانه ی پیرزن خبیس تاریخ ساحره ای که از بدترین بوده به پایان می رسه
و بشنوید که اون چیزی که پیرزن دنبالش بوده شیشه ی عمرش بوده که متاسفانه از حرصش مرد
و مثل داستانهایه افسانه ای نشد که شیشه عمرش بشکنه و زودتر مرد!
هری هم از بس بچه ی بدی بوده پیرزنه رو می ندازه همونجا و می ره و یک داستان دیگه شروع می شه که بعدها براتون تعریف خواهم کرد ....